در حاشیه ی شعر و ترانه ی «کولی» اثر خانم سمین بهبهانی و نگاهی به «فمینیسم در جلوه هنر» نوشته ی خانم سهیلا وحدتی
امیرحسین آمویی
•
شعر با سبکی که دارد، و عمدا هم به این طریق سروده شده، در کار طرح پرسشی اساسی است خطاب به زن و مرد خواننده تا حس و تعقل فمینیستی و برابری را در او بیدار و او را با حقوق برابر زن و مرد آشنا و در واقع این برابری را ادعا و زمینه ی ایجادش را مهیا کند.
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
دوشنبه
۱ ارديبهشت ۱٣۹٣ -
۲۱ آوريل ۲۰۱۴
نخست این که شعر «کولی» اثر خانم سیمین بهبهانی، گزارش حادثهای است در زمان و مکانی که در شعر به تصویر کشیده شده، و طرح پرسشی است از زنی کولی، و بیان حال او؛ و شرح حال کولی دیگری است که در حال رفتنی نیلوفری است. زمان در این شعر شبی است سیاه، و مکان، محیطی است به گرد آتشگاهی خاموش، و زنی که گیسو افشانده از پی کام "گِرفتادَنی" شبانه در عشقی شبانه با دلدادهای که اکنون غمگین میرود. زن کولی غمگین است! چرا؟ نمیدانیم و میدانیم. مرد کولی میرود. چرا؟ نمیدانیم و میدانیم. نمی دانیم چون شاعر نگفته است و می دانیم چون ادامه ی شعر در درون ماست- در درون خواننده: ما مردان و زنان ایرانی که در اثر تحمیل «نفرتی» عقیدتی نسبت به عشق از هم جدا شدهایم. نفرتی که حتی انسان را پستتر از طبیعت شمرده و در کار خدا و قضاوت او دخالت و خود را جانشین و مجری او تصور میکند.
شعر طرح پرسشی است از زن کولی که چرا پس از ورزیدن عشق اکنون شاد و رقصان نیست. شاید پاسخ زن کولی این باشد که مرد کولی در حال رفتن است. بیان تنهایی است، اما نه بیان «تنها گذاشتن» او که تفاوتی دارد با آنچه شما، خانم وحدتی، گفتهاید (اوایل مقاله). شعر بیان «همدردی» هم نیست، آنچنان که گفته شده (در دو سه جا: اوایل و اواخر مطلب.) خبر روشنی هم از «همخوابگی» نمیدهد: این ما هستیم که دامن خیال را به آن عرصه ی عزیز، اما از نگاه نافران ایمانی، نامقبول، گسترش میدهیم و باید بدهیم. اما این که چنین میکنیم، همان است که تیشهای است بر ریشه ی آنان- تیشهای که از هر سلاحی برندهتر و پایدارترست.
شاعر در خیال ما و با خیال ما شعرش را مینویسد، شاعر سخنش را نه فقط برای دل ما که در دل ما مینویسد: با تار و پود دل ما می نویسد؛ مینویسد تا درد تاریخش را که درد تاریخ ماست بنویسد. درد ما را در درون ما مینویسد که پراکنده و جداییم! درد جدایی را می نویسد: درد امروز ما را می نویسد. درد جدایی را! درد پراکندگی و جدایی را! شاعر در خیال ماست که با قامت با شکوه زنانه ی خویش قیام میکند علیه تمامیت جهل و خرافه و تاریخ سیاه اندیشی در ایران ما! این آن چیزی است که بندپذیر نیست! بندی نمیشود! یورشپذیر نیست! حتی اگر در بند سیصد و پنجاهش به ضرب و جرح بگیرند! شعر سخافت جهل و استبداد را حد زده، از آن گذشته و به آستان آزادی رسیده است. دلهای مارا تسخیر کرده، بل که آنها را از زبان راوی کولی و از زبان عشق سروده است – عشق که بیش از هرچیز عزیز دیگری در زمانهی ما بدان آن ظلم شده است. ظلم به گیسوان سیاه و آشفته ی دخترانی که خواب نوازشی را، نوازش آفتاب یا دستی را، میبینند و خواب بوسههایی را که صدها ستاره می چینند از آن گیسوان. فقاهت اسلامی عشق را در درون دلها به بند کشیده و آه را به دودی تیره تبدیل کرده است!
در جایی گفته شده "کاری است که شده" (اواسط مقاله). میل دارم این عبارت را تنها با موافقت نویسنده و دیگر زنان روشن بین ایرانی اندکی تغییر دهم- زیرا که موافقت تمامی زنان در اینجا لازم است: «کاری است که باید بشود!» یعنی آزادی! یعنی دموکراسی! یعنی آزادی عشق و چه چیزی بهتر از این. افسوس کاش پرندگانی بودیم بر شاخ درختی و منقار میتکاندیم در منقاری و پری میگشودیم به نشانهی گیسوانی و بالی به علامت دستی بر آن گیسوان.
گفته شده که عشق سوداست و قماری [...] که گاه موفق است و گاه ناموفق. عشق قمار هم نیست! همچنان که گفته شده تمنای "طبیعت انسانی است که پشت به شقاوت و خشونت و قضاوتهای خشک میکند". احساسی است نجات بخش آن چنان که حافظ گفته و جهانیان بر درستیاش باور دارند. عشق "احساس طبیعی ما انسانها و تداوم بخش هستی ما و حیات انسانی ماست". این همان عزیزترین چیزی است که از ما دریغ میکنند.
اما، به نظر من، حلقههایی، یا حد اقل حلقهای، یعنی دست کم نیم بیتی در این شعر ناپدید شده است که شاید ناشی از ملاحظات آماده کردنش برای اجرای مسیقایی باشد. "ظاهرا" مصرع دوم بیت چهارم یا حذف شده و یا به شکلی گم شده است و شاید "کردی" هم "کرده" باشد (؟). شعر با سبکی که دارد، و عمدا هم به این طریق سروده شده، در کار طرح پرسشی اساسی است خطاب به زن و مرد خواننده تا حس و تعقل فمینیستی و برابری را در او بیدار و او را با حقوق برابر زن و مرد آشنا و در واقع این برابری را ادعا و زمینه ی ایجادش را مهیا کند.
شاید دیگران این شعر را به گونه ی دیگری می سرودند و روح و توان بیشتری در آن ایجاد می کردند، اما در هر حال شعر و شاعر را به حکم اصل خدشه ناپذیر آزادی نمیتوان مورد پرسش قرار داد. شاعر، هر شاعری، بیانگر احساسات درونی خویش است و لاغیر. تنها آنجا که این احساس در سطحی ملی به اشتراک در میآید، یعنی شعر مبدل به زبان و احساس مشترک یک ملت و زبان تاریخ میشود، به نیروی محرکه بدل میشود و در این مورد، در پیشاپیش نسلی که اکنون به سالهای چهل و پنجاه خویش نزدیک میشود برای آزادی به پا می خیزد.
اشاره کردم که شاید میشد شعر را به طریق دیگری، با روحیه ی دیگری که حاکی از تلاش و تکاپو باشد، سرود. اگر و فقط اگر چنین می بود، آن گاه خواننده می بایست زنی باشد که شوری رستاخیزگونه بیافریند و روحیه ی کولی شجاعی را به نمایش گذارد که در داستان کلیدر به دنبال عاشق می رود! دریغ که «شیرو»ی کلیدر، خواهر گل محمد، دل به کسی می بندد که نباید! وگرنه آن زن شجاع در آن داستان بلند، یکی از نمونههای فمینیستی دنیای رمان ایرانی است. اما در چهارچوب شرایط کنونیِ شعر مذکور و در مورد صدا و اجرا، باید بگویم که اگرچه صدا و آهنگ هردو زیبا هستند، اما فضای روحی و روانی غم را تیرهتر میکنند و یأس و انفعال را، علی رغم پرسش بجایی که مطرح کرده، دامن میزنند. به نظر من، تغییری را که پیامش به اکنون و تحققش به آینده تعلق دارد، نباید نادیده انگاشت. صدای خواننده و موسیقی سنتی و آلات به کار گرفته شده، از این نظرگاه، رو به گذشته دارند. با صدای محزون و روحیه ی ناشاد نمیتوان چیزی را تغییر داد مگر امید به تغییر را!
از چنین دیدگاهی، زنان امروز ایران با شجاعتی که در آنان هست پیشاهنگان نبرد برای مساوات اند و خوبست که شور و هیجان آنان با صدای گرم و شادی آوری مانند صدای خانم سیما بینا که در خواندن ترانههای محلی سرآمد دوران هستند، به نمایش گذاشته شود. ترکیبی از شعر شیرزن بیشهی ادب ایران، سیمین بهبهانی، و صدای پلنگ جسوری چون سیما بینا، ترکیبی از شجاعتی است که باید نقطهی آغازی باشد برای شروعی دیگر در موسیقی نوین ایرانی و جنبش برابری خواهی!
*فمینیسم در جلوه هنر
کولی: همدردی درپی رابطه نامشروع و ناموفق www.akhbar-rooz.com نوشته سهیلا وحدتی
|