•
در این بامدادان،
سبویی ست در سینه ام دل:
و خُمخانه های جهان را می یابم،
همه در هم افشُرده،
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
سهشنبه
۲ ارديبهشت ۱٣۹٣ -
۲۲ آوريل ۲۰۱۴
چه روزِ زلالی!
چه تنهایی ی بی ملالی!
چه حالی!
در این بامدادان،
سبویی ست در سینه ام دل:
و خُمخانه های جهان را می یابم،
همه در هم افشُرده،
در کوچکای پیاله وشِ این سبو من!
چه شادم!
چه آزادم از بندِ هر یاد و هر آرزو من!
و در دیدرس دارم،
انگاری،
آن هر چه های فراتر ز نایاب را
که، نومیدوارانه،
می کرده ام جُست و جو من!
جُز این...
جُز همین کاین دم...
این... وای!
چه بود این که بیرون پرید از کمین؟... وای!
چه شد تا چنین شد،
در این دم، در این ناگهانی تر از هر چه ناگاه،
که من،
آه،
به هر سو که رو می کنم،
باز بینم
به چشمانِ من خیره مانده ست چشمانِ هومن؟!
یکم فروردین نود وسه
بیدرکجای لندن
یاد آوری:
هومن، پسرم، زاده ی نوروز بود.
|