زنان کرد، در چنگال تجاوز و ناموس پرستی
سانی فرد
•
تجاوز یک ابزار سیاسی است. دولت ترکیه، خشونت جنسی را به عنوان سلاحی بر ضد زندانیان سیاسی از جمله کردها استفاده می کند. وقتی زن کردی مورد تجاوز قرار بگیرد از طرف خانواده دیگر اجازه زنده ماندن ندارد .چون او لکه ننگی برای خانواده به حساب می آید
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
چهارشنبه
۱۲ مهر ۱٣٨۵ -
۴ اکتبر ۲۰۰۶
شهرزاد نیوز : ما پنج خواهر و یک برادر بودیم. برادرم همیشه شکلات های خوشمزه می گرفت ولی ما نه. من همیشه با مادرم دعوا می کردم و می گفتم که ما هم آدمیم اما جوابش این بود که تو دختر هستی یعنی هیچی نیستی. در فرهنگ جامعه من متاسفانه زنها هیچ امکانی برای تعیین سرنوشت خود ندارند. من با این مخالف بوده و همیشه با آن مبارزه کرده ام. دلم می خواهد صدایم را همه بشنوند .
من ٣۶ ساله ام و زندگی سختی را پشت سر گذاشته ام. پدرم کرد ترکیه است که بخاطر فعالیت های سیاسی اش به لبنان فرار کرده بود. مادرم لبنانی است من متولد بیروت ام در بچگی بسیار کنجکاو و عاشق کتاب بودم. دوران ابتدایی را به خوبی پشت سر گذاشتم و دلم می خواست که به دبیرستان بروم ولی مادرم می گفت برای چی می خواهی درس بخوانی تو یک زنی !
زمانی که در اواسط دهه ۱۹۷۰ جنگ در لبنان شروع شد خانواده به جز پدرم به ترکیه نقل مکان کردیم. شرایط بسیار دشواری بود، پول نداشتیم و دولت ترکیه که علیه کرد ها بود مرتب مزاحم ما می شد. از مادرم سوال می کردند که شوهرت کجاست.یک بار او را به اداره پلیس بردند و دو روز در انجا نگه داشتند. مادرم مدتی بعد از برگشتن جنین اش سقط شد، ولی به ما هیچ چیز نگفت .
من منشی یک دکتر بودم و در خیاط خانه مادرم نیز کار می کردم و شبها زیر لحاف درس می خواندم .بالاخره پنهانی دیپلم متوسطه را گرفتم. مادرم خوشش نمی امد که دخترش همیشه مشغول خواندن کتاب باشد اومی گفت برو یک چیزی برای خودت بباف.و کتابهای مرا با عصبانیت به دورمی ریخت ولی من دست بردار نبودم و همچنان به درس خواندن ادامه می دادم همراه با خواهرم که بهترین شاگرد مدرسه بود و می خواست به دانشگاه برود و بالاخره هم از خانه فرار کرد تا در انکارا به دانشگاه برود و موفق هم شد. بعدها مادرم گفت که اشتباه کرده و الان پشیمان است ولی دیگر دیر شده بود .
۲۴ ساله بودم که پدرم از لبنان برگشت و همه چیز تغییر کرد، من که حجاب نداشتم و دامن کوتاه می پوشیدم حالا باید روسری سر کرده دامن بلند می پوشیدم. پدرم خیلی عصبانی شد وقتی فهمید که دیپلم گرفتم مدرک دیپلم مرا پاره کرد و برای تنبیه نباید سه ماه از خانه خارج می شدم و فقط نان می خوردم و هر چه سریعتر ازدواج می کردم. می خواستم شوهرم را خودم انتخاب کنم ولی اجازه نبود پدرم گفت تو یک شوهر روشنفکر خواهی داشت .
فرهنگ ما برای زنها خیلی سختگیر می باشد. زن باید ازدواج کند و بچه دار شود. تو حق انتخاب نداری ناموس خانواده به رفتار تو بستگی دارد. من ضد ناموس هستم. چرا ناموس برای مرد ها نیست و آنها تمام آزادی را دارند .
شوهرم در یک اداره تبلیغاتی کار می کرد. او برای حزب کارگران کرد ترکیه (پ - کا – کا) که یک حزب غیرقانونی اعلام شده بود، فعالیت می کرد. او در چاپخانه اداره اعلامیه های (پ - کا – کا) را چاپ می کرد. من هم در گروه زنان فعال بودم با آنها راجع به حقوق زنان صحبت می کردم همانطور که همیشه از حقوق زنان دفاع کرده بودم .
من و شوهرم هر دو هم عقیده سیاسی بودیم ولی هیچگونه عشقی بین ما نبود. از سومین روز ازدواج مشکلات ما شروع شد، او تمام روز بیرون بود و تمام پول ما را به (پ - کا – کا) می داد. من یک خیاط خانه داشتم و سرم خیلی شلوغ بود. خیلی زود اولین بچه ام را که یک پسر بود حامله شدم. از شوهرم کمک خواستم ولی او بندرت خانه بود .
او به دفعات از طرف پلیس بازداشت و به زندان رفته بود ولی بالاخره در پاییز ۱۹۹۶ هر دوی ما را دستگیر کردند. در اداره پلیس ما را جدا کردند. از من سوال شد که آیا از فعالیت سیاسی شوهرم خبر داشتم و من پاسخ مثبت دادم. آنها مرا به زندان بردند، آنجا چشمها و دستهای مرا بستند لباسهای مرا در آوردند و روی یک میز گذاشتند و دو ساعت هر دوی آنها به من تجاوز کردند برایم تعریف کردن این وقایع بسیار دردناک می باشد ولی باید بگویم، چون چنین وقایعی همچنان رخ می دهد و همه باید بدانند .
تجاوز یک ابزار سیاسی است. دولت ترکیه، خشونت جنسی را به عنوان سلاحی بر ضد کردها استفاده می کند. وقتی زن کردی مورد تجاوز قرار بگیرد از طرف خانواده دیگر اجازه زنده ماندن ندارد چون او لکه ننگی برای خانواده به حساب می آید. دوست من که مورد تجاوز قرار گرفته بود باید خودش را می کشت در غیر این صورت خانواده او را می کشت .
وقتی که کار آنها تمام شد خون زیادی از من جاری بود آنها گفتند که من باید بلند شده و راه بروم اما نمی توانستم آنها گفتند پس چهار دست و پا حرکت کن. ولی گفتم نه، من دیگرچه داشتم که از دست بدهم؟.آنها گفتند کاری را که ما باید با تو می کردیم انجام دادیم واین که بعد از این چه اتفاقی می افتد به ما مربوط نیست و من گفتم هورا !
مرا با چشمهای بسته سوار ماشین و نزدیک خانه ام پیاده کردند. وقتی وارد خانه شدم مادرم بلافاصله فهمید که چه اتفاقی افتاده است. گفت پدرت نباید ترا اینطور ببیند و گر نه ترا خواهد کشت چون پدرم برای (پ - کا – کا) کار می کرد و همیشه یک اسلحه با خود حمل می کرد .
بعد از مدت کمی متوجه شدم که حامله هستم اما پنهان می کردم ولی مادرم می دانست. می خواستم که سقط جنین کنم ولی او گفت اگر این کار را بکنی آنوقت همه خواهند فهمید که این بچه از تجاوز بوده است. جنین همچنان در رحم ام رشد می کرد. مادرم پیشنهاد کرد که به آلمان بروم چون اگر پدر و برادرم بفهمند مرا خواهند کشت. او می گفت المان یک دولت دمکرات دارد و از تو حمایت خواهد کرد، شوهرم بعد از ازادی از زندان به المان رفته بود و حالا می خواست که به هلند برود، پس مقصد هلند بود. پول برای سفرم حاضر بود چون وضع مالی خانواده ما خوب بود اما بعد من در هلند فقیر شدم .
به هلند آمدم و خود را معرفی کردم حالا باید با یک کارمند امور خارجیان ای- ان – د (سازمان وابسته به اداره مهاجرت هلند) مصاحبه می کردم و شرح حال خودم را می گفتم. ولی در حد مرگ می ترسیدم که شوهرم بفهمد مورد تجاوز قرار گرفته ام و بچه داخل شکمم از تجاوز است. بخاطر همین چیز زیاد مهمی نگفتم کارمند ای- ان – د مرا با تعجب نگاه می کرد .
به شوهرم هم هیچ چیز نگفتم ولی او حس می کرد. پرسید چه اتفاقی برایت افتاده ولی من ساکت بودم.اگر چه به یاد می اوردم که چگونه آن مردان بور به من تجاوز کردند. دخترم هم که بدنیا امد بور بود. شوهرم گفت که این بچه من نیست و او را نمی پذیرفت .
چهار ماه بعد از اینکه دخترم متولد شد دولت هلند شوهرم را به آلمان برگرداند چون او در انجا یک بار تقاضای پناهندگی کرده بود آلمان هم او را به ترکیه فرستاد. او بلافاصله دستگیرشد و به زندان رفت. یک سال نیم بعد او فرار کرده به هلند آمد. وقتی که در هلند او را دیدم قابل شناختن نبود بطور وحشتناکی تغیر کرده بود هم از نظر جسمی و هم روحی، او در گوشه اتاق می نشست و بچه ها نباید سر و صدا می کردند .
بعدا از دکتر او شنیدم که او هم در زندان مورد تجاوز قرار گرفته است منتها به طریق دیگری. آنها بوسیله یک بطری که به نمک و آلکل آغشته بوده به او تجاوز کرده بودند و او خجالت می کشید که در باره این موضوع صحبت کند و هرگز چیزی نگفت من و شوهرم هیچوقت نمی توانستیم یکدیگر را تسکین بدهیم.ما هر روز دعوا داشتیم تا اینکه دیگر در زیر یک سقف زندگی کردن امکان نداشت حالا دیگر ما از هم رسما جدا شده ایم، ولی می ترسم که یک روزی پسرم را بدزدد .
در مصاحبه با ای- ان – د نتوانستم حقایق زندگی ام را بگویم در نتیجه به من جواب منفی پناهندگی دادند. در سال ۲۰۰۲ من و بچه هایم را به خیابان انداختند. ما به آلمان رفتیم و تقاضای پناهندگی کردیم در آلمان به علت فشار های روحی و روانی شدید دو ماه در بیمارستان روانی بستری شدم و بچه هایم به یک خانواده سپرده شدند ولی در فوریه ۲۰۰٣ دولت آلمان ما را در یک شب سرد در یک ایستگاه قطار رها کرد. یک خانواده ترک که اتفاقی انجا بودند ما را به خانه شان بردند. من کاملا داغون شده بودم وتمام مدت گریه می کردم مجبور شدیم به هلند برگردیم. اما بعد کم کم توانستم روی پای خودم بایستم، با شکنجه روانی تجاوز هر روز زندگی می کنم و شبها خواب انرا می بینم. اما با این همه خود را بخاطر بچه هایم سر پا نگه می دارم .
اوایل، پذیرفتن دخترم برایم مشکل بود. حتی نمی خواستم به او غذا بدهم. ولی یک روانشناس خوب به من گفت که تو باید مبارزه کنی. دختر گناهی ندارد. او مهربان است واقعا هم همینطور است دخترم بسیار مهربان می باشد. الان بخاطر دخترم مبارزه می کنم. مبارزه می کنم بخاطر زندگی او چون پدرم مرا تهدید کرده که دختر تو باید بمیرد اگر زمانی به ترکیه برگردید من هر دوی شما را خواهم کشت و برادرم گفته که دختر تو مایع ننگ فامیل می باشد و در جستجوی ماست تا هر دوی ما را بکشد. من خیلی می ترسم .
من الان کمتر دارو مصرف می کنم و در یک گروه زنان فعال هستم. من زندگی سختی را پشت سر گذاشتم آما هنوز عشق به مبارزه در من وجود دارد من این هستم و همیشه اینطور بودم زمانی به فکر خود کشی افتادم اما زندگی را انتخاب کردم چون اگر تو زنده نباشی نمی توانی صدایت را به گوش همه برسانی .
توضیح : گلاره، اسم مستعاری است که به منظور رعایت مسائل امنیتی برای مصاحبه شونده انتخاب شده است .
منابع: روزنامه هلندی ان- ار- س و پرونده پناهندگی مصاحبه شونده با کسب اجازه از وی .
|