پاسخ به آقای کاظم علمداری
بخش اول: دفاع تمام قد از سیاست خارجی آمریکا
محمد سهیمی
•
آقای علمداری و همفکران ایشان حق دارند هر عقیدهای داشته باشند، ولی اگر این عقاید را در حوزه عمومی مطرح کنند، دیگران از قبیل نگارنده هم میتوانند به نقد آن بپردازند، کما اینکه دیگران هم مواضع نگارنده در باره برنامه هستهای ایران را نقد کردهاند، و نگارنده نه تنها اعتراضی ندارد، بلکه از نقد بدون اتهام و فحاشی استقبال نیز مینماید
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
دوشنبه
۱۵ ارديبهشت ۱٣۹٣ -
۵ می ۲۰۱۴
مقدمه
در پاسخ به انتقادات نگارنده به مواضع سیاسی آقای دکتر کاظم علمداری در باره ایرانو مسائل خاور میانه، ایشان مقاله ای مملو از فحاشی، توهین و حملات شخصی به نگارنده، تهدید، و انحراف از موضوع اصلی در وبسایت گویا منتشر کردند. مقاله حاضر قسمت اول از پاسخ دو قسمتی نگارنده به ایشان است. نگارنده از وبسایت گویا درخواست کرد که پاسخ او را منتشر کند، ولی با وجود فحاشیهای بینظیر آقای علمداری و ادعاهای بی اساس ایشان، و با وجودی که قسمت مهم "مقاله" ایشان اصولاً ارتباطی با مقاله منتشر شده قبلی نگارنده در وبسایت گویا نداشت که در آن از مواضع سیاسی آقای علمداری انتقاد شده بود و ایشان قسمتی از بحثهای داخلی ایمیل لیست اتحاد جمهوری خواهان را منتشر کرده بودند (که نگارنده زمانی در آن ایمیل لیست عضو بود(، که هم غیر اخلاقی است و هم غیر قانونی، وبسایت گویا از اینکار سر باز زد.
هم در عنوان مقاله آقای علمداری و هم در متن آن ایشان نگارنده را دروغگو خطاب کردند. خوانندگان گرامی میتوانند پس از خواندن پاسخ دو قسمتی نگارنده خود تصمیم بگیرند که دروغگو کیست . این بار اولی نیست که ایشان اتهام دروغ گویی را به نگارنده وارد میکنند، که قویاً قابل تعقیب قانونی است. در ماه اوت سال ۲۰۱۲ نگارنده اولین کسی بود که در یک مقاله انگلیسی نسبت به کمبود دارو در ایران بدلیل تحریمهای مالی غرب بر ضدّ مردم ایران هشدار داد. در یک مقاله بعدی این هشدار با اسناد دقیقتر تکرار شد. در مقالهای در ماه نوامبر ۲۰۱۲، آقای علمداری علاوه بر اینکه محتویات مقالههای نگارنده را، بدون فراهم کردن هیچگونه لینکی به منابع اصلی آنها - یعنی همان چیزی که ایشان در پاسخ اخیر خود از نگارنده طلب کرده بودند، ولی خود به آن عمل نکرده بودند - کاملا غلط ذکر کردند، و بدون آنکه نقل قول مستقیم از نگارنده در گیومه داشته باشند - یعنی همان چیزی که ایشان در پاسخ اخیر خود از نگارنده خواسته بودند، ولی خود عمل نکرده بودند - در پایان مقاله خود چنین نوشتند:
"بنابراین، تحریم غذا و دارو دروغ بزرگ است. این یعنی موانع بانکی هم برای این اقلام نمیتواند وجود داشته باشد. وگرنه معافت آنها از تحریم معنی ندارد."
تأکید با حرف سیاه از آن آقای علمداری است. اولا، مقالات نگارنده ادعا نکرده بودند که تحریم غذا و دارو وجود دارند، بلکه آنچه که گفته شده بود این بود که به دلیل تحریم بانکها و مؤسسات مالی ایران امکان پرداخت وجوه برای ورود دارو به ایران بسیار کم است، و همین یک دلیل مهم کمبود دارو در ایران میباشد. ثانیأ، خوانندگان خود قضاوت کنند که آیا آقای علمداری نگارنده را دروغگو خطاب کردند یا خیر. ثالثا، ادعای آقای علمداری در باره "دروغ بزرگ" در حالی بود که خود آمریکاییها و اروپائیها در باره این موضوع ابراز نگرانی شدید کردند. بعد از انتشار دو مقاله نگارنده، روزنامه گاردین انگلیس نیز مقاله مفصلی راجع به این موضوع منتشر کرد. روز نامه نیو یورک تایمز دو مقاله، اینجا و اینجا، در باره این موضوع منتشر کرد. نیچر، معتبرترین مجله علمی جهان، در باره این موضوع نوشت. نکته مهم این استکه این اتهام آقای علمداری منجر به یک مناظره بین ایشان و نگارنده در تلویزیون اندیشه شد که در آن ایشان کاملا عقب نشینی کردند. به دلیلی که برای نگارنده روشن نیست، نوار آن مناظره در اینترنت دیگر وجود ندارد تا خوانندگان گرامی خود تصمیم بگیرند که در آن مناظره چه گذشت.
متأسفانه، نه تنها بخش عمده مقاله آقای علمداری فحاشی و توهین عریان به نگارنده بود، بلکه بخش عمده پاسخهای ایشان نیز مربوط به بحثهای داخلی ایمیل لیست اتحاد جمهوری خواهان ایران است، که در مقالات نگارنده کوچکترین اشارهای به آنها نشده بود. صرف نظر از اینکه بحثهای داخلی یک لیست نباید بدون اجازه اعضای آن لیست در خارج از لیست منتشر شود و انتشار آنها کاری کاملا غیر اخلاقی، اگر نه غیر قانونی است، آن بحثها یکطرفه نبوده و بسیاری از اعضای آن لیست با بسیاری از مواضع آقای علمداری مخالفت میکردند و میکنند. چگونه میتوان جملهای را از بحثهای داخلی آن ایمیل لیست منتشر کرد، بدون اینکه به روند آن بحثها و تبادل افکار و عقاید در باره موضوع اشاره کرد؟ مگر آن بحثها در خلأ انجام شده بود؟ ؟ ذکر این نکته نیز لازم است که تنها دلیل نگارنده برای خارج شدن از آن لیست همین فحاشی ها و اتهامات آقای علمداری به نگارنده بود که نمونههای آن در مقاله ایشان نیز به خوبی مشاهده میشود. به این موضوع در قسمت دوم مقاله باز خواهیم گشت.
حملات شخصی آقای علمداری و توهینهای ایشان به نگارنده به شخصیتهای دانشگاهی نیز صدمه بسیاری میزند چرا که ایشان خودرا همه جا استاد دانشگاه، و در وبسایت خود پروفسور بازنشسته، معرفی میکند.
استادی و یا پروفسور یک رتبه علمی است که شخصی که در دانشگاه تدریس میکند به خود اعطا نمیکند، بلکه این رتبه علمی را همردیفان علمی شخص در رشته تحقیقاتی او به ایشان میدهند. بعنوان مثال، جامعه شناسان برجسته، با مرور کارنامه آقای علمداری در باره تحقیقات ایشان در این زمینه، میتوانند اعلام کنند که ایشان شایسته رتبه استادی هستند. نگارنده در مورد دانشگاه ایالتی کالیفرنیا در لوس انجلس که اصولاً یک دانشگاه تحقیقاتی نیست ، بعنوان یک مرکز فکری شناخته نمیشود، دارای دوره دکتری در اکثریت قریب به اتفاق رشتههای مختلف خود نمیباشد، و فقط جائی است برای مدرک لیسانس و حد اکثر فوق لیسانس، اطلاعی ندارد . آقای علمداری قبلا در آنجا تدریس میکردند، اگرچه نگارنده نتوانست اسم ایشان را در لیست اساتید جامعه شناسی آن دانشگاه، چه آنهایی که در حال حاضر در آنجا هستند و چه آنهائی که بازنشسته شدهاند بیابد. ولی مراحل رسیدن به رتبه استادی کامل در یک دانشگاه تحقیقاتی درجه اول دارای دوره دکتری، از قبیل دانشگاه نگارنده، از این قرار است.
شخص به عنوان استاد یار استخدام میشود، بعد از چند سال کارنامه ایشان چه از لحاظ تدریس و چه از لحاظ تحقیق مورد ارزیابی قرار میگیرد و از متخصصین رشته تحقیقاتی شخص در خارج از دانشگاه تقاضا میشود که کارنامه را ارزیابی کنند. اگر شخص شایستگی آنرا از نظر متخصصین داشت به رتبه دانشیاری ارتقا داده میشود با به اصطلاح تنیور، قرارداد دائمی. دوباره بعد از سال ها، که طول آن بستگی به کارنامه شخص دارد، عملکرد شخص ارزیابی میشود و همان مراحل دوباره طی میشود، و اگر شخص دارای کارنامه برجسته تحقیقاتی در حد یک استاد، یا به قول امریکاییها فول پروفسور، بود به رتبه استادی (کامل) میرسد. در آمریکا، و حتی در ایران، ارزیابی کارنامه تحقیقاتی شخص بر اساس مقالات انگلیسی منتشر شده او در مجلات معتبر است. بنا بر این اگر شخصی به صورت حق التدریسی در دانشگاه و یا کالجی درس داد، ایشان نه استاد هستند و نه پروفسور.
قبل از اینکه به آن بخش از ادعاهای آقای علمداری که بخش کوچکی از مقاله ایشان است پاسخ داده شود، در این قسمت از پاسخ خود نگارنده انتقادات اساسی خود به مواضع سیاسی ایشان را دوباره مطرح کرده، و با ذکر منابع معتبر به بحث در باره آنها میپردازد. در قسمت دوم این مقاله نگارنده به تمامی آنچه که در مقاله آقای علمداری قابل پاسخ گویی هستند، یعنی فحاشی، توهین، و حملههای شخصی به نگارنده نبودند، پاسخ خواهد داد.
گفتار اصلی
همچون مقاله قبلی، نگارنده چند ادعای اصلی و مهم را دوباره مطرح میکند:
اول، آقای علمداری طرفدار دریافت کمک توسط اپوزیسیون از دولت های خارجی برای پیشبرد آنچه که ایشان دموکراسی در ایران مینامند هستند، هر چند که همانطور که این مقاله نشان میدهد و پاسخ مملو از فحاشی، توهین و تهدید ایشان نشان داد، ایشان دموکراسی را حتی در آمریکا قادر نیستند تمرین کنند، و یا آنچه که ایشان دموکراسی مینامند با تعریف شناخته شده دموکراسی فرسنگها فاصله دارد.
دوم، آقای علمداری طرفدار تحریم های اقتصادی کمرشکن علیه ایران بودند وهستند، با این استدلال که مردم ایران باید هزینه بدهند تا به آزادی برسند. البته خود حاضر نیستند تا به ایران تشریف ببرند تا در هزینه دادن مردم سهیم شوند، و فقط از کنار اقیانوس آرام فتوای نئوکانی صادر میکنند. از نظر نگارنده تحریم نه تنها مانع جنگ نیست، بلکه همانطور که تجربه عراق نشان داد، تلفات انسانی آن از جنگ نظامی میتواند بیشتر هم باشد.
سوم، آقای علمداری از جنگ های به اصطلاح عادلانه یا دخالت به اصطلاح بشر دوستانه دفاع می کند. با توجه به آنچه که بر سر لیبی، افغانستان، و سوریه آماده است، خوانندگان گرامی خود تصمیم بگیرند که آیا چنین شخصیتی جنگ طلب است یا خیر.
چهارم، هر کسیکه کوچکترین نقدی از سیاست خارجی آمریکا کند، با حملات تند آقای علمداری روبرو خواهد شد که کمترین آنها "امریکا-ستیز" قلمداد کردن ناقد است.
قبل از ادامه بحث اجازه دهید خاطر نشان شود که آقای علمداری در مقاله خود به نگارنده "اخطار" داده بودند. ظاهراً اخطار ایشان به این دلیل است که "خط قرمز" ایشان انتقاد از مواضع ایشان است که نگارنده از آن عبور کرده بود، وگرنه نگارنده در مقاله قبلی کاری غیر از آن، آنهم در نهایت ادب نکرده بود. در عین حال نگارنده بیست سال است که توسط سلطنت طلبان مورد حمله قرار میگیرد. همچنین دو معلوم الحال که طرفدار و عضو سازمان مجاهدین بوده و به رهبری خائن آن وفادار هستند دائماً نگارنده را مورد حملات بی اساس خود قرار میدهند. نگارنده اعتنایی به این حملات نمیکند، و وظیفه ملی خودرا انجام میدهد.
اصل را درک کنیم تا حاشیه ما را گمراه نکند
نگارنده ابتدأ به ادعاهای اصلی خود به طور مستند می پردازد، و سپس به ادعاهای حاشیه ای انحرافی آقای علمداری در قسمت دوم این مقاله پاسخ خواهد داد.
تحریم های کمرشکن و هزینه تحمیلی به مردم
آقای علمداری برای سرنگونی جمهوری اسلامی و رسیدن به آزادی از نوع آنچه که خود در نظر دارند، از تحرم های کمرشکن تمام قد دفاع کردهاند. ایشان از لس آنجلس فرمان می دادند که مردم ایران برای رها شدن "از شر دیکتاتوری" باید "هزینه" آن را بپردازند. عین جملات ایشان را ببینید:
"اگرچه تحریم نفت میتواند در کوتاه مدت زیانهایی به مردم وارد کند، ولی در درازمدت مردم ایران ممکن است هم از شر دیکتاتوری رها شوند، و هم به ثروت ملی خود دست یابند. مگر مردم ایران صد سال برای آزادی مبارزه نکردهاند و هزینه ندادهاند و دو انقلاب را پشت سرنگذاشتهاند؟ پس چرا باید مردم را از هزینه کوتاه مدت تحریم نفت ایران ترساند؟"
این رهنمودهای لس آنجلسی بارها از سوی ایشان در مصاحبه ها و مقاله های مختلف تکرار شدهاند. جالب اینجا است که آقای علمداری بارها به تحریم رقیق رژیم آپارتاید در آفریقای جنوبی، که نه آمریکا و نه انگلیس از آن حمایت کردند، بعنوان یک تحریم موفق اشاره کردهاند، در حالیکه این افسانهای بیش نیست و سقوط رژیم آپارتاید به دلایل دیگری بود، ولی به محض آنکه کسی سخنی راجع به تحریم عراق در دهه ۱۹۹۰ بر زبان میآورد که منجر به مرگ دستکم ۵۰۰،۰۰۰ کودک و نوجوان عراقی شد، ایشان ادعا میکردند که اینکار "برای تحریک احساسات مردم" انجام میشود. عجب! ظاهرا در دموکراسی که ایشان به آن اعتقاد دارند ایشان حق فراموش کردن حقایقی که موجب بی اساس بودن ادعاهای خود میشود، را نیز دارند!
در عین حال، زمانی که ایشان مورد انتقاد شدید در باره حمایت خود از تحریمهای کمر شکن قرار میگیرند، آقای علمداری به جای پاسخ گویی از خود سلب مسئولیت میکنند. بعنوان مثال، در باره دفاع از تحریمهای کمر شکن بر ضدّ مردم ایران، ایشان چنین نوشتند: "در مورد لیبی این من نبودام که به ناتو بگویم چه بکند. در مورد تحریم اقتصادی ایران هم همینطور. اراده قدرتهای بزرگ پشتیبان آنها بوده و هست." این سخن را ایشان در آغاز مناظره خود با نگارنده نیز تکرار کردند. البته کسی دچار این توهم نبوده و نیست که استراتژیستهای ناتو و قدرتهای بزرگ برای سیاستهای خود با آقای علمداری مشورت میکنند. انتقاد به دفاع آتشین و همیشگی ایشان از اینگونه سیاستها است.
دفاع از جنگهای به اصطلاح بشر دوستانه
آقای علمداری از جنگ های به اصطلاح عادلانه تحت عنوان دخالت بشر دوستانه، و همچنین از جنگ مطابق فصل هفتم منشور سازمان ملل هم دفاع میکنند، بدون اینکه هیچ گونه نشانهای وجود داشته باشد که ایشان اصولاً در باره چگونگی کاربرد این فصل دانشی دارند. به این فصل از منشور فقط زمانی مراجعه میشود که کشوری که قرار است مورد حمله قرار گیرد "تهدیدی برای صلح و امنیت بینالمللی" باشد. نگاهی به چند مورد بیندازیم:
اول، لیبی: آقای علمداری بارها در مقاله ها و مصاحبه ها از حمله نظامی پیمان ناتو به لیبی دفاع کردهاند و حتی بسیار کوشیدند تا شمار کشته شدگان در اثر حملههای پیمان ناتو را به عدد قلیلی، در حدود ۷۵-۸۰ کاهش دهند. این در حالی بود که حتی برخی از سناتورهای جنگ طلب آمریکا تعداد کشته شدگان را ۲۵ هزار نفر اعلام کرد.
ایشان یک نکته مهم را یا نمیدانند، و یا پنهان میکنند: زمانی که پرزیدنت جرج بوش قصد حمله به عراق را داشت، وزیر خارجه ایشان، آقای کالین پاول، به ایشان در باره نتایج آن هشدار داد. ایشان جمله معروفی به آقای بوش گفت، "اگر آن [عراق] را بشکنید، صاحب آن هستید،" که معنی آن این بود که اگر به عراق حمله کنید و دولت آنرا سرنگون کنید، مسئول تمامی حوادث بعدی هستید. در باره دخالت پیمان ناتو در لیبی هم همین اصل صدق میکند. ناتو مسئول تمامی آنچه که بر سر مردم لیبی آمده است میباشد، حتی اگر فقط ۸۰ نفر از مردم آن مستقیماً بدلیل بمبارانهای پیمان ناتو کشته شده باشند.
صرف نظر از این حقایق، از خود بپرسیم: لیبی قبل از حمله تهدیدی برای صلح و امنیت جهانی بود، و یا لیبی کنونی که مرکزی برای فعالیتهای القاعده در افریقا و ارسال سلاح به خاور میانه و تمامی کشورهای ناحیه ساحل، یعنی از لیبی تا غرب آفریقا در سواحل اقیانوس اطلس شده است؟ به این موضوع در قسمت دوم مقاله باز خواهیم گشت. ولی خوانندگان گرامی از خود سوال کنند که چرا آقای علمداری، که مرتب مشغول نوشتن و مصاحبه کردن هستند، دیگر کوچکترین سخنی راجع به لیبی بر زبان نمیآورند؟
دوم، سوریه : آقای علمداری از همان آغاز حمله به سوریه را تجویز می کرد. ایشان در۲۵ آبان ۱۳۹۰ در برنامه افق صدای آمریکا چنین گفتند:
"شرایطی که میتواند شرایط مداخله انساندوستانه را فراهم بکند، شرایط امروز سوریه است که مردم ماندند چهکار بکنند، نیروهای سرکوبگر هر روز مردم را میکشند، کشورهای عرب دارند اعتراض میکنند، همسایه کشور سوریه دارد اعتراض میکند، مردم تنها ماندند و نیروهای بینالمللی باید هرطوری میتوانند جلوی سرکوبهای رژیم سوریه را بگیرند."
سوم، ایران: آقای علمداری در همان مصاحبه ۲۵ آبان ۱۳۹۰ برنامه افق صدای آمریکا چنین گفتند:
"اگر در ایران روزی روزگاری، جنبش ایران رشد پیدا کرد و مثل بعد از انتخابات میلیونها رفتند تو خیابان، و جمهوری اسلامی به تظاهرات آرام مردم تیراندازی کرد، مثل قذافی تانک آورد، مثل قذافی هواپیمای بمبافکن انداخت، چارهای نیست و رهبران جنبش سیاسی در ایران درخواست کردند از جهان که به ما کمک کنید، خوب کمک باید کرد. اون می شود کمک بشردوستانه".
در چهاردهم نوامبر ۲۰۱۱ مدافع جنگ هائیکه به نام دخالت بشر دوستانه انجام شده است در یک مقاله چنین گفتند
"من هنوز استدلالی نخواندهام که بگوید چرا اگر جنبش دمکراسیخواهی ایران اوج گرفت، و رژیم جمهوری اسلامی به مانند رژیم سوریه سرکوب خونینی را علیه مردم بکار برد و اپوزیسیون داخل کشور یعنی مردم بپاخواسته از جهان درخواست کمک کرد، واین کمک عملی شد، باید در کنار رژیم جمهوری اسلامی قرار گرفت و علیه اپوزیسیون جنگید؟"
نگارنده تفسیر ایندو گفته را به خوانندگان واگذار میکند.
در آن زمان خانم هیلاری کلینتون وزیر خارجه وقت آمریکا در مصاحبه ای گفته بود که اگر رهبران مخالف ایران در آینده بخواهند، ما همچون لیبی به آنها کمک خواهیم کرد. آقای علمداری که مدافع حمله به لیبی بودند، همانند همیشه ادعا کردند که مخالفان حمله نظامی گفته اند که باید در کنار جمهوری اسلامی قرار گرفت و با آمریکا جنگید. اما چه کسی این حرف را زده بود؟
آقای علمداری وهمفکرانشان می دانستند که شرایطی همچون لیبی که به بهانه آن بتوان ایران را تحت عنوان به اصطلاح دخالت بشردوستانه مورد تجاوز نظامی قرار داد وجود ندارد. بنا بر این در اوج تهدیدهای نظامی اسرائیل بر ضدّ ایران، ایشان و همفکرانشان، از جمله همسر ایشان خانم دکتر نیره توحیدی، بیانیهای منتشر کردند که در آن برنامه هستهای ایران و خود رژیم جمهوری اسلامی را خطری برای صلح جهانی خطاب کردند، که این دقیقا زبانی بود که ارجاع به فصل هفت منشور سازمان ملل و استفاده از نیروی نظامی را توجیه میکرد. در یک اعلامیه با امضای نزدیک به ۱۸۰ نفر، از جمله آقای علمداری و خانم دکتر توحیدی، این چنین عنوان شد:
"ایران از قرارداد ان پی تی تخطی کرده و به معاهدات بین المللی بی اعتنایی کرده است...برنامه ی هسته ای ایران مخرب است. برنامه ی هسته ای ایران دارای وجوه نظامی است...انحراف برنامه ی هسته ای ایران به مسیر نظامی وارد مرحله ی تعیین کننده ای شده است...برنامه ی هسته ای ایران در مرکز اقدامات تنش زا قرار دارد...ایران کانون های بی ثبات ساز را در سطح منطقه و جهان تقویت می کند. ...ایران صلح ستیزی را در سپهر جهانی دنبال می کند...ایران شعله های جنگ محتمل را بر خواهد افروخت...ایران تهدیدی علیه صلح و ثبات جهانی به شمار می رود...باید با برنامه ی هسته ای مخرب ایران مقابله کرد...در مخالفت با جنگ باید ایران بحران ساز را هدف اصلی قرار داد".
نگارنده در همان زمان این بیانیه سراسر اغراق و دروغ را مورد نقد قرار داد. نگاهی بیندازیم به این ادعا ها:
"ایران از قرارداد ان پی تی و معاهدات بین المللی تخطی کرده و برنامه هسته ای اش مخرب است. " حتی آمریکا ادعا نکرده است که ایران قرار داد ان پی تی را نقض کرده است. دلیل این ادعا اینستکه امضا کنندگان بیانیه تفاوت "نقض قرار داد ان پی تی" و "عدم اجرای چند بند از پادمان، قرار داد ایمنی"، را نمیدانند. البته با توجه به ادعای بزرگ نامبردگان که خود را متخصص این امر قلمداد می کنند، اگر خود کارشناس پنداریشان پذیرفته شود، آگاهانه اولی را به جای دومی قرار دادند که به فضای ایران- ستیزی دامن بزنند.
"برنامه ی هسته ای ایران دارای وجوه نظامی است و انحراف به مسیر نظامی به مرحله تعیین کننده ای رسیده است. " حتی آمریکا ادعا نکرده است که برنامه هستهای ایران از مسیر مسالمت آمیز منحرف شده و به مسیر نظامی افتاده است. بر عکس، برآورد اطلاعاتی نوامبر ۲۰۰۷ آمریکا اعلام کرد که اگر ایران تحقیقات در باره استفاده نظامی از برنامه هستهای خود در گذشته داشته است، آنرا در سال ۲۰۰۳ متوقف کرده است. دولت آمریکا این گزارش خود را در سال های ۲۰۱۰، ۲۰۱۱، و ۲۰۱۲ نیز مجدداً تأیید کرد.
نگارنده از خوانندگان گرامی دعوت میکند که کتاب جدید آقای گرت پورتر، روزنامه نگار و تاریخدان برجسته، بحران ساختگی: داستان گفته نشده ترس از برنامه هستهای ایران، را مطالعه کنند تا ببینند که دوست گرامی آقای دکتر پورتر چگونه با اسناد معتبر نشان میدهند که اکثریت قریب به اتفاق "داستان ها" و "اعلام خطر ها" در باره ایران از "کار خانه" سرویس جاسوسی اسرائیل بیرون آمدند، و دارای هیچ گونه بنیان واقعی نیستند.
آقای علمداری اخیرا، بخصوص در پاسخ خود به نگارنده، قدری "تخفیف" داده و برنامه هستهای را "مشکوک" اعلام کردند، آنهم در حالیکه ایشان کوچکترین دانشی در باره این موضوع ندارند. آیا آقای علمداری به عنوان استاد تفاوت "مشکوک" و حکم قطعی: "برنامه ی هسته ای ایران مخرب است.برنامه ی هسته ای ایران دارای وجوه نظامی است.انحراف برنامه ی هسته ای ایران به مسیر نظامی وارد مرحله ی تعیین کننده ای شده است"، را نمی دانند؟ البته که می دانند، اما زمان انتشار بیانیه، زمان پس از دروغ پردازی های اسرائیل بود و آگاهانه و یا، در صورت خوشبینی مفرط ، ناخود آگاهانه، این بیانیه توسط گروهی از ایرانیان در حمایت از آن دروغ پردازیها بود.
"ایران تهدیدی علیه صلح و ثبات جهانی به شمار می رود. " این دروغ بزرگ همان تلاش برای ارجاع به فصل هفتم منشور سازمان ملل است که حمله نظامی را ضروری می کند. آقای علمداری، و البته همفکران ایشان، توضیح دهند ایران دارای چه توانی است که صلح و ثبات جهانی را به خطر بیندازد. جمهوری اسلامی یک نظام ایدئولژیک است و ساختار یک نظام دیکتاتوری را دارد. ولی در حال حاضر اسرائیل با داشتن دستکم۸۰ و احتمالا ۲۰۰ کلاهک اتمی و موشکها و زیر دریایی هائیکه قادر به پرتاب آنها به کشور عزیز ما هستند، و هم چنین عربستان که میلیارد ها دلار صرف حمایت از تروریستهای سلفی سوریه کرده و بطور دائم مشغول توطئه در باره کشور ما است، و متحدان آنها بزرگترین خطر برای خاور میانه هستند. اسرائیل با نقض تمامی قرار دادهای بینالمللی و با بر پائی در سرزمینهای فلسطینیان آنچه که آقای جیمی کارتر رژیم آپارتاید نامید نیروهای تندرو و تروریستی را تغذیه میکند. عربستان و متحدان مرتجع همچون خود نزاع در سوریه را که ما بین نیروهای دمکراتیک و دولت دیکتاتور سکولار آقای بشار الأسد بود، تبدیل به جنگی کردند که تمامی نیروهای تروریستی بدان جا هجوم آوردهاند، و حالا آمریکا نیز سلاحهای مدرن در اختیار این نیروهای تروریستی قرار داده است.
اگر نگارنده ادعا کند "آقای علمداری تهدیدی علیه صلح و ثبات لوس آنجلس به شمار می رود"، آیا همه نگارنده را فردی متوهم یا کسی که قصد دارد دولت آمریکا را علیه آقای علمداری تحریک به اقدام کند تصور نخواهند کرد؟ پس گفتن اینکه "ایران تهدیدی علیه صلح و ثبات جهانی به شمار می رود" در خوشبینانه ترین تفسیر ناشی از توهم است، و در تفسیری دیگر، به منظور تحریک دولت های غربی برای حمله نظامی به ایران. اینکه کدامیک از این دو تفسیر درست بوده، به متن (تکس) و زمینه تاریخی (کانتکس) باز می گردد.
اول، شرایط زمانی، شرایط پس از حمله نظامی به لیبی و سقوط قذافی دیکتاتور بود. در این شرایط خانم کلینتون گفت اگر رهبران مخالف ایران نیز بخواهند همانند لیبی آمریکا به آنها کمک خواهد کرد.
دوم، به متون (مقاله ها و مصاحبه ها) امضا کنندگان این بیانیه نگاه کنید. بعنوان نمونه آقایان مجید محمدی (در مقاله تحریم ، جنگ و تجزیه ایران)، علی افشاری (در مقاله تحریم، جنگ و دولت متجاوز) ، سعید قاسمی نژاد ( در مقاله دروغ گوی جنگ طلب مسلمان ستیز) ، محسن سازگارا که جنایت 11 سپتامبر را هم به گردن سپاه پاسداران انداخت، و کاظم کلمداری که در نوشته حاضر بدان پرداخته می شود. متن و زمینه تاریخی نشان می دهد که تفسیر دوم با احتمال بالا درستتر از تفسیر اول است، در عین اینکه توهمات آقایان را هم نمی توان انکار کرد.
قدرت طلبی، خود بزرگ بینی در باره نماینده مردم ایران و رهبری اپوزیسیون بودن، و خودرا در صف جلوی "مبارزه" با جمهوری اسلامی قرار دادن امضا کنندگان بیانیه را به ایران ستیزی کشانده بود. برخی از دیگر امضا کنندگان همین بیانیه، از قبیل آقای مجید محمدی، در مقاله های مستقل بارها نوشتند که ایران نه تنها در حال ساختن بمب اتمی است ، بلکه دارای برنامه برای ساختن جنگ افزارهای شیمیایی و بیولوژیکی است، که حتی اسرائیلیها چنین ادعای ندارند، ولی آقای محمدی این دروغ بزرگ را بارها تکرار کرده اند.
خوانندگان گرامی توجه کنند که این بیانیه بعد از مصاحبه خانم کلینتون بود. اما واضح است که دولت های غربی امضا کنندگان را به عنوان نماینده مردم ایران قبول ندارند، پس ادعای بی اساس دیگری داشتند. نویسنده بیانیه آقای علی افشاری به روزنامه راست افراطی وال استریت جورنال گفت :
"نامه را اصلاح طلبان برجسته در ایران دیدهاند و به تصویب رساندهاند، ولی بخاطر ترس از تعقیب کیفری و مجازات [توسط دولت] آن را امضا نکردهاند".
این دروغ بزرگ (حمایت اصلاح طلبان برجسته از این ادعاهای جنگ طلبانه) برای چه بود؟ امضا کنندگان دیگر این بیانیه که میدانستند این ادعا دروغ است، ولی سکوت کردند، همانقدر در باره آن دروغ بزرگ مسئولیت دارند که شخصی که آن ادعا را کرده بود. این آقایان از یکطرف دائماً اصلاح طلبان را مورد حملات شدید خود قرار میدهند که چرا به جای مشی اصلاح طلبی همچون آنان سرنگونی جمهوری اسلامی را، آنهم با کمک گرفتن از دول خارجی، دنبال نمی کنند،اما از طرف دیگر بیانیه سرتاپا دروغ خود را آنقدر بی اعتبار می دانند که برای اعتبار بخشیدن بدان مجبور می شوند این دروغ بزرگ را مطرح کنند. خود در لس آنجلس و واشنگتن و نیویورک و پاریس و...نشسته و از اصلاح طلبان می خواهند که هم به اینها اعتبار ببخشند، هم فحاشیهای آنان را تحمل کنند، و هم رژیم را سرنگون کنند، و لابد اگر اینکار را هم کردند، باید با سلام، صلوات و هورا از اینان در ایران بعنوان رهبران اپوزیسیون استقبال هم بکنند!
سوم، تجویز همسویی با دولت های دشمن ایران: در همان بیانیه رهنمود داده شد که
"به اعتقاد ما وظیفه ی نیروهای معتقد به دموکراسی و منافع ملی- سرزمینی ایران همسو کردن فشار های خارجی و مبارزات داخلی است.[ برخی دیدگاه ها] در نهایت منجر به جدایی کامل مسیر رویارویی جامعه جهانی از مبارزات آزادی خواهانه مردم ایران می شود. ما مدافع حمایت سیاسی جامعه جهانی از مطالبات دموکراسی خواهانه در ایران هستیم."
بیشترین فشار را در ده سال گذشته چه کشور هایی بر ایران وارد کردهاند؟ به غیر از آمریکا، بیشترین فشار از طرف اسرائیل و عربستان بوده که هر دو خواهان حمله نظامی به ایران هستند. بله، به عقیده امضا کنندگان باید با فشار خارجی، یعنی فشار اسرائیل، عربستان سعودی و... بر ایران "همسو" شد. آیا دفاع از "همسویی" با فشار خارجی و توجیه آن، نظر اصلاح طلبان، ملی- مذهبی ها، جنبش سبز، و نهضت آزادی است؟ به این می گویند جعل تاریخ .
نگارنده در یک مقاله قبلی چهار انتقاد اصلی به اینگونه رهنمود هارا مطرح کرد:
اول، ترور دانشمندان هسته ای، وانفجار در پادگان های نظامی و تأسیسات هسته ای ایران بخشی از "فشار خارجی" بود که دستکم بخشی از اینها کار دولت اسرائیل بوده است. آیا باید با اینگونه عملیات تروریستی همسو شد؟
دوم، به نظر میامد که فرض بر این بود که جمهوری اسلامی در برابر "فشار خارجی" کوتاه نخواهد آمد. در این صورت سوال ساده و مهم این است: اگر اسرائیل و آمریکا به ایران حمله میکردند و یا در آینده حمله کنند، امضا کنندگان بیانیه در کجا میایستادند و یا خواهند ایستاد؟ با آنها "همسو" بودند و یا خواهند بود؟
سوم، بخوبی واضح است که امضا کنندگان فاقد پایگاه اجتماعی در ایران هستند، و بنا بر این آیا قصد "همسویی" با "فشار خارجی" آمریکا و اسرائیل برای تبدیل خود به "آلترناتیو" است؟
چهارم، که از همه نکات پیشین مهم تر است، این است که حتی اگر دروغ ها و اغراق های استفاده نظامی از انرژی هسته ای و رسیدن آن به مرحله تعیین کننده را نادیده بگیریم، آیا حتی یک چهره ی برجسته اصلاح طلب در داخل کشور مدافع این نظر است که "باید مبارزات داخلی را با فشارهای خارجی همسو کرد"؟ این تهمت بزرگی بود. نیروهای اطلاعاتی و امنیتی در بولتن هایشان به مقامات گزارش می کنند که این بیانیه به تأیید چهره های برجسته اصلاح طلب رسیده و سپس انتشار یافته است. اینگونه ادعاها هزینه های گزافی برای اصلاح طلبان درست نمیکند؟ ".
اکثریت بزرگ امضا کنندگان آن بیانیه مخالف روندی هستند که با انتخابات خرداد ۱۳۹۲ آغاز شد که حل مشکل هسته ای را در مذاکره و رسیدن به توافق نهایی میداند. اینان دائماً این موضوع را مطرح میکنند که بین دولت روحانی و بقیه نظام تفاوتی وجود ندارد. یکی از اینان، آقای علی افشاری که همان مصاحبه کذایی را با وال استریت ژورنال انجام داده بودند، در آخرین افاضات کارشناسانه شان در وبسایت خودنویس نوشته اند که با توجه به میزان کم انصراف دهندگان از دریافت یارانه، "حسن روحانی در انتخابات واقعی شکست خورده است". خودنویس هم که توسط آقای نیک آهنگ کوثر از همفکران جناب افشاری ادارهٔ میشود، این نظرات کارشناسانه را تیتر اصلی خود قرار داد. شدت ناراحتی آقایان از تحولات پس از خرداد ۱۳۹۲ به گونه ای است که مجبورند همان مشی بیانیه کذایی را دوباره به گونه دیگری دنبال کنند. به این میگویند صداقت از نوع واشنگتن!
این نکته هم قابل توجه بسیار است. در اول اردیبهشت آقای حسین شریعتمداری در سرمقاله روزنامه کیهان، تحت عنوان "نشانه درس آموز"، این ادعا را مطرح کرد و در چهارم اردیبهشت همان ادعای شریعتمداری توسط آقای افشاری در خودنویس تکرار شد. یعنی هر دو در حمله به دولت آقای حسن روحانی منافع مشترک، ولی به دلایل مختلف، دارند، یکی برای حفظ منافع رانتی ناشی از بقای ساختار فاسد کنونی، و دیگری برای جلوه دادن نظام بعنوان یک ساختار کاملا یکپارچه سیاه اصلاح ناپذیر تا بتوان هرگونه فشار خارجی بر آنرا توجیه کرد. آقای علمداری اگر واقعا دلسوز ایران هستند از خود بپرسند که چرا با اینگونه جماعت مواضع مشترک داشته، و بیانیههای مشترک صادر میکنند.
دریافت کمک از دولت های خارجی
آقای علمداری گاهی سربسته و گاهی صریح از دریافت کمک مالی اپوزیسیون از دولت های خارجی دفاع کرده اند. مناظره ایشان و آقای دکتر محمد برقعی در برنامه پرگار شبکه بی بی سی یک نمونه آن است. ایشان در نقد نظر دکتر برقعی که مخالف پول گرفتن از دولت های خارجی بودند، گفتند:
"] دکتر علی[ امینی و] تیمسار احمد[مدنی و] دکتر شاپور[ بختیار توانستند یک پولی بگیرند و این امکانات را در اختیار جنبشی که به آن معتقد بودند قرار بدهند".
این یکی از توجیه های ایشان است. به این موضوع در قسمت دوم مقاله باز خواهیم گشت.
به نمونه دیگری بپردازیم. بنیاد توانا توسط دو متحد ایرانی نئوکان ها (آقای اکبر عطری و همسر ایشان) مدیریت می شود. آنان با افتخار اعلام کردهاند که بودجه تأسیس و ادامه کارشان توسط وزارت امورخارجه آمریکا ، وزارت خارجه هلند، سازمان کودتا ساز موقوفه ملی برای دموکراسی (ان ای دی) که در یک مقاله آینده راجع به آن بحث خواهد شد، و آژانس آمریکا برای توسعه بینالمللی تأمین می شود. هیأت علمی این موسسه از افرادی تشکیل شده که عده ای از آنان بیانیه مورد نقد این نوشتار را امضا کرده اند. اخیراً این موسسه مدرسان خود و برخی دیگران را از اروپا و آمریکا به واشنگتن دعوت کرد و اجلاسی پنج روزه برگزار کرد. در اطلاعیه رسمی در صفحه فیس بوک این مؤسسه فقط نام شرکت کنندگان، یعنی آقایان محسن سازگارا، مهدی خلجی، مجید محمدی، محمدرضا نیکفر، کاظم علمداری، و...آمده بود.
توانا موسسهای است که کلاس آموزشی برای فعالان جامعه مدنی برگزار میکند، و البته شفاف کار کردن یکی از مهمترین خصوصیات یک فعال واقعی جامعه مدنی است. ولی این موسسه مدرّس شفافیت، هیچگونه شفافیتی درباره این اجلاس پنج روزه نداشت و آنجا که نگارنده آگاه است هیچ تصویری و یا گزارشی در باره بحثهای آن هم در این مورد منتشر نکرد. با توجه به مواضع سیاسی بسیار رادیکال بسیاری از افراد یاد شده درباره اسلام و ایران و فعالیت های سیاسی دائمی شان، آیا واقعا این موسسه "آموزشی" است؟
نگارنده مخالف مجازات اعدام تحت هر شرایطی است، و در گذشته این بنیان فکری خودرا بیان کرده است. در عین حال خاطر نشان میشود که در آمریکا هم دولت فدرال و هم ۳۷ ایالت دارای مجازات اعدام هستند. زمانی که نگارنده در گذشته این نکته را خاطر نشان میکرد، انهأئیکه فقط بدنبال بهانه هستند تا به امثال نگارنده حمله کنند، ذکر این نکته را دلیلی برای عدم صداقت نگارنده در مخالفت خود با مجازات اعدام تفسیر میکردند. نه خیر، اینطور نیست. دلیل ذکر این نکته یادآوری آن به آمریکا-شیفتگان و آن بخش از ایرانیان است که روی به قبله واشنگتن "نماز" میگذارند، و نظام سیاسی-اقتصادی آمریکا را سمبل همه خوبیها میدانند. اگر واقعا مخالف مجازات اعدام هستیم، که نگارنده هست، باید با آن در همه جا مخالفت کنیم، بخصوص در کشوری که در حال حاضر در آن زندگی میکنیم.
ولی برای نگارنده جالب است که یک موسسه دهها هزار یورو به چند ایرانی می دهد تا اولی داستان های چند قاتل اعدام شده را تهیه کند، دومی و سومی و چهارمی نفری پانزده هزار یورو می گیرند تا آن را از فارسی به انگلیسی، فرانسه و آلمانی ترجمه کنند، و هزینه چاپ این داستان ها در یک کتاب نیز پرداخت خواهد شد. تهیه این کتاب هم با بیانیه یاد شده نوعی ارتباط دارد. نگارنده در باره این موضوع بزودی گزارش خواهد داد.
فرد دیگری بیش از یک میلیون و پانصد هزار دلار از طریق یک موسسه که بنیاد گذاران آن در بوستون زندگی می کنند دریافت کرده تا در وبسایت به شدت اسلام ستیز، ایران ستیز و به اصطلاح "زرد" خود بخش جدیدی بگشاید. آن بخش گشوده شده ولی آن پول ها برای دموکراسی و حقوق بشر هزینه نشده اند. در آینده نزدیک نگارنده گزارشی در باره این موضوع منتشر خواهد کرد که روشن شود گیرندگان این نوع پول با آن چه کرده اند.
صلح طلبان مخالف جنگ و تحریم را غرب- ستیز و آمریکا- ستیز نامیدن
آقای علمداری در مصاحبه ها و مقاله های متعدد خود هر کسی را که با سیاستهای آمریکا در خاور میانه و شمال آفریقا، بخصوص با به اصطلاح مداخله بشر دوستانه به رهبری آمریکا، مخالف است غرب ستیز، آمریکا ستیز و مدافع دیکتاتورهایی چون سرهنگ قذافی، بشار اسد و جمهوری اسلامی قلمداد می کنند. آقای علمداری، یادتان هست که نوشتید:
"اعتراض نیروهای ضد آمریکایی به مداخله درلیبی...به این دلیل بوده است که کمک غرب در لیبی باعث حذف دیکتاتور آنها شد. به زعم آنها قذافی و اسد در جبهه نیروهای ضد امپریالتیستی قرار داشته اند. به همین دلیل نیروهای غرب ستیزاز سقوط قذافی به شدت نا خرسند اند، و سمپاتی آنها به اسد نیز موجب می شود که در مورد کشتار بیش از ۵۰۰۰ نفر و دستگیری ۶۹۰۰۰ نفر توسط رژیم سوریه، تا کنون سکوت کنند. این سکوت پرمعنی چه چیزی جز همراهی با رژیم اسد و حامی اصلی آن جمهوری اسلامی می توان داشته باشد؟ این سکوت شاید به دلیل است که این هردو رژیم مانند خودشان ضد آمریکا هستند".
چند نمونه دیگر از این نوع تهمت زنی ها لازم است؟ مگر مداخله به اصطلاح بشر دوستانه در لیبی قرار نبود از این مملکت بهشت برین ساخته، و یا دستکم به حکومت دموکراسی نیمبند برساند؟ چه شد؟
روش آقای علمداری را با رهنمودهای صلح طلبانه آقای جیمی کارتر مقایسه کنید. ایشان در ۲۳ آوریل ۲۰۱۲ در شهر شیکاگو در جمع برندگان جایزه ی صلح نوبل به جنگ طلبی های ۶۰ سال اخیر آمریکا شدیدا انتقاد کرد و گفت:
"طی شصت سال گذشته کشور ما تقریباً به طور مستمر در جنگ بوده است. اکنون ما دوباره به فکر یک جنگ مجدد هستیم، شاید برعلیه ایران...من برضد همه ی جنگ ها نیستم...ولی هر جنگی فقط باید آخرین اقدام باشد و بعد از این که تمام راه های حل مسأله به طور کامل بررسی شده باشد."
"وکیل مدافع" سیاست خارجی دولت آمریکا
آقای علمداری شاید خود متوجه نباشند، ولی ایشان عملا خودرا تبدیل به "وکیل مدافع" سیاست خارجی دولت آمریکا کرده اند. اگر کسی خود را استاد جامعه شناسی دانشگاه، روشنفکر، آزادی خواه، دموکرات و مدافع حقوق بشر قلمداد می کند، نباید خود را به "وکیل مدافع" بخشی از سیاستهای یک دولت -- هر دولتی، فرق نمیکند -- تقلیل داده و شبانه روز یقه این و آن را بگیرد که چون از سیاست خارجی دولت آمریکا انتقاد کرد، پس آمریکا-- ستیز است. استاد دانشگاه و روشنفکر وکیل هیچ دولتی، علی الخصوص دولت های بسیار قدرتمند، نیست.
اصلا فرض کنیم که برخی شدیداً، به طور کامل و حتی کورکورانه مخالف سیاست خارجی آمریکاهستند، سوال این است، آقای علمداری چکاره هستند که با این نوع بر چسبها برای اینها پرونده سازی میکنند، آنهم در حالیکه جو ضدّ خارجی روز به روز در آمریکا شدیدتر میشود؟ در این کشور تا زمانیکه انتقاد و اعتراض مسالمت آمیز است، منتقد میتواند انتقاد خودرا مطرح کند، ولی بر چسب بی اساس زدن و مثل وکیل مدافع جناحهای افراطی آمریکا عمل کردن باعث میشود که برخی منتقدین وحشت از مطرح کردن انتقادات خودرا را داشته باشند. اینست مفهوم آزادی و دموکراسی که آقای علمداری به آن ایمان دارند؟
چه کسی این مسئولیت را به آقای علمداری داده است که وقتی که خود دولت آمریکا و سازمان سیا بارها به انجام کودتا علیه دولت منتخب زنده یاد دکتر محمد مصدق اعتراف کرده اند، ایشان آن را انکار یا کم اهمیت جلوه دهد؟ آقای علمداری چرا به جای آن که به عنوان آزادیخواه از حق منتقدان برای طرح انتقاد خود دفاع کنند، حتی اگر با نظرات آنها مخالف باشد، و یا دستکم به آنها با ادب و مستدل پاسخ دهند، به منتقدین از قبیل نگارنده با فحاشی حمله کرده و دائما از سیاست خارجی دولت آمریکا دفاع می کنند؟ آیا عملکرد همیشگی ایشان در دفاع از سیاست خارجی دولت آمریکا در سال های اخیر، و حتی جعل تاریخ در باره کودتای ۱۳۳۲ شک برانگیز در باره روشنفکر بودن و استاد بودن ایشان نیست؟ نگارنده از خوانندگان گرامی تقاضا میکند که مقاله آقای علمداری در پاسخ نگارنده را یکبار دیگر مطالعه کنند، تا ببینند چند در صد کّل مقاله فحاشی، کلمات رکیک، حملات شخصی، خودرا را بالا دیدن و دیگران را "سطحی،" "خشک،" و "بی سواد" دیدن است، و چه مقدار پاسخ متین.
برای اینکه هیچگونه شبههای در باره این گفتار نگارنده نباشد، لازم است ذکر شود که محل منازعه حق آقای علمداری برای انتقاد از دیگران نیست. واضح است که ایشان چنین حقی را مثل هر شخص دیگری دارند. محل منازعه اتهام آمریکا-ستیزی دائمی ایشان به همه منتقدین سیاست خارجی آمریکا، از جمله خود نگارنده، میباشد، انتقادی که دهها میلیون آمریکایی نیز هر روز دارند. خود امریکاییها به منتقدین سیاست خارجی آمریکا آمریکا-ستیز نمیگویند، ولی ایشان کاسه از آش داغتر هستند.
خلاصه کلام
همانطور که ملاحظه شد، نگارنده نه دروغی گفت، و نه اتهامی وارد کرد. تمامی انتقادهای نگارنده بر اساس نوشتهها و گفتههای خود آقای علمداری است. آقای علمداری و همفکران ایشان حق دارند هر عقیدهای داشته باشند، ولی اگر این عقاید را در حوزه عمومی مطرح کنند، دیگران از قبیل نگارنده هم میتوانند به نقد آن بپردازند، کما اینکه دیگران هم مواضع نگارنده در باره برنامه هستهای ایران را نقد کردهاند، و نگارنده نه تنها اعتراضی ندارد، بلکه از نقد بدون اتهام و فحاشی استقبال نیز مینماید.
نقدهای اصلی نگارنده بر آقای علمداری، همفکران و نزدیکان ایشان به مواضع آنها در دفاع از جنگ به نام مداخله به اصطلاح بشر دوستانه که هیچ حاصلی بجز ویرانی، کشتار و بی ثباتی نداشته، تجویز و حمایت ازتحریم های کمرشکن کردن مردم ایران، حمایت ازدریافت کمک مالی اپوزیسیون از دولت های خارجی که واضح است در قبال "سر مایه گذاری خود" خواهان "سود" هستند، تلاش برای خاموش کردن منتقدان سیاست خارجی آمریکا تحت عنوان آمریکا-ستیز و غرب-ستیز، مدافع دیکتاتورها قلمداد کردن صلح طلبان مخالف تجاوز نظامی به کشورها، و...است.
نقد نگارنده اینست که این جماعت از یکطرف تندترین و بی انصافانه ترین سخنان را علیه اصلاح طلبان بیان کرده و از سوی دیگر آنان را خرج معتبر کردن بیانیه خود در نزد آمریکایی ها میکنند.
نقد نگارنده اینست که راحت چهل سال در آمریکا و در جای خوش آب و هوای لس آنجلس زندگی کرده و بی رحمانه آقای سید محمد خاتمی را ترسو و بزدل مینامند که مخفیانه رأی داده است ، شخصیتی که اگر حاضر بود جلای وطن کند، در بهترین مراکز فکری جهان جا داشت، ولی در وطن باقی مانده است، شجاعانه در حد توان خود به مردم خدمت میکند، و هر روز مورد حمله جنایت کاران کیهان و دیگر تندروها قرار میگیرد که حتی ایشان را تهدید به ترور کردهاند. نقد نگارنده این است که به جای آنکه اینان خود به ایران تشریف ببرند و نظام ولایت فقیه را سرنگون کنند که در آنصورت امثال نگارنده از آن استقبال خواهند کرد، از اصلاح طلبان میخواهند که مواضع سرنگونساز بگیرند و حاضر باشند که هزینه گزاف آنرا نیز بپردازند، و وقتی آنان به فرامین این جماعت گوش نمیکنند، با بیانیه های سراپا دروغ، و یا دستکم اغراقهای باور نکردنی، برای حمله نظامی به ایران بسترسازی میکنند.
در قسمت دوم این مقاله به تمامی ادعاهای قابل پاسخ آقای علمداری - نه فحاشی ها، توهین ها، و حملات شخصی - پاسخ داده خواهد شد.
برای دیدن مقاله با لینک به تمامی مراجع آن به این دو آدرس مراجعه کنید
www.imenews.com
www.imenews.com
* دکتر محمد سهیمی، استاد دانشگاه کالیفرنیا ی جنوبی و سر دبیر وبسایت اخبار ایران و گزارشهای خاور میانه، تحلیلگر مسائل ایران میباشد که مقالههای او در ۱۶ سال گذشته در بسیاری از نشریات و وبسایتهای انگلیسی منتشر شدهاند
|