یادداشت سیاسی سیاسی دیدگاه ادبیات زنان جهان بخش خبر آرشیو  
  اجتماعی اقتصادی مساله ملی یادبود - تاریخ گفتگو کارگری گزارش حقوق بشر ورزش  
   

روزنامه های ایران چه می نویسند؟



اخبار روز: www.iran-chabar.de
سه‌شنبه  ۱۶ ارديبهشت ۱٣۹٣ -  ۶ می ۲۰۱۴


«نامهربانی با یار مهربان» عنوان دیدار اول روزنامه جام جم به قلم مهدی فضائلی است که در آن می خوانید:
بوی بهار که به مشام کتاب می رسد، نبضش تندتر می زند و برگ هایش نفس تازه می کنند و این نه فقط از نسیم فصل بهار که تکاپوی نمایشگاه کتاب تهران هم در آن نقش بسزایی دارد.
نمایشگاه بین المللی کتاب تهران که از مهم ترین دستاوردهای فرهنگی انقلاب اسلامی است، بیست و هفتمین دوره اش را تجربه می کند و «کتاب» باوجود همه رنج هایی که به تن دارد و موانعی که بر سر راهش عرض اندام می کند، همچنان زنده و پویا، مسیر ناهموار خود را با صلابت طی می کند.
مراجعه میلیون ها نفر از آحاد مردم در طول سال به فروشگاه های کتاب در سراسر کشور، بازدید میلیونی از نمایشگاه کتاب تهران، استقبال از آثار خوب و تجدیدچاپ مکرر آنها و صدها میلیارد تومان گردش مالی، حکایت از جایگاه کتاب در جامعه ایرانی و اقبال فرهیختگان و علاقه مندان به این فرهنگی ترین محصول دارد؛ هرچند این جایگاه تا رسیدن به نقطه مطلوبش راهی دراز در پیش دارد.
اما این یار مهربان، با نامهربانی هایی مواجه است که مهم ترین آن تشخیص نادرست دردهایی است که پیکر کتاب را رنجور کرده و نشاط لازم را از او گرفته است؛ آن هم از جانب کسانی که باید این دردها را درمان کنند!
مشکلات و دردهای اصلی حوزه کتاب را می توان در سرفصل های «اقتصاد نشر»، «سازمان نشر»، «زیرساخت»، «مدیریت»، «بین الملل» و «هدایت و نظارت» دسته بندی و ذیل هریک مواردی را برشمرد که به حدود ۴۰ مورد می رسد، اما مجال پرداختن به همه آنها در یک یادداشت مطبوعاتی نیست.
نسبت پایین آثار ارزشمند به هزاران عنوانی که سالانه چاپ و روانه بازار می شود و نبود شبکه مناسب توزیع و کمبود ویترین برای عرضه کتاب و گرانی مواد اولیه بویژه کاغذ و مالیاتی که سال هاست قرار بوده ناشران و کتابفروشی ها از آن معاف شوند و نشده اند و بحث مالکیت فکری، تضییع حقوق مولفان و پدیدآورندگان آثار در داخل کشور (که البته راهکارش پیوستن به معاهده برن نیست)، شناخت نداشتن از بازار جهانی کتاب و طبعا نبود حضور موثر در این بازار، نبود ترجمه تالیفات ارزشمند از زبان فارسی، افت شمارگان کتاب و ترجمه بی رویه و بی برنامه آثار از زبان های دیگر، از مهم ترین این مشکلات و ضعف هاست؛ مشکلاتی که کمتر ناشری را می توان یافت که به همه یا بیشتر آنها مبتلا نباشد و در عین حال و متاسفانه کمتر از زبان مسئولان طراز اول درباره آنها دغدغه ای و نکته ای می شنود و طبیعتا قدمی هم برای درمانش برداشته نمی شود.
در عوض مسائل دست چندم حوزه نشر مثل ممیزی که (البته مشکلات اجرایی و سلیقه ای آن باید حل شود)، دغدغه گروهی اندک اما هوچی و پرسر و صداست، دائم مورد توجه قرار می گیرد و بزرگنمایی می شود و برخی مسئولان هم به دلیل کم اطلاعی یا برای خوشایند این اقلیت شلوغ کن، هرازچندگاه به آن می دمند.
کتاب که بهشت دانایی را در ضیافت کلماتش باید جستجو کرد، نیازمند شناخت صحیح جایگاهش، مشکلاتش و راهکارهای درمان دردهایش، بویژه از جانب مسئولانی است که نه فقط تصمیمات آنها بلکه نوع نگاه و سخنشان هم موثر است.

کیهان: «با کدام آمریکا مواجهیم؟!»
«با کدام آمریکا مواجهیم؟!» یادداشت روز کیهان به قلم سعدالله زارعی است که در آن می خوانید:
در ارزیابی قدرت سیاسی آمریکا با گزاره های دوگانه ای مواجه می شویم. یک سری از گزار ه ها از «قدرت برتر» آمریکا حکایت می کنند و یک سری از گزاره ها از «افول قدرت» این کشور خبر می دهند. کدامیک از این دو گزینه ها با واقعیت انطباق بیشتری دارد.
تردیدی در این نیست که آمریکا، حداقل از پنج بعد دارای توانایی بالنسبه برتری در جهان است. این ابعاد شامل اقتصاد، سیاست، فرهنگ، ارتش و پژوهش می باشد.
آمریکایی ها هنوز در بحث اقتصادی یک قدرت مهم و در ردیف کشورهای درجه اول به حساب می آید حجم پولی آمریکا و میزان درآمد ناخالص ملی این کشور بسیار حائز اهمیت است.
آمریکا در عرصه سیاست نیز از بزرگترین دیوانسالاری اداری در دنیا برخوردار است. سهم آمریکا در تحولات سیاسی عرصه بین الملل به نسبت بسیاری از کشورها بالاتر است. هم اینک بزرگترین سفارت خانه ها با پرشمارترین دیپلمات ها به آمریکا تعلق دارد. بسیاری از پرونده های سیاسی دنیا به نوعی با سیاست خارجی آمریکا گره خورده است و در بسیاری از منازعات سیاسی، از آمریکا بعنوان طرف ایجاد کننده، یا طرف حل و فصل کننده نام برده می شود. در حوزه فرهنگ نیز امروزه بزرگترین دیوانسالاری های فرهنگی و مراکز تولید فرهنگی به آمریکا تعلق دارد.
به احتمال زیاد آمریکا بیشترین تعداد دانشگاه، بیشترین تعداد مراکز پژوهشی و بیشترین تعداد مراکز نشر فرهنگ را در اختیار دارد. کما اینکه در بخش رسانه ای بیشترین تعداد خبرگزاری های جهانی در آمریکاست؛ و ابزارهای جدید رسانه ای- اینترنت- هم بصورت نسبتا اختصاصی در اختیار آمریکایی هاست. آمریکا در سطح بین المللی بیشترین تعداد عناصر بومی وابسته به خود را دارد. شبکه های روشنفکری، دانشگاهی، پژوهشی، رسانه ای، نشر و... امکان مانور گسترده ای به آمریکا داده است.
در بعد ارتش، آمریکا بیشترین حجم جنگ افزار و بیشترین مراکز تولید تسلیحات و بیشترین تعداد پایگاه نظامی در خارج از مرزها را دارد و از این منظر در حد خود یک قدرت بی رقیب به حساب می آیند. از نظر تحقیقات نظامی و طراحی نظامی و چابکی در عملیات نیز آمریکایی ها از شهرت فراوان برخوردار می باشند.
آمریکایی ها از ابعاد پژوهشی، بیشترین تعداد و معتبرترین مراکز پژوهشی را به خود اختصاص داده اند. بیشترین تعداد پژوهش های بنیادی، راهبردی و کاربردی در آمریکا صورت می گیرد و بیشترین تعداد پژوهشگران در آمریکا حضور دارند بعنوان مثال گفته می شود موضوع ایران هر روزه در ۷۰۰ پژوهشکده آمریکایی مورد بحث قرار می گیرد!
با این وصف باید با این گزاره که می گوید «آمریکا دارای قدرت برتر است» همراهی نشان داد.اما در عین حال و حتی اگر به آنچه در بخش نخست گفته شد، اعتراف بکنیم تردیدی هم نداریم که قدرت آمریکا از چند دهه قبل رو به افول گذاشته و از دامنه اثرگذاری آن کاسته شده است.بنابراین باید گفت: آمریکا هنوز یک قدرت مهم در عرصه بین المللی است ولی دیگر یک «ابرقدرت تمام عیار» نیست.
واقعیت این است که میان «قدرت» و «اعتبار» رابطه الزامی وجود ندارد. یک فرد در عین قدرتمند بودن می تواند معتبر نباشد کمااینکه یک فرد ممکن است در عین عالم تر بودن و یا ثروتمندتر بودن، «معتبر» نباشد. از سوی دیگر، فرد می تواند بدون قدرت، علم و ثروت، معتبر شمرده شود.
برخی از صاحب نظران معتقدند افول قدرت آمریکا از اوائل دهه ۱۹۶۰ شروع شده است. از اوایل این دهه کم کم برای قدرت های اروپایی و آسیایی آشکار شد که طرح های اقتصادی نظیر اصل ۴ ترومن و طرح مارشال نه با هدف کمک که با هدف استیلای درازمدت آمریکا بر کشورهای جهان طراحی و دنبال شده است و لذا نوعی احتیاط در مقابل طرح های آمریکا شروع شد و متقابلا از سرعت اقتصاد آمریکا کاسته شد. اما در عین حال اگر به سیرحوادث نگاه کنیم درمی یابیم که تا پایان دهه ۱۹٨۰، آمریکا کماکان یک ابرقدرت تمام عیار به حساب می آمد از این مقطع به بعد و بخصوص طی دو دهه اخیر، آمریکا شرایط متفاوتی را تجربه کرده است و با بحران پذیرش بعنوان یک ابرقدرت کامل مواجه گردید.
همه می دانند که معتبر بودن وقتی محقق می شود که دیگران آن را معتبر به حساب آورند.
چرا دلواپس ها مذاکرات را نشانه رفته اند برای آنکه یک ابرقدرت بتواند به حیات خود ادامه بدهد باید چهار عنصر را به اندازه کافی در خود داشته باشد؛ ۱- ابرقدرت باید قدرت تجمعی داشته باشد به گونه ای که با تجمیع عناصر قدرت حول خود بتواند، مسایل را آنگونه که می خواهد، فیصله دهد. ۲- ابرقدرت باید قدرت فیصله دهنده داشته باشد یعنی در زمان کوتاه بتواند یک بحران را مطابق منافع خود حل و فصل نماید ٣- ابرقدرت باید بتواند قدرت اخلاقی ایجاد کند به این معنا که قدرت «اقناع کنندگی» آن بالا باشد به گونه ای که رفتار آن از سوی اکثریت کشورها بعنوان رفتاری قابل پذیرش مورد توجه قرار گیرد ۴- ابرقدرت باید بتواند دشمنان و رقبای خود را تحت کنترل درآورده و رفتار آنان را «پیش بینی پذیر» نماید. بنابراین ابرقدرت زمانی ابرقدرت است که این چهار ویژگی را تا حد زیادی در خود جای داده باشد.
وقتی به آمریکا و حوادث و شرایط مرتبط با آن نگاه می اندازیم، در می یابیم که آمریکا در اکثر یا همه این شاخص ها دچار مشکل اساسی شده است. آمریکا نمی تواند اکثر کشورها را حول محور برنامه های خود جمع کند و از این رو از یک قدرت «آمره» به یک قدرت هماهنگ کننده تبدیل شده که در این نقش نیز با نقصان هایی مواجه می باشد. آمریکا قدرت فیصله بخشی به بسیاری از پرونده های بین المللی را ندارد.
نمونه هایی از این موضوع عبارتند از: پرونده فلسطین، پرونده لبنان، پرونده سوریه، پرونده عراق، پرونده افغانستان و پرونده اوکراین. آمریکایی ها یک دوره ۹ ماهه را برای انعقاد یک توافق بین دو طرف اسرائیلی و فلسطینی تعیین کردند. این دوره در هفته قبل به پایان رسید اما مناسبات میان دولت نیم بند محمود عباس در رام الله و دولت نتانیاهو در تل آویو هیچ نشانه ای از بهبود نشان نمی داد.
تفاهم فلسطینی- فلسطینی میان فتح و حماس که در هفته گذشته صورت گرفت عمق شکست آمریکایی ها را برملا کرد. پرونده سوریه و سه سال تلاش آمریکا برای کنار زدن جبهه مقاومت و دولت دمشق نمونه دیگری از عدم توانایی آمریکا در فیصله دادن به یک پرونده است.
در مورد اینکه آمریکا در ایجاد اقناع و پذیرش اخلاقی نیز با دشواری های زیاد مواجه می باشد، کافی است به میزان مخالفت کشورها در دو سطح ملت ها و دولت ها با سیاست ها و عملکرد آمریکا نظر بیاندازیم. گفته می شود میزان نفرت از آمریکا در دهه ۱۹۷۰ در دنیا تنها ۱۹ درصد بوده و حالا متوسط نفرت از آمریکا در جهان ۷۰ درصد است.
کما اینکه هر سال بر تعداد کشورهایی که راه خود را از آمریکا جدا می کنند افزوده می شود. در مورد توانایی آمریکا در کنترل دشمنان و رقبای خود کافی است به صحنه های مختلف نگاه کنیم تا ببینیم نه تنها آمریکا قادر نیست در اکثر موارد رقبای خود را کنترل کند بلکه اکثر برنامه های مهم آمریکا توسط رقبا و دشمنانش قبل از آنکه به نتیجه ای برسد، خنثی می شود.
با این دقت کاملاً آشکار است که میان «آمریکای قدرتمند» و «آمریکای ابرقدرت» فاصله افتاده است و لذا می توان گفت، میان گزاره هایی که در اول یادداشت به آنها اشاره شد، تناقضی وجود ندارد. پذیرش این نکته ما را به یک نتیجه مهم رهنمون می شود: «اینک راههای متعددی برای حل مشکلات و حرکت به سمت پیشرفت وجود دارند و «واشنگتن» بهترین راه نیست، این درس بخصوص برای کشورهای خاورمیانه از موضوعیت بیشتری برخوردار است چرا که در میان حوزه های جغرافیایی، خاورمیانه از یک سو بیش از همه از سیطره آمریکا رنج برده و از سوی دیگر بیش از همه توانایی شکل دهی به یک قدرت در درون خود دارد.
اگرچه اجتماع کشورهای خاورمیانه بسیار مطلوب است اما در عین حال برای کسب موفقیت لازم نیست به انتظار اجتماع کشورهای این منطقه مهم حول اهداف مشترک باشیم. کشوری نظیر ایران می تواند با بهم رساندن تعدادی از کشورها این قدرت درون خاورمیانه ای را شکل بدهد کما اینکه طی ۱۰ سال اخیر با برخورداری از یک جبهه منطقه ای توانسته است اکثر طرح های منطقه ای آمریکا را با شکست مواجه کند و یک قدرت درون منطقه ای را پایه گذاری نماید.
تحولات همین روزها و تجربه برگزاری چندین انتخابات که با محوریت متحدین ایران انجام شده یا در آستانه انجام است به خوبی نشان می دهد که یک قدرت منطقه ای منهای آمریکا در این منطقه «نهادینه» شده است.
این قدرت یک بعدی نیست بلکه دارای توانمندی های زیاد در عرصه های سیاست، فرهنگ، اقتصاد، ارتش و... است و بشارت دهنده برپایی یک تمدن تمام عیار است. غلبه این جبهه حول محور ایران در بحران های عراق، سوریه، لبنان، یمن و... به خوبی نشان می دهد که منطقه خاورمیانه از شکل بسته تحت فرمان آمریکا به شکل فعال درآمده و هویت مستقلی را شکل داده است البته این جبهه دشمنان خبیثی نیز دارد. به قتل رساندن روزانه ده ها کودک و زن و مرد در سوریه، عراق و... که توسط تروریست های تحت فرمان غرب و بعضی از سران دولت های عربی انجام می شود اگرچه خطرناک بودن تجربه مقاومت را برای آنان تداعی می کند ولی افق درخشان آینده را نیز نمایان می سازد.

رسالت: «آیا ما به روی دنیا خنجر کشیده ایم؟!»
«آیا ما به روی دنیا خنجر کشیده ایم؟!» عنوان سرمقاله روزنامه رسالت به قلم محمدکاظم انبارلویی است که در آن می خوانید:
روزنامه ایران، ارگان دولت جمهوری اسلامی، دیروز تیتر اول خود را به این جمله اختصاص داد:«نمی خواهیم به روی دنیا خنجر بکشیم». این مطلب را رئیس جمهور محترم در دیدار با استادان نمونه دانشگاهی کشور مطرح کرده اند. یک سئوال کلیدی اینجا مطرح است و آن اینکه؛ «آیا ما به روی دنیا خنجر کشیده ایم؟» دنیا چیست؟ صاحبان آن کدامند؟ و طی بیش از سه دهه گذشته ما از این جماعت چه کشیده ایم و آنها با ما چه کرده اند؟
رییس جمهور این بیان را به بهانه تعامل سازنده با جهان که در سیاست های اعلامی چشم انداز بیست ساله آمده است بیان کرده و توضیح می دهد؛ «آنچه من می فهمم این است که کشور با تقابل نمی تواند در دنیا موفق باشد و راه این دولت راه تعامل سازنده با دنیاست. اما وقتی ما حرف از تعامل سازنده می زنیم می گویند می خواهید با دنیا بسازید؟ نخیر پس می خواهیم در برابر دنیا خنجر بکشیم!».
آمریکا و چند کشور شرور جهان که مجهز به بمب اتم و سلاح های کشتار جمعی هستند اسم خود را گذاشته اند؛ «جامعه جهانی» و در گفتگوهای خود با ملت ایران و بیانیه های ضد ایرانی خود مرتب این واژه را تکرار می کنند. جامعه جهانی و یا به تعبیر رییس جمهور، «دنیا» طی ۵۰ سال اخیر و یا اگر دقیق تر بگوییم و به عقب برگردیم، طی ٣۰۰ سال اخیر بر روی ملت ایران خنجر کشیده و بخش های عظیمی از خاک مقدس ایران را جدا کردند.
مردم ایران در این مواجهه چه کار می توانستند بکنند به جز دفاع از شرف و استقلال و تمامیت ارضی و صیانت از پیشرفت کشور؟ ما یک ملت رها شده از دیو استبداد ۲۵۰۰ ساله به همت علما و دانشمندان و مراجع عالی قدر هستیم. خون هزاران شهید و ده ها هزار جانباز به پای درخت آزادی و عزت این ملت ریخته شده است. این دستاورد با تعامل سازنده با دشمنان اسلام، به دست نیامده است.
وقتی دزدی وارد خانه شده و نیمی از اثاث و اموال ما را زیر بغل زده و می خواهد برود، نمی توانیم بگوییم بیایید بنشینید «تعامل» کنیم و راهبرد ما هم در این تعامل «برد- برد» باشد!ملت ما داشت با دیو استبداد در داخل مبارزه می کرد تا شاهد آزادی را در آغوش کشد. آمریکا و شوروی و انگلیس و... پشت سر این دیو ایستادند و تا آخرین نفس از آن حمایت کردند. اما اراده ملت در برابر آنها پیروز شد.
انقلاب با سرافرازی، نهادهای خود را پس از پیروزی مستقر کرد. آنها جنگ داخلی به راه انداختند. ما جز شعار (بخوانید دعای) مرگ بر آمریکا و مرگ بر شوروی چه می توانستیم بکنیم؟خداوند لطف کرد و دعای ملت مستجاب شد، یک امپراتوری ظالمانه ۷۴ ساله از هم پاشید. آنها جنگ تحمیلی عراق علیه ایران را به راه انداختند.
ملت آرزوی مرگ برای صدام و هم پیمانانش کرد و البته در طلب این دعا و آرزو ایستاد، جنگید و فداکاری کرد. خداوند هم این دعا را مستجاب کرد و صدام در بدترین و خفت بارترین شکل ممکن کشته شد. با آنکه ما با سرسختی با آنها می جنگیدیم و آنها هم در بی رحمانه ترین شکل ممکن با به کار بردن سلاح های شیمیایی با ما جنگیدند، گفتگوهای صلح تعطیل نبود. قطعنامه ۵۹٨ صد درصد به نفع ما بود و این قطعنامه محصول هوش سیاسی و دیپلماتیک دست اندرکاران گفتگو بود.
ما با پذیرش قطعنامه چیزی را از دست ندادیم و خدا لطف کرد مانند صلح حدیبیه همه چیز به دست آوردیم و دشمن همه چیز را از دست داد.کشورهای شرور، جنگ نرم را در دستورکار خود قرار دادند و در ۱٨ تیر ۷٨ و رخدادهای ناگوار ٨٨ به روی ملت ایران خنجر کشیدند. اما آنها ناباورانه در برابر قیام تاریخی ملت در ۲٣ تیر ۷٨ و ۹ دی ٨٨ قرار گرفتند.ملت توانست خنجر فتنه رادر غلاف بصیرت خود کند و فتنه گران را دچار لعن ونفرین الهی نماید.
از جمله شرارت های همین چند کشور شرور که آقای رئیس جمهور از آنها به عنوان «دنیا» یاد می کند بهانه جویی آنها در مورد پیشرفت های هسته ای ایران و فناوری های نوین است.
جمهوری اسلامی باب گفتگو را هیچ گاه بسته نگه نداشته و در سطوح مختلف با آنها گفتگو کرده است. اما آنها چاشنی ترور را با گفتگوها همراه کردند و عزیزترین و شریف ترین دانشمندان کشور را به تیغ ترور و خنجرکشی سپردند. اما ملت و دانشمندان غیور ما ایستادند و کشور ایران به عنوان عضو باشگاه هسته ای جهان پذیرفته شد. آنها خنجر ترور را با زهر تهدید نظامی و حتی اتمی و نیز تحریم های اقتصادی آلودند. اما ملت و دولت ایران با افتخار ایستاد و آنها مجبور به عقب نشینی شدند چون اقدامات آنها هرگز نتوانست جلوی پیشرفت های هسته ای کشور را بگیرد.
این سخن رییس جمهور که؛ «نمی خواهیم به روی دنیا خنجر بکشیم» در فضای ستم پیشگی چند دولت شرور علیه ملت چه معنا دارد؟ این سخن به این معناست که گویی ما به روی آنها خنجر کشیده ایم و آنها مظلومانه می گویند بیایید گفتگو کنیم!
این یک نوع سناریونویسی و کارگردانی برای تحریف تاریخ است. این سخن از یک دیپلمات پذیرفته نیست! این سخن حقوقی هم نیست! و حکایت از نوعی توهم و غلط اندیشی در صورت مسئله مناقشات ما با دشمنان اسلام و ایران دارد.
حن رییس جمهور در مواجهه با منتقدین در دیدار با استادان نمونه دانشگاه ها مقداری مودبانه و آرام تر شده بود و دیگر از نسبت دادن بی سوادی به منتقدان و تعابیر تحقیرآمیز خبری نبود. اما رئیس جمهور محترم شروطی را برای نقد سیاست خارجی دولت شمردند که باید آن را یک گام به جلو دانست. ایشان فرمودند: «اول دنیا را بشناسید بعد انتقاد کنید». و نیز فرمودند:«افرادی باید انتقاد کنند که دنیا، سیاست، حقوق و منطقه را بشناسند».
این حرف درستی است. اما سئوال این است که آیا شخص رییس جمهور و تیم دیپلماسی کشور، دنیا، سیاست، حقوق و منطقه را خوب می شناسند؟ تقریبا همین تیم یک دهه قبل به «دنیا» (بخوانید چند کشور شرور) که مظهر شرارت و تهدید کننده اصلی صلح جهانی هستند اعتماد نمود و فعالیت های هسته ای کشور را تعطیل کرد. آنها تعهداتی دادند که به هیچ یک از آنها عمل نکردند. اعضای همین تیم و رئیس دولت اصلاحات اعتراف کردند که آنها سر تیم کلاه گذاشتند.
مستند این سخن را می توانید در فیلم «من روحانی هستم» ببینید. ملت ایستاد از خدعه ونیرنگ دشمن عبور کرد، قفل تاسیسات هسته ای را با کلید شجاعت و تدبیر گشود و موفق شد چرخه سوخت را تکمیل نموده و پلکان های پیشرفت را در غنی سازی اورانیوم یکی پس از دیگری طی کند و البته تعامل و گفتگو را حتی یک لحظه هم تعطیل نکرد.
اکنون دولت جدید با این دستاوردها بر سر میز مذاکره نشسته است. رییس دیپلماسی دولت گذشته هم اکنون رییس سازمان انرژی اتمی است که خود از دانشمندان برجسته هسته ای کشور است.
پس دو پهلو سخن گفتن که گویی در گذشته کارمان چاقوکشی علیه دنیا بوده و کاری نکردیم، خلاف مروت و انصاف است.به نظرم رئیس جمهور باید از این تریبون ها بیشتر علیه دشمنان اسلام و ایران استفاده کند و آنها را متوجه زیانهای تداوم شرارت علیه ملت ایران نماید.
به آنها تفهیم کند دنیا تغییر کرده است. جغرافیای فکری سیاسی، اقتصادی و اجتماعی جهان دستخوش تحولات وسیعی شده است. زنگ افول سرمایه داری و لیبرالیسم در غرب مدت هاست به صدا در آمده و مارکسیسم هم پیش از این به موزه تاریخ پیوسته است. رژیم صهیونیستی از ضربه سه سیلی بزرگ در جنگ ٣٣ روزه، ۲۲ روزه و هشت روزه هنوز به خود می لرزد.
بی تردید در سیلی چهارم چیزی از رژیم منحوس و نامشروع باقی نمی ماند.رئیس جمهور به نمایندگی از ملت بیدار ایران باید به اشرار جهانی تفهیم کند ملت ایران چون کوه ایستاده است و عمق استراتژیک قدرت جمهوری اسلامی محدود به مرزهای جغرافیایی آن نیست.
رییس جمهور باید به آمریکا و انگلیس و شرکای جنایتکار آنها تفهیم کند ما نیازی به بمب هسته ای نداریم. بمب خود را سال ها پیش از این ساخته ایم و با آن کاخ ستمگران را منهدم خواهیم کرد و ستم پیشگان تاریخ را به مذلت و خواری خواهیم افکند.
بمب ما اعتقاد به خداوند قادر متعال است که قدرت او لایزال است. تا خدا با ملت ماست هیچ قدرتی نمی تواند با آن مقابله کند. خدا بود که در صحرای طبس در آغازین روزهای پیروزی انقلاب، پوزه نخوت آلود آمریکایی ها را به خاک مالید.
خدا بود که خرمشهر را آزاد کرد. خدا بود که پذیرش قطعنامه را بستری ساخت تا هم پیمانان صدام و به قول رییس جمهور، دنیا مثل گرگ به جان هم بیفتند و همدیگر را پاره کنند و سرانجام این درگیری لاشه نیم خورده از صدام باقی بماند. خدا بود که ملت ایران را در جنگ نرم پیروز کرد و فتنه گران را رسوا ساخت. خدا با ماست. دست دنیا و دنیاطلبان به خدا نمی رسد و خدا به واسطه ایمان ملت دست دنیا (بخوانید آمریکا وانگلیس) را از ایران قطع می کند. رییس جمهور باید به «دنیا»، «سیاست»، «منطقه» و «حقوق» از این زاویه نگاه کند، هر زاویه دیدی غیر از این با زاویه دید ملت، انحراف دارد.

ابتکار: «چرا دلواپس ها مذاکرات را نشانه رفته اند؟»
«چرا دلواپس ها مذاکرات را نشانه رفته اند؟» عنوان سرمقاله روزنامه ابتکار به قلم سیدعلی محقق است که در آن می خوانید:
دور تازه مذاکرات هسته ای ایران و گروه ۱+۵ هفته آینده در وین برگزار می شود. این روزها تیم مذاکره کنندگان هسته ای کشورمان در ساختمان وزارت امور خارجه برای یکی از مهم ترین مراحل چانه زنی با نمایندگان ۱+۵ آماده می شود تا برای رفع دلواپسی های اکثریتی که روز ۲۴ خرداد به دولت کنونی رای دادند، گام دیگری بردارند.
دیپلمات های هسته ای کشور در حالی به انجام آخرین ویرایش ها بر روی طرح پیشنهادی برای برداشتن گام نهایی و سرنوشت ساز مذاکرات مشغولند که همزمان ائتلافی از منتقدان شناسنامه دار و بی شناسنامه دولت، آتش باری انتقاد و کارشکنی در حوزه های سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی علیه دولت را به طور موقت متوقف کرده و با گردآوری همه توان و تجمیع آتش تهیه ای گسترده، انتقاد تمام عیار از روند مذاکرات هسته ای را در دستور کار قرار داده است؛ چرا که ظاهرا آنها هم دلواپسی های خاص خود را دارند!
نگاهی به وقایع دور و نزدیک نشان می دهد که مخالفان تندرو طی هشت ماهه اخیر کمتر فرصت و بهانه ای را برای به چالش کشیدن برنامه های دولت از دست داده اند و از هر بهانه ای برای به چالش کشیدن دولت بهره برده اند.
آنها که از قضا اکثرشان همزمان کارشناس فرهنگی، اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و هسته ای هستند گاهی دلواپس سبد کالا شده اند و گاهی نگران سفره شام مهمانی همسر آقای رئیس جمهور بوده اند.
گاهی روحانی را فیلم کرده اند و گاهی به ترجمه غلط سخنان وندی شرمن آمریکایی برای زیر سوال بردن ظریف استناد کرده اند. گاهی دست به دامن تاکسیرانان نجیب شهر شدند تا آنها را علیه مشاور روحانی بشورانند و گاه برای پیشبرد اهداف قدرت طلبانه خود، تمام قد خود را وقف تبلیغ برای جلوگیری از انصراف مردم از یارانه نقدی نمودند. گاهی در ماجرای گروگانگیری سربازان کشور نعل وارونه زدند و گاه...
از قضا گروهی از این جماعت، عقبه، شناسنامه و وزن سیاسی مشخصی در سپهر سیاست کشور دارند و گروهی دیگر اصرار دارند با هویتی غیر از آنچه هستند در این سپهر حضوریابند. یافتن هویت و شناسنامه گروه دوم اگرچه کار سختی نیست اما معمولا باید به همین که خود می گویند قناعت کنیم و با همین هویت ردپای آنان را از قم تا تهران را جستجو نماییم.
در هر حال نگاهی به عملکرد هشت- نه ماهه دولت روحانی نشان می دهد که دیپلماسی دولت یازدهم اصلی ترین نقطه قوت پاستور در دوران جدید بوده است و برنامه دولت برای بسامان کردن حوزه سیاست خارجی- به ویژه در بحث مذاکرات هسته ای- تاکنون مطابق برنامه پیش رفته است. در مقابل در برخی از دیگر حوزه ها مانند سیاست داخلی، امور فرهنگی و مسائل اجتماعی همه چیز مطابق برنامه و یا انتظار افکار عمومی پیش نرفته است.
انگار که پیشبرد برنامه های اولیه آقای روحانی و تحقق مطالبات رای دهندگان در این حوزه ها دشوارتر از آن است که باید باشد. درجاهایی کار به کندی پیش می رود و در جاهایی انگار اصلا قرار نیست اتفاق تازه ای بیفتد.
در این بین بهبود اوضاع اقتصادی کشور یکی از اصلی ترین مطالبه های مردم از دولت روحانی بوده و مقایسه شرایط کنونی شاخص های مهم اقتصادی با تابستان گذشته نشان می دهد که طی هشت ماهه گذشته گشایش زیادی در امور به وجود آمده است و پس از دیپلماسی، پیشرفت اقتصادی کشور را می توان دومین نقطه قوت دولت یازدهم لقب داد. اما در ادامه این مسیر برنامه های دولت برای سرو سامان دادن به میراث ناجور به جا مانده از دولت دهم و ماجرای هدفمندی یارانه ها کار را طی هفته های اخیر برای دولتمردان کشور سخت کرده است.
مردان اقتصادی روحانی ناگزیرند از یک سو تیغ جراحی را به یکی از حیاتی ترین شریان های اقتصادی کشور نزدیک کنند و از سوی دیگر هم مراقب علایم حیاتی این اقتصاد بیمار باشند و هم درد و دیگر عوارض مقطعی ناشی از این عمل را تسکین دهند.
بدیهی است که در چنین شرایطی باید شاهد تب و التهاب موضعی و کوتاه مدت در جاهایی از اقتصاد کشور باشیم. از قضا یکی از موثرترین راهکارها برای کاهش این التهاب و بازگشت ثبات و آرامش در این حوزه، برداشتن یک گام مهم دیگر تا توافق جامع هسته ای و تداوم پیدا کردن توفیقات دولت در عرصه سیاست خارجی است.
بدیهی است در صورت موفقیت تیم مذاکره کننده در بحث تدوین پیش نویس توافق جامع هسته ای، نزدیک تر شدن دیدگاهها در وین و احتمالا نهایی شدن نگارش توافقنامه، جو روانی و فضای منفی ناشی از اجرای فاز دوم هدفمندسازی یارانه ها تا حد زیادی شکننده می شود و اقتصاد کشور با کاهش التهاب نرخ ارز، رفع بخشی از تورم کاذب و موضعی اخیر را شاهد خواهد بود.
مخالفان تندروی دولت نیز دریافته اند راه قطعی موفقیت دولت در سایر عرصه ها و به خصوص عرصه اقتصادی از دیپلماسی هسته ای می گذرد و اگر با نهایی شدن توافق ایران با ۱+۵ به تدریج تحریم ها برداشته شود و روابط تهران با پایتخت های دور و نزدیک کشورهای جهان رو به گرمی بگذارد، دیگر نه در عرصه اقتصاد و نه در دیگر حوزه ها، فرصتی برای به کرسی نشاندن مخالف خوانی ها و همراه کردن بدنه اجتماعی جامعه با خود نخواهند یافت.
از سوی دیگر آنچه که طی یک دهه اخیر باعث جان گرفتن و فربه شدن این طیف شبه سیاسی در کشور شده نیز به نوعی ریشه در نوع نگاه دولت های نهم و دهم به پرونده هسته ای داشته است. دولت گذشته با روی باز و آغوش گشاده هرآنچه که فشار و تحریم بین المللی بود را یکجا خرید و گروهی از منتقدان فعلی از قِبَل تحریم های ناشی از عملکرد دولت های نهم و دهم طی هفت هشت سال گذشته کار و بار اقتصادی گسترده ای از چین تا ماچین برهم زده اند.
جمعی دیگر هم، همراهی و همپایی نظری و شعاری با سیاست های جریان حاکم طی هشت سال گذشته را به کسب و کاری بلند مدت برای خود بدل نموده بودند.
از این رو است که این دو گروه همه توان خود را معطوف به یافتن موضعی شکننده و پاشنه آشیلی در اصلی ترین نقطه قوت دولت یعنی دیپلماسی نموده اند تا شاید هم راه را بر توفیقات بعدی دولت سد کنند و هم بار دیگر کسب و کار از دست رفته خود را به مدد تحریم های خارجی و شعارها و بیانیه های داخلی رونق دهند.

مردم سالاری: «شکاف جامعه جهانی»
«شکاف جامعه جهانی» سرمقاله روزنامه مردم سالاری به قلم علی ودایع است که در آن می خوانید:
دوستی و صلح جهانی امروز به یک رویای دست نیافتنی مبدل گشته است. پس از وقوع برق آسای بهار عربی امید می رفت در خاورمیانه دیکتاتورهای عرب از صحنه سیاسی و قدرت حذف شوند اما به دلیل نابخردی سیاستمدارانی همچون محمد مرسی و اخوانی ها که نوزاد دموکراسی همراه با امید مردم خاورمیانه را قربانی تشکیل هلال سلفی کردند، دیکتاتورهای عرب همچنان حکمرانی می کنند تا با پاییز عربی مردم خاورمیانه علاوه بر رنج های پیشین با تروریست های سلفی و القاعده نیز دست به گریبان شوند.
سلفی های تحت امر القاعده برای تشکیل امارت بزرگ اسلامی تحت امر ایمن الظواهری برنامه های خود را به پیش می برند. برای آنهامصر، لیبی، یمن، عربستان، الجزایر، مراکش، نیجریه، کنیا یا هرنقطه دیگری فرقی نمی کند؛ تنها و تنها پرچم سیاه رنگ القاعده اهمیت دارد. به موازات این موضوع اروپا آرام آرام باید خود را آماده مقابله با جنگجویانی کند که در سوریه خود را آماده جنگ های صلیبی با اتحادیه اروپا می کنند. سلفی ها نیم نگاهی هم به جنوب ایران و مناطق شرقی دارند تا تهران را که هم ردیف واشنگتن از دشمنان اصلی خود می پندارند وارد نبرد کنند. کابوس جهانی تروریسم سلفی ها قسمت کوچکی از تنش هایی است که کره زمین را فراگرفته است.
جنگ چند ملیتی سوریه می رفت به جنگ جهانی سوم تبدیل شود اما در نهایت با دیپلماسی اعتدال جمهوری اسلامی ایران و نیز تعامل خوب بشار اسد از یک توطئه شوم ممانعت شد. اما همچنان خبر بیخ گوش جامعه جهانی است. اوایل دهه نود با پایان دوران جنگ سرد مردم جهان خسته از کشمکش های بلوک شرق و بلوک غرب فریاد شادی سردادند اما امروز جنگ سرد دیگری شکل گرفته است.
در چهارگوشه جهان صف بندی هایی شکل گرفته است که باتوجه به آرایش نظامی و سیاسی معادله جنگ جهانی سوم با ابعادی باور نکردنی نمایان می شود. در خاوردور کینه های قدیمی از زیر خاک بیرون آمده اند؛ درحالی که کره شمالی با حکومت دیکتاتوری و غیرقابل مهار هرلحظه ممکن است آتشی اتمی روشن کند چین با ژاپن برای جزایر سکسانو رسما وارد منازعه شده است. توکیو منع قانون اساسی برای نیروهای نظامی را لغو کرده و به فرماندهان دوران جنگ ادای احترام می کند تا یک پیام واضح را برای پکن ارسال کند.
هم ژاپن و هم چین آماده یک زد و خورد دریایی هستند. به موازات این موضوع کشورهای دیگر جنوبی دریای چین هم که هم پیمان ایالات متحده محسوب می شوند وارد نوعی تنش شده اند. قلب جنگ سرد،امروز اوکراین است.
پیشروی اتحادیه اروپا با کمک فسادمالی و حکومت شبه دیکتاتوری مهره های کرملین، مستعمره سابق اتحادیه جماهیرشوروی را به کام بروکسل شیرین کرد تا ولادیمیرپوتین خشم خود را به رخ غربی ها بکشد.
پوتین بر کشوری حکومت می کند که تقریباً نیمی از طول های جغرافیایی کره زمین را شامل می شود، اما جمعیتی کمتر از بنگلادش دارد. بنابراین روسیه، قدرت زمینی ناامن محسوب می شود، زیرا از لحاظ امنیت زمینی این کشور بسیار ضعیف است و مرزهای طبیعیِ مستحکمی مانند رشته کوه ها یا رودخانه های بزرگ که از آن در برابر کشورهای همسایه محافظت کند، ندارد.
روس ها که به تاریخ خود فخر می فروشند از جنگ های تاریخی دوران تزارها و دوران شوروی برای تدوین استراتژی های کلان خود استفاده می کنند.
در طول تاریخِ این کشور، مشاهده شده است که روسیه از سمت غرب نه تنها توسط ناپلئون و هیتلر مورد تجاوز نظامی قرار گرفته، بلکه با حملات سوئدی ها، لیتوانی ها و لهستانی ها نیز در طول تاریخِ گذشته خود روبرو بوده است.
رییس جمهوری قدرتمند روسیه که دوست دارد با پترکبیر قیاس شود ؛ در همین راستا مردی که فروپاشی شوروی را بدترین خاطره خود می داند، برای احیای امپراتوری کرملین دست به کشورگشایی می زند تا مرزهای خود را از کشورهای سابق شوروی گسترش دهد.
منتها آنچه که در اوکراین درحال وقوع است و همانند آن در انتظار کشورهای دیگر همچون قزاقستان، بلاروس، ازبکستان و حتی کشورهای حاشیه دریای سیاه مانند مولداوی می باشد؛ نوعی استدلال ارضی یا منطق اقلیمی برای روسیه نهفته است که به تاریخ این کشور بازمی گردد.
امروز، حزب روسیه واحد که در واقع جایگزین حزب کمونیست شده است و ولادیمیرپوتین از رهبران قدرتمند روسیه و شوروی سابق ایده گرفته ومانند ایوان مخوف، پتر کبیر، کاترین بزرگ و استالین رفتار می کنند.
اوکراین نه تنها به خاک و خون کشیده شده است بلکه با تبر به شکلی دردناک درحال سلاخی شدن است. روس تبارها و شبه نظامیان هوادارمسکو برای الحاق به آنچه که سرزمین مادری می نامند خود را محق به هر کاری می دانند و همین موضوع آتش کینه هواداران اتحادارضی اوکراین را برای برادرکشی تحریک می کند.
این درست است که در جریان انقلاب آبی غربی ها اعتراضات را همانند انقلاب نارنجی۲۰۰۲ مهندسی کردند اما شورش کی یف بیشتر رنگ و بوی ملی گرایی داشت تا غرب گرایی.
در معادله تجزیه اوکراین هیچ احتمالی را نمی توان رد کرد و این ابهام ابعاد موضوع را مخوف تر می کند به نحوی که معادلات مرتبط با ایران اسلامی را نیز تحت الشعاع قرار می دهد.
تهران با گرایش به دیپلماسی اعتدال و پایان انزواطلبی دیپلماتیک که تنها وتنها باب میل مسکو و پکن بود؛ ضمن وفاداری به استراتژی «نه شرقی، نه غربی» روابط خود را با کشورهای چهارگوشه جهان از سرگرفت.
ظرف ۹ ماه بیش از آنچه که در طول ٨سال گذشته دیپلمات های جهان به باغ ملی تهران رفت و آمد کردند تا ماجرای سنگالیزاسیون وزیر امورخارجه و زلزله های گاه و بی گاه شورای عالی ایرانیان خارج از کشور و عناصر نزدیک به آقای خاص به خاطره بدل شود.
لبخند دیپلماتیک تهران در ژنو نتیجه داد تا سریال بی نتیجه مذاکرات پی در پی مارکوپولویی پاره شود. فرزندان انقلاب توانستند در سد تحریم های خصمانه غرب ترک ایجاد کنند اما ماراتن بامکافات آنها ادامه دارد.
در این شکی نیست که غربی ها قابل اعتماد نیستند و نمی شود با خوش بینی افراطی به مذاکرات رفت،اما آیا دیوار کرملین جایی برای یادگاری نوشتن ایرانی ها دارد که برخی فقط ایالات متحده را می بینند.
روس ها از تاریخ درس های عبرت آموزی برای حفاظت از منافع خود گرفته اند اما این افرادآلزایمری در تهران با تاریخ بیگانه اند.
اگر تاریخ قطور پرتنش ایران با بریتانیا ،آمریکا و روسیه را کنار بگذاریم ، همین دیروز در ماه عسل کوتاه کرملین با کاخ سفید بود که روس ها برای رضایت خاطر واشنگتن از تحویل پدافند اس ٣۰۰ طفره رفتند و در شورای امنیت همراه چین پا به پای غربی ها دست های خود را برای وضع تحریم های شورای امنیت سازمان ملل متحد بالابردند.
امروز،کرملین در نبرد با ایالات متحده به یک ایران منزوی و تنها نیازمند بوده و به شدت دلواپس عملیاتی شدن تفاهم نامه ژنو است. روس ها به طور آشکار و پنهان گفته اند که در صورت تهدید منافع کلان آنها از ایران نیز بهره خواهند گرفت.
در این میان، رسیدن گاز ایران به بازارهای اروپایی و برهم خوردن هژمونی انرژی روسیه در قاره سبز دلواپسی ولادیمیرپوتین به خشم تبدیل خواهد شد.
این نگرانی را می توان در برخی موضع گیری های پیاده نظام حزب توده به خوبی لمس کرد.
اتفاقی که استقلال و حیثیت نظام را در معرض خطر قرارداده است. روس ها که همانند غربی ها توانسته اند چند طیف سیاسی را جذب خود کنند، در استراتژی مشابه رقبای خود به فکر اوکراینیزه کردن سرزمین پارس هستند.
آنها با ادعای انقلابی گری و برخلاف نظرصریح مقام معظم رهبری مذاکره کنندگان را سازش کار خطاب می کنند تا دست به تصمیم سازی زده باشند.
در همین حال متاسفانه برخی سعی دارند پای نهادهای انقلاب را به منازعات سیاسی بکشانند و همانند آن آقایی که به نام نظام از جیب جمهوری اسلامی برای منافع آقای خاص هزینه می کرد، از جیب استراتژیک ترین نهاد انقلاب برای منافع شخصی هزینه کنند.
به راستی، چرا کسی تا امروز دلواپس تاخیر چندین ساله در راه اندازی نیروگاه بوشهر یا سهم ایران از دریای خزر نشده است! غربی ها و شرقی ها فرصت هایی هستند که به تنهایی می توانند برای منافع ملی ایران اسلامی کشنده باشند؛لغزش و بی تعادلی به سمت هرکدام از این دو قطب تبعات فاجعه باری برای تهران در پی خواهد داشت.
در این میان، عملکرد ضعیف اقتصادی دولت به شدت همه مسائل را تحت الشعاع قرار خواهد داد و احتمال بازگشت اقتصاد پوپولیستی را پررنگ تر می کند. از طرف دیگر پاسخ نقد و چالش را باید با نقد داد. هرگونه طفره روی از پاسخ به ابهامات مطرح شده فضا را برای داستان سرایی و طرح اتهامات سنگین فراهم می کند.

خراسان: «آسیب اصلی دستگاه تعلیم و تربیت»
«آسیب اصلی دستگاه تعلیم و تربیت» یادداشت روز روزنامه خراسان به قلم نصرا... مجتهدپور است که در آن می خوانید:
در اسلام، معلم یک مقام حقیقتاً والاست. اگر فرهنگ اسلامی بر جامعه ای حاکم باشد، همه مردم باید خود را مدیون معلم بدانند. از بیانات رهبر معظم انقلاب اسلامی (٨٣.۲.۱۲)
متولیان و دست اندر کاران دستگاه تعلیم و تربیت در طول ۳۵ سال گذشته، تلاش های فراوانی در خصوص این امر خطیر داشته اند که جا دارد از زحمات و تلاش همه آحاد در این دستگاه تقدیر و تشکر کرد.
ایام سالروز شهادت استاد آیت الله دکتر مرتضی مطهری و هفته بزرگداشت مقام معلم، فرصت مناسبی برای ارزیابی موفقیت ها، آسیب ها و کاستی های آموزش و پرورش است.
آموزش و پرورش وسیله ایجاد و حفظ وحدت ملی، گسترش روحیه تعاون و همکاری، تعمیق روحیه امید به آینده ای بهتر و ایجاد تفاهم بیشتر در محیط خانواده است و از سویی هر آن چه این مولفه اساسی و بنیادی را به عاملی برای ایجاد تشویش و نگرانی، یأس و ناامیدی مبدل کند، آسیب به شمار می آید. برخی از این آسیب ها به شرح زیر است:
۱ - اصلاح ساختار مالی و بودجه ای آموزش و پرورش:
مشکلات مالی آموزش و پرورش مسئله همیشگی این نهاد مقدس بوده است و تخصیص سهمی از بودجه عمومی دولت به آموزش و پرورش به هیچ وجه در حد نیازها و انجام مأموریت های دستگاه تعلیم و تربیت نیست. معمولاً بین ۹۶ تا ۹۸ درصد بودجه تخصیص یافته به آموزش و پرورش، مربوط به حقوق و مزایای کارکنان خدوم این وزارتخانه است و دستگاه عظیم آموزش و پرورش با ۲ تا ۴ درصد بودجه باقی مانده چگونه می تواند در انجام مأموریت های محوله موفق باشد؟
ارتقا بخشی به کیفیت امور آموزشی و پرورشی و مدیریت منابع انسانی (بستر سازی برای جذب معلمان کارآمد و برنامه ریزی برای روزآمد کردن اطلاعات تخصصی معلمان) از اهم مأموریت های آموزش و پرورش است.
کمبود بودجه در آموزش و پرورش باعث توجه نکردن به امور معیشتی و رفاهی معلمان و تخصیص نیافتن یا تأخیر در سرانه دانش آموزی واحدهای آموزشی، تأخیر در پرداخت پاداش پایان خدمت بازنشستگان و سایر پرداخت ها می شود. بدیهی است این روند خسارت های جبران ناپذیری را به آموزش و پرورش وارد خواهد کرد.
قوای مقننه و مجریه باید در حرکتی انقلابی یک بار برای همیشه در پی منابع جدید مالی باشند و این مشکل را برطرف و وزارت آموزش و پرورش را در انجام مأموریت اصلی اش کمک و هدایت کنند.
۲ - شتاب زدگی در تصمیم گیری ها
از دیگر مشکلات و آسیب های آموزش و پرورش در طول سالیان متمادی، شتاب در تصمیم گیری ها و سلیقه ای عمل کردن وزرا و مسئولان آموزش و پرورش است. برای نمونه شتاب غیرمنطقی در خصوص تغییر نظام آموزشی کشور مصوب سال ۱۳۶۷ که فقط در مقطع متوسطه جدید در سال ۱۳۷۰ به صورت ابتر انجام شد، خسارت های جبران ناپذیری را به دانش آموزان، معلمان و دبیران وزارت آموزش و پرورش وارد کرد.
اجرای نظام آموزشی ۶-۳-۳ در مقطع ابتدایی در سال تحصیلی ۹۲-۹۱ با سرعت و شتاب و بدون توجه به نظر کارشناسان و دلسوزان دستگاه تعلیم و تربیت آغاز شد بدون این که زیرساخت های لازم برای اجرای این تغییر گسترده و ملی در آموزش و پرورش فراهم شده باشد.
در زیرساخت ها آیا به نیازهای قانونی و اولویت بندی، مراحل اجرا، ارزیابی طرح های انجام شده قبلی و فضای آموزشی مورد نیاز و مهم تر از همه آماده سازی نیروی انسانی متخصص دوره ابتدایی و به ویژه سال ششم توجه شده بود؟
تغییرات در نظام آموزشی کشور و طرح های ملی باید پس از کار کارشناسی، مشورت با دلسوزان و صاحب نظران دستگاه تعلیم و تربیت، بررسی همه جانبه و با توجه به اسناد بالادستی هم چون سیاست های کلی ایجاد تحول در نظام آموزش و پرورش کشور و سند تحول راهبردی اجرایی شود.
۳ - تزلزل در مدیریت آموزش و پرورش
از جمله گرفتاری ها و آسیب هایی که آموزش و پرورش در طول سال ها با آن مواجه بوده است، ثبات نداشتن و تغییر کلیه افراد از ستاد تا واحد آموزشی هنگام تغییر وزیر بوده و هست. در صورتی که آموزش و پرورش نیاز مبرمی به ثبات مدیریت با رویکرد انقلابی، ارزشی و تخصصی دارد و محیط و واحدهای آموزشی بایستی از دسته بندی های سیاسی دور نگه داشته شود تا سیاست ها و برنامه های دستگاه تعلیم و تربیت مخدوش نشود و آسیب نبیند.
انتصاب مدیران در آموزش و پرورش بایستی استانداردسازی شود و پس از بررسی و احراز صلاحیت فرد برای انتصاب، از هر گونه جابه جایی سلیقه ای یا سیاسی جدا پرهیز کرد.
امید است آموزش و پرورش به صورت مستمر ارزیابی شود و پس از شناسایی آسیب ها با همکاری قوای سه گانه و مردم در مورد بررسی، رفع و اصلاح اشکالات اقدام جدی اعمال شود تا مردم فهیم و خوب ایران اسلامی شاهد آموزش و پرورشی شکوفا و متعالی و متکی بر تعالیم اسلام برای تربیت آینده سازان انقلاب اسلامی باشند.

دنیای اقتصاد: «سیاست گذاری از نوع خاص»
«سیاست گذاری از نوع خاص» عنوان سرمقاله روزنامه دنیای اقتصاد به قلم موسی غنی نژاد است که در آن می خوانید:
شورای هماهنگی بانک های دولتی با موافقت کانون بانک های خصوصی، نرخ سود سپرده ها را با تعیین سقف ۲۲ درصد در سال تثبیت کرد و بانک مرکزی با حمایت از این تصمیم، بانک ها را مکلف به اجرای این تصمیم کرد.
مطابق اظهارات رئیس شورای هماهنگی بانک های دولتی، مساله از آنجا آغاز شد که برخی موسسات اعتباری بدون مجوز، مسابقه ای برای پرداخت سود های بالای سپرده به راه انداخته بودند که با وارد شدن بانک های رسمی دولتی و خصوصی در این مسابقه و ادامه این وضع، کل سیستم بانکی دچار مشکل جدی می شد.
تصمیم به تثبیت نرخ سود سپرده ها از سوی بانک های دولتی و خصوصی، ظاهرا برای جلوگیری از این مشکل صورت گرفته است.
مطابق ارزیابی «شورا» و «کانون» که مورد تایید بانک مرکزی هم هست، با توجه به روند کاهشی نرخ تورم، وضعیت مالی بانک ها طوری نیست که بتوانند در آینده از عهده پرداخت سودهای بالای این سپرده ها برآیند.
به سخن دیگر، تعهد بلندمدت بانک ها برای پرداخت سودهای سپرده بالاتر از نرخ تورم، ساختار مالی آنها را به مخاطره جدی خواهد انداخت؛ بنابراین تثبیت نرخ ها، اقدامی پیشگیرانه برای محافظت از سلامت ساختار مالی بانک ها بوده است.
با توجه به آنچه گذشت، طبیعتا چند پرسش اساسی مطرح می شود که پاسخ به آنها از سوی مسوولان محترم نظام بانکی کشور می تواند به روشن شدن موضوع کمک کند.
آیا آنچه شورای هماهنگی بانک های دولتی با همکاری کانون بانک های خصوصی انجام داده است، مصداق بارز تبانی برای محو رقابت و علیه منافع سپرده گذاران نیست؟ بد نیست در این خصوص شورای محترم رقابت هم نظر خود را اعلام کند.
چه نهادی متولی سیاست گذاری پولی است؟ بانک مرکزی یا نهاد های خودساخته بانکی که قاعدتا از منافع تشکل خود باید دفاع کنند و نه منافع عمومی.
آیا اعلام حمایت بانک مرکزی از تصمیم جمعی مدیران بانک های دولتی و خصوصی و تاکید بر نظارت بر حسن اجرای آن، شأن بانک مرکزی را از جایگاه عالی ترین مقام مسوول پولی به کارگزار تعدادی بنگاه دولتی و خصوصی پایین نمی آورد؟
آیا کاهش دستوری سود سپرده ها در سیستم بانکی به نتیجه مورد انتظار مسوولان محترم که ممانعت از مسابقه برای پرداخت سودهای بالا در بازار پولی است، خواهد رسید؟ آیا این تصمیم به سرازیر شدن سپرده ها از بانک های رسمی و تحت نظارت بانک مرکزی به موسساتی که به هر دلیلی، تن به این نظارت نمی دهند، نخواهد شد؟
آیا مسوولان محترم فراموش کرده اند که در اوایل دهه ۱٣٨۰، نرخ های بالای بازار پولی غیر رسمی با آزادسازی نرخ ها در بازار رسمی مهار شد و نه با تصمیمات اداری و دستوری؟
اگر پرداخت نرخ بهره حقیقی مثبت (بهره اسمی بیش از نرخ تورم)، واقعا ساختار مالی بانک ها را با مشکل مواجه کند، معنای آن، این است که بانک های ما تنها با کم فروشی به زیان سپرده گذاران یعنی عامه مردم، می توانند سرپای خود بایستند.
این ادعا به نظر نمی رسد درخصوص همه بانک های کشور، به ویژه اکثر بانک های واقعا خصوصی صادق باشد. در هر صورت اگر واقعا چنین مشکلی وجود داشته باشد، بانک مرکزی وظیفه دارد ریشه این ناکارآمدی را بررسی کرده و برای آن چاره اندیشی کند.
در پایان لازم است به این مساله نیز توجه شود که اگر بانک مرکزی از ٣ هزار میلیاردتومان اوراق مشارکت با نرخ ۲٣ درصد تنها ۲.۲ هزار میلیارد تومان توانسته بفروشد، به این معنا است که توقع سپرده گذاران بالاتر از این نرخ است و بانک مرکزی نمی تواند با چنین نرخی سیاست پولی خود را مبنی بر جذب نقدینگی اعمال کند.
معاون محترم اقتصادی بانک مرکزی در این خصوص می فرمایند: «با انتشار اوراق مشارکت باید بخشی از سپرده ها از بانک خارج شده و در اختیار بانک مرکزی قرار گیرد تا هدف کاهش حجم نقدینگی عملیاتی شود. اگر قرار باشد این نقدینگی خارج نشود پدیده انقباض پولی رخ نخواهد داد. اینکه بانکی بگوید با هدف خارج نشدن سپرده و تبدیل نشدن آن به اوراق مشارکت نرخ های خود را افزایش داده، نه منطقی است و نه از سوی بانک مرکزی قابل پذیرش است.»
معنای این سخنان، آن است که بانک ها نرخ خود را به زیر ۲٣ درصد کاهش دهند تا بانک مرکزی بتواند سیاست پولی خود را اجرا کند. اگر با رقابت در بازار، نرخ پول به زیر ۲٣درصد کاهش نیابد، لابد باید با توافق، تفاهم یا تبانی این هدف را محقق ساخت! آیا این سیاست نواختن سرنا از طرف گشاد آن نیست؟

منبع خبر :چام جم آنلاین


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست