روانشناسی داستانی - ۸
خود و جامعه را در آیینهی خود و جامعه دیدن
هادی پاکزاد
•
انگار تمامِ وجودش حوصله بود! ازاینکه به بچهها شخصیت دهد، لذت میبرد. او قادر بود به بچههای خطاکار شخصیت دهد و به آنها بفهماند که دارد از آنها میآموزد. او به هر وسیلهی ممکن سعی میکرد که همهی ما را آدمهای مسولی بار بیآورد
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
آدينه
۱۴ مهر ۱٣٨۵ -
۶ اکتبر ۲۰۰۶
تشویق، بودن را با انگیزه میسازد. تنبیه، به نفرتها میدان میدهد
این تعریف او مرا به گذشتههای خیلی دور برد: وقتی کلاسِ ششمِ ابتدایی بودم...، باید یادآوری کنم که در آن زمان هنوز سیستمِ آموزشی به صورت: دبستان، راهنمایی و دبیرستان و پیشدانشگاهی درنیامده بود. در دورهی ما، فقط دبستان بود و دبیرستان که سالهای تحصیلِ هر دوره شش سال بود. بله، داشتم میگفتم: وقتی کلاس ششم دبستان بودم، معلمی داشتیم که او خیلی عجیب و غریب به نظر میرسید! من به یاد نمیآوردم که او کسی را تنبیه کرده باشد. کاری که انجام میداد: تشویق بود و تشویق! رفتارش طوری بود که اگر میخواست کسی را تنبیه کند، آن تنبیه را هم به صورتِ تشویق عملی میکرد. برای مثال پیش میآمد که شاگردی تکالیفش را انجام نداده بود. او مانند دیگر آموزگاران که مداد لای انگشتِ بچه میگذاشتند و دستِ کوچک آن بچه را در میانِ پنج انگشتِ بزرگ خود قرار میدادند و فشار وارد میکردند، نبود! او حتمآً میدانست که این مدادِ لعنتی چه دردی داشت! بدونِ تردید خودش مزهی آن را چشیده بود. من، بعدها فکر کردم که دیگر معلمها هم مزهی آن مدادهایی که لای انگشتانِ خودشان قرار گرفته بود، از یاد نبرده بودند! تنها فرقش این بود که اکثر آنها، حالا که خودشان معلم شده بودند، میخواستند آن عقدههای فرو خوردهاشان را با آزار و اذیتِ این بچهها که زیر دستشان قرار گرفتهاند، ارضاء نمایند. اما این معلم ما که برای همیشه یادش را گرامی میدارم، از سرشت دیگری بود! او هرگز با تنبیه و کتکزدن موافق نبود! نهاینکه خودش به دور از این بلایا بوده باشد. خیر، او علاوه براین که مزهی چوب معلم را چشیده بود، دردِ شکنجهی مأمورانِ امنیتی را هم لمس و حس کرده بود. میخواهم بگویم که او با تمام وجودش میدانست و میفهمید که تنبیه، کاری صورت نمیدهد! تنبیه میتواند تأثیر موقتی داشته باشد ولی در دراز مدت تأثیرش معکوس خواهد شد. تجربه هم این موضوع را به دفعات معلوم و روشن کرده است.
بله، باز هم از مرحله پرت افتادم! اشکالی ندارد، توضیحش را قبلاً دادهام. خب، برگردیم به شرحِ ماهیتِ غلط تنبیه، که داشتیم میگفتیم آن معلمِ شریف که خودش با انواع و اقسام تنبیهها و شکنجهها آشنا بود، هرگز کسی را تنبیه نمیکرد و اهدافِ آموزشی خود را با تشویق بهپیش میبرد. بله، گفتیم که او توانسته بود جای تنبیه را با تشویق عوض کند: همه میدانیم که در مدرسه، از بچهها هرکاری سرمیزند! با هم شوخی میکنند، سربهسر معلم میگذارند، دعوا راه میاندازند، تکالیفِشان را انجام نمیدهند، دیر به سرکلاسها حاضر میشوند و... از این جور خلافها و بدتر از آن هم ممکن است در مدرسه اتفاق بیافتد! اما این معلم ما چیزِ دیگری بود! او اگر کسی درس و مشق را انجام نداده بود، ابتدا به ساکن کاری به کارش نداشت و آن دانشآموز خطاکار را به حالِ خودش میگذاشت! بعد در یک فرصتِ مناسب که او را تنها مییافت با او دربارهی فواید کارهایی که برایش در نظر گرفته شده بود، صحبت میکرد و در ادامه اظهار میداشت که این نکات را خودِ تو در موقعی که در تیمِ والیبال بازی میکنی بهخوبی رعایت کردهای تا آن حد که دیگر بچهها تو را الگوی خودشان کردهاند. من فکر میکنم که اگر این تکالیف را انجام ندادهای، حتماً دلایل قانعکنندهای برای آن داری که البته اگر دلت خواست و مایل بودی میتوانی آن را برای من بگویی تا باشد که من بتوانم از دلایل منطقی تو در رابطه با بچههای دیگر مورد استفاده قرار دهم! او، واقعاً که موجودِ عجیبی بود! انگار تمامِ وجودش حوصله بود! ازاینکه به بچهها شخصیت دهد، لذت میبرد. او قادر بود به بچههای خطاکار شخصیت دهد و به آنها بفهماند که دارد از آنها میآموزد. او به هر وسیلهی ممکن سعی میکرد که همهی ما را آدمهای مسولی بار بیآورد. بارها اشتباهای مرا با همین شیوه که نمونههای متنوع و گوناگونی داشتند، یادآور شده بود و مرا آگاهانه و داوطلبانه وادار کرده بود که هرآنچه میگوید، آن را بپذیرم! همهی کلاس دوستش داشتند. آنوقتها معلوم نشد که چرا دیگر نیامد! یکباره ناپدید شد. میگفتند که او را از بین بردهاند!!
باز هم نتوانستم بفهمم که چرا این خاطره را که از آن معلمِ فراموش نشدنی داشتم، برای این چاپچی میگویم! یادم آمد، او از من بهخاطر رفتارهای بهجا و صحیحی که در تربیت دخترم داشتم تعریف کرده بود و من فراموش کردم که به او بگویم در این موردِ خاص بیشتر تحت تأثیر آن معلم بودم تا کتابهایی ک به اتفاق همسرم برای تربیت بچه خواندهبودیم. البته خواندنِ کتابها بسیار مفید بود، ولی زمینهی مبنایی آن کارها را از آن معلمِ بسیار مهربان و باارزش گرفته بودم که چون او با این دوستِ چاپچی شباهتهایی داشتند، تعریف این دوستِ چاپچی از من، مرا به یادِ آن معلم و رفتارهایش انداخت. یادش گرامی باد!
- این خاطرهی شما از آن معلم، فوقالعاده جالب و آموزنده است. جالبتر و با ارزشتر این که شما و دیگران که با هم در آن دوران درس میخواندید و او معلمِتان بود، همگی تحت تأثیر آن آموزههای ارزشمند قرار دارید و توانستهاید از آنها برای زندگی خودتان و دیگران استفاده کنید. در همین رابطه، اخیراً نوشتهای خواندم که فکر میکنم بهطور جامعتری چنان دیدگاهی را که آن معلم به امر آموزش و پرورش داشت، این نوشته در قالب یک جامعهی سامان یافتهی خیالی بیان کرده است که خوشبختانه هم اکنون آن نوشته نزدم است. شنیدنِ آن برایت جالب است، در بخش آموزش و پرورش آن آمده است:
آموزش و پرورش
... در کشور اتوپیان، فراگیری در تمام حوزههای دانش و علوم گوناگونِ موجود که میراث و گنجینه ی با ارزش بشریت است، یکی از مهمترین و ضروریترین کارها محسوب میشود. براین اساس هرگونه فراگیری گزینشی را که پاسخگوی نیاز منافع بخشی از مردم باشد، مردود میشمارد و باور دارد که اگر علوم و فنون، فرهنگ و ادبیات، اقتصاد و سیاست، علم و دانش، به نفع یک طبقه و یک نگرش کانالیزه و سانسور شود، فلسفه جوهری و کاربردی امر آموزش از بیخ و بن قلب میگردد و نتیجهی استمرار چنان وضعی، برای بانیان آن نیز حاصلی معکوس ببار میآورد. از نظر کشور اتوپیان هر طبقه و گرایشی میتواند بر خاستگاههای خود پای فشارد، آن را تبلیغ کند و دستاوردی بر ارزشهای انسانی بیافزاید، اما هیچ تفکر، ایدئولوژی، نگرش و بینشی نمیتواند خود را برای دیگران واقعیتِ محض بداند و آن را با قدرتی که به هر دلیلی برایش فراهم شده، به سایرین تحمیل کند. در کشوری نمیتوان سراغ گرفت که اِعمال ایدئولوژیهای تکقطبی، حاصلی پویا و سازگار با پذیرش تودههای گوناگون مردم را بههمراه داشته باشد. در هر نقطهای از جهان و در طول تاریخ زندگی اجتماعی بشر، هر جا که یک نفر گفت «فقط من» و خواست من بودنش را به کرسی بنشاند، عقب ماندگی، فقر، جنگ، مرگ، کشتار، ترور، وحشت و فاجعه آفریده است. ـ کشور اتوپیان وجود تمام «منها» را ضروری میداند و معتقد است که برآیند عملکردهای این «منها»ی گوناگون که باید حضور یکدیگر را شرط حیات خود بدانند، به اسارت انسان در تمام زمینهها پایان خواهد داد و چگونگی امر آموزش را نیز با هدف انسانیاش همراه خواهد گرداند. در این راستا و به منظور اینکه همگان بتوانند از علم، اندیشه، خرد، دانش، نگرش، بینش و ایدئولوژیهای گوناگونِ یکدیگر بهره برند، کشور اتوپیان نظام شورایی آموزش را در دستور کار جدی خود قرار داده است.
... برای پیشبرد اهداف آموزش در نظام شورایی، نکات ذیل از اهمیت برخوردار میباشند : ۱. هدف از تحصیل، گرفتن مدرک نباشد. ـ ۲. هر دانشآموز از دبستان تا دانشگاه، دلیل فرا گرفتن دروس مربوط به خود را بداند و ناآگاهانه هیچ چیزی را فرا نگیرد ـ ٣. از ایجاد حس رقابت فردی، برای بالابردنِ انگیزه دانشآموز به منظور درس خواندن اجتناب شود ـ ۴. از مقایسه افراد و به رخ کشیدنِ برتریهای آنها نسبت به هم، به منظور بیارزش دانستن حسِ حسادت و حقارت و غرور فردی، پرهیز گردد. ـ ۵. با دادن کار جمعی به دانشآموزان و کمک در انجامِ موفقیتآمیز آن، و ایجاد این حس که هرکاری بدون شرکت جمعی به سرانجامِ مفید و دلچسب نمیرسد، باید حس دوستی، وحدت و کار شورایی را در ذهن دانشآموزان عمیقتر کرد. ـ ۶. دانشآموز باید بیاموزد که علوم و فنون را برای بالا بردن ارزشهای نیروی کار در جامعه فرا میگیرد و از آن باید به منظور شرکتِ فعال در شوراهای گوناگون کشور بهره برداری کند. ـ ۷. برای رتبه بندی دانش آموزان در هیچ مقطعی، از معیار «نمره» استفاده نشود. این کار میتواند توسط شورای ارزش گذاری که توسط معلمها، دبیران، استادان و... تشکیل میشود، انجام پذیرد. با این شیوهی ارزش گذاری، هیچ دانش آموزی نباید در جایگاه سابق خود بماند، بلکه میتوان با پی بردن به علاقه و تمایلات آنان، رتبه و موقعیت جدید آنها را مشخص نمود. ماندگاری دانش آموز در کلاس سابق به این معنی است که از وی هیچ چیزی درک نشده باشد که این امر برای شورای آموزش کشور و تمام مربیان شوراهای آموزشی غیرقابل قبول است. به سخنی دیگر در کشور اتوپیان، پدیدهای به نام «افتِ تحصیلی» جایی ندارد. شناخت دانش آموز و کشف استعدادهای وی، پیشرفت محسوب میشود. ـ ٨. در ساختار آموزش شورایی کشور تنبیه، جریمه و مجازات دانش آموز جایی ندارد، آنچه باقی میماند فقط تشویقِ جمعی است به گونهای که هر دانشآموز سهم خود را در اجتماع درک و احساس کند. تنبیه، خطای نادانستهی دانش آموز را به خطای دانسته تبدیل میکند و تکرارِ تنبیه، وی را در خطای دانستهاش مصممتر میسازد. مربی باید راهکارهایی بیابد که عملِ تنبیه را هم به صورتِ تشویق القا نماید. تشویق حرکت میآفریند و زندگی را برای دانش آموز شیرین میکند.
این بود نوشتهای از کتابی تحت عنوان «جهان دیگری ممکن است» که در آن دربارهی کشوری تخیلی صحبت شده است که تمامی مناسباتِ اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی آن کشور براساس «شوراهای بهمپیوستهی خودگردان» اداره میشود، که مختصری از بخش آموزش و پرورش آن را، اکنون شما گوش کردید!. من تصور دارم که بررسی همهجانبهی این کتاب میتواند پاسخگوی طرحِ سوالِ «چه باید کرد» همسرم باشد که شبِ جمعهی گذشته آن را مطرح کرده بود!. در هر صورت خوشحالم که امروز ما بهتر میتوانیم در بارهی چنین موضوعاتی به بحث و گفتگو بپردازیم. اکنون، اگر مایل باشید، بهتر است فعلاً به این موضوع خاتمه دهیم و دربارهی جشنِ نامزدی دختر شما که برای من هم بسیار جالب و قشنگ است، گفتگو کنیم!.
از شما چه پنهان خیلی مایل بودم تا دربارهی مراسم خواستگاری دخترم با او صحبت کنم و از تجربیاتش استفاده برم، اما در بارهی آن نوشتهاش که برایم خوانده بود، سوالهای زیادی ذهنم را قلقلک میداد که نمیتوانستم از آنها صرفنظر کنم! از او خواهش کردم، حال که خودش موضوعی را پیش کشیده است، اجازه دهد تا آن را به سرانجامی برسانیم!. پس، بلافاصله اظهار تعجبم را از بعضی نکاتِ آن نوشته بیان کردم:
- من در حالِ حاضر به شکلِ سازمانی آن کشورِ خیالی کاری ندارم!. میخواهم، تنها به نکاتی که به آن اشاره کردید، یک به یک مورد مطالعه و بررسی قرار دهم: در همان ابتدا میگوید؛ «هدف از تحصیل گرفتنِ مدرک نباشد»!. باید توجه داشت که چگونه ممکن است بتوان مدرک را حذف کرد؟. انسان اگر چیزی هم مینویسد و یا میگوید باید به جنبهی عملی بودنِ آن هم فکر کرده باشد!.
- دوست عزیز، نویسنده در جایی نیاورده که مدرک نباشد!. او تأکید دارد که هدف از تحصیل گرفتن مدرک نباشد. یعنی اینکه شما بروید و برای مدتی وقتتان را تلف کنید، چیزهایی را برای گرفتنِ مدرک در ذهنتان بسپارید، بعد که مدرک را گرفتید، همهی آن محفوظات را به دستِ فراموشی بسپارید!. مگر در حالِ حاضر چنین وضعی وجه مسلط را ندارد؟ مگر مدرکگرایی حرف اول را نمیزند؟ میزانِ حقوق اشخاص، نه به نسبتِ دانش و تخصص، بلکه آن را به حسب مدرک محاسبه میکنند!. بههرحال، من فکر میکنم منظور نویسنده این بوده که مدرکگرایی نباید انگیزهی مسلطی برای گرایش به تحصیل باشد. برای این که به این نکته بیشتر پی ببریم بهتر است به دیگر موارد نیز اشاره کنیم. برای مثال بلافاصله بعد از این که مدرکگرایی را رد میکند، تأکید دارد که دانشآموز باید از دبستان تا دانشگاه، علت و دلیلِ فرا گرفتنِ دروس مربوط به خود را بداند و ناآگاهانه هیچ چیزی را فرا نگیرد. از همین امر میتوان برداشت کرد که هر دانشآموزی باید هدفمند باشد و کور کورانه به دنبال چیزی نرود. بدیهی است که با این روندِ خودآگاهی در تحصیل، دیگر کمتر کسی به دنبالِ مدرک برای اهداف نادانسته میرود!!.
- همه جا صحبت از ایجادِ حس رقابت فردی است تا انگیزهی لازم برای کار و فعالیت بهوجود آید، در حالیکه این نوشته، با آن مخالفت میورزد و معتقد است که نباید در دانشآموزان حسِ رقابت فردی را برانگیزاند. به دنبالِ همین دستورالعمل آورده است که از مقایسهی افراد و به رخ کشیدنِ برتریهای آنها نسبت بهیکدیگر پرهیز شود، تآکید دارد که این کار برای درهم کوبیدنِ حس حقارت و حسادت و غرور فردی افراد لازم است!.
- من اشکالی به این نکات که اشاره کردید نمیبینم!. در ذاتِ حس رقابتِهای فردی، تهاجم و پشت پا زدن به دیگران وجود دارد! مفهوم رقابت فردی این است که تو کاری کنی که از دیگران جلوتر باشی! به بیانِ دیگر چه کاری باید انجام شود که به دیگران خسارت و ضرر نرساند، اما دیگران را عقبتر از خود نگه دارد؟ بعد، چه لزومی دارد که همه برای جلو زدن از دیگری بکوشند در حالیکه وسایل برای همگان برابر نبوده و نخواهد بود!. چرا که چنین فلسفهای حکم میکند که تو باید بتوانی ابتکار، خرد، دانش، قدرتِ بدنی و همهچیزت را در خدمتِ خودت قرار دهی تا کسی نتواند از تو جلو بزند!!. خب، همهی این کارها برای چیست؟ برای این است که همه انگیزه برای کار و تلاش داشته باشند؟! آیا نمیتوان تصور نمود که در این مسابقات چه عوارض و خساراتی بهبار آورده و میآورد؟ بله، در همین مسابقات است که فرد و لیاقتهای فردی بالاترین معیارهای ارزش میشود و جمع و لیاقتهای جمعی بهحساب نمیآید!. آیا میتوان تصور کرد که فرد، بدونِ جمع بتواند کاری را از پیش برد؟ اگر واقعاً از دستِ فرد کاری به تنهایی برنمیآید، پس چرا باید این ذهنیت را گسترش داد که رقابتِ فردی موجبِ پیشرفت میشود؟. تردید ندارم که در شرایط نابسامان و عقب افتادهی جهانِ کنونی که قانونِ جنگل برآن حکمفرمایی میکند، هرکس مجبور میشود تا برای ادامهی بقاء، دیگران را پس بزند تا خودش عقب نماند!!. همین کار را در اکثر موسسات میتوان ملاحظه نمود که چگونه همکار زیرآبِ همکار را میزند تا باشد که برای خود جای بیشتری باز کند. به بیانِ دیگر خود را جلو بکشد!!. آیا چنین وضعی وجود ندارد؟ آیا این امر ناشی از ماهیتِ رقابتِ فردی نیست؟ آیا آن کس که به حق هم عقب افتاده باشد، به هر وسیلهای برای اثباتِ خود متوسل نمیشود تا عقب نماند و از نان خوردن نیفتد؟ این چه نوع انگیزهی کار و پیشرفت است که همه باید بهیکدیگر حسادت کنند!، بُخل بورزند، رنج بکشند، حقارتها را پذیرا باشند، شاهد برتریهای دیگران و خوردنِ حسرت برای خود باشند... و عجب است که این تفکر بسیار هم خودش را بر حق میداند و به عموم تلقین میکند که اگر چنین نباشد، مثلِ شوروی فرو پاشیده شده، کسی انگیزهی کار نخواهد داشت و همه به مفتخوری عادت خواهند کرد!!. بله، حکایت بس طولانی است و باید از جهاتِ متفاوت مورد بررسی قرار گیرد.
این نوشته در بارهی آموزشِ حس همبستگی و وحدت، کارِ شورایی، آموختنِ علوم و فنون برای بالا بردنِ ارزشهای نیروی کار، آموزش برای شرکت فعال در شوراها، نفی ارزش گذاری به شیوهی نمره دادن، درک دانشآموز و یافتنِ عللِ عقبماندگی آنها، مردود شمردنِ هرگونه تنبیه، جریمه و مجازاتِ دانش آموز که در این مورد شما هم همین نظر را ارج گذاشته بودید... همهی اینها، در صورتی تحقق میپذیرند که مجموعهی روابط اجتماعی به آن رشد رسیده باشند که تمایلی برای برتری طلبیهای فردی نباشد و عواطفِ جمعی نقش مسلط را بهدست آورده باشد. در این صورت است که میلِ به مفت خوری که ویژهی همین جوامعِ رقابتی است در هیچجایی دیده نخواهد شد. اتحادِ شوروی را که فروپاشیدهاش کردند نه همبستگی جمعی، بلکه دقیقاً همان انگیزههای برتری جویانهی فردگرایانه، آن را از درون و برون به نابودی کشاند که متأسفانه نه فقط ملتهای اتحاد شوروی، بلکه همهی بشریت هم اکنون دارند بهای غفلتِ خودشان را میپردازند که امروز شاهد هجومِ بیش از پیشِ «سرمایه» در به عقب نشینی وادار کردنِ مردمانی هستیم که بدونِ آنها زندگی از جریان میافتد!. از این جمله میتوان استنباط نمود مردمانی که قادرند زندگی را به جریان بیاندازند، پس کوشاترین، باهوشترین و مولدترین انسانها هستند که متاسفانه سرمایهداران آنها را به کوشش و رقابتهای کور دعوت میکنند تا خودشان قانوناً بتوانند روز به روز در بلعیدنِ همهی هستی انسانها موفقتر باشند!.
شما دوستِ گرامی، خودت نیک میدانی که همیشه شنوندهی حرفهای منطقی و با حساب و کتاب بودهام!. و اکنون نیز برای شنیدنِ آنها در این موارد که صحبت شد و دیگر موضوعاتی که به زندگی ملموس ما انسانها ارتباط داشته باشد، حاضر و آماده هستم.
یک مراسم خواستگاری ویژه
این داستان ادامه دارد
HADI.PAKZAD@YAHOO.COM
|