مسلمات و آسیبشناسی چپ
داریوش نیکومرام
•
چپ فاقد برنامه ملّی اقتصادی - اجتماعی برمبنای آمایش سرزمین، اقتصاد سبز سوسیالیستی، ملاحظات زیستمحیطی، کاهش وابستگی به منابع طبیعی، کنترل و کاهش جمعیت و سایر معیارهای امروزی برنامه و پیشرفت است. برای چپ این مباحث جدید است، ادعا می کند که میداند، اما تا دانستن هنوز فاصله دارد
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
دوشنبه
۲۹ ارديبهشت ۱٣۹٣ -
۱۹ می ۲۰۱۴
مسائل اجتماعی و رویدادهای تاریخی و سیاسی، همواره محور بسیاری از بحثها و جدلهای طولانی و موضوع بسیاری از مقالات و کتابها را تشکیل میدهند. روشن است که نگرشها و تحلیلهای متفاوت و گاه متناقض ریشهها و دلایل متعددی دارند، از جمله موقعیت اجتماعی، طبقاتی، و شغلی گوینده یا نویسنده، ارتباطات و فضای پیرامونی وی، سوابق فکری، ویژگیهای فردی، وضعیت خانوادگی، عوامل عاطفی، حوادث زندگی و غیره. با این حال گاه، تقابلها از نداشتن آغازی درست سرچشمه میگیرند و همین نقص، به مناقشات کشدار و بیثمر میانجامد. شروع مناسب و اصولی که مقدمات و ستون گفت و گوی سازنده محسوب میشود، مدنظر داشتن و توجه به مسلمات و بدیهیات روشن و آشکاری است که طرفین بر آن توافق و اتفاقنظر دارند.
بسیاری مواقع، غفلت از مسلمات چنان مناقشات و مجادلاتی راه میاندازد که هیچ نتیجه و حاصلی را عاید طرفین نمیکند. ازاینرو در یادداشت حاضر، ابتدا به طرح مسلمات پرداخته و سپس ضعفها و الزامات را پی میگیرم. دقت بر مرز مسلمات، با نظرات و تصورات نیز حائز اهمیت است.
اول: پُرواضح است که جهان و جهنم سرمایهداری، دنیایی نامطمئن و دلهرهآور، جهلپرور، پر از جنگ و آشوب، انباشته از تسلیحات شیمیایی و هستهای، نیروگاهها و زبالههای اتمی، جمعیتی فراتر از تحمل و ظرفیت کره زمین، و محیطزیستی تخریبشده همراه با نابرابری و فقر و سقوط اخلاقیات روی دستمان گذاشته است.
دوم: تردیدی نیست که این وضعیت نیاز به تغییری بنیادی و عاجل بر مبنای دستکم کاهش نابرابری، کنترل و کاهش تدریجی جمعیت، رعایت مصالح جمعی و عمومی، احیاء منابع طبیعی، مراقبت از کره زمین و اکوسیستمها، و رشدی بر مبنای اقتصاد سبز سوسیالیستی (اکوسوسیالیسم) و توان بومشناختی سرزمینها دارد.
سوم: آن نگرش و نیروهایی که این آرمانها را نمایندگی میکنند و برای تحقق آنها دههها و سدههاست تلاش و فداکاری میکنند، در عرف و تفکر سیاسی- اجتماعی، سوسیالیسم یا جریان چپ نامیده میشوند.
چهارم: شکی نیست که انسان و هر موجود زندهای، ذاتاً، برای مقابله با ناملایمات و ناهنجاریها تلاش میکند. پس نمیتوان به بهانههایی مانند اشکالات فلان کشور دارای گرایش سوسیالیستی یا عیبهای فلان فرد سیاسی، از بهبودخواهی و بهسازی جامعه و عدالتخواهی چشم پوشید یا جنبشهای اجتماعی و انقلابها را کماهمیت دانست و از آرمانها روی برتافت.
پنجم: نمیتوان انکار کرد که بیشتر چهرههای بزرگ و اثرگذار ادبی و هنری و فرهنگی از میان همین نیروهای عدالتطلب و دلسوز و بهبود خواه برخاستهاند. آثار انسانگرایانه و اجتماعی این شخصیتها بر پرورش و برآمدن انسانهای آگاه و دلسوز تأثیر گذاشته است. جهان و جامعه بدون این آثار خالی از معرفت و معنویت خواهد بود. هنرمندان، شاعران، داستاننویسان، و نویسندگان خیرخواه همواره به تعالی تبار انسان و در نتیجه رشد فرهنگی جامعه کمک میکنند و متفکران اجتماعی، معلمان، و روشنفکران مصلح به بسط دانایی و ظهور انسانهای آگاه و متعهد یاری میرسانند.
ضعفها و آرزوها
با وجود همه این واضحات عینی و نیز دانش و مطالعات گسترده اجتماعی و سیاسی و تجربههای غنی تاریخی و مبارزاتی، پس چگونه است که این نظام ستمگر و مخرب و جهلپرور تا امروز دوام آورده است؟ پاسخها بسیارند، اما گمان نمیکنم پاسخهای گویا و روشنی عرضه شده باشد. طی سده اخیر، سرمایهداران ثروتمندتر، تودهها فقیرتر، و شقاوت و سرکوب تداوم داشته است. عاملی بازدارنده که میتواند بر تداوم این نابخردی و ظلم نقطه پایان نهد، حضور و فعالیت موثر و دقیق نیروهای چپ و مصلح است. حال پرسش این است: نیروهای چپ تا چه حد در این اقدام برای تغییر موفق و موثر بودهاند و نقاط قوت و ضعف آنها در کجاست؟
گفتنی است که جامعههای سرمایهداری غربی بر اثر دهها سال ابراز خواستهها و فشار تودهها، فعالیتهای احزاب چپ و کارگری، رشد نسبی فرهنگ عمومی و شهروندی، وجود منابع مالی بزرگ حاصل از مناسبات ناعادلانه اقتصادی با جهان سوم، ناگزیریهای الزامات زیست و بقا، و تولید و اقتصاد پیشرفته، اصلاحاتی را پذیرفتهاند؛ ازجمله توجه نسبی به کنترل آلودگیها و اقدام به پاکیزگی محیطزیست، و بهبود شیوههای مدیریتی و گردش کار. نیاز به سود بیشتر نیز، خواه ناخواه، به رشد علوم مدیریتی منجر شده است. در کنار این عوامل ضرورت ارتقاء بهرهوری انرژی و توجه روزافزون به مخاطرات مصرف بیرویه آب تغییراتی را الزامی ساخته است. پس ضمن نقد تمدن کنونی نباید از دستآوردهای مثبت و قابل استفاده چشم بپوشیم و خود را از آنها محروم سازیم.
دستکم در تاریخ معاصر ایران، محدودیتها و امکانات اثرگذاری، بحثها و نظرهایی را به میان آورده است، مانند غفلت از مخاطرات بنیادگرایی دینی، تندرویهای سیاسی، کمتوجهی به فعالیتهای پژوهشی و فرهنگی، عدم استفاده از فرصتها، هزینهها و آسیبهای انسانی بسیار، از دست دادن مکرر متفکران و نیروهای فکری، و غیره. البته همه این اظهارنظرها در حد تصور و گمانند و صدور حکم قطعی در بسیاری از مسائل اجتماعی، انسانی، و سیاسی آسان نیست. این پرسش همچنان مطرح است که چرا سرمایهداری تا به امروز دوام آورده است؟ چپ چقدر میتوانست و میتواند بر این توحش و ظلم غلبه کند؟ آیا چپ میتوانست موفقتر و موثرتر باشد؟ چقدر؟ و چرا نشده است؟ اگر بگوییم نمیتوانست مسئله حل شده است؛ یعنی همین بوده و غیر از این نمیتوانست باشد، اما اگر بر این تلاش و پویایی فکری و نظری پایبندیم که میتوانست و میتواند اوضاع بهتر از این باشد، پس باید به بررسی و اندیشهورزی روی آوریم و دستکم به صورت درونخانوادگی، بیپروا، شفاف، و بدون اصرار و مطلقگرایی نظریهپردازی کنیم، شاید که حقایقی برملا شوند. حتی بسیاری از مطالب تئوریسینهای بزرگ و نامدار چپ در جهان که پرمحتوا و غنیاند، حرف تازه و نگاه نو و نکته بکری ندارند. گفته میشود که چپ با ضعف تئوری مواجه است و هنوز نتوانسته به جمعبندی رویدادهای صد سال اخیر و تئوری برآمده از آن دست یابد.
در این میان نباید رویدادها و روندهای انقلاب ۵۷ و سالهای بعد از آن را نیز از نظر دور داشت. چپ عموماً به این پرسشها نمیپردازد. اغلب یکدیگر را نقد میکنند و تحلیلهای سیاسی کلی مینویسند. بهتر نیست کمی از این نوع نقدها بکاهیم و نیازها، امکانات، و ابزارها را برشماریم، مسائل و مأموریتها را تعیین کنیم، زمینههای کار و ابزارها را تقسیم کنیم، و متناسب با قابلیتهای خود به ایفای نقش بپردازیم؟
در ایران کنونی چپها بازی خوردهاند و مطابق علاقه و میل حاکمان مدام در مورد اعتمادسازی، غنیسازی، ۱+۵، روابط ایران و آمریکا، و از این قبیل عبارتهای گمراهکننده و مشمئزکننده مینویسند. مافیای قدرت و ثروت نیز با همین سوژهها و بحرانها تا به امروز به غارت منابع، فساد، و حاکمیت خود ادامه داده است. حتی از اینکه عدهای راجع به تحریمها و بحران هستهایی و غنیسازی، روابط ایران و آمریکا ـ چه در جهت دوستی و چه دشمنی ـ صحبت کنند و بنویسند، خوشحال میشود و سوبسید هم میدهد. چرا که این مسائل برای پر کردن فضای سیاسی و تحت الشعاع قرار دادن مسائل و بحرانهای داخلی مانند آب و محیطزیست و آلودگیها، گرانی، بیکاری، و فساد و غیره سودمندند. عملکرد حکومت در همه عرصهها ناموفق، مخرب، و غارتگرانه بوده و در نتیجه بدون دشمن نمیتواند دوام بیاورد. آنهایی که این بحثها را دنبال میکنند و در دام این سطحینگری ژورنالیستی افتادهاند، دانسته یا ندانسته به سود و میل فرادستان عمل میکنند.
تحریمها برای چیست؟
تحریمها برای مافیای حکومتی و اقتصادی هر ساله میلیاردها دلار سود به ارمغان میآورد (برآوردها و ارقامی نیز ارائه شدهاند). از اینرو این سیاست بیدلیل نیست:
۱. باورسازی و قبولاندن "انقلابیگری" حکومت دستکم به بخشها و اقشاری از مردم و تودهها. همین بخشها سربازان آماده به خدمت حکومتاند.
۲. بحرانآفرینی و دشمنتراشی برای بقا و تحتالشعاع قراردادن مسائل و فضاحتهای داخلی. طرف مقابل هم نیاز به دشمن دارد.
٣. منافع میلیاردی فراوان اقتصادی حاصل از دلالی، قاچاق کالا، رانتخواری، و …برای هر دو طرف.
۴. خرید نفت ارزان از ایران که بر اثر تحریمها به دنبال مشتری است.
۵. جذب افکار عمومی به دوستی و علاقهمندی به آمریکا و غرب و پذیرش برتریها و توانمندیهای آنها.
آیا مافیای فاسد و رانتخوار صاحب قدرت و طرف مقابل از این سودها میگذرند؟ طی همین یکی دو سال اخیر، ارزش واقعی حقوقها و دستمزدها کمتر از نصف، قیمت کالاها بیش از دو برابر، کاخهای ثروتمندان بزرگتر و مجللتر، و خروج داراییها و خرید املاک گرانقیمت در کانادا و سایر کشورها افزایش و تداوم یافتهاست.
نه بقای حکومت اسلامی و نه فنای آن برای غرب و آمریکا اهمیتی ندارد. آنچه که غرب و آمریکا نیاز دارند بهانههایی برای قبولاندن ادعای آزادیخواهی و آزادیبخشی به ملتها ضمن درگیری با حکومتهای بیاعتبار و فاسد است. همچنین جذب و اثرگذاری بر افکار عمومی، تضعیف فیزیکی و اعتباری (مادی و معنوی) چپ و فرهنگ انسانی، پیشرو و تعهدآور (ملّی و جهانی)، وجود دشمن برای دستیابی به اهداف خود (تهاجم، فروش اسلحه، نظامیگری، و...)، دستاندازی و کنترل منابع و مواد خام بهخصوص نفت، تخریب زیرساختها و مشارکت برای بازسازی آنها، تبدیل خود به یکی از بازیگران و عناصر اپوزیسیون، بحرانسازی و به حاشیهراندن مسائل اصلی کشور خود و طرف مقابل، از دیگر هدفهای غرب و آمریکا است. حکومت اسلامی با چپکشی، اقتصاد ناسالم مافیایی، دینگستری، فرهنگزدایی، و جهلپروری بزرگترین خدمت را به ستمگران و امپریالیسم کردهاست.
نوشتهها و تفسیرهای چپ در مورد مباحث هستهای، روابط ایران و آمریکا، و تحریمها چندان تفاوتی با دولتمردان و دیگران ندارد، چون به ماهیت امر واقف نیستند. چپ هنوز در نیافته است که انرژی هستهای نه حق مسلم ماست و نه حق مسلم هیچ کشور دیگری. حاکمیت اسلامی در اتاق اقتصاد مشغول غارت مردم و منابع، فساد، و قاچاق و غیره است و در اتاق سیاست سرگرم بحثهای سیاسی روز، و قهر و آشتی با آمریکاست. سالهاست که میلیونها برگ روزنامه و کاغذ صرف این بحثهای محمل و پوچ شده و هزاران مطلب و تفسیر تکراری و بیهوده در این باره به رشته تحریر در آمده و هزاران جلسه و دیدار و گفت و گو در داخل و خارج صورت گرفته است که همگی برای بقا و نیاز هر دو طرف بوده است. عملاً نیز می بینیم که با همین سیاستبازیها و وقتکشیها ٣۵ سال دوام آوردهاند. آنهایی هم که وقت و نیروی خود را صرف این مباحث روز و سطحی میکنند در بازتولید همین وضعیت شریکاند.
چپ کلاسیک و غیرکلاسیک در قبال موارد و مسائلی مانند عملکرد داخلی و خارجی چین، کره شمالی، تحولات آمریکای لاتین و خاورمیانه، اعتراضها در برزیل، وغیره، نظرگاه روشن، طبیعت محور، و جرئتمندانهای ندارد. نمیداند که اقتصاد مصرفگرای چین بر سر ملتها و زحمتکشان داخلی و خارجی، منابع طبیعی ایران و سایر کشورها، رودها و سفرههای آب زیرزمینی چه آورده و چه آلودگیهایی به بار آورده است، فقر و فساد و نابرابری چگونه در حال افزایشاند، و اقتصاد و نیرویکار چین چه کمکی به اقتصاد آمریکا میکند.
چپ هنوز نمیداند که سدسازی چه به روز این کشور و سایر کشورها آورده است و چه مافیایی در این ساخت و ساز دست بکارند. حتی گاهی سدسازیها را نشانه پیشرفت و دستآوردهای سردارسازندگی میدانند! چپ هنوز در پی گسترش میدانهای نفت و گاز جنوب است نه حفظ آن برای آیندگان. حتی نگاه و تحلیل چپ سبز در حدّ نفی سرمایهداریست و به نقد تمدن ارتقاء نیافته است.
فراموش نکنیم که شاخصهای اقتصادی، اجتماعی، و زیستی ایران به غایت اسفناک و غیرقابل تحملاند. ایران از نظر تورم، فساد اقتصادی، بیکاری، آلودگی محیطزیست، نابرابری و بیعدالتی، بهرهوری آب و انرژی، فرسایش خاک، افت آبهای زیرزمینی، ودیگر شاخصها در پایینترین و بدترین ردههای جهانی قراردارد، و اگر قرار بود حکومتها در دادگاه و سازمانی بینالمللی با ملاک شاخصها ارزیابی شوند و برای ادامه کار مجوز بگیرند، مسلماً حکومت اسلامی مردود و محکوم میشد.
آسیبشناسی چپ
در این قسمت حتیالمقدور به بیان عناوین آسیبها بسنده میکنم. بدیهی که برای هرکدام میتوان شرح و توضیحی کلی و جزئی و مصداقی برشمرد. البته این اشارات بر مبنای مشاهدات و تجربههای شخصی عنوان میشوند، و همه افراد را شامل نمی شوند.
۱- فقدان منطق ارزیابی و تحلیل که معمولاً سیاستزده، یکجانبه، و با نگاه تکعاملی، صفر و یک و "درستی این یا آن"، به رویدادها و عملکرد افراد نگریسته میشود، بدون توجه به آنروی سکه یا وجوه دیگر. مثلاً درمورد فلان جریان یا فرد یکی بد میگوید و آن را دشمن میپندارد و یکی تعریف میکند؛ آمریکا در فلان عمل و منطقه (حمله نظامی، و…) یا ضرر کرد یا موفق شد و به اهدافش دست یافت؛ اصلاحطلبها یا خوبند یا بد و…. پرسشگری و حدس و گمان و احتمال و شاید در ادبیات چپ بهندرت دیده میشود؛ هر چه هست یقین است.
۲- تاریخگرایی خام و سطحی، و مقایسه و کپیبرداری از گذشتهها و رویدادهای ایران و جهان، به جای درس گرفتن و ارتقای تئوری.
٣- کمتوجهی به سیاستهای قدرتها، مثل توجه و تمرکز آنها به شکلدهی افکار عمومی، جلب و جذب افکار عمومی در درازمدت، و استفاده گسترده از رسانهها برای دستیابی به این مقصود.
۴- اسیر و مغلوب گفتمانها و فضاهای حاکم و در نتیجه گرفتار روزمرگی تعیینشده و تحمیلی.
۵- ضعف تئوری سیاسی و مبانی فکری، و توقف در تحلیلها و معیارهای قبل از فروپاشی شوروی (که در زمان خود تا حدود زیادی درست بودند) و در نتیجه بیپاسخی و بیتحلیلی در مورد اوضاع کنونی چین و رویدادهای آمریکای لاتین و خاورمیانه.
۶- فقدان ایدهپردازی و راهجویی در گفتوگوهای درونی و جرئتمندی در نظریهپردازی.
۷- پُرگویی و طولانینویسیهای تکراری به جای چکیدهسازی و کوتاه نویسیهای طبقهبندیشده.
٨- غفلت از ضرورت فرهنگسازی برای امور و روابط گوناگون اجتماعی و تسلیم شدن به آداب و عادتها و رویههای حاکم و موجود.
۹- مذهب ساختن از مارکسیسم. به جای درک و حفظ مبانی و اصول آن را کامل و نهایی میپندارند، مانند نگرش مذهبیها به کتابهای آسمانیشان. اگر مارکسیسم علم است پس کو و کجاست پیشرفت آن؟ آنجاست که تجربهها و آنچه که بر سر جهان آمده و میآید جمع بندی و تئوریزه شود. بنای شکوهمند مارکسیسم نیاز به معبد شدن ندارد، بلکه محتاج افزودن خشتهای جدیدی بر آن است.
۱۰- سیاستزدگی. اغلب، عرصههای دیگر را قابل و لایق کار نمیدانند. در نتیجه دچار بیعملی میشوند. انفعال و بیعملی به بهانه محدودیتهای سیاسی و ندانستن و نیافتن راههای اثرگذاری و مفید بودن در محدودهها و حوزههای مجاز.
۱۱- غفلت از مسائل و جنبشهای داخلی و جهانی مانند ضرورت برچیدن سدها و توقف سدسازی، توقف کار نیروگاههای اتمی، خلعسلاح اتمی و غیراتمی، مقابله با آلودگیها (آبوهوا و دریاچهها و رودخانهها و …)، تخریب طبیعت و منابع زیستی، و ….
۱۲- فقدان بررسیها و نقدهای تخصصی در زمینههای گوناگون مانند آموزش، نفت، کشاورزی، صنعت، امور گمرکی، حمل و نقل، بهداشت و درمان، اراضی، و … و فراوانی نوشتهها و تحلیلهای کلی و تکراری.
۱٣- کمبود اطلاعات و مطالب در زمینه اقتصاد سیاسی و مناسبات اقتصادی نابرابر غرب و جهان سوم، و مطالب تحقیقی.
۱۴- نداشتن برنامه ملّی اقتصادی - اجتماعی برمبنای آمایش سرزمین، اقتصاد سبز سوسیالیستی، ملاحظات زیستمحیطی، کاهش وابستگی به منابع طبیعی، کنترل و کاهش جمعیت و سایر معیارهای امروزی برنامه و پیشرفت. برای چپ این مباحث جدید است، ادعا می کند که میداند، اما تا دانستن هنوز فاصله دارد.
۱۵- کمتوجهی به پرورش و خودسازی شخصیت، ضعف و نقصان در خصوصیات انسانی مانند تواضع، و از همین روی ناسازگاری با یکدیگر.
۱۶- عدمرعایت اصل احترام به یکدیگر، بی توجهی به حفظ حرمتها، و در نتیجه رفتارها و کردارهای ناپسند، و علنی کردن مسائل و اختلافهای داخلی.
۱۷- سطحینگری. گفتههای سران و حاکمان را ملاک ارزیابی قرار دادن، به جای توجه به عملکرد آنها و در نتیجه افتادن به دام نگرشها و رویههای ژورنالیستی.
۱٨- غفلت از مخاطرات بنیادگرایی دینی و سردرگمی در برابر جریانها و نگرشهای عقب مانده.
۱۹- محفلگرایی و اتلاف وقت در بحثهای سیاسی سطحی و تکراری به جای همفکری و اقدام برای موثر بودن متناسب با امکانات اجتماعی و شرایط هر فرد.
۲۰- غفلت از تفکیک حوزهها و امکانات فعالیت علنی و غیرعلنی. در نتیجه تحمل آسیبها و هزینههای بسیار بهخصوص در جنبش دانشجویی.
در نتیجه: وقتی صحبت از آلودگی مواد غذایی (دامی، کشاورزی، و دریایی) به انواع سموم و مواد شیمیایی و دستکاریهای ژنتیکی میشود و اینکه مردم باید بدانند محصولات غذایی چه وضعی دارند و چه به خوردشان میدهند، چپها میگویند که به جای این حرفها سرمایهداری را محکوم کنید.
وقتی صحبت از آلودگی هوا میشود و لزوم دانستن عوامل و ریشهها مانند افزایش جمعیت و مهاجرت به شهرهای بزرگ، و … و اینکه هوای آلوده چه بر سر سلامتی و بهداشت مردم میآورد، و چقدر سوخت و انرژی هدر میرود، چپها میگویند به جای این حرفها، سرمایهداری را محکوم کنید.
وقتی از خشک شدن رودخانهها و دریاچهها، افت کیفیت مراتع، و کاهش سطح آبهای زیرزمینی، بیابانزایی، تخریب اکوسیستمها، و … صحبت میکنیم و اینکه بدون وجود محیط و منابع طبیعی پایدار و متعادل ادامه حیات مختل میشود، چپها میگویند سرمایهداری همین است، این امور اهمیتی برای سیستم سرمایهداری ندارند، پس گفتن و دانستن اهمیت موضوع، اطلاع مردم، و … لزومی و اولویتی ندارند.
وقتی از افزایش جمعیت و در نتیجه افت کیفیت سرزمین و کاهش و تخریب منابع طبیعی صحبت میکنیم، چپها یا متوجه نمیشوند و اصلاً نمیدانند افزایش جمعیت چه آسیبهایی به کیفیت زندگی وارد میکند و یا میگویند به جای این حرفها سرمایهداری را محکوم کنید.
وقتی صحبت از آلودگیهای نفتی، شیمیایی، و میکروبی دریای خزر و خلیج فارس میشود و اینکه چه پیامدهایی دارد، و چه بر سر آبزیان و مصرفکنندگان ماهی میآورد، میگویند به جای این حرفها از سرمایهداری بگویید.
وقتی میگوییم که از همین حالا باید صرفهجویی در آب و انرژی (برق و سوخت و …) را یاد بگیریم، از ریختن زباله در محیط و طبیعت خودداری کنیم، از مُدگرایی و مصرف بیرویه، و اتلاف مواد اولیه و مواد غذایی پرهیز کنیم، و قواعد و آداب زندگی سبز را فرا بگیریم، به ما میخندند و میگویند که چی؟ تا سرمایهداری هست این کارها فایدهای ندارند. پس فقط هر چهار سال یک بار در انتخابات شرکت کنیم و وجدانمان آسوده و خیالمان راحت باشد که به وظایف اجتماعی خود عمل کرده ایم!
مسلم است که سرمایهداری نقش اساسی در آلودگیها و تخریبها دارد، اما این را نیز در نظر داشته باشیم که روشنفکر نباید در گذشتهها و دانستههای قبلی متوقف شود، بلکه باید مدام در پی پویایی و ارتقاء دانایی باشد. در غیراینصورت همین میشود که شاهدیم: فاجعه خشک شدن دریاچه آرال، آلودگی منابع و طبیعت چین، و …. باید خودمان نیز درست و سبز زندگی کنیم و شیوه درست زیست را ترویج کنیم و با نقد تمدن کنونی، رویههای نادرست را محکوم کنیم.
دائماً دانستههایمان را تکرار و مرور میکنیم، اما سخنی از ندانستهها به میان نمیآوریم. بیجهت نیست که حضور و تأثیر چپ در اعتراضهای تودهای و جنبشهای اجتماعی موجود در گوشه و کنار دنیا چندان قوی و چشمگیر نیست و گاه چنین مینماید که چپ فقط به حمایت میپردازد و اطلاعرسانی میکند. وقتی نیرو و انرژی چپ سیاستزده، صرف اصلاحات سطحی و صوری و نصحیت حکومتها بشود، غیر از این نیز انتظاری نمیرود. به هوش باشیم که جریانهای پیشرو اگر از غافله عقب بمانند، به روز نشوند، و کارکرد و اثرگذاری خود را از دست بدهند، ضمن برخورداری از احترام بالا، حالتی اسطورهای و یا موزهای پیدا میکنند.
|