پدیدهً احمدی نژاد در صف بندیهای درونی رژیم
علی سالاری
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
شنبه
۱۵ مهر ۱٣٨۵ -
۷ اکتبر ۲۰۰۶
منظور از پرداختن به پدیدهً احمدی نژاد ارائهً بیوگرافی و یا شناختی روان شناسانه از روحیات، کاراکتر، اعتقادات، آموخته ها و عملکردهای این معجزهً مضحک قرن و شقاقولوس صحنهً سیاسی ایران نیست؛ بلکه ارائهً تصویری تاریخی از تحولات مذهبی، سیاسی، اجتماعیست که به سربرآوردن جریان مصباح و جنتی، حزب پادگانی و باند احمدی نژاد انجامیده است. اشراف به این پیشینه می تواند ما را در شناخت بهترعمق دعوای جناح های حکومتی و نیز به کم و کیف هماورد طلبی های خارجی احمدی نژاد یاری دهد .
از آنجا که در سالهای اخیرشناخت تاریخ ایران،با اقبال روزافزون اقشار مختلف، بویژه دانشجویان و دانش پژوهان ایرانی، در داخل و خارج کشور، مواجه شده، مقدمتاً یادآوری این نکته را لازم می دانم که اصولاً روند تحولات هر جامعه را از شناخت قانونمندیهای حاکم بر تاریخ آن جامعه می توان شناخت. مطالعهً تاریخ یعنی مطالعه و شناخت همین قانونمندیها و سنت های جا افتاده و جاری در متن مناسبات و تحولات اجتماعی. تنها با مطالعهً متدیک و علمی تاریخ می توان سنت های درست را از غلط بازشناخت، برای تغییر و تصحیح آنها مبارزه کرد و مانع ادامه و تکرار سنت های غلط و ارتجاعی شد .
یکی از سنت های غلط رایج در تاریخ ایران این بوده است که حاکمان مستبد و ستمگر، هرجا که به مردم پشت کرده اند، مقام و منصب خود را به خدا منتسب کرده و با دم زدن از حاکمیت ایزد (در دوران ساسانی) و الله (در دوران اسلامی بویژه بعد از صفویه) پشت به مردم و رو به آسمان کرده، اعمال و رفتار سرکوبگرانهً خود را ، نه با دلایل عقلانی و انسانی و زمینی، بلکه با توجیهات مذهبی، شرعی و آسمانی موجّه جلوه داده اند. در زمان ساسانیان بیشتر شاهان ایران مفتخر به "فرّ ایزدی" می شدند و از زمان صفویان به اینسو، با صفاتی از قبیل "ظل الله" و در زمان حکومت ولایی کنونی هم به عنوان "ولی امر و خلیفه الله" حقوق خلق الله را نادیده گرفته اند. حال آنکه در قرآن، حضرت حق (خدا، الله، و یا ایزد) خودش در تکاپوی رسیدن به قدرت و یا برتخت نشاندن و حاکمیت کسی، حتا فرشتگان و پیامبرانش هم نبوده است. او روشن ساخته است که سرنوشت و مقدرات انسان، اقوام، ملتها و جوامع، ناشی از اراده و حب و بغض خدا و یا شیطان نیست؛ سرنوشت آدمی بدست خودش سپرده شده و خدا و یا شیطان هم مسئول و پاسخگوی اعمال خیر و شرّ کسی نمی باشند. پقول قرآن این خود ما انسانها هستیم که مسئول تغیین سرنوشت جامعهً خویشیم و خدا سرنوشت هیچ مردمی را جز به ارادهً خودشان تغییر نمی دهد: "ان الله لایغیر ما بقوم حتی یغیروا ما بانفسهم (رعد۱۱)" پیامبرش هم می گوید "کلکم راع و کلکم مسئول عن رعیته" یعنی بحث شبان وگوسفندان مطرح نیست، همه مسئولند، اینگونه نیست که یک قشر و طبقهً روحانی برای خودشان حق ویژه و امتیاز و تبعیض قائل شده و خود را کانال وصل و آلت دست حضرت حق تصور کنند و حق حساب و دلالی از بندگان او مطالبه کنند. تمام این دکان و دستک ادعای حاکمیت ولایی و خدایی و خلیفه گری، دجالیت است و دین فروشی .
با این مقدمه می خواهم یاد آور شوم که مدرنیتهً ایرانی، فقط شاهد تلاش روشنفکران برای بومی کردن دستاوردهای مدرنیته نبوده است. در آنروی سکه، سنت های ارتجاعی و ضد مدرنیتهً جاافتاده در تارو پود جامعهً ایران نیز به مقاومت برخواسته و بدنبال انطباق خود با شرایط متحول یکی دو قرن اخیر بوده اند. این موضوع به توجه و بحث های بسا عمیق تری نیاز دارد ولی نگاهی گذرا به این وجه از تقابل سنت و مدرنیته، که در جدال سیاسی بین حاکمیت آسمانی و زمینی خود را نمایان می کند، می تواند به ارتقاء شناخت ما از تحولات درونی دستگاه روحانیت در مواجهه با پدیدهً مدرنیته موثر باشد .
میدانیم که از دوران صفوی، بویژه با آمدن آخوندهای جبل عاملی، روحانیت اخباری شیعه تقرب بیشتر یافتند و شیعه گری بعنوان "دین دولتی" ترویج شد. در دوران قاجاریه، مقام و موقعیت آخوندها ارتقاء یافت و ایده های کفر ستیزی و فرمانهای جهاد مراجع تقلید (سید محمد مجاهد) درست مثل نقش ویرانگر خمینی و اطرافیانش در جنگ هشت ساله، منجر به شکست ایرانیان و منضم شدن بخش هایی از خاک ایران به روسیه شد. برخی از آخوندهای حوزوی بعد از شکست خوردن در جهاد فی سبیل سلطنت زمینی، در پی جهاد فی سبیل سلطنت آسمانی، به "جهاد اکبر" روی نهاده، در پی کشف امام زمان و گشودن ابواب بهشت (رسیدن به قدرت) از راه "کشف و شهود"[۱] (در عالم خواب و خلسه)، با اهل "فقه واصول" (جعفری) و نیز "فلسفه و کلام" (عمدتاً افلاطونی) به رقابت پرداختند. جنبش های آخوندی مغالی معروف به شیخیون (که بابیون و بهائیون از آن سربرآوردند) بر تقسیم بندی پیشین آخوندهای اخباری و اصولی اضافه شدند. این تحولات زمانی رخ می نمود که که در اروپای بعد از جنگ های سی ساله و رفرماسیون مذهبی، دین از دولت تفکیک شده، تفکرات علمی و فلسفی انسان مدرن به انقلابات صنعتی و فرانسه انجامیده بود، نظام دولت-ملت زاده شده بود و احزاب سیاسی مدرن شکل می گرفتند؛ بعبارتی، وقتی دانشگاههای مدرن در اروپا فیلسوف و مخترع و متفکر تربیت می کردند، در نقطهً مقابل و درست در جهت معکوس، مدارس علمی حوزوی مذهبی در ایران مشغول تولید و بازتولید گرایشات ارتجاعی آخوندی و دعوا بر سرکشف فتح باب با امام زمان جهت برقراری خلافت شرعی و مذهبی بودند .
اینگونه است که شاهدیم بعد از شکست ایران از روسها، دو راه حل سیاسی زمینی و آسمانی رو در روی هم صف کشیدند. یکی بدنبال مدرنیتهً ایران بود و با امثال امیر کبیر و قائم مقام فراهانی نمایندگی می شد، و دیگری دنبال کانال زدن به امام زمان و تأسیس دین و یا حکومت شرعی و مذهبی در ایران بودند. اگر پیشگامان اصلاحات و رفرم در پی گیری راه حلهای زمینی، بدنبال تأسیس نظام آموزشی جدید، استفاده از تجربه های علمی و عقلانی جوامع پیشرفته، آموختن از تجارب آنها و بومی کردن ایدئولوژی های مدرن، و نیز تشکیل احزاب و نهادهای سیاسی بودند، متقابلاً، آخوندهای حوزوی که رگ خواب عوام را بدست داشتند، رشتهً تلاش های چند سالهً روشنفکران را با یک منبر و خطابه پنبه می کردند. فقهای امامیهً حوزوی اگرچه با جنبش شیخیون و باب و بهایی ها شدیداً برخورد کردند ولی در درون خودشان صف بندی روشنی بین اصولیون و اخباریون نداشته و هنوز هم ندارند .
اصلی ترین مسئله و دغدغهً خاطر این جماعت حوزوی حل مسئلهً رهبری، بقول خودشان، زعامت مسلمین و امر جانشینی امام زمان بود. اصولیون به ولایت عام فقیه ( مثل آقای منتظری)، شیخیون به ولایت خاص (علی محمد باب) و اخباریون به ولایت مطلقه و یا خاص الخاص (جریان مصباح و احمدی نژاد) رسیده اند. اولی رهبری را وظیفه و شایستهً فقها می داند ولی آنرا مشروط به مقبولیت و بیعت مردم (معلوم نیست تنها مسلمانان، شیعیان، مقلدینشان و یا شهروندان!) می داند، دومی اصلاً مدعی ظهور امام زمان (جریان شیخ کسائی) می شود، و سومی ادعای برگزیدهً خاص امام زمان بودن می کند (جریان شیخ مصباح یزدی و احمدی نژاد ).
بدینسان، تقابل دو جریان سنت و مدرنیته در ایران، پا بپای هم در همهً ابعاد جنگیده و محصولات خود را تولید کرده اند. در این تقابل، روشنفکران، احزاب و سازمان دموکرات، و رهبران مردمی و مترقی، از امیر کبیر و مصدق گرفته تا مجاهدین و مبارزین میهن، پیوسته قربانی شده اند؛ حال آنکه متقابلاً ارتجاع شاهی و شیخی بر ایران حکم رانده اند. استعمار کهنه و نو هم همین نیروهای ارتجاعی و استبدادی شاه و شیخ را برای حفظ منافع خود، ترجیح می داده اند. وجه غالب امواج ایدئولوژیک مدرن اولیه، یعنی حزب توده نیز با رونویسی از "کمونیسم روسی" در پی حیاتی دوزیستی برآمد، پایش در تهران و سرش در کرملین، مبارزات آزادیخواهانه و جنبش مدرنیتهً ایرانی را عقیم گذاشتند .
در جنبش مشروطه، آخوندهای اصولی که از امواج فکری مدرنیته تأثیر پذیرفته بودند، با جنبش مشروطیت همراهی کرده و یا در مقاطعی در کنار رهبران مردمی ایستادند ولی صف بندی های روشن بین آخوندهای نو اندیش با آخوندهای متحجر و ارتجاعی فرصت ظهور نیافتند، چرا که هر دو جریان در درون حوزه بهم آمیخته و در خارج از حوزه نیز خود را در مقابل چالشهای سیاسی و یا فکری مطرح در جامعه متحد می یافتند .
با پیروزی انقلاب ضد سلطنتی، رقابت تاریخی و بطئی بر سر قدرت، بین شیخ و شاه ، بنفع فقها چرخید. اینبار آنها با بدست گرفتن حاکمیت فرصت یافتند تا برای ایجاد مدینهً فاضلهً مد نظرشان، تئوری ها و اندوخته های حوزوی خود را بیازمایند، اینبود که گرایشهای درونی فقهای حوزوی فرصت ظهور می یافت. بازهم مهمترین مسئلهً آنان موضوع ً "ولایت امور مسلمین" یعنی رهبری نظام بود. خمینی در این مورد مشکلی نداشت. او هم مجتهد و هم سید بود، و هم توانست بر امواج انقلاب ضد سلطنتی و اعتماد بی سابقهً مردم ایران سوار شده، رقبا و مخالفین سیاسی روحانی غیر روحانی اش را یکی پس از دیگری از دور خارج کرد و یا هم از میان بردارد. خمینی خود معجونی مرکب از خصوصیات مشترک با اصولیون و اخباریون بود. او با استفاده از حربهً "تقیه" توانسته بود در هر حال متناسب با شرایط رنگ عوض کند .
براین سیاق، هرچند خمینی و اطرافیانش قبل از انقلاب عمدتاً جزء اصولیون محسوب می شدند، و خود با آخوندهای متحجر اخباری مشکل داشتند، ولی بعد از انقلاب و در همان زمان حیاتش، او با هشت سال جنگ و سرکشیدن جام زهر و نیز سرکوب و قتل عام مخالفینش، از سال شصت تا شصت و هفت، تیشه به ریشهً نظام فکری، اعتقادی و رهبری شرعی-سیاسی حوزوی زد. بدلیل همان شکستها در جبهه های مختلف داخلی و خارجی بود که سردمداران رژیم بعد از مرگ خمینی، برای او جانشین مجتهدی نداشتند و به حجت الاسلامی علی خامنه ای بسنده کردند .
با این ضربات و شکست ها در جبههً عمدتاً متمایل به جریان نوظهور روشنفکر حوزوی قبل از انقلاب که مدعی حکمت و اجتهاد نیز بود، آخوندهای اخباری (که از دوران جنگ آموزش عقیدتی سپاه و تربیت قاتل و شکنجه گر در میان نیروهای امنیتی رژیم را بعهده داشتند، از سویی بر آتش تنور جنگ می دمیدند، و از سوی دیگربه مستحکم کردن پایه های قدرتشان با قتل و غارت مشغول بودند) فرصت ابراز وجود یافتند تا خلاً حاصل از ناکامی جریان حاکم را پرکنند .
بعد از خاتمهً جنگ این اختلافات و جناح بندی های درونی بارزتر گردید و رژیم ناگزیر از انتخاب بین دو راه بود: یا بایستی به راه صلح و سازندگی و رفرم قدم می نهاد و مانند هر نظام سیاسی معقول، مدرن و امروزی از کوک نظامی خارج شده، سپاه پاسداران و شبه نظامیان بسیج و کمیته ها و بنیادهای غارت و چپاول را منحل، و متقابلاً آزادی نهادهای مدنی، اعم از احزاب و سازمان های دولتی و غیر دولتی را می پذیرفت؛ و یا هم اینکه بر همان صراط سرکوب و اختناق در داخل و صدور بحران و تروریسم (تحت عنوان صدور انقلاب) در خارج ادامه می داد تا از این طریق برای حزب اللهی ها و پاسداران و بنیادها و کمیته های غارت و سرکوبش بهانهً موجودیت فراهم کند. این معضل در رأس نظام بین جناح باصطلاح سردار سازندگی یعنی رفسنجانی از یک سو، و قشریونی مانند مصباح یزدی، احمد جنتی و فرماندهان سپاه، مانند محسن رضایی و احمدی نژاد، از سوی دیگر جریان داشته است .
در انتخاب بین آن دوگزینه، بدلایلی که هنوز افشاء نشده، خمینی راه حلّ دوم را برگزید و بافرمان قتل سلمان رشدی رشته های جناح رفسنجانی را از همان آغاز پنبه کرد. فرماندهان از جبهه برگشتهً سپاه و سربازان گمنام امام زمان دربخش های امنیتی ( بجز عدهً معدودی مانند سازگارا و گنجی و حجاریان) اهل تن دادن به سازو کار جامعه ای عقلانی، مدرن، مدنی و بسوی سازندگی نبودند .
خامنه ای هم در کشاکش صف بندی های درونی رژیم، برخلاف سابقهً قبل از انقلابش (در همسویی نشان دادن با نواندیشی دینی) اینک بر سریر قدرت و با اختیارات مطلق، راه آسانتر را انتخاب کرد و در رویای گسترش دامنهً قدرت خود به خواستهً پاسداران و آخوندهای اخباری ( که بعد از شکست خمینی در جنگ بیشتر بدرون رژیم خزیده بودند) تن داد. بدینسان با آمدن خامنه ای، آخوندهای اخباری سنگر به سنگر جلو آمده و توانستند دست بالاتر را بگیرند، بطوریکه اکنون در پی تصفیهً نهایی طیف مقابل، اعم از رفسنجانی، کروبی و خاتمی برآمده اند. روشن است که مخالفت باند مصباح و احمدی نژاد با رفسنجانی و خاتمی نه در رفع اشکالات آنها و پاسخگوتر کردن حاکمیت بلکه در سوء استفاده فرصت بدست آمده ناشی از شکست های آنان، آنهم بمنظور فریب بیشتر عوام؛ نه در بهبود فضای سیاسی و توسعهً اقتصادی و روابط خارجی، بلکه در سرکوب، سانسور و خفقان بیشتر و انحصاری و اختصاصی کردن حکومت می باشد. درست مثل شعارهای دهن پرکن آنها از موضعی بغایت ارتجاعی در مخالفت با اسرائیل و آمریکا در خاورمیانه که از همان اول انقلاب برخی چپ های وطنی و جهانی را فریب می داده است. روشن است که خامنه ای با میدان دادن به این جریان متحجر حوزوی و سپاهی، عملاً سرنوشت خود و نظامش را با سرنوشت یک جریان رو به افول آخوندی و نظامیان ایدئولوژیک بحران ساز، تروریست، و جنگ افروزی آن گره زده است .
از این بررسی می توان چند نتیجه گیری روشن بعمل آورد. نخست اینکه جریان آخوندی اخباری و شیخی منشاء غیر ایرانی داشتند (ضمناً، بدلیل همزمانی بروزآنها با آمدن انگلیسی ها به منطقه و نیز علم شدن آنها با جریان وهابیگری در میان سنی ها، شعار دایی جان ناپلئون، که باز "کار کار انگلیسی هاست!" را نمیشود از نظر دور داشت. بدرستی هیچکس بقدرانگلیسی ها در دامن زدن به تفرقه و تجزیه و تلاشی مردم خاورمیانه نکوشیده و نخواهد کوشید ).
دوم، عدم شناخت و یا توجه به صف بندی های جناحی درون روحانیت شیعه از طرف نیروهای سیاسی، بویژه مجاهدین، عامل موثری در یک دست شدن کل جریان علیه مجاهدین، و افتادن روند تحولات در سراشیبی تحجر و ارتجاع بیشتر، و نهایتاً روآمدن جریان مصباح بوده است. مجاهدین و مبارزین ایران، قبل و بعد از انقلاب ضد سلطنتی، هرگز نخواستند این صف بندی های درون روحانیت شیعه را برسمیت بشناسند. آنها ای بسا سعی کردند که کل قضیه را یکجا متحجر و مرتجع وانمود کرده، طرح های میانه روانه و اصلاح طلبانهً اصولیون در درون نظام را ناکام کنند تا راه انقلاب و سرنگونی کل نظام زودتر هموار گردد. حال آنکه این رویکرد در عمل نتیجهً عکس داده است و در صحنهً سیاسی آب به آسیاب اخباریون متحجر ریخته شده، فاشیستهای مذهبی در این بازی برنده شده اند و نه انقلابیون و آزادی خواهان. چنین رویکردی هزینهً گزافی، برای غلبه بر بنیادگرایی مذهبی، بر دوش مردم ایران گذاشته، به رشد و غلبهً تحجر مذهبی کمک کرده است. بعلاوه، این روش و منش خلاف عرف مبارزهً سیاسی پراگماتیستی است .
سوم، آن بخش از روحانیت شیعه که مخالف ولایت مطلقهً فقیه و خواهان جدایی دین از دولت و یا دین از سیاست هستند، شایستهً حمایت مردم ایران و نیروهای جدی تحول طلب و دموکرات آن می باشند. بهمین دلیل، حمایت از آیت الله سید حسین کاظمیه بروجردی که خواهان جدایی دین از سیاست و تفکیک بین خدای مردم از منویات حاکمان است، لازم و ضروری است. باید با صدای هرچه رساتر تضییقات، فشارها و دستگیری مردمی که از ایشان دفاع کرده و می کنند را محکوم کرده به گوش افکارعمومی و مراجع بین المللی برسانیم .
چهارم، اختلاف مصباح و احمدی نژاد با رفسنجانی، خاتمی و کروبی ناشی از سربازکردن این اختلاف ریشه دار تاریخی در بین روحانیت شیعهً امامی می باشد. طیف اخباریون که با حمایت خامنه ای و سپاه، حاکمیت یک دست را برای شکل داده و تمام نهادهای قدرت را در اختیار گرفته اند، اکنون در صدد تصفیه حساب نهایی از باند مقابل برآمده اند. آنها برآنند تا توجهات عوام الناس را از قبر خمینی به چاه جمکران برگردانده، رد پای امام زمان را نه در حجره های حوزهً علمیه بلکه در پادگانهای نظامی سپاه و در رویای دستیابی به بمب "لیزری و اتمی" می جویند. استراتژی اعلام شدهً آنها هم نخست تسلط بر هلال شیعی خاورمیانه، البته بعد از بیرون کردن آمریکا و اسرائیل از منطقه، و بدنبالش بدست گرفتن رهبری جهان اسلام، البته تحت زعامت " قائم آل مصباح" که در کمین صندلی خامنه ای نشسته است، می باشد. شاید فکر کنیم "شتر در خواب بیند پنبه دانه" ولی اگر به واقعیت صحنهً سیاسی ایران نظر کنیم خواهیم دید آنها توانسته اند به آرزوهای خود در داخل ایران تحقق بخشند. باند مصباح و احمدی نژاد براین باورند همانطور که در ایران از هیچ به همه چیز رسیده اند در منطقه و صحنهً بین المللی نیز قادرند به رویاهای مالیخولیایی خود جامهً عمل بپوشانند. این جماعت برای تحقق آرزوهایشان آماده اند تا ایران را به جنگی دیگر کشانده و هست و نیست مردم و مملکت را برباد دهند. همانطور که همسویی و همرأیی با این باند متحجر و تبهکار یک خیانت ملی است، افشا و مبارزهً تمام عیار با آنها یک وظیفهً انسانی، میهنی، و ای بسا مذهبی می باشد .
شنبه، ۲۰۰۶/۱۰/۰۷
آدرس وبلاگ : http://gozarbedemocracy.blogspot.com
|