زنان چه میخواهند؟
مریم نصراصفهانی
•
نظریه من این است که همانطور که فرهنگ ویکتوریایی به زنان اجازه نمیداد نیازهای اولیه جنسیشان را بپذیرند یا ارضا کنند، فرهنگ ما هم به زنان اجازه نمیدهد نیاز اولیهشان برای رشد و استفاده تمام و کمال از نیروهای بالقوهشان در مقام انسان را بپذیرند و محقق کنند و این نیاز تنها با نقش جنسی آنها تعریف نمیشود…»
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
دوشنبه
۵ خرداد ۱٣۹٣ -
۲۶ می ۲۰۱۴
مادر من از آن دسته زنان میانسالی است که نوجوانی و جوانیاش در دوران آغاز انقلاب سال پنجاه هفت و با شور و حرارت انقلابی سپری شده است. برمبنای آرمانهای انقلابی با پدرم ازدواج کرده، چهار فرزند دارد و با وجود مشکلاتِ آنها، دانشگاه را تمام کرده، سالها خانه داری کرده تا بچههایش بزرگ شوند و الان یک مجموعه کوچک را هدایت میکند. با این حال از روزهای کودکی تا به حال ندیدهام کمآورده یا ناامید شده باشد در مقابل بالا و پایین شدنهای سیاسی. این روزها به من میگوید من نمیفهمم شما دختران جوان چه میخواهید. مجردتان افسرده است و متاهلتان افسرده است و از آن بیشتر آنهایی که مادر شدهاند نالان و پریشانند… همه ناراضی، کلافه، افسرده و غرغرو…
مادر من که سهل است، حضرت فروید، که سالهاست نظریات شبه-علمیاش بر حیات زنان و مردان این کره خاکی سایه افکنده است به یکی از شاگردانش میگوید: «پرسش بزرگی که هرگز پاسخ داده نشده و من نیز با وجود سی سال مطالعاتم درباره روح زنان، قادر به پاسخ به آن نیستم، این است که یک زن چه میخواهد؟»
الف- بتی فریدان در کتاب رازوری زنانه و در بررسی نارضایتی کما بیش مشابهی در میان زنان آمریکایی در سالهای پس از جنگ جهانی دوم و ایجاد رفاه نسبی در خانوادههای طبقه متوسط مینویسد: «به نظر من مشکل اصلی امروز زنان، جنسی نیست بلکه مسئله بر سر هویت است. نوعی جلوگیری یا اجتناب از بلوغ زودرس است که با رازوری زنانه استمرار مییابد و جاودانه میشود. نظریه من این است که همانطور که فرهنگ ویکتوریایی به زنان اجازه نمیداد نیازهای اولیه جنسیشان را بپذیرند یا ارضا کنند، فرهنگ ما هم به زنان اجازه نمیدهد نیاز اولیهشان برای رشد و استفاده تمام و کمال از نیروهای بالقوهشان در مقام انسان را بپذیرند و محقق کنند و این نیاز تنها با نقش جنسی آنها تعریف نمیشود…»
ب- مصرف گرایی، سکسزدگی و بیهدفی، در عین وجود تحریمها و مشکلات معیشتی و اقتصادی، از نظر من مشخصه مشترک طبقه متوسط ما و جامعهای که فریدان از آن سخن میگوید است. باز از طرف دیگر خانه نشینی بعد از سالها رقابت جدی بر سر موقعیتهای تحصیلی و کسب تحصیلات عالی، عدم دسترسی به مشاغل درآمدزا یا دربهترین حالت اشتغال به کارهای پیش پا افتاده، شکستهای عاطفی، آمار بالای طلاق و تنهایی، زندانی شدن در خانه برای بزرگ کردن یک کودک و پاسخ دادن به نیازهای کهنه و مدرنش، نصیب دختران همنسل من بوده است. در عین حال در ایران هم بسیاری مشکل زنان را تحصیلات زیاده از حد، که آنها را تبدیل به موجوداتی پرتوقع و غرغرو کرده است میدانند. این تفکر آنقدر قوی است که حالا که تعداد قابل توجهی از صندلیهای دانشگاهها خالی است، رغبتی هم به دانشگاه نیست، حتی خود من از دختران جوانی شنیدهام که با عبرت از تجربیات ما و از ترس به خطر افتادن موقعیت ازدواج آیندهشان حاضر به ادامه تحصیل بیش از مقطع کارشناسی نیستند چرا که به نظر میرسد دانشگاه نسبتی با «زندگی واقعی» زنانه ندارد و تنها آن را تلخ و غیرقابل تحمل میکند. ادامه تحصیل، حضور در اجتماع، تجربیات متنوع و… برای زنان آرزوهایی مبهم و غیرقابل تعریف برای چیزی بیشتر از سشتوشو و نظافت و بچه آوردن و بزرگ کردن پدید میآورد حال آنکه زندگی توام با رضایت برای یک زن نسبت تام و تمامی با تدوام کودکی او دارد.
ج- «در تحصیل، در ازدواج، در مذهب و در همه چیز ناامیدی تقدیر زنان است» و با توجه به سرخوردگی دختران هم نسل من از رقابتهای تحصیلی و کاری این فرض قدیمی درستتر مینماید که به میزانی که زن کودک باقی بماند و احساساتی، وابسته و رشد نیافته باشد نقش خود در جامعه و خانواده را با رضایت بیشتری میپذیرند و حتی با لذت بیشتری به آنها خواهد پرداخت. به افسانه نظم خدادای که نظام طبیعت بر آن مبتنی است ایمان خواهند آورد و خلاهای وجودیش را با هجوم به سمت فروشگاههای بزرگ، لباسهای مارکدار، آرایشهای افراطی و ایجاد تغییر در بدنش برای تبدیل شدن به موجودی صددرصد جنسی پر خواهد کرد تا رضایت و آرامش را در اموری نه دربرابر فرهنگ و جامعه مردسالار و سرمایه داری که هم جهت با آن بجوید.
د- در نهایت اما به قول آبراهام مازلو «اگر شما به عمد بخواهید کمتر از آنچیزی باشید که ظرفیتش را دارید، هشدار میدهم که مابقی عمر خود ناشاد خواهید بود»
برای اطلاعات بیشتر نگاه کنید به:
بتی فریدان، رازوری زنان، ترجمه فاطمه صادقی و دیگران، انتشارات نگاه معاصر، ۱۳۹۲
ساموئل فرانکلین، روانشناسی شادکامی، ترجمه جعفر نجفی، سخن، ۱۳۸۹
منبع: وبلاگ نویسنده-critic
|