مشکل حجاب و آزادی زنان
آتوسا صاد
•
حجاب به معنای گذاشتن پوششی اضافه بر بدن، به خودی خود معنای خاصی ندارد و تنها زمانی با معنا می شود که در یک بافت سیاسی، فرهنگی، مذهبی و روانی خاص گذاشته شود. بدون این بافت ها معنای حجاب هم ناپدید می شود. حجابی که مثلن در جامعه ی سیاسی ایران «پشتوانه ی نظام» معرفی می شود، خارج از این بافت مانند هر پوشش دیگری خنثی است.
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
سهشنبه
۶ خرداد ۱٣۹٣ -
۲۷ می ۲۰۱۴
این مطلب را به بهانه سخنان اخیر سیدعلی خامنه ای در "روز زن" در خصوص لزوم حفظ نظام اسلامی به دست زنان نوشته ام.
هرهفته انجمن ائتلافی دانشگاه کمبریج (Cambridge Union Society) مناظره هایی را با حضور چهره های برتر فرهنگی، علمی، سیاسی و مذهبی برگزار می کند که در آن سخنرانان در مورد موضوعات مختلف اجتماعی ـ فرهنگی بحث و جدل می کنند. از جمله مباحث اخیر این انجمن می توان به «نقش کلیسای کاتولیک در پیشرفت جامعه ی انگلستان،» «نقش مدارس خصوصی در تربیت فرزندان،» و «نقش انتقادهای مردمی در آزادی مطبوعات» اشاره کرد. هر مناظره با موضوعی از این دست آغاز می شود و انجمن در مورد آن موضوع، موضعی خاص می گیرد (مثلن در مورد نخست، انجمن معتقد بود که «کلیسای کاتولیک در پیشرفت جامعه ی انگلستان نقش مثبتی بازی می کند»). سخنرانان موافق و مخالف سپس به نوبت در مورد آن موضوع اظهار نظر می کنند، در پایان از حضار رای گیری می شود تا نتیجه ی مناظره مشخص شود. موضوع یکی از مناظره های گذشته ی انجمن، «مسأله ی قدرت و حجاب زنان مسلمان» بود که به دلیل اهمّیت یا آزاردهندگی موضوع برای ما زنان ایرانی، شایسته دیدم فضایی فکری بدان تخصیص دهم. برخی از مطالب این نوشته را از مناظره ی کمبریج وام گرفته ام و باقی آن نقد شخصی خودم بر موضوع حجاب است
بحث حجاب زنان مسلمان در جوامع مختلف به ویژه در جوامع اسلامی زوایای سیاسی و جامعه شناسانه ی ظریفی پیدا کرده که هستی دائمن آلوده به تقدیس و تقبیح آن را به لایه های جدیدی از حیات تاریخی خود می کشاند. حجاب به معنای گذاشتن پوششی اضافه بر بدن (بدنی که امروزه در همه ی فرهنگ های جهان از یک پوشیدگی نسبی برخودار است)، به خودی خود معنای خاصی ندارد و تنها زمانی با معنا می شود که در یک بافت سیاسی، فرهنگی، مذهبی و روانی خاص گذاشته شود. بدون این بافت ها معنای حجاب هم ناپدید می شود. حجابی که مثلن در جامعه ی سیاسی ایران «پشتوانه ی نظام» معرفی می شود، خارج از این بافت مانند هر پوشش دیگری خنثی است. بر خلاف ادعای مکرّر علی خامنه ای بر این که «حجاب مانعی در مقابل سیاست عرضه و هرزه شدن زن است»، باید گفت که خارج از بافت های سازماندهی شده ی نظام اسلامی ـ ایرانی حجاب و بی حجابی تفاوت چندانی ندارند، و امروز ما بهتر از هر کس می دانیم که زن با حجاب هم به خوبی می تواند «عرضه و هرزه» شود. آن چه زن را از «هرزگی» می رهاند و برای او ارزش می آفریند، قدرت انتخاب و رای شخصی اوست نه پیروی کردن از دستورات آقایی به نام رهبر. زن ایرانی می تواند در مورد لباس خود تصمیم بگیرد و حجاب و برهنگیش به کسی مربوط نیست. این که رهبران یک جامعه به مدت ۳۵ سال یک حرف را تکرار کرده و «لزوم حفظ حجاب و عفاف» را به جامعه گوشزد کرده اند نشان می دهد که پدران سیاسی در تربیت فرزندان ناموفق بوده اند. فرزند ناخلف حرف را از یک گوش گرفته و از گوش دیگر بیرون کرده است. دلیل این نافرمانی چیزی نیست جز این که حرف های پدران با شعور فردی فرزندان مغایرت دارد و حقوق انسانی آنان را (که نخستین دغدغه ی حکومت های پایای امروز است) نادیده گرفته است. روز زن یعنی بگذار من در آن روز تصمیم بگیرم چگونه باشم، چه بپوشم و بدون نظر مکرّر تو نقش دلخواه فردی و اجتماعی خودم را باز یابم و بازی کنم. سیاستمداران باید از پدری ملّت استعفا دهند و ما هم باید هر چه زودتر بالغ شویم و زیست مستقل از پدر را بیاموزیم. این گونه است که شاید لباس با تمام بی معناییش (به دلیل نزدیک بودنش به بدن و به قلب) در حضور و فقدان خود تنانگی مان را احیاء می کند، و تنانگی زنده بودن مان را، و زنده بودن انسان بودن مان را، و انسان بودن رای داشتن مان را، و رای داشتن بنده نبودن مان را، و بنده نبودن آزادی مان را.
دغدغه های اصلی مخالفان حجاب
حجاب محصول قرائتی خاصّ و تک بعدی از قرآن و حدیث در سنّت فقهی اسلامی است که سنّتی منحصرن مردانه است. می توان گفت دین فقهی یا «دین مردانه» حجاب را اختراع کرده تا کنترل و تسلّط بدن زن و اظهارات جنسی او را در دست بگیرد. حجاب مظهر مالکیت جهانی مرد مسلمان بر بدن زن مسلمان است: مالکیت سیاسی رهبران او، مالکیت فرهنگی مردان هم فرهنگ او، مالکیت دینی تمام مردان مسلمان و مالکیت شخصی همسران و پدران او. حجاب، مرد را صاحب بدن زن معرفی می کند و به مرد مسلمان حق می دهد با تحمیل حجاب بر زن یا زنان، حدود ملک شخصی خود را خط کشی و از آن در برابر سایر مردان محفاظت کند. این «سایر مردان» دقیقن چه موجوداتی هستند؟ موجوداتی که «اگر خود را نپوشانی به تو تجاوز خواهند کرد!» مردان در این جهان بینی، موجوداتی هستند که از اخلاق و تعاملات اجتماعی بویی نبرده و باید به زور حجاب و ناموس پرستی مهار شوند. با این قرائت، مردان تابع محض غرایز جنسی خود هستند و بی اراده و بی اختیارند و نباید به آن ها اعتماد کرد.
همان گونه که حجاب در ایران، عربستان و افغانستان یک انتخاب فردی نیست، حجاب در طول تاریخ هم همواره به دلایل مردانه بر زنان تحمیل شده و زن آزاد قرن بیست و یکم هرگز به میل و خواست خود تن به آن نمی دهد. حجاب محدود کردن حقوق زنان و گرفتن حق آزادی بیان و ابراز وجود آن هاست. چرا جامعه قوانین غیر ضروریی مانند قانون حجاب را (مصوبه ی سال ۱۳۶۳ در مجلس شورای اسلامی ایران) وضع کند که وجودش جز کوچک شمردن شعور انسانی مفهوم دیگری نمی آفریند؟
حجاب ابزاری است برای سرکوب زنان. شعار حجاب برای «حفظ امنیت» هم زنان را به یک «شیء» و صرفن یک «شیء جنسی» تبدیل میکند. حجاب زن را نوعی وسیله ی هیجانآور جلوه می دهد و مرد را موجودی ذاتن شهوانی که توانایی کنترل خود را ندارد و از آن معاف است. در واقع زن باید جور ناتوانی مردان را در کنترل شهواتش بر دوش بکشند. حجاب در این حالت قانونی است از جانب مردان برای محافظت از شهوات مردان دیگر. وقتی فقه تمام یا اکثر بدن زن را «عورت» می داند که باید پوشیده شود، زن چیزی بیش از وسیله ای برای تهییج شهوانی نیست. (استفاده از حجاب برای افزایش تنش جنسی نامعمول نیست- مثلن در سینمای کلونیال حجاب زنان در مستعمره ها وسیله ای بوده برای تهییج جنسی مردان سفید پوست).
به لحاظ فقهی که در نظر بگیریم، اصل «واجب نبودن حجاب بر کنیز» نشان می دهد که هدف از دستور حجاب در اسلام، «حفظ امنیت» جنسی جامعه نبوده است، چرا که کنیزان هم دارای جذابیت جنسی بودند. در بهترین حالت، حجاب به ویژه در فقه شیعی یک پارادوکس کامل است که حتی اگر هدف آن «حفظ امنیت» زنان تعریف شود، قانون شرعی ـ شیعیِ «مُتعه یا صیغه» این حفاظت را به راحتی از سر راه بر میدارد و نکاح موقت را (که با فاحشگی فاصله ی چندانی ندارد) به سهولت ممکن می کند.
دغدغه های اصلی موافقان حجاب
«آزادی» واژه ای است که اغلب ساده تر از آنچه هست معنا می شود و معمولن به عبارات کلی تقلیل می یابد. باز شدن جو فکری، آزادی بیان، احیای حقوق انسانی و از بین رفتن قید و بندهای دست و پاگیر (از جمله حجاب) از مصادیق آب رفتن مفهومی واژه ی آزادی است. مفهوم آزادی در جهان امروز معمولن به تعریف آن در فلسفه ی غرب و در اندیشه ی فیلسوفانی چون امانوئل کانت بر می گردد. کانت معتقد است که «آزادی»، مفهومی جهانی است که بر اساس خِرد انسانی به بهبود وضع اجمالی جامعه ی بشری می انجامد. چنین مفهومی نقطه ای مشخص از حیات انسانی و تصویری شفاف از مدینه ی فاضله ی لیبرال را آماج جهان بینی خود ساخته است. از این دیدگاه، آزادی یک صورت بیش تر نمی تواند داشته باشد و سیاست های امروز جهان هم به بازسازی این تک-معنایی کمک می کنند. همه دیده ایم که کشورهای عضو شورای امنیت سازمان ملل چگونه گاه با پا در میانی و گاه با جنگ افروزی، «آزادی» مورد نظر خود را به کشورهای در حال توسعه تحمیل می کنند. خوشبختانه متفکران پست مدرن چون فوکو این مفهوم تک-بعدی از آزادی را به چالش کشیده و آزادی را نه در معنای جهانی آن بلکه در خرد فردی پیدا کرده اند. خرد فوکویی دیگر خرد دو-دو-تا-چهارتای خیر اندیش (فلسفه ی مدرن) نیست، بلکه حالت فردی، فرهنگی و چالشگرا می یابد.
خرد کانتی به من می گوید بی حجابی نماد آزادی است و حجاب نماد عقب ماندگی، پس بی حجابی نخستین قدم است در راه آزادی زنان (ذهنیت رایج در میان بسیاری از ایرانیان این است). اما خرد فوکویی می گوید این آزادی نیست. حق زنان برای انتخاب بر مبنای خرد فردی و پیشینه ی فرهنگی را نمی توان با هیچ نوع «آزادی»یی ولو آزادی کانتی محدود کرد. از دلایل آزادی زنانِ بی حجاب تملّک شخصی آن ها بر بدنشان و کسب قدرت جنسی از طریق برهنگی معرفی می شود (بحثی که این روزها در آثار هنرمندان پاپی چون لیدی گاگا هم فراوان دیده می شود). نقطه ی مقابل این تصویر که اتفاقن آن هم کم بیننده نیست تصویر زن افغانی است که زیر بار سنّت های مردسالارانه ی خانه و اجتماع خود خرد می شود و توان اندیشه و حرکت فردی را از دست می دهد (این تصویر اگر دقت کرده باشید اخیرن در شبکه هایی مانند بی بی سی فارسی در حال ترویج است). برقع، چادر و حجاب به طور جهانی یادآور زن مسلمان افغان است و بار منفی محدودیت بدنی، ذهنی و کلامی را بر دوش می کشد. اما تصوّر این که تمام زنان با حجاب دنیا به دلیل محدودیت های طالبانی حجاب را برگزیده اند و هیچ یک تسلط و برداشتی از بدن و غرایز خود ندارند با برداشت کانتی از مفهوم آزادی یکی است و مانند آن تک سویه و مشروط است. محدودیت هایی که کشورهایی مثل ترکیه و فرانسه علیه کار، تحصیل و زندگی زنان با حجاب نهاده اند، ناشی از همین تصویر طالبانی از حجاب و نادیده گرفتن رای فردی زنان در تعیین لباس و خط مشی شخصی شان است. چرا بکینی نماد آزادی انسانی یک زن باشد و برقعِ اختیاری نماد آزادی زن دیگر نباشد؟ سرمایه داران (و به دنبال جیب آنان سیاستمداران) مسیر کلی فرهنگ جهان را در سینما، تلویزیون، ادبیات، روزنامه نگاری، هنر، تبلیغات و مُد و … تعیین می کنند، کلیشه هایی را به نام «تفکر مذکّر» و «تفکر مونّث» پایه می گذارند، و مفاهیمی چون «سکسی» و «غیر سکسی» را طوری معنا می کنند که به گردش سرمایه شان در تجارت و چرخش بدن ها در بازار زیباسازی جهانی (از جمله در زیر تیغ جراحی پلاستیک) کمک می کند. متأسفانه برداشت عمومی جهانیان از مفهوم بدن و آزادی آن به همین خوانش های سرسری و رسانه ای محدود می شود.
سخن پایانی
سخن را با گریزی به فصل «وزش باد تجدّد» از کتاب «روزها» ی محمدعلی اسلامی ندوشن خاتمه می دهم. ندوشن در این جا نخستین تجربه ی کشف حجاب را در زادگاهش روستای «کبوده» ی یزد روایت می کند.
توضیح : روز ۱۷ دی ۱۳۱۴ رضاشاه همراه با همسر و دخترانش در جشن فرهنگی دانشسرای تهران دستور «رفع حجاب» را صادر و استفاده از حجاب سنتی را رسمن ممنوع کرد.
«سال ۱۳۱۴ یا ۱۳۱۵ بود که موضوع کشف حجاب و تغییر لباس به کبوده هم کشید. بخشدار تازه یی که خود را خیلی جدی نشان می داد، به ده آمد و اخطار کرد که باید مراسم کشف حجاب صورت گیرد. هیچ راهی برای گریز نبود و بهانه تراشی و طفره رفتنِ سرجنبانان ده موثر واقع نگشت. روز هفده دی برای انجام تشریفات تعیین شده بود که می خواستند در آن روز سراسر ایران را به جامه "تجدد" ببرند. زنهایی که به علت موقع اجتماعی خانواده خود نمی توانستند شانه از زیر این بار خالی کنند، هریک به فکر تهیّه لباسی افتادند.
یک جریان فوق العاده مهم و شاقّ بود. زنهایی که تمام عمر به آنها تربیت پوشیدگی داده شده بود، و از شش هفت سالگی عادت کرده بودند که روی و هیکل خود را از نامحرم پنهان دارند، اکنون می بایست در جلو مردان غریبه ظاهر شوند. عادت و منع درونی، از منع شرعی مشکل بیشتری داشت. مردها نیز به نوبه خود چنین می اندیشیدند که اگر چشم نامحرم ـ حتی دوستان و همقطاران آنها ـ بر ناموسشان بیفتند، چنان است که گویی از راز بزرگ مگویی پرده برداشته شده است، که پنهان ماندنش با حیثیت و هستی آنها بستگی دارد. چنین می پنداشتند که همین نگاه کردن تا حدی مرادف با هتک ناموس خواهد بود، یعنی درآمد و دالانی برای ورود به حریمِ حرمت آنها. گذشته از این، جواب "رعیت"ها را چه بدهند؟ تا آن روز یک تفاوت عمده که باروی اجتماعی را در میان "رعیت" و "ارباب" بر سر پا نگاه می داشت، حجاب بود. زن رعیت مانعی نبود که روی خود را بنماید، همان مرتبه پایین اجتماعیش، فقرش، او را از رعایت آداب معاف می داشت، ولی زن "ارباب" هرگز. بنابر این حجاب یک وجه تمایز اجتماعی و اقتصادی نیز بود که آبرو و شاٌن خانواده به آن بستگی داشت.
چون همه کوششها برای شانه خالی کردن بی ثمر ماند، قرار شد که روز هفده دی زنهای اعیان با لباس جدید در مدرسه ده اجتماع کنند و تشریفات انجام گیرد. آغازی باشد برای آن که پس از آن برای همیشه "اسارت زن" به طاق نِسیان سپرده شود…
روز جشن، ما بچه هایی که در مدرسه بودیم، در کلاس خود ماندیم. اتاق دیگری با نیمکت و میز برای انجام تشریفات انتخاب گردیده بود. بخشدار و اعیان ده نخست وارد شدند و رفتند توی اتاقی که به منزله "دفتر" مدرسه بود. بعد تمام مخدّرات (خانمها) آمدند، به تعداد حدود پانزده. ما از پشت پنجره توانستیم آنها را ببینیم. چادرهای خود را توی دالان برداشته بودند، روسری محکمی بسته بودند، بعضی با کت و دامن و بعضی با پالتو شوهرشان، کفش یا گیوه بر پای، مانند اَشباح، از جلو پنجره گذشتند، و وارد اتاق شدند. گویی چون چادر را کنار گذاشته بودند، سایر لباسها قادر نبودند که در میان بدن آنها و چشم نظاره کنندگان حایل گردند. همان احساس را داشتند که حَوّا در بهشت داشت، زمانی که با خوردن گندم جامه از تنش فروریخت. ما با کنجکاوی از پشت پنجره به این هیولاهای عجیب نگاه می کردیم.
سرانجام قضیه، به این صورت فیصله شد که آقای بخشدار که نماینده دولت بود (و او خوشبختانه غریبه بود) برود توی اتاق خانمها، برای آنها نطقی بکند و مردهای دیگر در همان اتاقی که بودند بمانند، و مراسم به این صورت انجام شده تلقی گردد.
من نمی دانم که بخشدار چه گفت و خانمها چگونه او را پذیرا شدند، چگونه خود را روی نیمکتها نگاهداشتند، و در حین شنیدن سخنرانی، نگاههای خود را به کجا متوجه کرده بودند، و چگونه در میان آنها یکی صیحه نزد یا غش نکرد، و آیا کسانی از آنها انتظار نداشتند که مانند روز مرگ معتصم (آخرین خلیفه عباسی که به دستور هولاکوخان مغول نمدپیچ شد و به قتل رسید)، رعد و برق بشود و آسمان به هم برآید؟
موضوع، بی حادثه خاتمه یافت و کبوده نیز بدین گونه به شبکه سراسری "نهضت بانوان" پیوست. صورت مجلس کردند و همه امضا نمودند که در "تحت توجهات اعلیحضرت همایونی" "مراسم" با موفقیت برگزار شده است.
تردید ندارم که این اولین و آخرین روز بی حجابی نسوان (زنان) کبوده بود. بعد از آن اگر کسی در کوچه های خاک آلوده ده طاووس مست و کبک خرامان دید، زن بی حجاب هم دید...
بعد از آن، از آنجا که هیچ غریبه و ماٌمور حکومتی در ده نبود، (بخشدار که مقیم مرکز بخش بود و گاه به گاه به کبوده سر می زد) زنها توانستند به همان روش گذشته خود ادامه دهند. فقط هرگاه اَمنیه (که امروزه به آنها ژاندارم می گویند) وارد ده می شد، می بایست مراقب باشند که از خانه بیرون نیایند. با بودن امنیه، حتی زنهای رعیتی هم از تعرّض مصون نمی ماندند، زیرا چارقد نیز جزء مصادیق حجاب شناخته می شد. امّا خوشبختانه مشکل امنیه همان ساعتهای اول بود، بعد که آشنا می شد و او را به خانه می بردند و مهمان می کردند، استعداد دست آموزشدنش کمتر از بخشدار نبود...
مشکل اصلی این جاست که نظام آزادی کانتی و نظام های اسلامی هر دو یک نوع جهان بینی را ترغیب می کنند و هر دو خرد جمعی (جهانی، حکومتی، دینی) را بر خرد فردی و شهروندی ترجیح می دهند. تصویری که ندوشن از زنان سر در گم و ناتوان ترسیم می کند به تصویر زنان ایرانی که بعد از انقلاب ۵۷ مجبور شدند دوباره حجاب را بپذیرند طعنه می زند. این جا تاریخ برای تکرار خود مجرای بدن زن را انتخاب کرده است. آن چه برای ما اهمیت دارد گذاشتن یا برداشتن تکه پارچه ای به نام حجاب نیست بلکه فقدان احترام به رای فردی زنان در انتخاب پوشش خود جدا از ساختارهای حاکم پسند، مردپسند و ناموس پرست زمان خود بوده است- احترامی که می توانست شعور پرور باشد. این دو زن ایرانی، هر دو مجبور و مطیع دستورات حکومت و فرهنگ، به موازات هم قد علم کرده اند تا تلنگری باشند بر انسانیت و مسوولیت خفته ی ما برای احیای آزادی های فردیمان. این تکرار تاریخی، به ایده ی من، پیچیدگی و عمق معنای آزادی را برای ما ایرانیان بیشتر کرده و به ما (شاید بهتر از فرهنگ هایی که یکی از این دو فرصت تاریخی را تجربه نکرده اند و دوست دارند تجربه کنند) فرصت می دهد تا در انتخاب آزادی و مسیر فردی خود ضمن احترام به آزادی و مسیر فردی دیگران همّت بورزیم.
|