کنسرت شهرام ناظری و پدیدهی فارسی نمیدانم
مینا خانلرزاده
•
شوونیسم دربرگیرنده رویکردی ست که به فرودستی فرهنگی ِ خلق کرد عمیقا اعتقاد دارد ولی کردها را هم در ناسیونالیزم نابرابرش جای میدهد. به دلیل سرکوب سیاسی (و مثلا زبانیای) که علیه خلق کرد وجود دارد دفاع از شرایط فرهنگی کنونی در ایران چیزی جز عادیسازی و انکار ِ سرکوب موجود علیه خلق کرد نیست
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
سهشنبه
۱٣ خرداد ۱٣۹٣ -
٣ ژوئن ۲۰۱۴
اجرای ترانهی «خودم فارسی بلد نیستم، به زبان کردی [میگویم ] که دردت به جانم [بریزد ]» توسط شهرام ناظری در کنسرت اخیرش سبب واکنشهای نژادپرستانه، شوونیستی و ضدکرد بین گروههای مختلف پوزیسیون و اپوزیسیون شده است. برخی در دفاع از ناظری ادعا کردهاند که محبوبیت گستردهی او وابسته به تصنیفها و آوازهایی ست که از شعرهای فارسی خوانده است. این ادعا خود گویای شرایط ناعادلانهای ست که خوانندگانی که به زبان غیرفارسی کارهایشان را اجرا میکنند تحت هویت خوانندگان و هنر «بومی» و یا «محلی»، خودشان و کارهایشان به حاشیه رانده میشوند. نویسندهای در یکی از وبسایتهای خبری [۱] از متن ترانهی شهرام ناظری، بابت ناآشنایی عاشق کُرد-زبان به زبان فارسی، احساس توهین کرده و این را به معنای نمود ناسیونالیزم کُردی در شعر ترانهی ناظری قلمداد کرده است. این نویسنده احتمالا تصور کرده که چنین شرایطی برساختهی تخیل شاعر ترانه بوده است و او از داستان شیرین علمهولی و باقی مردم کردی که دسترسی به آموزش رسمی نداشته و به زبان فارسی آشنایی نداشتند/ندارند و به همین دلیل در دادگاه از خودشان نتوانسته بودند/نمیتوانند دفاع کنند بیخبر است. زبان کردی زبان زندگی خلق کرد و زبان فارسی زبان رسمیشان است. این یک واقعیت است و به معنای کماهمیت بودن ِ غزلهای سعدی، شعرهای ایرج میرزا، ملک الشعرا بهار و ... برای موسیقی کلاسیک ایران نیست، همانطور که موسیقی کلاسیک ایران مدیون مقامهای موسیقی لری و کردی و … است، و این وابستگیها درهمتنیدهتر از این هستند که گروهی ادعای برتری بر گروه دیگر بکند. از طرف دیگر، شوونیسم دربرگیرنده رویکردی ست که به فرودستی فرهنگی ِ خلق کرد عمیقا اعتقاد دارد ولی کردها را هم در ناسیونالیزم نابرابرش جای میدهد. به دلیل سرکوب سیاسی ( و مثلا زبانیای) که علیه خلق کرد وجود دارد دفاع از شرایط فرهنگی کنونی در ایران چیزی جز عادیسازی و انکار ِ سرکوب موجود علیه خلق کرد نیست. آیا میتوان تجربهی مهاجر بیمدرک افغان را از سرکوب اجتماعی در ایران طبق ادعای «همه تحت ستم هستند» درک کرد یا باید بهطور مشخص با جزییات تجربهی او درگیر شد؟ در همین راستا، ادعای اینکه درصد انبوهی از مردم در ایران تحت ستم هستند تجربهی مردم کرُد را پوشش نمیدهد. به دلیل اینکه تجربهی سرکوب براساس اتنیسیتی، جنسیت، مذهب و یا دین، طبقهی اجتماعی، باورهای اجتماعی-سیاسی، محل زندگی، وضعیت شهروندی، سن و … میتواند کاملا متفاوت باشد، نه به این معنی که این مولفههای سرکوب را با یکدیگر جمع کنیم تا تجربهی زن طبقهی کارگر کُرد یا کولبر کُرد را از سرکوب درک کنیم، بلکه درگیریها، مشکلات و تجربهی او از سرکوب باید بطور مشخص و مجزا بررسی بشود که این رویکرد در شوونیسم دربرگیرنده وجود ندارد.
چه عاملی این ترانه را برای عدهای توهینآمیز و سیاسی کرده است با توجه به اینکه این اولین باری نیست که شهرام ناظری ترانهی کُردی اجرا کرده است؟ احتمالا تفاوت این ترانه در این است که در شعر آن مطرح شده که عاشق کرد است و زبان فارسی نمیداند. حق بیان این دست افراد (مثل عاشق کُرد در این ترانه که فارسی نمیداند) در برابر حاکمیت مثل مواردی که در دادگاه به زبان فارسی محاکمه میشوند نقض میشود و یا عدم دسترسی به آموزش به زبان مادری در کنار زبان فارسی از موارد دیگر سرکوب سیاسی ست. اینکه زبان فارسی برای درصدی از جمعیت ایران زبان رسمی ست و این به عامل سرکوب علیهشان تبدیل میشود برای بینش شوونیستی امری قابل انکار است. گفتمان شوونیستی سیستم تادیبی ست که ارزشهای اجتماعی خود را میآفریند، این است که بسیاری از افراد اپوزیسیون هم وقتی در مورد خلق کرد صحبت میکنند به بلندگوهای کوچک ِ بازتولید ِ روایتهای تاریخی و سیاسی قدرت تبدیل میشوند. سوژهی کُرد زبان به دیگری زبانیشان تبدیل میشود، بهطوریکه فقط قابلیت مورد انکار قرار گرفتن (بینش جهانیاش، تجربیاتش و شرایطش) از جانب ایشان را دارد. بخشی از پوزیسیون و اپوزیسیون از زبان کردی و فارسی دوگانهای میسازند و براساس آن دوگانه، سوژهی کُرد را در موقعیت دیگری ِ فرودست قرار میدهند. براساس چنین رویکردهایی ست که «من فارسی نمیدانم که به فارسی قربان صدقهات بروم و به زبان کردی میگویم» به امری سیاسی و «خطرناک» تبدیل میشود.
در واقعیت روزمرهی زندگی مردم به حاشیه رانده شده، جایی که گفتمانهای سرکوبگر از تاثیر بازمیایستند، زندگیها بسیار در همتنیدهتر و مرتبطتر از تصویرهایی میشوند که براساس زبان، قومیت، و مذهب دوگانههای متضاد ارایه میکنند. متن ترانهای که شهرام ناظری اجرا کرده است بسیار مترقی و حاوی طعمی از پیچیدگیهای زندگی روزمره است که در روایتهای رسمی کتمان میشوند. ترانه، داستان عشق بین دو فردی که زبان یکدیگر را نمیدانند را مطرح میکند که یادآور جبنههایی از فیلم «باشو غریبهی کوچک» از بهرام بیضایی ست. عاشق کُرد زبان و معشوق فارس زبان است. تفاوت زبانها در این ترانه امکان عشق ورزیدن بین این دو فرد (یا دست کم امکان ابراز عشق عاشق کُرد به آبژهی عشق فارس زباناش) را غیرممکن نکرده است. عاشق مطرح میکند که من زبان فارسی نمیدانم و به زبان کردی میگویم که دردت به جانم ...، کرمانشاهیای هستم که به دامت گرفتار شده است… امشب چند شب است که به خوابم نیامدهای، از چه قهر کردهای ای روشنایی چشمانم؟
شعر ترانه همزمان هم محدودیت و هم اهمیت زبان را مطرح میکند. محدودیت زبان از این نظر که زبان افراد را به گروههای مختلف تقسیم میکند و ارتباط را میتواند سخت کند که تنها ناشی از تفاوت زبانها نیست بلکه جنبهی سیاسی-طبقاتی داستان هم مطرح است. اهمیت زبان هم از این جنبه در آن مطرح میشود که عشق در این ترانه صرفا در حوزهی پیشازبان اتفاق نمیافتد و عاشق نیاز دارد که بالاخره راهی برای ترجمهی تجربههای عاطفیاش پیدا کند. اما تجربه در این ترانه به زبان قابل کاهش نیست، و مهمتر اینکه خود زبان هم صرفا به زبان تقلیلپذیر نیست چرا که عاشق به زبانی که آبژهی عشقاش نمیداند عواطفاش را برای او بیان میکند. رویا در این ترانه به اندازهی واقعیت اهمیت دارد چنانکه آبژهی عشق که به خواب عاشق نمیآید، عاشق نگران قهر بودن او در واقعیت میشود. عاشق کُرد که آموزش رسمی ندیده است زبان فارسی بلد نیست چرا که در پروسهی آموزش است که «زبان ِ دیگری» آموخته میشود. اما در این ترانه این زبان تنها زبان دیگر متعلق به حوزهی رسمی نیست، این زبان ِ آبژهی عشق است که عاشق به وجود او به همراه زباناش که نمیداند بطور آنتولوجیک عشق میورزد. از این جنبه است که این ترانه در دستهی هنر رهاییبخش (هنری که واقعیتی که در روایتهای رسمی سرکوب میشود را بیان میکند) قرار میگیرد. عبور از مرزهای فردی و ارزشهای فراگیر، فداکاری برای دیگری برخلاف روابط انسانی ِ کالایی شده و یکی شدن با دیگری، با وجود دو فرد متفاوت بودن و حتی زبان یکدیگر را ندانستن، در این ترانه کاملا در جایی که شاعر آرزو میکند که دردوبلای آبژهی عشقاش به جانش بریزد تبلور پیدا میکند که یادآور این بیت است: «کاش که در قیامتش بار دگر بدیدمی/ کان چه گناه او بود من بکشم غرامتش»
[۱]
tnews.ir
|