یادداشت سیاسی سیاسی دیدگاه ادبیات زنان جهان بخش خبر آرشیو  
  اجتماعی اقتصادی مساله ملی یادبود - تاریخ گفتگو کارگری گزارش حقوق بشر ورزش  
   

روانشناسی قتل‌های ناموسی
اسماعیل درمان


• به راستی چگونه است که پدر یا برادری دست به کشتن زنان خانواده ی خود می‌زند و حاضر می‌شود جانِ دختر، همسر، یا خواهر خود را بستاند؟ از منظر روانشناسی تکامل، قتل ناموسی زیاد منطقی به نظر نمی‌رسد، اما با بررسی این پدیده از دیدگاه روانشناسی فردی، اجتماعی، و فرهنگی، می‌توان به دلایل روشن‌تری دست یافت. ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
سه‌شنبه  ۱٣ خرداد ۱٣۹٣ -  ٣ ژوئن ۲۰۱۴



فرزانه پروین که سه شنبه گذشته برابر دادگاه لاهور سنگسار شد،یک نمونه از قربانیان قتل های ناموسی است. او فقط ۲۵ سال داشت. سه ماهه حامله بود. می خواست برخلاف میل پدر و قوانین مرد سالار زندگی کند. برای دادخواهی به قانون پناه برده بود. ده ها مرد در برابر دادگاه لاهور در حضور پلیس تا زمانی که جان در بدن داشت، سنگسارش کردند.

درآمد: در سالهای اخیر رسانه‌ها راجع به آن‌چه قتل‌های ناموسی خوانده می‌شوند، گزارش می‌دهند و فعّالین حقوق بشر نیز نگرانی خود را ابراز داشته اند. تصور برخی بر این است که این پدیده یا به تازه‌گی پیدا شده یا این که تعداد چنین رویدادهایی رو به افزایش بوده است. با نگاهی به گذشته، می‌توان ادّعای نخست را رد کرد. بررسی فرهنگ‌ها و خُرده‌فرهنگ‌های منطقه و برخی از کشورهای دیگر بیانگر این است که این پدیده، دیرپا بوده است. ادّعای دوم نیز جای تأمل دارد، چون نظر به این که پژوهش‌های دقیق و آمار قابل اعتبار از گذشته و حال در دسترس نیستند، مقایسه کردن کار دشواری است. احتمال قوی‌تر این است که قتل‌های ناموسی شاید بیشتر نشده باشند، بلکه گزارش‌دهی در مورد آنها بیشتر شده باشد.

در این نوشته ی مختصر، تلاشِ نگارنده بر این است تا پس از تعریف قتل ناموسی، زوایای گوناگون آن را از منظر روانشناسی بررسی کنم.

قتل ناموسی چیست؟
به تعریف ساده، قتل ناموسی یعنی قتل زن و در برخی موارد مرد به دست مردان خویشاوند۱. این نوع قتل، یکی از مهم‌ترین موارد خشونت علیه زنان است که شیوع آن در تعدادی از کشورها، از آن میان پاکستان، بیشتر است. بر اساس آمار سازمان ملل متحد، هر سال در جهان حداقل ۵۰۰۰ زن قربانی قتل‌های ناموسی می‌شوند، که البته این‌ها مواردی اند که گزارش داده می‌شوند. به همین دلیل ممکن است تعداد قتل‌های ناموسی بیشتر از این باشند.
به راستی چگونه است که پدر یا برادری دست به کشتن زنان خانواده‍ی خود می‌زند و حاضر می‌شود جانِ دختر، همسر، یا خواهر خود را بستاند؟ از منظر روانشناسی تکامل، قتل ناموسی زیاد منطقی به نظر نمی‌رسد، چون انسان‌ها بیشترین توجه را به نزدیک‌ترین اعضای خانواده و کسانی که از نظر ژنتیک به آنها وصل اند نشان می‌دهند. مثلاً واکنش غریزی پدر و مادر این است تا از فرزندان خود به هر قیمتی شده محافظت کنند.

اما با بررسی این پدیده از دیدگاه روانشناسی فردی، اجتماعی، و فرهنگی، می‌توان به دلایل روشن‌تری دست یافت. به نظر می‌رسد ترسِ از دست دادن موقعیت اجتماعی و خدشه‌دار شدن آبرو و حیثیت خانواده که سبب شرم و ننگ خانواده یا قبیله می‌شود، به ویژه در محیطی که حفظ موقعیت اجتماعی حیاتی است، دلیل مهمی برای بروز این پدیده است. به عنوان مثال مواردی چون طلاق گرفتن، خودداری ورزیدن از ازدواج اجباری، مورد تجاوز جنسی واقع شدن، رابطه یا دوستی با جنس مخالف و موارد مشابه‍ی دیگر.

بررسی روانشناختی عوامل قتل‌های ناموسی
عوامل گوناگونی در قتل ناموسی دخیل اند. هنگام مرور دلایلی که در بالا نام برده شدند، متوجه می‌شویم که مفاهیمی چون «غیرت» و «ناموس» در ساختارهای اجتماعیِ چون قبیله و تاثیر آن‌ها بر روان و جهان‌بینی فرد و حضور کم‌رنگ قانون نقش بارزی در بروز این قتل‌ها دارند. برای درک بیشتر این مفاهیم، ضروری است که از دریچه روانشناسی فردی و اجتماعی به آن‌ها نگریست.

غیرت
غَیرَت یک واژه‍ی عربی است و در معنای نخست بیش‌تر به مفهوم حسادت ورزیدن و رَشک بردن و داشتن خصوصیات مردانه است. معنای رایج‌تر، غیرت از «غیر» گرفته شده و بیش‌تر به معنای برنتافتن دیگران است و موازی با معنای «حمیّت» استفاده می‌شود که عبارت است از محافظت عِصمت و آبرو و ناموس و نشان دادن غَضَب و ناموس‌پرستی. به انسان ناموس‌پرست درین معنا، «غیور» می‌گویند.۴ این نوع از «غیرت»، معمولاً اکتسابی است، یعنی از اجتماع آموخته می‌شود و اگر تحت مدیریت فرد یا گروه قرار نگیرد، می‌تواند سبب بروز خشونت شود.

نقش هویت فردی
هویت فردی یا تصویر و برداشتی که شخص از خود به عنوان یک فرد دارد معمولاً پس از برقراری ارتباط با انسان‌های دیگر شکل گرفته و معنا پیدا می‌کند. این هویت در جوامع مختلف و نظر به شرایط زندگی متفاوت، تفاوت‌هایی دارد. مثلاً هویت فردی در جوامع فردگرا پُررنگ‌تر است و شخص نه تنها به شناخت فردی خود اهمیت می‌دهد بلکه بر اساس آن به نیازهای فردی خود اولویت قائل می‌شود، در حالیکه در جوامع جمع‌گرا این هویت تا حد زیادی ذوب‌شده در هویت جمع است و در بیشتر مواقع شخص هویت خود را در جمع حس کرده، آن را تعریف و تبیین کرده، و اولویت زندگی را بر اساس آنچه اجتماع از او انتظار دارد تعیین می‌کند. معمولاً هویت فردی در میان بسیاری از قبایل به رسمیت شناخته نمی‌شود و در نتیجه رفتار یک شخص به جای این که تنها متعلق به او دانسته شود، به کل گروه ربط پیدا می‌کند و اشتباه یک شخص شاید لکه‌ای بر هویت جمعی و حیثیت گروهی به حساب آید. ذهن و روان شخص بیشتر متاثر از یک ذهن و روان جمعی است و مشکل است به شکل مستقل بیاندیشد و رفتار کند. به عبارت دیگر، «در برخی فرهنگ‌ها هویت جمعی، گروهی و خانوادگی چنان اهمیت و اولویت دارد که رفتار یا انتخاب یک فرد از گروه، نه به عنوان یک تصمیم فردی، بلکه به مثابه یک مسأله‌ی جمعی و خانوادگی در نظر گرفته می‌شود و بنابراین، شیوه‌ی زندگی یک فرد می‌تواند به اصطلاح «آبرو» و «وجهه‌ی اجتماعی» کل خانواده را تحت تأثیر قرار دهد.»۵

ناموس و جنسیت
از سوی دیگر، با بررسی معنای واژه‍ی «ناموس» به نظر می‌رسد که این واژه بار معنایی وابسته به جنسیت دارد و با فرهنگ مردسالاری مرتبط است. در چنین فرهنگ‌هایی وقتی فردی از «ناموس» خود حرف می‌زند، منظورش «زنان خانواده و گروه» مانند همسر و خواهر و دختر و … است. به این ترتیب، شیوه‌ی زندگی و رفتار زنان خانواده (به‌ویژه آنجا که با جنسیت او ارتباط دارد ) به نوعی تعیین‌کننده‌ی شأن خانوادگی شناخته می‌شود و بنابراین، کُل خانواده خود را در تعیین شیوه‌ی زندگی «زنان خانواده» مسوول و محق می‌بیند.”۶

نبود یا حضور کم‌رنگ قانون
در روش زندگی قبیله‌ای که نهادهای اجرای قانون نهادینه نیستند، یکی از بنیادی‌ترین اصول بقا، شناخت حد و مرز خود، احترام به «مال» و «زن» فردِ دیگر، و شناخت «غیر» است. معمولاً در این روش زندگی، مردسالاری حاکم است و یکی از پایه‌های عمده‍ی مردسالاری، «ناموس» و «ناموس‌داری» است که هم‌گام با غیرت به پیش می‌رود. با نبود یا حضور کمرنگ قانون، شخص به خود اجازه می‌دهد تا برای حفظ «آبرو» دست به خشونت بزند، برخی کُدهای ضد حقوق بشر را بکار بندد، و در عین حال انتظار داشته باشد که نهادهای قضایی هیچ دخالتی نکنند.

مشکل دیگری که می‌تواند رونما شود، شهرنشین شدن برخی افراد با ذهنیت قبیله ای است. شهر که معمولاً بر اساس نظم و قانون مدون عمل می‌کند، بستر مناسب برای تطبیق کُدهای قبیله ی نیست. همین جاست که اگر قتل ناموسی در برخی قبایل عمل موجّه و قابل دفاع است، در کانون قوانین معاصر شهرنشینی به هیچ عنوان قابل‌پذیرش نیست.

البته نباید فراموش کرد که مفهوم «غیرت» و آن هم نوع اکتسابی آن که در این جا به عنوان یکی از عوامل قتل‌های ناموسی شمرده می‌شود، به افغانستان یا قبایل افغان یا یک نژاد مشخص ساکن در افغانستان خلاصه نمی‌شود. پاکستان، هند، بنگلادیش، ویتنام، کشورهای عربی و حتا کشورهای چون ژاپن و آلمان نیز با این مفهوم درگیر بوده‌اند. در سطح رفتاری نیز تجاوزهای گروهی مردان به یک زن در مناطق قبایلی پاکستان ناشی ازمفهوم «ناموس» و «غیرت» است. تجاوز گروهی برخواسته از این باور است که اگر «ناموس» یک فرد یا گروه مورد تهدید و تجاوز قرار بگیرد، بهترین راه در این نظام برای برگرداندن «آبرو» و «بی‌آبرو کردن» طرف مقابل، تجاوز به «ناموس» اوست.۷

ذهنیت مردسالار
زمانی که صحبت از تجاوز جنسی به عنوان یکی از عوامل قتل‌های ناموسی می‌شود ذهنیت مردسالاری خود را بیشتر نمایان می‌کند. یکی از ویژگی‌های عمده جوامع مردسالار یا پدرسالار، ساختار قدرت و نظام ارزشی اند که هر دو متاثر از جهان‌بینی مردسالارانه اند. به عنوان مثال، مردانگی مفهوم کانونی اخلاق پدرسالار است و «مهم‌ترین فضیلت اخلاقی “مُروّت” (از ریشه‍ی عربی “مرء” به معنای “مردانگی”) یا “virtue” از ریشه لاتین، “virtus”، به معنای “مردانگی”) است. در این چارچوب، “مردانگی” جامع جمیع فضایل والای انسانی است، و “انسان شریف” کسی است که تا حدّ زیادی فضایل “مردانه” را باز می‌تاباند. از سوی دیگر، در متن اخلاق پدرسالار غالب آن‌چه “رذیلت” بشمار می‌رود تحت عنوان صفات “زنانه” تقسیم‌بندی می‌شود. بنابراین، “مرد بودن” فقط نُماد قدرت برتر نیست، بلکه علاوه بر آن نماد ارزش والاتر نیز هست.»۸ این نوع ذهنیت سبب می‎‌شود تا خشونت علیه زنان به عنوان یک هنجار، قُبح خاصی نداشته باشد و به انواع مختلف توجیه و دفاع شود.

مرد مالکِ بدن زن
تصرف کردن بدن یک زن (و در مواردی مرد) نشانه‍ی از تسلط و قدرت است و تجاوز به این حریم، نظر به این که هویت شخص در جمع معنا پیدا می‌کند، به معنای تجاوز به حریم کُل خانواده است. این رویکرد سبب می‌شود تا معمولاً قربانی، مقصر دانسته شود و در نتیجه قربانی قتل ناموسی نیز شود. «در متنِ جامعه پدرسالار زنان به معنای واقعی کلمه مالک بدن خود نیستند. در واقع مالک اصلی بدن زنان، پدران یا شوهران آن‎‌ها هستند. پیش از ازدواج، بدن زن به پدر او تعلق دارد، و پس از ازدواج مالکیت آن به شوهر آن زن انتقال می‌یابد. به همین دلیل است که در جوامع پدرسالار، تجاوز به یک زن تجاوز به ناموس پدر و همسر او بشمار می‌آید. تجاوز به زن، احساس غرور و عزّت نفس مردی را که “صاحب” بدن آن زن است (یعنی پدر یا شوهر) عمیقاً جریحه‌دار می‌کند تا جایی که گاه داغ آن “ننگ” را جز با «محو» زن قربانی نمی‌توانند تاب آورد. بنابراین، در این شرایط، زن قربانی نه فقط رنج جانکاهِ تجاوز جنسی را بر دوش می‌کشد، بلکه علاوه بر آن، خود را مایه‍ی سرافکندگی و خواری خانواده خود می‌یابد، و چه بسا سرانجام “مردانگی” جریحه‌دار‌شده‍ی مردان قوم او را قربانی خشونت‌های شنیع‌تری بکند. در این‌جا، تجاوز جنسی به هتک آبرو و حرمت زن قربانی منحصر نمی‌ماند و خانواده‍ی او را نیز دربر می‌گیرد.

در این بستر است که تلقیِ ناموس‌مدار از تجاوز جنسی متولد می‌شود. مطابق این تلقی، تجاوز جنسی که با دخول جنسی همراه است، کانونِ هویتِ فرد قربانی (و اطرافیان او) را نشانه می‌گیرد، و از این طریق می‌کوشد او را به عنوان فردی که “به تصرّف درآمده” و “مقهور شده” است، زبون سازد. در چارچوب این تلقی است که به فرد مورد تجاوز القاء می‌شود که “ناموس” یا “آبرو” یا “کرامت” خود را باخته است.»۹

اختلالات روانی
عامل مهم دیگر که متاسفانه اهمیت آن در زمان بررسی قتل‌های ناموسی ممکن است نادیده گرفته شود، داشتن یک اختلال روانی است. بررسی‌ها نشان می‌دهند که جدا از تاثیرات اجتماعی، برخی از اختلالات روانی، چون سادیسم یا دگرآزاری، شکاکیت بیمارگونه و حسادت بیش از حد که بخشی از آن می‌تواند ناشی از جهان‌بینی مردسالار و تاثیرات محیطی باشد، ممکن است در بروز تجاوزهای جنسی و قتل‌های ناموسی به منظور انتقام نقش داشته باشند. فرد دگرآزار، با آزاردادن و اذیت کردن دیگران که در شدیدترین حالت به تجاوز یا قتل می‌انجامد، به اوج لذت عاطفی و جسمی می‌رسد و ممکن است این رفتار را قوانین قبیله‌ای یا سنتی زن‌ستیز توجیه کند. برخی از افراد بیش از حد شکاک و حسود نیز با توجه زیاد به جزییات و تفسیر و تحلیل خلاف واقع از وضعیت موجود به تعقیب و آزار و در مواردی قتل دست می‌زنند. این گونه موارد باید با دقت و توسط افراد باصلاحیت بررسی شوند.

سرکوب غریزه‍ی جنسی
در گروه‌های اجتماعیِ که غریزه‍ی جنسی به شدت سرکوب شده و نگاه به آن منفی است، دل بستن به جنس مخالف نقض مقررات گروه، نامشروع و مستحق مجازات سنگین است، به ویژه در قبال زنان که در موقعیت اجتماعی پایین‌تری قرار داشته و با آنها به عنوان جنس دوم برخورد می‌شود. آشکار است که سرکوب بی‌رویه‍ی این غریزه‍ی طبیعی نه تنها باعث وارد آمدن فشار روانی می‌گردد، بلکه به پنهان‌کاری رخصت می‌دهد. همچنان دیده می‌شود که مجازات سنگین در کشورهای چون هند و پاکستان، جایی که کشتن کودکان دختر در میان برخی از اجتماعات نیز رواج دارد، بیشتر دیده می‌شود.۱۰

به هر رو، برای آگاهی بیشتر از این پدیده نیاز است تا هر یک از این عوامل با دقت بیشتر و نگاه دقیق‌‎تری کاوش شوند. اجرای قانون و بالا بردن سطح آگاهی در حوزه‍ی حقوق شهروندی و حقوق بشر برای کاهش حساسیت‌ها و ایجاد نظم بیشتر از اولویت‌های بسیار مهم اند.


فهرست منابع:

۱-   سازمان دیده بان حقوق بشر،
www.hrw.org

۲-   بی بی سی، به نقل از ثریا صبحرنگ،
www.bbc.co.uk

۳-اسماعیل درمان، «کالبد شکافی مفهوم غیرت»، روان آنلاین،
www.rawanonline.com

۴- همان

۵- وبلاگ ذهن و مغز، «روان شناسی قتل های ناموسی»
mind-and-brain.blogfa.com

۶-   همان

۷-   اسماعیل درمان، «کالبد شکافی مفهوم غیرت»، روان آنلاین،
www.rawanonline.com

۸- آرش نراقی، «تجاوز جنسی به مثابه نقض حقوق بشر»، روان آنلاین.

www.rawanonline.com

۹-   همان

۱۰ – Steve Taylor, The Madness of Honor Killing: What makes people murder their own children for the sake of reputation? Psychology Today


www.psychologytoday.com

این مقاله اندکی خلاصه شده است.
منبع: کابل نات


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست