بر می گردیم گل نسرین بچینیم: خاموشی حسین نوروزی
سهیل آصفی
•
راه، همه راه؛ دو سال اقامت در جنوب آلمان، نزدیک جایی که سالها مسکن داشت امکان ملاقات را فراهم نکرد. با وجود تماس ها دهه ها بود که از همه بریده بود؛ از خانواده، از دوستان و رفقا. جوانی از سازمان جوانان، سالهایی پیش از آن کودتا برای ادامه ی تحصیل به آلمان سفر کرد، مهندسی ساختمان و دکترای فلسفه گرفت
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
چهارشنبه
۱۴ خرداد ۱٣۹٣ -
۴ ژوئن ۲۰۱۴
«تابستان سال ۱۹۴۲ است. فرانسه را نیروهای آلمان اشغال کرده اند. در جنگل (ونسن) نزدیک خیابانی که به دور دریاچه ای پیچیده ، مردی روی چمن نشسته است. در میان چمن کودکان بازی می کنند و به اطراف می دوند. در سایه روشن درختان زن ها نشسته، کار دستی می بافند. کمی دورتر، در میان انبوه درختان بلند، دلدادگان به دامن سکوت و تنهایی پناه آورده اند. مردی که روی چمن نشسته اندامی کوچک، کله ای بسیار بزرگ و پیشانی گشاده و بلند دارد. موهایش سیاه است و تقریباً سی ساله به نظر می رسد»...
بر می گردیم گل نسرین بچینیم، ژان لافیت،ترجمه حسین نوروزی
راه،همه راه؛ دو سال اقامت در جنوب آلمان،نزدیک جایی که سالها مسکن داشت امکان ملاقات را فراهم نکرد. با وجود تماس ها دهه ها بود که از همه بریده بود؛از خانواده،از دوستان و رفقا. جوانی از سازمان جوانان، سالهایی پیش از آن کودتا برای ادامه ی تحصیل به آلمان سفر کرد،مهندسی ساختمان و دکترای فلسفه را گرفت اما سودای گام زدن و بهره گرفتن از تخصص در راه آرمان در دورانی از فراز تاریخ، او را از غرب آلمان به شرق آن کشاند. نوآوری های حسین نوروزی در صنعت و ساخت و ساز،«مدال قهرمان ملی» آلمان دموکراتیک را که بسادگی در آن دیار نصیب هر کس نمی شد را به دست او رساند. ده سال کار مداوم بر لغتنامه ی فارسی و آلمانی،وقتی تمام خانه اش در لایپزیک مملو از فیش های کار بود و حالا کتاب آماده شده بود. در آلمان دموکراتیک اما وقتی به ایران می رسد زمام امور انتشار در دست آقابزرگ بود و همه چیزی در آن مقطع مشخص باید از طریق او عبور می کرد. خود تعریف می کرد از برخورد با بزرگ علوی که نوع برخورد وی،مانند بسیاری از افراد دیگر که چیزی را در انحصار خود داشتند ، وی را از انتشار کتابی که سالها بر آن وقت گذاشت، منصرف می کند. حالا تنش در حزب کمونیست چین و حزب کمونیست اتحاد شوروی که از بیستمین کنگره آغاز شده بود شتابی حیرت انگیز گرفته است. مشی خروشچف و آنچه «روزیونیسم» خوانده شد، تکانه هایی را به جنبش جهانی وارد می آورد. تکانه ها به بدنه ی «حزب برادر» نیز می رسد و در کنگره ی مشهور حزب، وقتی آنها بر باور می مانند، حکم به اخراج فروتن،سخایی،قاسمی و نوروزی داده می شود و آلمان دموکراتیک نیز از آنها سلب مسئولیت می کند. آنها به هر ترتیبی از شرق به غرب وارد می شوند، برخورد با آنها که از شرق به غرب آمدند اما توسط اعضای کنفدراسیون که در آن مقطع هر یک با دیگری درگیر بود ، انتظار چند عضو پخته ی تشکیلاتی که دل به این جوانان برای بهره گرفتن آنها از تجارب تاریخی شان سپرده بودند را پاسخ نمی دهد. یاس گسترده می شود. ساواک اما بی کار ننشته،دام آماده است. «سازمان انقلابی» برای شکار علم شده است. خیلی زود آنها که بر باور هستند به ماهیت داستان پی برده و از «سازمان انقلابی» نیز فاصله می گیرند که بعدتر به تحولات منجر به تشکیل سازمان طوفان انجامید. حسین نوروزی اما نه آن چنان درگیر سیاست است که فرهنگ. نوروزی دیگر فاصله می گیرد و به کار اکادمیک باز می گردد. به ارلانگن می رود و مشغول نوشتن و ترجمه و تدریس می شود در افسردگی محض، پس از سر گذارنیدن داستان هایی که کوتاه شرح آن رفت.
بیش از نیم قرن دور از ایران، پیش از آن کودتا در سال ۱٣٣۲ که سپهر تحولات خانه ی ما را دیگرگون کرد و آنچه بر او و دیگرانی گذشت از زیستن در آلمان دموکراتیک تا چشیدن طعم سرمایه در غرب، حسین نوروزی را در انزوا و افسردگی باقی گذاشت. با مرگ همسر سالهایش کارلا در ماههای گذشته،روحیه ی او اما عوض شده بود،نرم شده بود. در گفتگوهای تلفنی متاخر مثل یک کودک، نیاز به گفتگو را در او می دیدم. چند روز پیش در خلال یکی از گفتگوهای تلفنی که معمولا وسط هر سخنی شمرده و رسمی بشیوه ی خود می گفت:« خبر داری که خانم من فوت کرده است.» او این بار گفت:« من خیلی دوست دارم تو رو ببینم» و باز در میانه و در انتهای سخن از این در و آن در، دوباره این را تکرار کرد. پس به او گفتم بزودی آنجا خواهم بود.
راه می افتم تا شاید از خلال این دیدار،بخش هایی دیگر از پازل های کوچک تاریخ شفاهی ایران را نیز ثبت کنم. تلفن می زنم پیش از حرکت. تلفن پشت تلفن کسی گوشی را بر نمی دارد. راه می افتم. از پایتخت آلمان تا جنوب چند ساعت راه در اتوبوس که می رود و می رود. «تبار خیزش،بحث های متاخر سرمایه داری در خاورمیانه» آدام هنیه در راه همراهی می کند و اسباب بازی زاکربرگ و قیقاژ بخشی از هموطنان در آن ،این بار پیرامون سرنوشت یک کارگر جوشکار بر باور، که در خانه ی من قرار بود بر دار شود و شد. به نورنبرگ می رسم. نوشیدن کافئین،بخش بزرگی از شب را به بیداری می آورد.کتابخانه ی دوستی و خاطرات غلام حسین فروتن و باور دست بر نمی دارد. می گوید:« به من می گویند اینها همان حرفهای کهنه است. شگفتا ؛ آیا ازاین مهمل تر سخنی می توان گفت؟ اگرکسی بگوید در یک مثلث قائم الزاویه؛ مربع وترمساوی است با مجموع مربع دوضلع دیگر, قضیه ای که دوهزار وششصد سال پیش فیثاغورث آن را کشف کرد( ودرجایی خواندم که یک هزارسال پیش ازفیثاغورث ؛ بابلیها آن را می شناختند) حرف کهنه ای برزبان آورده است.»
فروتن دوجلد خاطرات خود را با این جمله به پایان می رساند:« یکی از بزرگان کمونیست فرانسوی در لحظه ای که فاشیست ها او را اعدام می کردند گفت اگر زندگی دوباره ای بازیابم بازهم به همین راه خواهم رفت. این سخن نغزامروز درسن ٨۰ سالگی زبان حال من است...» احمد قاسمی وجملات کوتاه و دقیق او نیز پیش چشم رژه می روند ،وقتی آنگونه از «آلمان دموکراتیک» به غرب کوچانده شد. و بسیار تصاویر دیگر در تورق دوباره ی کاغذهای چاپی برای دیدار فردا با «دایی حسین».
ماههایی پیش تر، پدر به دیدار دایی دیگر خود،داوود نوروزی آمده بود. بیزار از گور و گورستان و تمام سنت ها و نمایش های آن، برای اولین بار، ساعت ها در گورستانی کوچک در جوار گورستان سوسیالیست ها در شرق برلین به دنبال یک گور می گردیم و سر آخر سنگی را که بر خاکستر داوود نوروزی،سردبیر فقید «بسوی آینده» و «سوگند» و معشوقش کارین که پس از خاموشی،خودخواسته به او پیوست گذاشته شده است را می یابیم .درختی بزرگ،سنگ را محصور کرده بود، آن را کنار می زنم برای برداشتن یک تصویر. دو برادر، در دو قطب مختلف در جغرافیای سیاسی آرمان سالها در برابر یکدیگر قرار داشتند هرچند که روابط تیره در سالهای واپسین رو به روشنی نهاد.
چهره ی حسین نوروزی اما بیش از چهره ی سیاسی وی در حوزه ی فرهنگ است که برجسته می شود. از تدوین یکی از اولین لغتنامه های آلمانی و فارسی که به سرنوشت عدم انتشار به دلیل مناسبات حاکم آن دوران انجامید تا معرفی توماس مان نویسنده ی نامدار آلمان، برای اولین بار دهه ها پیش تر به جامعه ی ایرانی و تا «بر می گردیم گل نسرین بچینیم» ژان لافیت که در شمار روی جلدهای همیشه ی دوران باور،ثبت شده و همچنان الهام بخش است و تا «دختر سروان» الکساندر پوشکین که بیشترین تاثیر را بر نسل نویسندگان رئالیست روسی بر جای گذاشته است و تا «دکتر فاستوس» توماس مان که وی با احاطه ی بی مانند خود بر زبان و فرهنگ آلمانی سالها پیش تر از ترجمه های فعلی کار آن را به پایان برده بود و همچنان در سانسورخانه ی اسلامی خاک می خورد، همه و همه نشان «دکترحسین نوروزی» را بر پیشانی خود دارند. «آثار برگزیده توماس مان» ترجمه حسین نوروزی در سال ۱٣۶۰ منتشر شد و در همه ی سالهای متاخر وی چشم به راه رایزنی های خواهرزاده ی خود در ایران با ممیزان اسلامی برای باز انتشار و انتشار آثاری از ترجمه های خود بود که با حجم وسیع سانسور در ایران، مجال انتشار آثار سرآخر بوجود نیامد.
هرچه زنگ می زنم کسی بر نمی دارد. راه می افتم. به شهر ارلانگن،محل اقامت سالیان حسین نوروزی می رسم. با اتوبوس سفری دیگر دورتر از مرکز شهر. پرسان پرسان در منطقه ایی سر سبز مملو از خانه های ویلایی،آپارتمان ساده او را پیدا می کنم. همزمان همسایه ایی از راه رسیده، که در را باز می کند. می گویم که من فامیل دکتر نوروزی هستم. از راه دور. می گوید:«بله، این پیرمرد را دیده ام. گاهی اینجا راه می رود. فکر می کردم ایتالیایی است. بیایید بالا پشت درب.» می گویم نمی خواهم شوک شود. بگذارید از زنگ پایین امتحان کنم اول. هر چه زنگ می زنم،کسی باز نمی کند. بالا می روم. از همسایه ی رو به رو جستجو می کنم که آیا او را در روزهای اخیر دیده است؟ می گوید نه. حالا تنها فرزند وی در شهر نزدیک مجاور از این بی خبری خبردار می شود اما او می گوید فردا خواهد آمد تا ببیند چه شده است. مغموم تصویری از زنگ را بر می دارم. دو خط بر صفحه ی روزنامه ی مقاله ی متاخرم در «تاتس»* پیرامون مفهوم «خانه» بفارسی می نویسم:«دایی حسین عزیزم،اوومدم،خونه نبودید. شاید وقتی دیگر...» صفحه ی روزنامه را در صندوق پستی او جای می دهم و باز می گردم. فردا صبح تنها فرزند حسین نوروزی با پیکر بی جان وی در خانه ی او رو به رو می شود و تمام.
حالا در جاده ایی که می رود تا به خانه باز آید، این دبیر کل شورای جهانی صلح،ژان لافیت است که نسلی از آرمانخواهان در کشوری ژئوپولتیک در خاورمیانه در دورانی پر تب و تاب از تحول از طریق حسین نوروزی ها با نام وی آشنا شدند.لافیت که در نهضت مقاومت فرانسه بر ضد نازیها رزمید و به اسارت گشتاپو در آمد و بشدت شکنجه شد،گشتاپو را در نومیدی و خشم فراوان از ناتوانی خویش قرار داد، آنها وی را در مارس ۱۹۴٣ به بازداشتگاه معروف "ماتهاوزن" و پس از مدتی از آنجا به "ابنسی" فرستادند. مامور آلمانی با بی اعتنائی می گفت:«شما را به جائی خواهیم فرستاد که کسی زنده از آنجا باز نمی گردد.» ژان لافیت زنده بازگشت و کتاب «آنها که زنده اند» را در پاسخ به گشتاپو نوشت.
دور از گورستان و عزاداری و سیاه و این قبیل نمایش ها،به تهران خبر می دهم که خاکستر حسین نوروزی در اینجا بذر گلی خواهد بود برای روییدن و راه می افتم تا به خانه باز گردم،تمام راه؛باز..
* journalistsinexile.com
|