مادری، آموزگاری و نوشتن
نیلوفر شیدمهر
•
ایده ی محوری آموزش و پرورش در ایران ایده ی تفکیک جایگاه مادری از دیگر نقش های اجتماعی و محدود کردن آن به فضای خانه و مراقبت و نگهداری صرف یا حضانت (خالی از ولایت) است. محصولات این ایده مردانی هستند که شمارشان کم نیست، اینان از طرفی مانند بچه وابسته به مادرند و از طرف دیگر نقش پدر مستبد را بازی و زن خود را خانه نشین و از اجتماع حذف می کنند.
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
يکشنبه
۱٨ خرداد ۱٣۹٣ -
٨ ژوئن ۲۰۱۴
ایرج میرزا از ادیبان ایرانی است که در سروده های متعددش نه تنها به موضوع های مادر وآموزش و پرورش پرداخته بلکه در شعر معروف خود "مادر" این دو موضوع را به هم پیوند داده است. اهمیت این سروده در ایجاد پیوند ارگانیک بین آموزش و پرورش و بین نقش مادری و آموزگار است.
چنین پیوندی همچنین موضوع کتاب مدلین گرومه شیر تلخ: زنان و آموزش (۱۹۹٨) در ارتقاء آموزش و پرورش برای ایجاد جهانی متعادل، همبسته و صلح آمیز است.
پیش از ارائه ی راهکار، گرومه واقعیت کنونی آموزش و پرورش را می شکافد که ریشه در تفکیک آموزش و پرورش دارد، تفکیکی که بر پایه دوگانه انگاری مرد|زن، حوزه ی عمومی|خصوصی، طبیعت|فرهنگ و نقش پدر|مادر استوار است.
این دوگانه انگاری نه تنها بر جهان بینی مذهبی ـ اسطوره ای استوار است، بلکه در سیستم آموزش و پرورش کشورهای غربی نهادینه و اجرا می شوند. گرومه بر خلاف کسانی چون اسلامیون که تصور می کنند تفکیک نقش زن و مرد در خانه و اجتماع موجب دنیایی متعادل تر و آرامش بار می شود، باور دارد که چنین تفکیک هایی جهانی نامتعادل وخشن می آفریند.
در این میان گرومه تصور فضایی میانی را پیشنهاد می کند که در آن نقش های مادری و پدری و در نتیجه آموزش و پرورش، که ناپیوسته و ناهمبسته فرض شده اند، به هم پیوند می خورند، و پیوند دوباره بین آن چیزی که سیستم تاریخی پدرسالارانه به شکلی وخیم و زخم زننده از هم تفکیک کرده است نیازمند همکاری همگان است.
گرومه نشان می دهد که دراوایل قرن نوزده در آمریکا آموزگاران زن دوره ی ابتدایی مامور تفکیک آموزش از پرورش شدند. پیش نیاز این تفکیک اما تفکیک تناقض آمیزی بین نقش مادری و آموزگاری بود که این زنان ناخواسته کارگزار اجرای آن شدند.
رویکرد گرومه پیوند دوباره ی این دو نقش است. جالب این که قطعه شش بیتی ایرج میرزا "مادر" که ردیف پنج بیت آن "آموخت" است نیز دربرگیرنده ی چنین رویکردی است. برای تکمیل نقش مادر به عنوان آموزگار می بایست آموزش "نوشتن" را به موارد برشمرده در شعر ایرج اضافه کرد.
گرومه برای تشریح واقعیت کنونی آموزش و پرورش مبتنی بر تفکیک دو گانه ها، از استعاره ی شیر تلخ استفاده می کند. شیر تلخ ماده ای است همانند آن چیزی که زنان برای گرفتن بچه هایشان از شیر به سر پستان های خود می مالیدند. در سریلانکا به دختران نوجوانی که به خاطر جدایی از خانواده دچار پریشانی روحی می شدند، شیر تلخ می دهند. در بحث گرومه، شیر تلخ استعاره ای برای بریدن فرزند از مادر یا نفی پرورش درسیستم آموزشی است.
نقش مادر در باور عامه تنها و تنها پرورش است، پرورشی که به مراقبت و نگهداری محدود می شود و معنای آموزش ندارد. آموزش در دنیای بیرون از خانه یعنی در اجتماع و به طور اخص در مدرسه، که دنیایی مردانه و پسرانه تصور می شود، صورت می گیرد.
در این جهان بینی، شرط ورود به دنیای مردانه و شروع آموزش، تفکیک صریح دنیای آموزش و پرورش، بریدن از مادر یا جهان پرورش است. از آن جا که به نظر گرومه دانش از روابط بین انسانی سرچشمه می گیرد، شرط ورود به دنیای پدر ، نفی دانش و تجربه ی انسانی کسب شده در دنیای پرورش در ارتباط با مادر است.
در دنیایی تفکیک شده، از کودک، بخصوص از پسربچه، خواسته می شود تا برای کسب استقلال اجتماعی بندهای عاطفی با مادر را ببرد و با پدرو نقش پدری همزاد پنداری کند. برای کودک دختر نقش مردانه یک جایگزین است. به بیان دیگر، دختر برای بازی نقش پدر نیاز قطعی ندارد رابطه با مادر را به تمامی نفی کند.
زنان به دلیل همین توانایی دوگانه برای ایفای نقش استعاری "شیر تلخ دادن به کودک" یا بریدن او از جهان پرورش مادارنه، به محض ورود به دبستان، انتخاب شده اند.
برنامه ریزی درسی دردنیای مدرن مبتنی بر این باور است که پرورش مادرانه موجب وابستگی است، پس هدف آموزش بریدن کودک از وابستگی و استقلال کودک است. در این سیستم، آموزگاران حق ندارند به کودکان اجازه دهند تجربه و آموخته های خود را در خانه از رابطه انسانی-اجتماعی خود با مادریا سایر اعضای خانواده و یکدیگر به دنیای آموزش آورده و آن ها را در پروسه ی یادگیری شامل خواندن و نوشتن وحساب و سایر موارد وارد کنند.
زنان آموزگار باید نقش و تجربه ی مادرانه یا زنانه ی خود را پشت در کلاس بگذارند و برای ایفای نقش آموزگاری با نقش کلیشه ای مرد یا پدر آماده باشند.
گرومه منتقد این نقش پذیری و این دنیای تفکیک شده است چرا که به نظر او این روش در افراد ناپیوستگی علمی، روانی و شخصیتی ایجاد می کند و بین زن و مرد، مادر و پدر، دانش آموز و آموزگار ، کودک و بالغ و اولیا و مربیان شکاف می افکند.
چنین نقش پذیری و تفکیک هایی منجر به این تصور اشتباه می شود که دانش آموزی عملی صرفن انتزاعی، غیر شخصی و غیر تجربی است. تصوری که دانش را از ریشه هایش جدا و تجربه ی زیسته شخصی و پیشادبستانی را غربیه گردانی و نفی می کند.
به نظر گرومه چنین دانشی می تواند به رنج و شرایط خاص انسانی کاملن بی توجه باشد، تبعیض و بی عدالتی و جنگ و تجاوز را حق بپندارد، و خطرناک و جنگ افروز باشد.
گرومه می نویسد: "در مدارس، با نفی وابستگی (انسانی) ما انسان هایی مدنی شدیم... اما همین تصور خنثی بودن و بی طرفی دانش که گفته می شود بر اساس شایسته سالاری است می تواند در خدمت توجیه عقلانی بزرگترین اعمال دلبخواهی (مستبدانه)، خشونت آمیز و منفعت طلبانه قرار گیرد. نتیجه چنین تصوری از دانش بی-هیچ-چهره ی انسانی کسی مانند آدولف آیشمن است که می گفت هیچ دشمنی شخصی با یهودی ها نداشته است و تنها دستورهایی را که برای اجرای موثر یک "راه حل سیاسی" به او می داده اند اجرا کرده است" (ص. ۱۸۱).
هر چند کارکرد و بستر فرهنگی آن بسیار متفاوت است، انتقاد گرومه به نظام آموزش و پرورش مدرن درمورد ایران هم صدق می کند. بررسی شکل خاص اجرایی نظام آموزش و پرورش ایران نیازمند پژوهش های وسیع و از حوصله ی این مقاله خارج است. اما به این گفته می توان بسنده کرد که ایده ی محوری در ایران ایده ی تفکیک جایگاه مادری از دیگر نقش های اجتماعی و محدود کردن آن به فضای خانه و مراقبت و نگهداری صرف یا حضانت (خالی از ولایت) است. محصولات این ایده مردانی هستند که شمارشان کم نیست، اینان از طرفی مانند بچه وابسته به مادرند و از طرف دیگر نقش پدر مستبد را بازی و زن خود را خانه نشین و از اجتماع حذف می کنند.
وخیم ترین و خشونت آمیزترین تبلور این ایده اما شخصیت های همچون مداح معروفی در تهران هستند که ویدیوی سخنان و جوک های رکیک او در مجلسی مردانه روی اینترنت منتشر شد، شخصیت هایی که از یک طرف مادر را تقدیس می کنند و می توانند و از طرف دیگر در مجالس مردانه سخیف ترین سخنان را در مورد زنان بر زبان آورده و از شرح تجاوز به آن ها احساس مردانگیشان تشدید شده و قهقهه سر دهند.
بر خلاف این ایده های تفکیکی نظام هستی کیفیتی پیوسته دارد و در آن چیزهایی که ما آن را زنانه و مردانه تعریف می کنیم و بین شان خط کشی می کنیم با یکدیگر پیوسته هستند. هستی از این نگاه خصلتی دوجنسی دارد و بر پایه ی تعامل بنا نهاده شده است. در هستی مرزهای پررنگ اجتماعی که برساخته زبان و مناسبات تولیدی و فرهنگی است وجود ندارد.
شعر ایرج میرزا که در بیت آخر آن، گوینده هستی خود را از هستی مادرش می داند، به زیبایی مرزهای بین آموزش و پرورش را کنار گذاشته و پرورش دهنده و آموزگار را در یک وجود مجسم می کند—وجودی که هستی گوینده با هستیش پیوستگی دارد.
درشعر "مادر"، پرورش به "تر و خشک کردن" صرف تقلیل پذیر نیست. چنان چه اگر آموزش های مادری برشمرده در شعر ایرج را در شکل وسیعش نگاه کنیم، می توانیم به معنای وسیع آن برسیم: به آموزش تغذیه، اقتصاد و زیست و توسعه پایدار از "پستان به دهن گرفتن آموخت"، به آموزش هشیاری و رویاپردازی از "بیدار نشست و خفتن آموخت"، به آموزش "راهروی و راهگشایی" از "راه رفتن آموخت"، به آموزش سخنوری و سخن پردازی " از الفاظ نهاد و گفتن آموخت" و به آموزش شکوفا کردن و تحقق خود و دیگری" از "بر غنچه گل شکفتن آموخت".
شرط لازم (و نه کافی) برای زبان آوری "سخنوری" است که لازمه ی دانش شفاهی است. شرط کافی نوشتن است. پس برای تکمیل و "کافی" کردن نقش مادر به عنوان "آموزگار"، مادر امروزکه داری قدرت خواندن و نوشتن است باید "نوشتن" را نیز بیاموزد. نوشتن در این جا می تواند استعاری باشد و حتی مادران بیسواد در بستر دنیای امروز قادر به آموزش اندیشیدن و نوشتن هستند. پس بایسته است چنین بیتی را به شعر ایرج اضافه کنیم:
ذهنم به توان واژه بگشود اندیشه ی من نوشتن آموخت
نویسنده بودن "پروردگاری زبان" و نویسندگی فرارفتن از صرف گویندگی زبان است. نویسندگی فرارفتن از امر پذیری (فرمانبری) از دستور زبان برای چگونه "بودن" به مرحله امریا دستور به زبان برای چگونه "شدن" است. نویسندگی امر به کلمه برای آغاز هستی از هیچ یا "کن فیکون" است.
"پروردگار" یا "رب" عالی ترین ترکیب مربی و معلم است. رب زبان آور است و برای رسیدن به ایده ی "مادری" به مثابه "مربی و معلم زبان آوری" به "نقش آفرینی" تازه ای نیاز داریم که نمی تواند تنها "مردانه" یا "زنانه" در شکل های تفکیک شده ی اقتصادی-اجتماعی-فرهنگی باشد.
چنین "نقش آفرینی" نیازمند پیوستگی آموزش و پرورش و در نتیجه همبستگی جنسیتی اس.—همبستگیی که مورد نظر گرومه است و در آن حوزه های تفکیکی به هم نزدیک شده و مجموعه ای را می سازند. برای خلق این همبستگی / پیوستگی، مردان (پدران) باید در کار پرورش و آموزگاری مشارکت کنند، ریتم های زنانه را بیاموزند و در جریان آموزش جاری کنند، و زنان باید نقش پرورشی خود را در آموزش تداوم بخشند.
جهان پیوسته نیازمند "شیر تلخ" نیست. این جهان بی شک متعادل تر و صلح آمیز تر ازواقعیت موجود ماست چرا که مرزها، تفکیک ها، حجاب ها و جداسازی های بیشتر نه موجب آرامش و امنیت بیشتر بلکه موجب جنگ و خشونت و جدایی دردناک ترو در نتیجه خوراندن هر روزه وهر چه بیشتر شیر تلخ به کودکان و زنان و مردان دنیاست.
|