یادداشت سیاسی سیاسی دیدگاه ادبیات زنان جهان بخش خبر آرشیو  
  اجتماعی اقتصادی مساله ملی یادبود - تاریخ گفتگو کارگری گزارش حقوق بشر ورزش  
   

(دیدار با خانم‌ کلارا خانس‌، شاعر اسپانیا - و حضور عباس معروفی )
امروز ادبیات‌ جهان‌ را تغییر می‌دهد، نه‌ سیاست‌


عرفان قانعی فرد


• در ایران‌ شاعران‌ بسیاری‌ از نسل‌ قدیم‌ و جدید در گوشه‌ و کنار را، تا به‌حال‌ زیارت‌ کرده‌ام‌؛ ـ از دور و نزدیک‌ ـ که‌ به‌ گمانم‌ نخستین‌ آن‌، سیمین‌بهبهانی‌ بود، سپس‌ احمد شاملو، فریدون‌ مشیری‌، سید علی‌ صالحی‌، علی‌محمد سپانلو، منوچهر آتشی‌، م‌. آزاد، کاوه‌ گوهرین‌، ضیاء موحد و... ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
يکشنبه  ۱۶ مهر ۱٣٨۵ -  ٨ اکتبر ۲۰۰۶


مقدمه : شاید در طی‌ این‌ ۱۲ سالی‌ که‌، سودای‌ نوشتن‌ و ترجمه‌ مرا به‌ خودمشغول‌ کرده‌ است‌، هیچ‌ چیزی‌ مانند دیدار با بزرگان‌ فرهنگ‌ و ادب‌ مراخشنود نساخته‌ و در هدفم‌ به‌ تکاپو و استقامت‌ وادار نکرده‌ است‌. در عهدشباب‌، حاصل‌ دیدار با اکثر مترجمان‌ و نویسندگان‌ و شاعران‌ معاصر ایران‌؛اندیشه‌ راهنمایی‌ شد تا به‌ تحصیل‌ در رشته‌ زبان‌شناسی‌ بپردازم‌ و در سیرواژگان‌ زبان‌ همچنان‌ حیران‌ بمانم‌.اما حیرانی‌ آن‌ زمان‌ بیشتر شد که‌ در سال‌های‌ دوری‌ از وطن‌ و ماندن‌ دردیار غربت‌، تقدیر چنان‌ نمود که‌ بیشتر افراد اهل‌ فکر و اندیشه‌ دنیای‌ غرب‌ رااز نزدیک‌ ببینم‌ و گاه‌ به‌ خطا یا درست‌، اندیشه‌ آنان‌ را با تفکر هموطنان‌ قیاس‌کنم‌ و بسنجم‌؛ که‌ البته‌ حاصل‌ اکثر آن‌ دیدارها تاکنون‌ یا جسته‌ و گریخته‌ درمطبوعات‌ کشور انعکاس‌ یافته‌ و یا به‌ طور منظم‌ و مدرن‌ در کتاب‌ «اندیشه‌ درگذار ترجمه‌» تنقیح‌ و تحریر مجدد یافته‌اند: اما به‌ هرحال‌ از گونترگراس‌،آرتورمیلر، یوسا، رشدی‌، کلارا خانس‌، آندره‌ میلر، آنتونی‌ فریسر تامحمد قاضی‌، به‌ آذین‌ و سیمین‌ بهبهانی‌ و شاملو و... هر کدام‌، چه‌ ایرانی‌ و چه‌خارجی‌ برایم‌ دنیایی‌ جالب‌ و آموزنده‌ داشته‌ است‌.دنیایی‌ که‌ در آن‌ لحظات‌ دیدار، به‌ آدمی‌ نکته‌های‌ بسیاری‌ را در قیاس‌ واقتدا می‌آموزد؛ هم‌ تفکر و اندیشه‌ را، هم‌ زاویه‌ دیدار، هم‌ شیوه‌ بیان‌ و ادای‌کلمات‌ را، هم‌ نحوه‌ سخن‌ گفتن‌ را و پیام‌ بازگفتن‌.
در ایران‌ شاعران‌ بسیاری‌ از نسل‌ قدیم‌ و جدید در گوشه‌ و کنار را، تا به‌حال‌ زیارت‌ کرده‌ام‌؛ ـ از دور و نزدیک‌ ـ که‌ به‌ گمانم‌ نخستین‌ آن‌، سیمین‌بهبهانی‌ بود، سپس‌ احمد شاملو، فریدون‌ مشیری‌، سید علی‌ صالحی‌، علی‌محمد سپانلو، منوچهر آتشی‌، م‌. آزاد، کاوه‌ گوهرین‌، ضیاء موحد و... که‌ هرکدام‌ ذهنیت‌ و آگاهی‌ خاص‌، شخصیت‌ ویژه‌ و فکر و اندیشه‌ منحصر به‌ خودرا داشته‌اند و هیچگاه‌ نتوانستم‌ با آن‌ها رابطه‌ای‌ ویژه‌ و تنگاتنگ‌ داشته‌ باشم‌ ونه‌ از مطالعه‌ آثارایشان‌ بگریزم‌، جذابیت‌هایی‌ از آنان‌ مرا به‌ سوی‌ خودمی‌کشانید، اما به‌ دنیای‌ آنان‌ هرگز وارد نشدم‌، چون‌ زبان‌ و ذهنیت‌ خاصی‌ رامی‌طلبید و صادقانه‌ من‌ فاقد آن‌ استعداد بودم‌؛ ساده‌ و آرام‌، در بحر همان‌واژگان‌ و لغت‌نامه‌ها ماندم‌ و گاهی‌ یا برای‌ امرارمعاش‌ و غم‌ نان‌ و یا برای‌عشق‌ و علاقه‌ شخصی‌؛ ترجمه‌ای‌ را راونه‌ بازار نشر می‌کردم‌ و می‌کنم‌،هرچند که‌ امروز دیگر از آن‌ عشق‌ بدور افتاده‌ام‌!....
 
ماجرا از این قرار بود که در برلین‌ آلمان‌؛ در تابستان‌ ۱٣٨۲، در موضوع‌ «سرگذشت‌مترجمان‌ معاصر ایران‌» سخنرانی‌ داشتم‌ و میهمانی‌ داستان‌نویس‌ معاصر،عباس‌ معروفی‌ دوست‌ عزیز و ارجمند بودم‌؛ در روزهای‌ آخر اقامت‌ یک‌هفته‌ای‌؛ بنا به‌ لطف‌ معروفی‌، دیداری‌ کوتاه‌ و اتفاقی‌ با کلارا خانس‌، شاعرمعاصر اسپانیای‌، رخ‌ داد، و وسوسه‌ ترجمه‌ اشعارش از اینجا شروع‌ شد و امروز دوشنبه‌، پانزدهم‌ سپتامبر ۲۰۰٣ بعد از ده‌ روز اقامت‌ تصادفی‌ واندکی‌ خسته‌کننده‌ در شهر برلین‌ آلمان‌، به‌ خاطر نگرانی‌ ذهنی‌ و دغدغه‌ ازنحوه‌ ادامه‌ تحصیل‌ در انگلستان‌ «با مشکلات‌ ناخواسته‌» و مسافرتی‌ پردیدار، برای‌ دیدار و تماس‌ با عباس‌ معروفی‌ که‌ از مسافرت‌ ٣ روزه‌اش‌بازگشته‌ بود، به‌ محل‌ کارش‌ رفتم‌. مسافرتی‌ که‌ دوست‌ داشتیم‌، بروم‌ اماویزا تمام‌ شده‌ بود! در آنجا ایشان‌ زنی‌ را به‌ من‌ معرفی‌ کرد که‌ قبلاًاسمش‌ را در مجموعه‌ شعر احمد شاملو در کتاب‌ «کوچه‌یی‌ بی‌انتها» که‌ به‌فارسی‌ ترجمه‌ کرده‌ بود دیده‌ و توضیحات‌ بیشتر را از معروفی‌ شنیده‌ بودم‌.زنی‌ گندم‌گون‌، با چهره‌های‌ چروکیده‌ و خندان‌ و چشمانی‌ سبز، ۶٣ ساله‌داشت‌. خودش‌ می‌گفت‌ که‌ دو ماه‌ دیگر ۶٣ ساله‌ می‌شود یعنی‌ اواخر آبان‌ واوایل‌ آذر. و خود در چنگال‌ فراموشی‌ باقی‌ می‌مانیم‌. بعد از معرفی‌ اولیه‌ معروفی‌، گفتگو آغاز شد.
که‌ صرفاً برای‌ ثبت‌ خاطره‌ و گفتگوی آن‌ روز، عین سخنان‌ او در اینجا می‌آید......
 
معروفی‌: خانم‌ کلارا خانس‌!
قانعی‌فرد: سلام‌، از آشنایی‌ نزدیک‌ با شما، بسیار خوشحالم‌!
کلارا خانس‌: سلام‌، من‌ هم‌ از دیدن‌ شما خوشحالم‌، هم‌ از دیدن‌ یک‌جوان‌ ایرانی‌ دوستدار و علاقه‌مند، عباس‌ برایم‌ از شما گفته‌ بود. ممنونم‌، شمابه‌ ترجمه‌ شعر مشغول‌ هستید، دوست‌ داشتم‌ بدانم‌ که‌ از چه‌ شاعرانی‌ تا به‌حال‌ ترجمه‌ کرده‌اید؟
کلاراخانس‌: از شاملو، نیما، سهراب‌، مولانا، حافظ‌، ابوسعید ابوالخیر،فروغ‌ فرخزاد و محسن‌ عمادی‌.
قانعی‌فرد: عمادی‌؟! همان‌ کسی‌ که‌ به‌ گمانم‌ شعری‌ از شما را به‌ فارسی‌ترجمه‌ کرده‌ است‌؟
معروفی‌: بله‌! ترجمه‌ «درختی‌ فراسوی‌ سکوت‌ من‌».
قانعی‌فرد: شاملو هم‌ از شما شعری‌ را ترجمه‌ کرده‌ است‌.
کلاراخانس‌: بله‌! افتخار بزرگی‌ بود.
معروفی‌: اما شانس‌ آورد که‌ مانند لورکا. شاملو به‌ «کلارا خانس‌» وجهه‌ای‌سیاسی‌ نداد!
کلاراخانس‌: (می‌خندد) شاملو، عظمت‌ بود! عظمتی‌ غیرقابل‌ انکار.
قانعی‌فرد: زبانش‌ بسیار فخیم‌ بود. هرچند همیشه‌ خودش‌ اعتقاد داشت‌زبان‌ ادبی‌ به‌ درد اهالی‌ دانشگاه‌ می‌خورد و بهتر با زبان‌ عامیانه‌ کنار می‌آید،اما زبان‌ شعرش‌ بسیار باشکوه‌ بود و پر صلابت‌.
کلاراخانس‌: بله‌، عین‌ شخصیت‌ خودش‌.
قانعی‌فرد: حتماً با اغراق‌ می‌توان‌ گفت‌، زبان‌ شعری‌ او زبان‌ پادشاهی‌ بود!
کلاراخانس‌: بله‌ آفرین‌! من‌ ۲ سال‌ پیش‌ در ایران‌ با شاملو دیدار کردم‌. بعداز قطع‌ پایش‌ در بیمارستان‌ بستری‌ بود البته‌ نوار ویدیویی‌ آن‌ هنوز مانده‌است‌، شخصیت‌ بزرگی‌ داشت‌، من‌ او را پادشاه‌ شاعران‌ ایران‌ می‌نامم‌، او رامانند آدونیس‌ دیدم‌ همانطور که‌ شما گفتید زبان‌ پادشاهی‌، به‌ راستی‌ شاملومثل‌ یک‌ شاه‌ شعرخوانی‌ می‌کرد.
قانعی‌فرد: بله‌، شاه‌ شاهان‌ شعر ایران‌. ضیا موحد و شاملو و حتی‌کیارستمی‌ او را بعد از حافظ‌ ، بزرگ‌ترین‌ شاعر ایرانی‌ می‌شناسد.
معروفی‌: بعد از قطع‌ پایش‌ در آخرین‌ تماس‌ تلفنی‌ که‌ با او داشتم‌، گفت‌:«دلم‌ می‌خواهد در کنار پنجره‌ وایسم‌... و یک‌ شیر پاک‌ خورده‌، ناغافل‌ ازپشت‌سر، گلوله‌ای‌ در مغزم‌ خالی‌ کند و راحت‌ شوم‌، فقط‌ یک‌ گلوله‌!»
قانعی‌فرد: شاملو را سیاسی‌ می‌دانند، اما من‌ معتقدم‌ به‌ شدت‌ سیاست‌زده‌ بود، بیشتر اهل‌ انسانیت‌ بود.چون‌ در نوار ویدیویی‌اش‌ هم‌، در گفت‌وگو با جعفر پناهی‌ کارگردان‌می‌گوید:«تولد یک‌ تصادف‌ است‌، اما مرگ‌ یک‌ واقعیت‌ است‌؛ آدمی‌ باید خود رابرای‌ آن‌ دنیا به‌ راستی‌ آماده‌ کند و آن‌ دنیا دنیای‌ «انسانیت‌» است‌... حال‌ دردورانی‌ حزب‌ توده‌ و چپ‌ها از نام‌ او سوءاستفاده‌ کردند، اما معتقدم‌ شاملومی‌دانست‌ آنان‌ بازی‌ می‌کنند، و از سیاست‌ متنفر بود.
کلاراخانس‌: من‌ هم‌ از سیاست‌ متنفرم‌.در همان‌ یازده‌ سپتامبر معروف‌، من‌ در ایران‌ بودم‌... در آن‌ حادثه‌ تاریک‌ ومبهم‌ که‌ کسی‌ نمی‌داند علتش‌ چه‌ بود و انگیزه‌اش‌، آن‌ واقعه‌ و سیاست‌پیرامونش‌ عین‌ چهره‌ سیاسیون‌ سیاه‌ است‌... حتی‌ کسی‌ نمی‌داند مثلاً درعراق‌ امروز علت‌ و سبب‌ این‌ بمب‌ گذاشتن‌ و خون‌ ریختن‌ و تعقیب‌ و گریز ولشکرکشی‌ چیست‌؟ اصلاً انتظار از این‌ قشون‌کشی‌ چیست‌؟ و آقایان‌ حاکم‌،دنبال‌ چه‌ چیزی‌ هستند؟ کشورهای‌ اطراف‌ هم‌ در گیرودار این‌ هجوم‌ مانده‌اند... من‌ که‌چشم‌اندازی‌ ندارم‌. اصلاً علت‌ این‌ قتل‌ و خون‌ریزی‌ و گلوله‌ را نمی‌فهمم‌! ازسیاست‌ و همه‌ سیاسیون‌ هم‌ متنفرم‌!
معروفی‌: من‌ هم‌ از سیاست‌ متنفرم‌ و فرار می‌کنم‌! و حتی‌ به‌ همین‌ خاطر که‌ از سیاست‌ فرار کردم‌ الان‌ در اینجا هستم‌. تمام‌عمرم‌ سیاسی‌ نبوده‌ام‌ معلم‌ بودم‌، مجله‌ درآوردم‌ و کار می‌کردم‌.
قانعی‌فرد: بنابه‌ سخن‌ مشهور، سیاسیون‌ ، میهمان تاریخند.دروغگویان‌ سیاه‌کار و حیله‌گر! فقط‌ اهالی‌ فرهنگ‌ هستند، که‌ در این‌ معرکه‌حیران‌ مانده‌اند و به‌ آن‌ها ظلم‌ می‌شود.
کلاراخانس‌: می‌فهمم‌، اما چه‌ کاری‌ می‌توانیم‌ بکنیم‌، کاری‌ که‌ از دست‌ مابرنمی‌آید. هنوز اهالی‌ فرهنگ‌ در این‌ دنیا، زیبایی‌ و فرهنگ‌ و ریشه‌ دارند...شعر و موسیقی‌ و عشق‌ و هنر هنوز در این‌ دنیا وجود دارد، انگار برای‌ ما هم‌دیگر کاری‌ جزء این‌ نیست‌، بقیه‌ آنچه‌ که‌ هست‌ مال‌ دیگران‌ است‌، مال‌سیاسیون‌ و بازهایشان‌.
قانعی‌فرد: اما نمی‌دانم‌ می‌شود که‌ رابطه‌ای‌ بین‌ سیاست‌ و ادبیات‌ به‌ وجودآورد و آنان‌ را فهماند یا نه‌؟
کلاراخانس‌: امروزه‌ اوضاع‌ و احوال‌ وحشتناک‌ است‌. امیدی‌ به‌ بشریت‌گرفتار در بند توهمات‌ سیاسی‌ ندارم‌. اعتقاد ندارم‌ که‌ قدرت‌ اقتصادی‌ و... به‌اندازه‌ ادبیات‌ بتواند غنی‌ شود.
قانعی‌فرد: یعنی‌ امروزه‌ ادبیات‌ جهان‌ را تغییر می‌دهد!
کلاراخانس‌: آفرین‌! کاملاً منظور من‌ این‌ نکته‌ بود.
کلاراخانس‌: ببیند در عراق‌ آنچه‌ اعتصاب‌ و جنگ‌ و خون‌ و قتل‌ راه‌ افتاد،بسیاری‌ از کشورها حمایت‌ کردند، اما عاقبت‌ چه‌ شد؟ فقط‌ مردمی‌ آواره‌ماندند و فقط‌ بحث‌ منافع‌ اقتصادی‌ موردنظر حامیان‌ بود.البته‌ در مادرید، هزاران‌ نفر علیه‌ سیاسی‌ شدن‌قیام‌ کردند. مردم‌ گفت‌وگو را دوست‌ داشتند و دارند و پیرو آرامش‌ و صلح‌ وطرفدار تغییرات‌ سالم‌ اجتماعی‌اند.
قانعی‌فرد: مثلاً در سمیناری‌ که‌ عباس‌ رفت‌. هدف‌ درک‌ فهم‌ درست‌ ازادبیات‌ بود، برای‌ پیشبرد کار سیاسی‌ اروپا.
معروفی‌: بله‌! حرف‌های‌ روشنفکران‌ و نخبگان‌ جهان‌ را شنیدند، تا فقط‌ خلاصه‌ آن‌ را در دستور کار آینده‌ اروپا بگنجانند! بروشور آن‌ ورقه‌ هم‌بروشور جلسه‌ مزبور است‌.
---------------------------
{ کلاراخانس‌ برگه‌ را از دست‌ عباس‌ معروفی‌ گرفت‌ و شروع‌ به‌ مطالعه‌ آن‌که‌ کرد. در متن‌ آن‌ چنین‌ آمده‌: آینده‌ اروپا از نگاه‌ نویسندگان‌ جهان‌ / همایش‌دو روزه‌ در ایتالیا و.... " در این‌ مباحث‌ و مناظره‌ اخلاقی‌ ـ سیاسی‌، نقش‌ سیاست‌ حاکم‌ بر اروپا درروابط‌ جهانی‌ جدید و توسعه‌ ساختارهای‌ ارزش‌ نوین‌ بررسی‌ می‌شود وچهارچوب‌ مطرح‌ شده‌ را در یک‌ نظرسنجی‌ عمومی‌ در اختیار جوامع‌اروپایی‌ می‌گذارند تا مردمان‌ این‌ قاره‌ با جهان‌ جدید و بازی‌ قدرت‌ مابین‌اروپای‌ سنتی‌ و آمریکایی‌ درون‌. درباره‌ جنگ‌ عراق‌ و تغییرات‌ حکومت‌های‌جهان‌ سوم‌ و تأثیر اروپا در خلق‌ بافت‌ جدید نظم‌ نوین‌ جهانی‌ از زاویه‌ دیگری‌بنگرند.....هیئت‌ برگزارکننده‌، اسامی‌ بسیاری‌ از شرکت‌کنندگان‌ را بنا به‌ دلایل‌مختلف‌ اعلام‌ نکرده‌اند، اما در بروشور فشرده‌ اساسی‌ توماس‌ گروگر،پروفسور سوزان‌ نیمن‌، طارق‌ علی‌، میکیس‌ تئودوراکیس‌ و عباس‌ معروفی‌ به‌چشم‌ می‌خورد.....لازم‌ به‌ ذکر است‌ که‌ عباس‌ معروفی‌ تنها نویسنده‌ ایرانی‌ شرکت‌کننده‌ دراین‌ مراسم‌ است‌. این‌ نویسنده‌ تبعیدی‌ نوشته‌اش‌ را در ٨ دقیقه‌ به‌ زبان‌انگلیسی‌ ارائه‌ خواهد داد. عنوان‌ مطلب‌ او «فرار از وطن‌» می‌باشد " ....
کلاراخانس‌ سپس‌ با عباس‌ معروفی‌ راجع‌ به‌ نویسندگان‌ بحث‌ می‌کردند.که‌ کدام‌ یک‌ را می‌شناسند و بیشتر دوست‌ دارند و عباس‌ خاطره‌ منازعه‌ ومناقشه‌ آن‌ نویسنده‌ لبنانی‌ و اسرائیلی‌ را تعریف‌ می‌کرد که‌ به‌ خاطر شارون‌ ویاسر عرفات‌ ـ دو مهره‌ سوخته‌ سیاست‌ ـ چگونه‌ آرامش‌ جلسه‌ را لحظاتی‌ به‌هم‌ ریخته‌اند. آنگاه‌ کلاراخانس‌ از عباس‌ معروفی‌ خواست‌ تا متن‌ انگلیسی‌سخنانش‌ را به‌ او نشان‌ دهد.....کلاراخانس‌ در حالی‌ که‌ عینکش‌ را از روی‌ صورتش‌ برداشت‌، از عباس‌تشکر کرد...}.
--------------------
قانعی‌فرد: ببخشید اگر نکات‌ ابهامی‌ در ترجمه‌ این‌ متن‌ وجود دارد.
کلاراخانس‌: نه‌! ترجمه‌ این‌ شعر از سعدی‌ را خوب‌ ترجمه‌ کرده‌ای‌ و مرایاد شعر معروف‌ «آلن‌پو» می‌اندازد که‌ معادل‌ شعر اسپانیایی‌ آن‌ این‌ است‌:"Cria cuervis y te sacaran" که‌ به‌ آن‌ پرنده‌ غذا می‌دهی‌ و او عاقبت‌الامرچشمانت‌ را می‌درد.
معروفی‌: نمی‌دانم‌ عرفان‌ شعر سعدی‌ را چگونه‌ ترجمه‌ کرده‌ است‌، اما به‌هرحال‌ سعدی‌ می‌گوید: «یکی‌ بچه‌ گرگ‌ می‌پرورید، وقتی‌ که‌ پرورده‌ شد،صاحبش‌ و خواجه‌ را بردرید».
کلاراخانس‌: خوب‌، به‌ هرحال‌ در ترجمه‌ باید منظور و پیام‌ را فهمانید ورسانید.
قانعی‌فرد: اما ترجمه‌ انگلیسی‌ به‌ فارسی‌ راحت‌تر است‌ تا فارسی‌ به‌انگلیسی‌، هر کدام‌ عناصر و اصول‌ خاصی‌ دارند، تسلط‌ به‌ هر دو برای‌ مترجم‌یک‌ اندکی‌ دشوار است‌.
کلاراخانس‌: بله‌ حتی‌ در ترجمه‌ شعر هم‌ چنین‌ است‌.
قانعی‌فرد: اما ترجمه‌ متن‌ یا نثر با نظم‌ خیلی‌ تفاوت‌ دارد. در ترجمه‌ نظم‌بسیاری‌ از واژگان‌ بار فلکلور و تاریخی‌ و فرهنگی‌ خاصی‌ دارند، نمی‌شود به‌روشنی‌ ترجمه‌ کرد.
کلاراخانس‌: بله‌، اما در ترجمه‌ هم‌ نمی‌شود همه‌ عناصر را رعایت‌ کرد.
قانعی‌فرد: ولی‌ به‌ نظرم‌ ترجمه‌ شعر امکان‌پذیر نیست‌. از من‌ توقع‌ نداشته‌باشید. سعدی‌ و حافظ‌ را درست‌ و عیناً با آن‌ آهنگ‌ به‌ انگلیسی‌ ترجمه‌ کنم‌.وانگهی‌، اصلاً تخصص‌ من‌ ترجمه‌ شعر نیست‌!
کلاراخانس‌: اما در ترجمه‌ شعر فقط‌ باید ملودی‌ را درک‌ کرد. می‌شودترجمه‌ کرد، آخر راهی‌ دیگر برای‌ درک‌ آن‌ شعر وجود ندارد.
قانعی‌فرد: اما حرف‌ شاملو را بیشتر دوست‌ دارم‌ که‌ ترجمه‌ شعر، نوعی‌بازسُرایی‌ و خلق‌ مُجدد است‌.
کلاراخانس‌: من‌ مولانا را ترجمه‌ کردم‌، بعضی‌ از مردم‌ اسپانیا از درک‌ آن‌عاجز بودند.
معروفی‌: بسیاری‌ از مردم‌ ایران‌ هم‌ از فهم‌ مولانا عاجزند، مانند بسیاری‌ ازمردم‌ اسپانیا که‌ هنوز لورکا را نمی‌فهمند.
قانعی‌فرد: مثلاً شعرهای‌ شما را ما از طریق‌ شاملو خوانده‌ایم‌ به‌ اصل‌ آن‌یا دسترسی‌ نداریم‌ و یا اینکه‌، فهم‌ اسپانیایی‌ برای‌ ما که‌ آن‌ زبان‌ را نمی‌دانیم‌،بسیار مشکل‌ است‌!
کلاراخانس‌: بله‌، شاملو ترجمه‌ کرد و مجموعه‌ای‌ دیگر هم‌ هست‌ که‌ع‌.پاشایی‌ و دوستانش‌ در ایران‌ چاپ‌ می‌کنند.
معروفی‌: البته‌ شعرهای‌ کلاراخانس‌، پیچیدگی‌ بافت‌ آن‌ قابل‌ توجه‌ است‌.زبان‌ خاصی‌ دارد.
قانعی‌فرد: غیر از نظم‌، آیا با نثر ایران‌ هم‌ آشنایی‌ دارید؟
کلاراخانس‌: بله‌، صادق‌ هدایت‌ را خیلی‌ دوست‌ دارم‌. برف‌ کورش‌ رابارها خوانده‌ام‌، و حتی‌ نقدی‌ در این‌ باره‌ نوشته‌ام‌. اما اکنون‌ به‌ راستی‌ وقت‌ندارم‌ مطالعه‌ کنم‌ الان‌ ادیت‌ و ویرایش‌ ترجمه‌ ۱۵۱ شعر از حافظ‌، تمام‌ وقت‌مرا اشغال‌ کرده‌ است‌.
{کلاراخانس‌ زخم‌ دل‌ مرا نمی‌دانست‌، او از اسپانیا به‌ آلمان‌ آمده‌ بود و من‌از ایران‌، کشورش‌ مدعی‌ بود که‌ راه‌ زمینی‌ را برای‌ بشریت‌ به‌ ارمغان‌ می‌آورد،اما کشور من‌...با چهره‌ای‌ خشن‌، بی‌آنکه‌ نقدی‌ برتابد؛ تنها وجه‌ اشتراک‌ من‌ و او«مترجم‌» بودن‌ بود و...
وبلاگ قانعی فرد :
www.erphaneqaneeifard.blogfa.com
 
--------------------------------------
غزل‌ ۱ از کتاب " رازها و اسرار جنگل "
پیش‌ چشمانم‌، ستاره‌ای‌ سبزگون‌
فرو افتاد، شراره‌های‌ نارنجی‌اش‌
به‌ جاده‌ اشارت‌ می‌کند.
درخت‌های‌ توس‌ و غان‌ پا پَس‌ می‌کشند.
در انزوا و تنهایی‌ام‌، سرگردان‌ و حیران‌ میان‌ جنگل‌ها،
این‌ نشانه‌ را خوش‌آمدی‌ گفتم‌.
صداها مرموز و پنهانی‌ بودند، خزشی‌ از میان‌ چمنزاران‌
شکستن‌ شاخه‌ها.
زیر بال‌ ماه‌
خزه‌ها چراغ‌ راهم‌ بودند.
قلب‌، سال‌ها خفته‌ام‌، بیدار شده‌،
صدایی‌ شنیدم‌
انگار پشت‌ بوته‌ها، «شعله‌ها زبانه‌ می‌کشید»


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست