مارای بودانیان
همان داریوش مغ کش (جاماسپ، مردوخای، دقیانوس) است
جواد مفرد
•
نامهای جاماسپ و مردوخای (قاتل هامان/ گئوماته زرتشت) و دقیانوس ( کشندهً مونس خدا= قاتل ابراهیم خلیل الله) که کشندهً یملیخا (موبد درشت اندام، لقمان، بردیه زرتشت) به شمار رفته است، جملگی نامهای مختلف همان داریوش اول کشندهً بردیه/ گئوماته زرتشت پسرخواندهً کورش می باشند.
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
دوشنبه
۱۷ مهر ۱٣٨۵ -
۹ اکتبر ۲۰۰۶
نامهای جاماسپ و مردوخای (قاتل هامان/ گئوماته زرتشت) و دقیانوس ( کشندهً مونس خدا= قاتل ابراهیم خلیل الله) که کشندهً یملیخا (موبد درشت اندام، لقمان، بردیه زرتشت) به شمار رفته است، جملگی نامهای مختلف همان داریوش اول کشندهً بردیه/ گئوماته زرتشت پسرخواندهً کورش می باشند. در اینجا اختصاصاٌ به اثبات این امر می پردازیم که مارای بودانیان نیز که خصم گوتمه بودا / گئوماته زرتشت به شمار رفته همان داریوش است. برای آشنایی با مارای بودائیان مطلب زیر را از سایت بودائیگری می آوریم:
اهریمن در کیش بودا
آیا در کیش بودا اهریمن و شیطانی نیز وجود دارد؟
در بوداگرایی یک قطب مخالف خدای خوبیها که خاستگاه نیروهای منفی باشد وجود ندارد.
با ان حال بوداییان وجود دیوها را هیچگاه رد نکرده اند اما وجود آنها را در روند رسیدن به بیداری و روشنی چندان موثر نمیدانند. البته در داستان بیداردل شدن بودا اینگونه آمده که موجودی ستیزنده به نام مارا کوشید تا بودا را از رسیدن به بیداری بازدارد. در حالیکه بودا زیر درخت بودی (بیداری) نشسته بود و داشت به بینش راستین دست می یافت و نزدیک بود که راز جهان را بفهمد مار ا آمد و زمین و زمان را بهم دوخت تا از بیدار شدن شاکیامونی (بودا) جلوگیری کند و گردبادی پدید آورد، سنگبارانی از آسمان ایجاد کرد و از این کارها تا چوب لای چرخ بودا کرده باشد اما بودا هم از زمین یاری خواست و زمین سیلابی فرستاد و دیوهای همراه مارا را آب برد و خلاصه مارا موفق نشد و شاکیامونی بیدار شد. البته زمانی که دیگر همه ترفندهای مارا نقش بر آب شد و معلوم شد که شاکیامونی کارش جدی است و راستی میخواهد پشت پرده را ببیند مارا از او یک گواهی و قباله خواست!
مارا گفت که آیا سندی، مدرکی چیزی داری که نشان دهد تو در زندگیهای پیشینت به اندازه کافی پارسایی کرده ای و فضیلت جمع کرده ای تا بشود تو را به پشت پرده راه داد؟
بعد هم زمین ( Bhumi ) ضامن شد که شاکیامونی به اندازه کافی اعتبار دارد و مارا دست از کارشکنی برداشت. بعد هم که شاکیامونی به بیداری (بودایی) رسید مارا گفت من از کجا بدانیم که تو بیدار شده ای؟ بودا دستش را به زمین چسباند و گفت: زمین گواه من است.
در همه این جریانها نکته ای را که نباید فراموش کنیم اینست که بوداییان منظورشان یک فرآیند درون-روانی است. یعنی میگویند که همه آن برنامه مارا و بودا در دل و جان شاکیامونی رخ داده و نه در جهان بیرون. یعنی اگر بخواهیم پرده ظاهر را بدریم و به مقصود برسیم نیروهای بازدارنده ای هستند که اراده ما را می آزمایند.
بنابر این شاید نتوان آن نیروهای آزماینده را (برای نمونه مارا) را اهریمن و شیطان به آن معنایی که در دینهای ابراهیمی و ایرانی هست پنداشت.
نوشته شده توسط مانی پارسا
نقد :
پیداست مارا یعنی آدمکشی که در رابطه با گوتمه بودا است نه اهریمن ماورائ الطبیعی بلکه همان داریوش است که نامش در اوستا جاماسپ یعنی سرکوب کنندهً مغان آمده است. به خاطر اینکه وی در ترور گئوماته زرتشت و کشتار مغان ملقب بدین القاب و همچنین به لقب دقیانوس یعنی کشندهً مونس خدا (ابراهیم خلیل الله) و مردوخای یعنی شاه/ روحانی کش مسمی گردیده است.
عطار و کیش بودا (بر گرفته از سایت بوائیگری)
همانگونه که دیدیم بوداییان پشت پرده این جهان را تهی و هیچ مینامند یعنی پدیده ای که از همه فروزه ها (صفات)ی که ما میپنداریم یا میتوانیم بپنداریم تهی است.
بوداییان این مفهوم را تهیگی ( شونیاتا ) مینامند.
اگر کتاب منطق الطیر عطار نیشابوری را خوانده باشید میبینید که وی در چامه هایی درباره خدا و جهان چنین گفته:
کوه را میخ زمین کرد از نخست
پس زمین را روی از دریا بشست
چون زمین بر پشت گاو اِستاد راست
گاو بر ماهی و ماهی بر هواست
پس همه بر چیست؟ بر هیچست و بس
هیچ هیچست، این همه هیچست و بس
چون همه بر هیچ باشد از یکی
این همه پس هیچ باشد بی شکی
...
ای درون جان برون جان تویی
هرچه گویم آن نه ای هم آن تویی
یعنی عطار نیشابوری هم همه چیز را همانند بودائیان برپایه هیچ میداند و منظور خود را هم از واژه هیچ، تهی بودن از همه فروزه ها بیان میکند.
همانگونه که میدانیم بوداگرایی در آن دوره در خاور خراسان یعنی در افغانستان امروزی بسیار ریشه دوانده بوده و آموزشگاه های بزرگ بودایی در بامیان و بلخ برپا بوده است. آیا این چامه های عطار نیشابوری که در خراسان باختری میزیسته زیر تأثیر آموزه های بودایی بوده است؟
دانستن پاسخ این پرسش کار ساده ای نیست.
تکلمه ای در باب نیروانای بودا و بودائیان:
فر زرتشتیان یا در اصل همان نیروانای بودائیان به لغت اوستایی یعنی نیروی درخشان (=خورنه) معادل نیرویی است که در ادیان سامی تصور می شده از جانب شخص خدا به پیامبرانش داده می شده است و لابد محمد به دنبال کسب چنین نیرویی برای عبادت و در خواست این حاجت به کوه حرا می رفته است. و چنین نیرویی را لابد در پی نظر هواخواهان خود درکلمات ارشادی قرآن با استمداد از اساطیر ایرانی/یهودی منتشره در عربستان یافت. محمدعلی باب جوانمرگ هم نمونهً مهدی خام و ناموفق همین راه بوده است.
چرخ آیین
درود به همه بازدیدکنندگان گرامی این روزنگار و سپاس از پیغامهای شما. بنده دیرکرد زیادی در به روز کردن این روزنگار داشتم که به خاطر سفر و گرفتاری و مشغولیت بود. امیدوارم که از این پس بیشتر به این روزنگار بپردازم.
امروز یک اندی درباره سرگذشت نخستین روزگاران بوداگرایی سخن میگویم.
آیین بودا در سده پنجم پیش از زایش مسیح در هندوستان پیدا شد و کمابیش ۱۵۰۰ سال در آن سرزمین ماند و سپس به سرزمین های دیگر کوچید. بوداییان بر این باورند که در این ۱۵۰۰ سال آموزه های بوداگرایی سه بار دستخوش دگرگونی شده اند و در این باره اصطلاح «سه بار گردش چرخ آیین» را بکار میبرند. چرخشگاه هر کدام از این دوره ها را هم هر ۵۰۰ سال میپندارند. البته آموزه های دوره های پیشین هم همراستا با آموزه های تازه به زندگی خود ادامه داده اند.
بنمایه ای که همه این آموزه ها به آن پایبند بوده اند همانا اصل نپایندگی هستی است. این باور که هیچ چیز این جهان هستی پاینده و پایدار نیست.
همین اصطلاح چرخ آیین بعدها در میان بوداییان تبت محبوبیت زیادی پیدا کرد و در موارد دیگری بکار رفت.
برای نمونه در آنجا بوداییان چرخ های درست کردند و بر روی آنها متون بودایی نگاشتند و به این چرخها نام چرخ آیین یا چرخ نیایش دادند. منظور از گرداندن این چرخها بدست پیروان آیین بودا همانا نمادی از خواندن سخن بودا بود. بر روی و در درون این چرخها افسون هایی (مانتراهایی) نوشته شده است. افسون ها سخنانی ژرف به گونه ای بسیار نمادین هستند. این چرخها را میتوان در جوامع گوناگون بودایی یافت اما تنها در تبت است که آنها بخشی جاافتاده از زندگی روزمره را تشکیل میدهند. بوداییان بر این باورند که چرخاندن این چرخها مانند این میماند که شخص (ب ه صورت نمادین) همه متون درون آن را خوانده است
.
گوشه ای از نقش ایرانی تبارها در گسترش بوداگرایی
در سال ۱۴۸ پس از زایش مسیح یک ایرانی پارتی به دین بودا میگرود و فرمانروایی را رها میکند و پس از سفرهای زیاد پایش به پایتخت دودمان چینی هان یعنی شهر لوئویانگ میرسد. منابع چینی نام این ایرانی را آن شیگائو ضبط کرده اند که احتمالآ تلفظ چینی یک نام ایرانی بوده است.
آن شیگائو در آنجا زبان چینی می آموزد و بیست تا سی سال از زندگانیش را صرف ترجمه متنهای بودایی به زبان چینی میکند. او نخستین مترجم بزرگ متون بودایی در چین بود و سنتی که او پایه گذاشت پس از او به شدت ادامه یافت و حجم بسیار گسترده ای از ادبیات بودایی را به زبان چینی پدید آورد.
چرخ آیین بودانیان به و ضوح قابل قیاس با هزاره های سه سوشیانت (نجات دهندگان و سود رسانندگان) است که به تصور ایرانیان پیش از اسلام به توالی هزارسال برای نجات و رستگاری مردم سر هر هزاره بعد از زرتشت خواهند آمد، حتی موضوع سه کالبد بودا نیز با سه سوشیانت زرتشتی پیوستگی دارد:
سه کالبد بودا
مهراه (مهایانا) یکی از کیشهای مهم دین بوداست. قلب مهایانا در مفهوم تریکایه (سه کالبد بودا) و همچنین مفاهیم حقیابنده (بوداسَف)، فراشناخت (پرَگیا) و مهرورزی (کرونا) است.
اندکی پس از درگذشت بودا این اندیشه در دل بسیاری از پیروانش افتاد که او را بالاتر از انسان بدانند. نزد کهراهی ها (هینایانی ها) بودا انسان برتری بود که از طریق نیروی فرهنگ روحی و شایستگی حاصل از زندگیهای گذشته اش در این زندگی به کمال فراشناخت رسیده است. اما احترام ژرفی که شاگردانش در دل به او میگذاشتند نمیتوانست با انسان معمولی بودن استادشان ارضا شود و از این رو او را فراتر از روان فانی دانستند. پس حتی سنت پالی هم در کنار زندگی خاکی، زندگی فراجهانی به او میدهد.
انجمن اصلی و اولیه شاگردان بودا یعنی مهاسَنگیکهها بودا را فراجهان میدانستند و این مفهوم از آنان به مهراهیها رسید که از سه طریق به بودا میاندیشیدند، یعنی:
۱. نمود مرئی (نیرمانهکایه) که همان شاکیهمونی (دانای قبیله شاکیه) است، انسانی که بر این خاک پا نهاد و آیین را به پیروانش آموخت و در هشتاد سالگی درگذشت.
۲. نمود یاریگر (سَمبوگهکایه): بودای آرمانی است که از یک کالبد درخشان بهرهمند است و آیین را به حقیابندگان میآموزد.
۳. نمود حق (دَرمهکایه): برترین وجودی است که فراگیرنده دیگران است، ذات فراشناخت و مهر و همدردی است، مطلق است.
بودا سه تا نیست یکی است. تریکایه سه جنبه یک بوداست. ذات این سه جنبه یکی است ولی سرشت و کردارهایشان جداگانه است.
(برگرفته از کتاب راه بودا نوشته ب.ل. سوزوکی، ترجمه ع. پاشایی دیمه (صفحه) ۷۴).
الماس راه
الماس-راه را با نامهایی مانند لامائیسم، وجرا یانه، تانترا، مانترا یانه (افسون راه)، بوداگرایی افسونگرا (تانترایی) هم مینامند. منظور از الماس همان حق و واقعیت است. الماس راه پس از مهراه (مهایانه) و کهراه (هینه یانه) سومین مکتب بزرگ بوداگرایی است. در الماس راه پیر (لاما) بعنوان راهنما و مرشد و پشتیبان نقش بزرگی در رسیدن به بیداری ایفا میکند و از این رو این مکتب را لاماگرایی یا لامائیسم هم نامیده اند. پیر بزرگ را هم در این مکتب در تبت دالایی لاما مینامند.
کهراه به بیداری تک به تک افراد باور دارد و مهراه میگوید که بیدار شده ها باید همینجا بمانند و دست بقیه را بگیرند و تا همه با هم بیدار نشده ایم از کوشش باز نایستند. الماس راه حالتهای صوفیانه دارد.
پس از اینکه مسلمانها کانونهای اصلی بوداگرایی در هند را نابود کردند الماس راه تنها در تبت به زندگی خود ادامه داد. بعدها در مغولستان کیش رسمی آن کشور شد و در دربار خاقان چین دیر زمانی کیش برتر بشمار میرفت. در ژاپن هم شیوه های افسونگرا (تانترایی) بوداگرایی پدید آمدند مانند کِگون و شینگون.
مهمترین آموزه در الماس راه، آموزه بیدارسرشتی همگان است. یعنی همه هستندگان آمادگی بالقوه برای بودا شدن را در سرشت خود دارند. این بیدار شدن را میتوان با درون پویی (مراقبه) تجربه کرد. شخص درون پو، در حین پویش، در جنبه های بیداری (بوداگی) ذوب میشود. راهکار الماسراه برای زندگی روزانه اینست:
جوری بزی که انگار یک بودا هستی و بیداری، تا زمانی که یک بودا شوی.
برعکس مهراه و کهراه که میگویند حالت بوداگی را نمیتوان به هیچ وجه شرح داد و توصیف پذیر نیست، الماسراهی ها میگویند که میشود از راه آیینهای صوفیانه و به یاری ورد و افسون (مانترا)، اشاره های رازآمیز دست (مودرا) و اشکال نمادین هندسی (مندل، ماندالا) با حالت بوداگی تماس برقرار کرد.
برخی از فرقه های دیگر بودایی میگویند که بیدار شدن دست کم چندین زندگی و زایش دوباره لازم دارد و بسیار طول میکشد اما الماسراهی ها میگویند که هر کس میتواند در طول همین یکبار زندگی به بوداگی برسد.
اسطورهً ترانهً گنوسی مروارید، یا همان الماس راه (فرّ، نیروانای) شاهزاده ای اشکانی در کتاب تاریخ ادیان بزرگ محمد جواد مشکور بدین قرار ذکر شده است.:" از آثار به جای ماندهً گنوسی ها سرودی است که معروف به ترانهً مروارید است . موضوع این قطعه شاهزاده ای اشکانی است که به دستور پدر و مادرش به مصر می رود تا مرواریدی را که اژدهایی سهمناک تملک کرده به دست آورد. در راه در کاروانسرایی از فرط خستگی و پر خوری به خواب می رود و مأموریتش را فراموش می کند. پدرش آگاه میشود و نامه ای بر پارچهً ابریشمی برای او می نویسد و تن پروری وی را نکوهش می کند. نامه عقابی میشود و بر سر او فرود آمده، شاهزاده را از خواب بیدار می کند. شاهزاده پس از تحمل مشکلاتی مروارید را از چنگ اژدها در می آورد و به کشور خود باز می گردد. این ترانه نشان طرز تفکر دنیای خردمندانهً آن زمان است.... عربها فرقه های گنوستیک (دانش دوستی) مشرق زمین را که افکارشان در پیش از اسلام در عربستان رواج داشته، حنف ا یا صابئین خوانده اند..... "
محمد جواد مشکور در جای دیگر کتاب از مذهب حنفا چنین معلوماتی را به دست می دهد: "بت پرستی و خرافه گویی عرب، بعضی از متفکران عصر جاهلی را سخت آزرده خاطر ساخته بود. و رفتار و کردار قوم عقب ماندهً خود را نکوهش میکردند. این دستهً روشن فکر حنفا می گفتند، که جمع حنیف به معنی روی برگرداننده از دین باطل به سوی حق است. در قرآن کریم اشاره به این مطلب شده که حنفا ، نه یهودی و نه نصرانی، بلکه موحد و مسلمان و پیروان ابراهیم خلیل الله (که در اساس همان گئوماته زرتشت است) بودند."
می دانیم نیروانا (به لغت اوستایی یعنی نیروی درخشان= خورنه) به سانسریت یعنی سعادت و خوشی ابدی که آخرین مقصد حیات انسانی است و مطابق فلسفه بودانیان با تهذیب نفس به دست می آبد که این در فلسفهً زرتشتیان دورهً ساسانی تحت نام فرّ ایزدی نیرویی ایزدی به شمار می رفته است از آن نوع نیرویی که به قول آخرین شاه تاجدار سلطنت ودیعه ای الهی است که از جانب خدا به شخص شاه تفویض شده است.
از محتوای ترانهً گنوسی مروارید و موضوع دیانت بودایی برخی از شاهزادگان بودایی چنین معلوم میشود که آیین زرتشت/ بودا در نزد اشکانیان به شیوهً زهد و ریاضت کشی مرتاضان بودایی هند شباهت داشته و با آن زرتشتی اشرافگرایانهً درباری ساسانیان- که مقام زرتشت را از یک فرمانروای انقلابی و اصلاح طلب که تودهً مردم را عاشق خود کرده بود؛ نه یک روحانی سر براه و جیره خوار درباری تنزل داده اند- فرق عمده و اساسی داشته است. این سوال هم مطرح است که اصولاٌ در عهد اشکانیان در باب اینهمانی بودن یا نبودن بودا و زرتشت چه نظری داشته اند. برای تعمق بیشتر مطلب زیر خواندنی است:
شاهزادگان ایرانی رواجدهندگان دین بودا و مسیح در چین :
در روزگار اشکانیان، بردباری و رواداری دینی رواج داشت و از اینرو آیین بودا در خاور ایران، پیروان بسیار بدست آورد و حتی برخی از شاهزادگان اشکانی نیز به این دین گرویده و به آوازهگری و گسترش آن کمر بستند و چون مردمان سرزمین پهناور چین پیرو آیینهای کنفوسیوس و دائو بودند و در زمینه دین و آئین نیز بی پروا و آزادمنش بودند پیشرفت پرشتاب بوداگرایی در آن کشور شدن ی مینمایاند .
از این رو بر پایه نسک «دوستی دیرینه چین و ایران» در میانههای سده دوم ترسایی یکی از شاهزادگان اشکانی به نام اشک که پیرو آیین بودا بود به شهر «لوه یانگ» پایتخت دودمان هان خاوری ره سپرد و در آنجا ماندگار شد. نامبرده بیست سال در آن کشور نشیمن داشت و چون به زبان چینی چیره گشته بود آغاز به برگرداندن نسکهای بودایی نمود و ۳۹ پوشینه از آن نسکها را به زبان چینی برگرداند. چون این ترجمهها به زبان ساده و مردمپسند بود با پذیرش همگانی روبرو شد. درباره این شاهزاده، تاریخنگار روسی «دیاکونف» نوشته است که او برای پژوهش در چندوچون کشورداری و بازرگانی چین رهسپار آن سرزمین شده و نام «آنسی یاپارت» از نام و نام خانوادگی او که ارشاک یا ارشک بود گرفته شده است.
(برگرفته از گاهنامه پژوهشهای ایرانی، تهران ۱۳۸۰، شماره ۱، دیمه ۳۳)
|