یادداشت سیاسی سیاسی دیدگاه ادبیات زنان جهان بخش خبر آرشیو  
  اجتماعی اقتصادی مساله ملی یادبود - تاریخ گفتگو کارگری گزارش حقوق بشر ورزش  
   

فقر تحلیل: چپ در برخورد به داعش


حسن حسن پور


• چپ اگر می خواهد در زمینه ی تضعیف داعش نقشی داشته باشد باید با آن وارد جدال مستقیم ایدئولوژیک شود و مقابل آن خواستهائی رادیکال و جهانشمول ویژه محور طرح کند. با دم زدن از حقوق بشری که امروز وجهی نئولیبرال یافته... نمی توان مقابل داعش بدیلی آفرید ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
دوشنبه  ۲ تير ۱٣۹٣ -  ۲٣ ژوئن ۲۰۱۴


داعش در عراق به پیروزی های چشمگیری دست یافته و توانسته است بر منطقه ی یکپارچه ی وسیعی در سوریه و عراق مسلط شود. پیروزی داعش فقط به معنای شکست دولت عراق و پیشتر از آن دولت سوریه نیست بلکه همچنین به معنای شکست رقبای تاریخی آن یعنی ملی گرایان، لیبرالها و چپها (هم مارکسیستها و هم سوسیال دموکراتها) است. رقبا اما ظاهرا چنان مبارزه را باخته‌ اند که به خود حتی به مثابه یک بدیل نمی نگرند و به شکست خود نمی پردازند. آنها برای شکست خود دلیل و توضیحی ندارند. آنها دیگر خود را بدیل عرصه ی سیاست نمی دانند. نشان این را می توان در تحلیل سه روشنفکر متعلق به طیف چپ و لیبرال ایران یعنی علی کشتگر (1)، کورش عرفانی (2) و محمد قراگوزلو (3) یافت. آنها هر سه پیروزی داعش را نتیجه ی سیاست های غلط و خائنانه ی دولت مالکی در عراق و دخالت های قدرت های امپریالیستی در منطقه می دانند. اینکه داعش با چه برنامه ی سیاسی و اهداف ایدئولوژیکی پا به میدان مباررزه نهاده و چگونه توانسته بخشی از توده‌ ها را به سوی خود بکشاند در تحلیل های آنها جای ندارد. برای آنها مهم نیست که چرا داعش در مبارزه ‌ای موفق شده که آنها باید در آن موفق می شدند و چرا آنها نتوانسته ‌اند جلو موفقیت آن را بگیرند. با نسبت دادن موفقیت داعش به عواملی خارج از اراده ی آن یا حتی اراده ی نیروهای چالشگر نظم، آنها خود را از هر گونه تقصیری در قبال موفقیت داعش مبرا جلوه می دهند.

به راستی چرا داعش موفق شده است؟ چرا این سازمان بنیادگرای اسلامیِ متهم به بیرحمی و تروریسم توانسته در عرض یک یا دو سال پانزده تا هجده هزار عضو منضبط مسلح پیدا کند، در جنگ با دو دولت عرلق و سوریه به پیروزی های مهمی دست یابد و به هیچ وجه نیز از بینادگرائی افراطی خود کوتاه نیاید؟ در جهانی که بیشتر و بیشتر سکولار شده و مردمانش شیفته ی امنیت و رفاه شده اند، چگونه سازمانی با خواستهائی کاملا نابجا و ضدمدرن توانسته به بدیلی جدی تبدیل شود؟ رسانه های همگانی به لیبرالها می گویند آزادی فردی و سکولاریسم در خاورمیانه ی سنتی اسلامی حرفهائی مفت هستند. آنها همچنین سوسیالیستها را در جهان مبلغ خواستهائی یکسره آرمانی و غیرواقعی معرفی می‌ کنند. ملی ‌گرائی نیز امروز متهم به تبدیل شدن به باوری شبه فاشیستی است. اگر اینها واقعیت دارند، چرا داعش افراطی، ضدمدرن در حال قدرت گیری است؟ چرا جوانان مسلمان خاورمیانه و اروپا به خواست فراروی از دولت ملی، اداره ی جامعه بر مبنای شریعت اسلامی و بی برنامگی اقتصادی داعش به سان برنامه‌ های عملی اداره ی جامعه می‌ نگرند؟

       در پاسخ باید گفت که داعش آنچه را به جوانان و توده های شورشی ارائه می ‌دهد که می ‌بایست چپ ها و لیبرال ها ارائه می دادند ولی آنها از آن عاجز مانده اند: رادیکالیسم و جهانشول گرائی ویژه‌ محور. چپها و لیبرالها در وحشت از رادیکالیسم و جهانشمول گرائی ویژه‌ محور انزوا و سکوت پیشه گرفته اند ولی داعش با چنین هراسی بیگانه است. داعش پرچم رادیکالیسم و جهانشمول گرائی محدود شده ای را برافراشته است. بگذارید از رادیکالیسم آن آغاز کنیم.

رادیکالیسم
داعش دارای رادیکالترین خواستها است. می‌ خواهد نظم جهانی را در هم شکند. مرزهای بین دولتهای ملی را از جهان بزداید و دولتی نه بر مبنای ملیت که بر مبنای مذهب بنیان نهد. جامعه ی مصرفی و تفریحات مدرن را نیز یکسره نفی می ‌کند و خود را حتی ضد سرمایه داری معرفی می‌ کند. در یک کلام با تمامی مظاهر مدرنیته و سبک مدرن زندگی سر جنگ دارد. جامعه ی بزرگ و پیچیده ی مدرن را می‌ خواهد همچون یک عشیره ی کوچک بر مبنای شریعت اسلامی و به ضرب نظام تنبیه سنتی اسلامی اداره کند. به اقتصاد نیز همچون مجموعه‌ ای از روابط سنتی تجاری می‌ نگرند که باید بر اساس مقررات ساده ی شرعی سازماندهی شود. از اسلام نیز درکی رادیکال و به ظاهر مطابق با نص قرآن دارد و می خواهد آنرا از درکهای انحرافی و تجدیدنظر طلبانه بزداید.

رادیکالیسم داعش خود را در ضدیت محض با مدرنیته عیان می کند. توده ها در خاورمیانه از استعمار و امپریالیسم ضربه خورده ‌اند، با دولتهای مدرنی روبرو شده اند که مظهر فساد، بی کفایتی و استبداد بوده اند. سرمایه داری به راه افتاده در کشورهای آنها سرمایه داری دولتی، رانتی و وابسته بوده است. فرهنگ مدرن نیز بیشتر به سان فرهنگ غربی و فرهنگ نخبگان وارد جامعه ی آنها شده و با سلطه ی طبقات قدرتمند جامعه و غربی عجین بوده است. در مقابل چنین وضعیتی داعش برنامه ای رادیکال ارائه می دهد و بازسازماندهی رادیکال جامعه را مطرح می کند. این رادیکالیسم است که از داعش نیروئی مهم و جذاب ساخته است. اینکه این رادیکالیسم ارتجاعی است و در دوری دراز مدت قابل تحقق نیست چیزی را عوض نمی کند. جوانان شورشی خشمگین می خواهند با آن به جنگ نظمی بروند که جهان زیست آنها را زیر و رو ساخته است. آینده ی دور دست و مسئله ی سبک زندگ دغدغه ی ذهنی آنها نیست. دغدغه ی آنها مقاومت در مقابل استعمار، نظم جهانی، درکهای میانه رو از اسلام و هرج و مرجی است که زیستگاه اجتماعی و فرهنگی آنها را در بر گرفته است.

          رادیکالیسم نه آنگونه که رسانه ‌های همگانی امروز به ما می‌ گویند وحشتناک که بر عکس پدیده‌ ای جذاب است. شاید برای آنهائی که در غرب به امنیت و ثبات دولت اداری، سرمایه ‌داری صنعتی و رفاه مادی دست یافته اند رادیکالیسم جذاب نباشد ولی برای کسانی که با دولتی درهم پاشیده و فاسد، دینی دستکاری شده، اقتصادی رانتی، ناکارآمد و وابسته و فرهنگی لجام گسیخته و بی ریشه در زیست جهان خود روبرو هستند جذاب است. رادیکالیسم وعده ی بازسازماندهی جهانی فروپاشیده را می دهد. داعش هم با رادیکالیسم خود چنین وعده ای را به مردم می دهد.

فراموش نکنیم که چپها، لیبرالها و ملی گرایان با همین رادیکالیسم زمانی در جهان نیروئی مطرح و جذاب بودند. در چین و وینتام، کمونیستها با خواست سازماندهی یکسره متفاوت جامعه به قدرت رسیدند. آنها برای تمام اجزاء زندگی مردم دارای برنامه بودند. ایجاد دولت کارآمد، منسجم و قدرتمند بخشی از وعده ی آنها بود. رهائی دهقانان از ستم خوانین و رهائی تمامی آحاد جامعه از دولتی سرکوب گر بخشی دیگر از برنامه ی آنها بود. استقلال سیاسی کشور را می جستند. در زمینه ی فرهنگی خواست آنها مبارزه ی با سنتهای کهنه ی فرهنگی، شکوفائی سکولاریسم و پویائی فرهنگ بومی بود. با چنین برنامه و وعده‌ هائی آنها توانستند توده ها را بسیج کرده و به قدرت برسند.

لیبرالیسم در اروپا رادیکال ترین برنامه ها را در مواجهه با فئودالیسم، دولت خودکامه، کلیسا، خرافات و سنتهای فرهنگی ارائه می‌ داند. هابز، لاک، میل و کندرسه در مورد ایجاد دولت سکولارِ رها از ارزشهای ایدئولوژیک، مبارزه با خرافات و اشاعه ی سکولاریسم با کسی سر سازش نداشتند. استقرار سرمایه‌ داری را آنها به مثابه‍ی نابودی فئودالیسم به وسیله ی استقرار بازار آزاد، بهره گیری از توان تولیدی جامعه و انسانها و گسترش رفاه می دیدند. برای ایجاد دولت ملی با اقتداری مطلق آنها از ضرورت در هم شکسته شدن اقتدار تمامی دیگر نهادهای سیاسی و اجتماعی دفاع می کردند. خواست آنها باز سازماندهی بنیادین جامعه بود. با همین رادیکالیسم نیز آنها توانستند نیروی لازم را برای در هم شکستن کمر فئودالیسم، کلیسا و استبداد بسیج کنند.

ملی گرایان نیز همواره درکی رادیکال از نقش ملت و دولت ملی در تاریخ (مدرن جهان) داشته اند. آنها ایجاد دولت ملی را دوای تمامی درد سیاسی و اجتماعی معرفی کرده اند. هویت ملی هیچگاه برای آنها یکی از هویتهای انسان نبوده بلکه مهمترین هویت انسان بوده است. نه تنها دولت ملی را ملی گرایان با تبلیغ، ترفند و زور مستقر ساخته اند بلکه خود ملت را نیز آنها با طرح ایده ها و اندیشه هائی رادیکال شکل داده اند. هیچ ملتی از آغاز یک واحد یگانه ی یکپارچه نیست بلکه آنرا باید شکل داد. زبان و فرهنگ واحد را باید به مردم آموخت و آنها را مجبور به استفاده از آن ساخت. درک از خود به عنوان برخورداری از هویت و غرور ملی نیز را نیز باید در ذهن افراد جا انداخت. اینها را جز با رادیکالیسم نمی توان متحقق ساخت.

در مقایسه با رادیکالیسم تاریخی چپ، لیبرالیسم و ملی گرایان، رادیکالیسم داعش آمیخته به افراط گرائی و بی رحمی است. بخشی از این افراط گرائی ناشی از باورهای داعش است. شریعت اسلام و جنگ با کفرِ مورد تأکید آن به شکلی رسمی افراط و بی رحمی را تجویز می کنند. ولی بخش دیگر افراط و بی رحمی داعش ناشی از نوع رادیکالیسم آن است. برای پیشبرد برنامه ای ضدمدرن و مبارزه در جهتی مخالف سیر تحولات، داعش باید با خشونت با ریتم و سمت و سوی زندگی مردم مبارزه کند. فرمانهای خشونت بار و قتل و کشتارهای داعش به خاطر آن است که به گونه ای دیگر نمی تواند با موانع قرار گرفته در راهش مبارزه کند. داعش کمتر چیزی را می تواند اصلاح و با خود سازگار کند آنرا باید نابود کند تا در مقابلش مشکلی درست نکند.

جهانشمول گرائی ویژه مند
داعش فقط نیروئی رادیکال نیست، جهانشمول گرای ویژه محور نیز هست. از اسلام به سان باوری جهانشمول برای مقابله با نظم جهانی یا آنچه که حود کفر معرفی می کند ساخته است. داعش اسلام را بسان باوری کلی به خداوند، وفاداری به سنت و سازماندهی جامعه بر اساس تمایز بین گناه و ثواب معرفی می‌ کند. اینکه گروندگی به اسلام بسیار ساده و بر مبنای ابراز شهادتین است به داعش کم کرده تا اسلام را یک باور دینی جهانشمول معرفی کند. دشمن خود را نیز داعش نه یک نیروی خاص، این یا آن قدرت جهانی که کفر در قالب غرب، باورهای سکولار، ادیان ظاله و اسلام منحرف می‌ داند. داعش همچنین جهانشمولی را با ویژه مندی در هم می آمیزد. اسلام آن به هر رو دینی معین است و نظم جهانی در وجود کفر ماهیتی خاص پیدا می کند. به این صورت داعش جهانشمول گرائی را با ویژه محوری در هم می آمیزد. از جهانشمول گرائی بهره می جوید ولی می کوشد تا با تأکید بر ویژگی های آنچه بدان باور دارد گرفتار تجرید جهانشمول گرائی نشود.   
جهانشمول گرائی ویژه مند شکلی از جهانشمول گرائی است که با یک یا چند ویژگی گره خورده است. جهانشمول گرائی همچون رادیکالیسم یکی از تیزترین و برنده ترین رویکردهای تاریخ است. از مسیحت پاول قدیس تا لیبرالیسم و مارکسیسم، هر نیروئی که جهانشمول گرائی را برگزیده به نیروی قدرتمند تاریخ تبدیل شده است. جهانشمول گرائی عبارت از نگرشی یگانه به تمام اجزاء جهان و عدم تبعیض بین آنها است. در سیاست نمود آن برآوردی یکسان از همگان در برخورداری از خصلت، حق یا یک امتیاز است. آنگاه که مسیحیت خداوند را دوستدار (یا عاشق) هر انسانی صرف نظر از نژاد، جنسیت و قومیت معرفی می کند اصلی جهانشمول را وضع می کند. در مقابل جهانشمول گرائی ما ویژه گرائی (پارتیکولاریسم) را داریم. اینجا انسانها بر مبنای ویژگی خود، ویژگی قومی، نژادی یا جنسی خود، مورد ارزیابی قرار می گیرند. نمود بارز آن برتری ارزشی یک نژاد معین بر نژادهای دیگر نزد فاشیست ها است. سرمایه ‌داری معاصر جهانشمول گراترین نیروی تاریخ است. همه را به سان نیروی کار می پذیرد. مهم برای آن توان انجام کار و ایجاد ارزش افزوده است. کالائی که سرمایه داری تولید می کند نیز برای همگان است. هر کس که استطاعت آنرا دارد، صرف نظر از آنکه آن استطاعت را چگونه به دست آورده، می‌ تواند آنرا بخرد و مصرف کند. این را مارکس به بهترین شکل در مانیفست کمونیست بیان کرده است. سرمایه داری تمامی دیوارهای بین ملتها، مذهبها و نژادها را در هم شکسته بازاری جهانی ایجاد می ‌کند.

جهانشمول گرائی ناب در عرصه ی سیاست و اجتماع مشکل ایجاد می کند. انسانها خواهان بازشناخته شدن هویت ویژه ی خود یا قرار گرقتن در موقعیتی ویژه ی خود هستند. برای همین جهانشمول گرائی ناب دارای بُردی تاریخی نیست. مشکل اصلی سرمایه داری دوران معاصر در وجه جهانی شده اش همین جهانشمول گرائی ناب است. در آن همه ی ویژگی ها و امتیازها در هم شکسته می شود. برای سرمایه هندی، آفریقائی و اروپائی هیچ تفاوتی ندارد. تنها تفاوت آنها میزان برخورداری از سرمایه، مهارت و نیروی کار است. به این خاطر، همه یاد گرفته اند که جهانشمول گرائی را با حدی از ویژه محوری ترکیب کنند. لیبرالیسم و مارکسیسم در این زمینه موفقیت چشمگیری داشته اند. لیبرالیسم برای برخی از آزادی ها همچون آزادی بیان و برخی برابری ها همچون برابری حقوقی اهمیتی ویژه قائل است. به بورژوازی نیز در برخورداری از سرمایه ی فرهنگی و هدفمندی (به صورت خویشتنداری و تمرکز بر عایتهای مشخص) نقشی ویژه در تاریخ نسبت می دهد. این ویژه محوری به هر رو جهانشمول گرائی لیبرالیسم را نفی نمی کند. لیبرالیسم آزادی و برابری را در همه‍ی زمینه ها و برای همه می خواهد. آنرا ویژگی می بخشد.
مارکسیسم بر نقش ویژه‍ی پرولتاریا تأکید دارد. آزادی بشر از قید استثمار و شکاف و سرکوب طبقاتی با مبارزه و پیروزی پرولتاریا به دست می‌ آید. پرولتاریا نیروئی معین است. اکثریت جامعه را رقم می زند ولی فقط به دنبال رهائی خود نیست. رهائی وی با رهائی تمامی استثمار و سرکوب شدگان گره خورده است. آنگاه که پرولتاریا سوسیالیسم را بنا می نهد زمینه را برای رهائی کل بشریت از قید نادانی، نابرابری و سرکوب ایجاد می کند. استثمار اقتصادی مورد نظر مارکسیسم نیز امری ویژه جامعه ی بورژوائی است که همزمان بنیاد و مظهر تمامیت ستمی است که بر کارگران و توده‍ی مردم اِعمال می شود.

با همین جانشمول گرائی ویژه محور، لیبرالیسم و مارکسیسم توانستند به نیروئی تاریخی در جهت دامن زدن به تحول در جهان تبدیل شوند. امروز اما اثر چندانی از آن جهانشمول گرائی و ویژه محوری بر جای نمانده است. لیبرالیسم دیگر پرچمدار آزادی و برابری کلیه ی انسانها نیست. نابرابری‌ های برخاسته از نظام مورد علاقه ی آن، سرمایه داری، مشخص شده اند و لیبرالیسم درباره ی آن هیچ نظریه و برنامه مشخصی ندارد. ویژه محوری آن نیز رنگ باخته است و دیگر کمتر کسی می داند لیبرالیسم مدافع چه آزادی ها و برابری های معینی است. مارکسیسم به شکلی بس بدتر از جهانشمول گرائی ویژه محور پا پس کشیده است. پرولتاریای آن دیگر نیروئی (حاضر در صحنه) نیست تا بتواند نقش معینی در رهائی بشر به آن نسبت داد. معلوم نیز نیست که خواستهای ویژه ی مارمسیست ها برای بشریت چیستند. گاه مارکسیست ها کوشیده اند نیروهای دیگری را جایگزین پرولتاریا کنند ولی موفقیتی در این زمینه به دست نیاورده اند. خواستها و اهداف ویژه در زمینه رهائی، همچون برابری جنسی، آزادی ملل، حق تعیین سرنوشت، حقوق حیوانات، حفاظت از محیط زیست، نیز به انحصار کسان دیگر در آمده است.

جهانشمول گرائی ویژه مند داعش گاه بسیار ویژه مند جلوه می کند. اسلام مورد باور آن اسلامی خاص است. خود اسلام نیز دینی است در میان چند دین مهم دیگر و صدها دین موجود در دنیا. این ویژه مندی پررنگ بر جهانشمول گرائی آن نیز اثر نهاده، آنرا تا حدی خنثی ساخته است. مبارزه ی داعش علیه ی نظم جهانی و استفعمار بیشتر شکل و رنگ مبارزه ی دینی و جنگ دین و الحاد به خود گرفته است. این باید از برندگی ایدئولوژیکی داعش بکاهد. ولی تا زمانی که رقبای آن برنامه و باوری درخشان و جذاب ندارند میدان برای نقش آفرینی آن باز است. لیبرالیسم فرو کاسته شده به نئولیبرالیسم مدافع سرمایه ی جهانی شده، مارکسیسم چشم نگران پرولتاریائی که پا به میدان نبرد نمی نهند و ملی گرائی عاجز از تشکیل دولت ملتی کارآمد، منسجم و با کفایت نمی توانند رقیب داعش شوند. در نهایت باید همان نظم جهانی با ارتش خود یا ارتشهائی مزدور و نیابتی آنرا از پای درآورند.
چپ ایران و اساسا چپ جهانی با نسبت دادن پیروزی و موقعیت داعش به نظم جهانی گامی در جهت تضعیف آن بر نمی دارد. خود را بیش از پیش به نیروئی حاشیه ای تبدیل می کند. چپ اگر می خواهد در زمینه ی تضعیف داعش نقشی داشته باشد باید با آن وارد جدال مستقیم ایدئولوژیک شود و مقابل آن خواستهائی رادیکال و جهانشمول ویژه محور طرح کند. با دم زدن از حقوق بشری که امروز وجهی نئولیبرال (در خدمت نظم جهانی) یافته، با طرح شعار تمامیت ارزشی کشور که بیشتر از آن دولتهای ملی فاسد منطقه است، با خواست اقتصادی سوسیالیستی ای که نشان از اقتصادهای ورشکسته ی شوروی و کوبا دارد و با دفاع از مبارزات طبقه ای که اصلا به فکر رهائی بشریت نیست نمی توان مقابل داعش بدیلی آفرید. باید از خواستها و برنامه ‌های رادیکال جدیدی سخن گفت. از آزادی هائی بنیادین، برابری هائی مهم و ارزشهای اجتماعی و فرهنگی جذاب جدیدی سخن گفت. اینهمه را چپها یا لیبرالها باید مطرح سازند تا جلو پیشروی داعش را نه فقط در جبهه های جنگ که در ذهن و توجه انسانها بگیرند. انسانهائی متنفر و خسته از امپریالیسم، نظم قدرتمند جهانی، سرمایه ی رانتی نیمه دولتی، دولتهائی فاسد و فرهنگی ایستا چشم به راه نیروئی رادیکال هستند تا بساط نظم کهنه را بر چیند. آیا چپ می تواند برنامه ای در این راستا به آنها ارائه دهد یا این داعش است که در این مورد دارای برنامه است؟      

1 - news.gooya.com
2 - news.gooya.com
3 - www.akhbar-rooz.com


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۲)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست