شعارِ بی ابهام
غزل
اسماعیل خویی
•
این شعرنه، شعارِ بی ابهامِ دیگری ست،
خود برتو و خدای تو دُشنامِ دیگری ست.
ای شیخِ نابکار، که، در روزگارِ ما،
ابلیس در عبای تو با نامِ دیگری ست!
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
پنجشنبه
۵ تير ۱٣۹٣ -
۲۶ ژوئن ۲۰۱۴
این شعرنه، شعارِ بی ابهامِ دیگری ست،
خود برتو و خدای تو دُشنامِ دیگری ست.
ای شیخِ نابکار، که، در روزگارِ ما،
ابلیس در عبای تو با نامِ دیگری ست!
تا داد و داوری ست به رای تو، دم به دم،
قربانی ات جوانکِ ناکامِ دیگری ست.
از آتشِ شکست نشد پُخته رای تو:
هر روزه، در سرت هوسِ خامِ دیگری ست.
از چارده سده ست کهن تر پیامِ تو:
گوشِ زمان گشوده به پیغام دیگری ست.
فرجامِ مردم و وطن آزادی است وبس:
تنها همین تو راست که فرجامِ دیگری ست.
هر شیخِ دیگری که ز ره می رسد ، از او
اسلام را قرائتِ نوفامِ دیگری ست.
نوشی، ولیک، نیست که صافی ترش کنند:
زهری ست سالخورد که در جامِ دیگری ست.
هیچِ کهن هیاهوی دیگر در افکند:
وین گونه، باز، مایه ی سرسامِ دیگری ست.
انسانِ نو ز خویش سراید حماسه ای
کآن را، نه دین، که چشمه ی الهامِ دیگری ست.
انسان به علم می رهد از دامِ هر فریب:
جُز علم، هر چه پیش نهی دامِ دیگری ست.
بر جای مانَد، ار ز سیاست جدا شود :
اسلام را، و گرنه، سرانجامِ دیگری ست.
چهاردهم اسفندماه۱٣۹۲،
بیدرکجای لندن
|