دیالکتیک اندیشه استبدادی و خشونت در ایران
شاهو حسینی
•
نهادهای ظاهری، کنشها و واکنشهای ما برآیند ساختار ذهنی و اندیشه ماست و مشکل کنونی جامعه ایرانی و فرهنگ ایران، استبداد حاکم بر فضای ذهنی و جغرافیای اندیشه جامعه است، فارغ از اینکه فرد متعلق به چه قشر و صنفی باشد، بنابراین اولین قدم برای زدودن اندیشه استبدادی قبول هویت فردی آنگونه که هست
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
يکشنبه
۱۵ تير ۱٣۹٣ -
۶ ژوئيه ۲۰۱۴
مقدمه:
تاکنون درباره علل و زمینههای ظهور، شکل و گسترش استبداد در ایران، اندیشمندان بسیاری به نظریهپردازی پرداختهاند، نظریاتی که آبشخور نظری آنها نظریاتی همچون "شیوه توکید آسیایی" مارکس و انگلس، نظریه " پاتریمونیالیسم" ماکس وبر، "استبداد شرقی" کارل ویتفوگل بوده، اندیشمندانی غیر ایرانی همچون: فرد هالیدی، جک گلدستون، نیکی کدی، استفان کرونین و اندیشمندان ایرانی همچون: عباس ولی، احمد اشرف، احمد سیف، محمدعلی همایون کاتوزیان و...، اما در این نوشته کوتاه تلاش شده تا مبانی نظری و فرهنگی استبداد در ایران مورد بررسی قرار بگیرد.
در جامعه ایران امروز هر زمان سخن از استبداد میرود، بدون اختیار شاید اولین چیزی که به ذهن خطور میکند، تصویر آیت الله خمینی، آیت الله خامنهای رهبر فعلی ایران، نهادهایی نظیر سپاه، بسیج و اطلاعات باشد، در واقع قیافه و ظاهر خشن انسانهای دهشتناکی که از هیچ خشونت و جنایتی خودداری نمیکنند، در ذهن ما در حال جولان و تاختوتاز است، اگرچه این واکنشها طبیعی هستند، اما نباید فراموش کرد، که اینها همه عمال و عمله استبداد هستند، نه خود استبداد، هر چند شناخت عمال و عمله استبداد نیز مهم است، اما برای از میان برداشتن استبداد، جلوگیری از بازتولید آن و حرکت به سوی آزادی و مساوات لاجرم نیازمند شناختن مبانی و اساس آن هستیم، در واقع حضور، پذیرش، گسترش و تداوم استبداد در هر جامعهای برآیند وجود اندیشه و فرهنگ استبدادی است. غیرقابل تردید است، که استبداد برای تحکیم و گسترش خویش به خشونت نیازمند است، اما تا زمانی که زمینههای فکری و نظری آن در جامعه فراهم نشود تحقق نمییابد، بنابراین از میان برداشتن ریشههای نظری و فرهنگی آن با وجود اعمال خشونت توسط حاکمیت تضمینی برای بقای آن نیست، از سوی دیگر باید آگاه بود، که صرفا حذف و از میان برداشتن شکل مشخصی از استبداد مثلا: استبداد پادشاهی، ولایی یا... نیز نمیتواند، به معنای از میان برداشتن استبداد باشد.
ریشههای فکری و فرهنگی استبداد در ایران
به نظر میرسد، یکی از اساسیترین ریشههای فکری و فرهنگی استبداد در ایران این است، که در جامعه ماهیت و چیستی فرد به عنوان یک فرد، آنگونه که هست مورد توجه قرار نمیگیرد و به رسمیت شناخته نمیشود، بلکه همواره تلاش شده، فرد آنگونه که ما دوست داریم ، تعریف گردد، به عبارتی بهتر جامعه ایرانی فرد را همواره با ماهیتی تحمیلی – اجباری مورد شناسایی قرار میدهد و به رسمیت میشناسد.
برای نمونه: در نظام پادشاهی دوره پهلوی، فرد در هویت ایدئولوژیک رسمی - حکومتی باز تعریف شده بود، و موظف بود که خود را با این هویت منطبق و هماهنگ نماید، هویتی تحمیلی با خوانش خاصی از اندیشه ایرانی مقبول حاکمیت، که فرد در آن با پس زمینههای فرهنگی اکثریت غالب شامل، اجباری بودن تکلم به زبان فارسی، امحاء و استحاله فرهنگ و زبان بومی، متحدالشکل کردن لباس و اندیشه و به طور کلی اندیشه پان ایرانیستی مورد شناسایی قرار میگرفت.
در نظام جمهوری اسلامی، هویت فردی و خوانش حاکمیت از فرد دچار تغییر شد، فرد بر اساس اندیشه ولایی و برداشتی خاص از دین مورد نظر حاکمیت، با پس زمینههای فرهنگی شامل: اجباری بودن تکلم به زبان فارسی، رسمیت مذهب شیعه و به طور کلی اندیشه پان شیعی، مورد شناسایی قرار میگیرد.
این در حالی است، که در هر دو اندیشه، انسانها به صورت تودهای محکوم به اطاعت از حاکم و رمهای مطیع فرض شده، که باید از جریان غالب تبعیت نمایند، بنابراین در اندیشه و ایدئولوژی آنها هرگونه هویت طلبی، برابری و آزادی خواهی به دلیل تضاد و تقابل با هویت فرضی – تحمیلی حاکمیت و نزدیکان فکریش بود، به صورت خیانت، تجزیه طلبی و وطن فروشی تفسیر شده، در نتیجه شایسته مجازات، نابودی و سرکوب بودند و هستند.
قابل تامل است، که هنوز جهان ذهنی جامعه ایرانی با وجود تحولات بسیار در جهان عینی، کمترین تغییر و دگرگونی به خود دیده، به طوریکه زبان اندیشهی بخش مهمی از جامعه هنوز متعلق به قرنها پیش است و به این تعلق خاطر میبالد، و به مدد ابزارهای مدرن همچون وسایل ارتباط جمعی دیداری و شنیداری، فرهنگ واپس مانده و تاریخی نابرابری و تحمیل اجباری پذیرش آن را تبلیغ میکند، این وضعیت و روند هیچ ارتباطی با جایگاه قشری و صنفی ندارد، زیرا روزنامهنگاران، نخبگان فکری، تحصیلکردگان، غنی و فقیر به دلیل اینکه آبشخور تربیتی و ذهنی شان فرهنگ و اندیشه استبدادی است، خود نیز در تعاملی سازنده با همین فرهنگ به سر برده و به مروج و مدافع آن تبدیل شدهاند. به عبارتی دیگر دارای نقش بساز بفروشی فکری و فرهنگی برای حاکمیت هستند، اما در شکلهای مختلف و گوناگون، یکی با استبداد شاهنشاهی، یکی با استبداد آیت الله خمینی، یکی با اصولگرایان و دیگری با اصلاحطلبان، طرفه آنکه همه در ذهن خویش خود را مقدس و حق فرض کرده، تمامیتخواه و یکهسالاراند و با تسامح و مدارا میانهای ندارند.
مبارزه با استبداد و امحای آن
اگر قبول کنیم که نهادهای ظاهری، کنشها و واکنشهای ما برآیند ساختار ذهنی و اندیشه ماست، به این نتیجه خواهیم رسید، که مشکل کنونی جامعه ایرانی و فرهنگ ایران، استبداد حاکم بر فضای ذهنی و جغرافیای اندیشه جامعه است، فارغ از اینکه فرد متعلق به چه قشر و صنفی باشد، بنابراین اولین قدم برای زدودن اندیشه استبدادی قبول هویت فردی آنگونه که هست، اعتقاد به برابری انسانها و عدم توسل به توهم توطئه برای مشروع جلوه دادن خود و نامشروع جلوه دادن دیگران میباشد، که متاسفانه غایب بزرگ جامعه است و تا زمانیکه این روند شکل نگیرد، همچنان میزان خشونت، تنش و چالش در بالاترین سطح خودش خواهد بود، به عبارتی بهتر، قهر و خشونت سازمان یافته هم در گفتار و هم در کردار، جزء جدایی ناپذیر جامعه در همه ادوار تاریخ بوده و خواهد بود، در واقع تلاش برای امحاء و استحاله ماهیت فرد در ماهیت تحمیلی حاکمیت و پیشگیری از هر گونه خودآگاهی فرد نسبت به ماهیت و حقوق خود از یک طرف و از طرف دیگر تلاشهای فرد برای تثبیت هویت فردی خویش مطابق آرمانها و ذهنیات خود و آگاهی به حقوق فردی و مطالبه آنها مستقل از نگرش و برداشت دیگران منجر به تقابلی ریشهدار و عمیق شده، که تنها با پذیرش برابری و مساوات در گفتار و اندیشه نه مطابق موازین و ایدئولوژی حاکمیت که مطابق موازین و کنوانسیونهای بین المللی قابل حذف میباشد.
|