سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

از "برهان لطف" تا بحران لطف


اکبر کرمی


• ناتوانی آدمی در زیستن هم چون خداوندان و نیز زیستن در هم سایه گی خداوندان، هسته ی سخت "بحران لطف" است که از دل "برهان لطف" بیرون جهیده است؛ بحرانی که راه را برای قانون گذاری و دمکراسی بر می بندد و همه چیز را به اراده ی "برادران بزرگ" حواله می دهد ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
پنج‌شنبه  ۱۹ تير ۱٣۹٣ -  ۱۰ ژوئيه ۲۰۱۴


دین های حقیقت(1)، همه گی بر درک کم و بیش ویژه ای از "برهان لطف" آرمیده اند؛ در این درک ویژه از انسان و خدا و تاریخ، خداوندگار - که دانای مطلق و قادر متعال است - در برابر آدمی - که دانایی و توانایی محدودی دارد - و سرنوشت او در تاریخ، بی تفاوت نمی ماند. او با ظهور و حضور خود در تاریخ، یا فرستادن پیامبران و برانگیختن امامانی - که به زلال آگاهی و قدرت لایزال او وصل اند - تلاش می کند راه را به آنان که پی گیر سعادت و رهرو حقیقت اند، بنماید.(2) بر این قرار، عبور از دین های حقیقت تا حد بسیاری در گرو عبور از برهان لطف، یا دست کم برانداختن طرحی تازه از آن است. برهانی که در جهان جدید به بحرانی عمیق دگردیسیده است.

ادیان سامی(3)، کم و بیش در دو شکل اصلی، آشکارا پای خداوند را به تاریخ می کشانند.

نخست. خداوند - هم چنان که در بسیاری از ادیان سامی ادعا شده است - با فرستادن پیامبران و برانگیختن امامان، تلاش دارد دست آدمی در دستان آنان (که ادامه ی دست حضرت حق است) بگذارد و راه بشر را به سعادت بگشاید.

دوم. خداوند - هم چنان که در خوانش هایی از ایمان مسیحی ادعا شده است - در هیات انسانی در تاریخ "تجسد" می یابد و با رنج کشیدن و "فدیه" ی جان خود، راه رستگاری و سعادت آدمی را هموار می کند و او را از گناه - که هم زاد آدمی و نام دیگر اوست - می رهاند.

چنین ادراکاتی از خداوند، آدمی و تاریخ، آشکارا در گرو درک انسان انگارانه ای از خداوند است؛ خداوند متشخصی، که دست کم گاهی باید دور از هستی و اجزای آن و بر فراز همه ی آن ها ایستاده باشد؛ خداوندی جدا از آدمی و دل نگران او؛ خداوندی نیازمند پیام، پیامبر، رسانه، پیام گیر و ... تا شاید بتواند به آماج خود برسد؛ خداوندی گرفتار تاریخ و بازی گر آن. ضرورت تاریخ قدسی و قدسی شدن تاریخ در این تلقی ویژه از خداوند و ایمان دینی، حکایت همین داستان است.

اما این خدای کم و بیش انسان گونه و این پروژه ی قدسی - تاریخی، بدون تصور ویژه ای از انسان، کامل نخواهد شد. انسانی که ظلوم، جهول، شقی و گناه کار است(4) روی دیگر این تصویر دینی است؛ انسانی نیازمند لطف و حضور خداوند در تاریخ، تا بتواند رستگار و "انسان"(5) شود؛ چنین انسانی بدون ایستادن بر فراز پاهای خداوند، در اساس نمی تواند گامی بردارد. در این چشم انداز ربانی است که خداوند یا باید در تاریخ ظهور کند و با فدیه ی جان خود، آدمی را از این تقدیر تیره و تار برهاند، یا باید با برانگیختن و تربیت انسان هایی از جنس دیگر، راه را بنماید و لطف خود بر بنده گان را تمام کند.

ما به درستی نمی دانیم نیاکان نخستین ما آن هنگام که این انگاره ها را سرهم می کردند و تلاش داشتند، راهی به رهایی از این دهشتکده بجویند، به چه می اندیشیدند؟ چه گونه می اندیشیدند؟ و چه درکی از آدمی و دانش او داشتند؟ اما این قدر هست که آن ها نمی توانسته اند به همه ی برآمدها و برآوردهای دیرآیند این انگاره های دینی اشراف داشته و متعهد بمانند؛ در نتیجه، تجربه ی چنین بحرانی، دست کم در ایمان شیعی - که عمیقن با این گفتمان در هم تنیده شده است- و در جهان جدید، نمی توانست در مخیله ی بانیان این دست انگاره ها بگنجد. بر این اساس، صورت بندی امروزین برهان لطف در پهنه ی اندیشه های دینی، تا آن جا که خود را متعهد به دین حقیقت می داند، می تواند نشان دهد که این پندارها و مدعیانش تا چه پایه در برد تاثیر برآمدِ بازخوردهای خود هستند.

بازخوانی صورت بندی قاعده ی لطف در انگاره ی "شیعه ی حقیقت" و در چهارچوب درک تازه ای که آدمی از جان و جهان خود دارد، می تواند تا حد بسیاری نشان دهد ایمان اسلامی-شیعی در کجا ایستاده است و سر چه دارد؟

برهان لطف در آثار شیعی کلاسیک این گونه تقریر شده است.
شیخ مفید «لطف را عنایتی می داند از جانب خداوندگار که عبد را به طاعت نزدیک و از معصیت دور می دارد؛ آن چه بنده را با اختیار به اطاعت می کشاند.»(6) و نیز علامه ی حلی می گوید «لطف آن است که مکلف را به فعل طاعت نزدیک تر و از انجام معصیت دورتر می دارد؛ چه، در تمکین مکلف بهره ای نیست و به حد اجبار نمی رسد».(7)

چنین تقریری از برهان لطف، آشکارا در گرو درک ویژه ای از آدمی است که او را در جایگاهی می نشاند که خطاب الهی را بشنود و از خلال آن، راه سعادت و شقاوت را بازیابد. چنین پنداری در نهایت و تاحدی در گرو خداانگاری دست کم پاره ای از انسان ها نیز هست؛ آنانی که می توانند به کمک حضرت حق و در سایه ی تعلیمات ویژه ی او(علم لدنی)، از محدویت های آدمی در گذرند و خطاب الهی را بی کم و کاست بشنوند و امانت دارانه به دیگران برسانند.

هر تصوری بیرون از این برآوردها می تواند به نفی مبانی اساسی ایمان دینی بینجامد؛ چه، گزاره های ایمانی و گزارش های دینی، بدون انسان های خداگونه، دست بالا تجربه هایی دینی و الهامی اند که تنها می تواند برای فرد صاحب تجربه حجیت داشته باشد.(8) و نیک می دانیم که مدعای تجربه های ایمانی و دینی در ادیان حقیقت، بسی فراتر و فربه تر از آن است.

شان نزول مفهوم "عصمت" و پندار "پیامبر معصوم" از همین نقطه شروع می شود، اما در همین جا پایان نمی پذیرد؛ چه، انسان انگاری در پندار خداوند، همیشه با خدانگاری - دست کم - پاره ای از آدمیان کامل می شود. از همین روست که مفهوم عصمت و ضرورت حضور معصوم در شکل های گوناگونی در تاریخ شیعه تکرار می شود.(9) امامان معصوم، نایبان خاص و عام، رکن چهارم، انسان کامل، مرشد، ولی فقیه و فقهایی - که اجماع آن ها بر خطا نخواهد بود و امام معصوم آن ها را از خطا باز می دارد(10)- همه و همه، اشکال گوناگون این نگره اند.

بگذارید به این پندار پیر برگردیم و برخی از گوشه های پنهان آن را واکایم. برای مثال می توانیم با این پرسش بیاغازیم؛ با وجود این خدای انسان گونه و در حضور این انسان های خداگونه، آیا آن انسانی که ظلوم، جهول، شقی و گناه کار تصور و تصویر شده است، می تواند دگرگونیده و راه سعادت خویش را بازیابد؟ یا این فرایند، پیش رونده است و حد یقفی برای آن قابل تصور نیست؟ به عبارت دیگر، آیا پندار لطف و برامد آن، یعنی کنش الهی در تاریخ، امری موقت و گاهی است یا نیازی مستمر و جاری؟

در تاریخ اسلام، و در پاسخ به این پرسش، دست کم با دو گرایش عمده رو-به -رو هستیم.

نخست. گرایشی است که "خاتمیت" را ختم کنش الهی در تاریخ هم می داند.(11)
در این باور، انسان و تاریخ، پس از محمد، ظرفیت آن را دارد، که بدون دخالت الهی به کار خود ادامه دهد و راه شقاوت و سعادت را به آدمیان بنماید. لطف الهی در این تلقی داربستی است که آدمی را به خودبسنده گی می رساند. آدمیان در این خوانش سرانجام می توانند بر روی پاهای خود بایستند و بر اساس آن چه در کتاب های بزرگ(آفرینش) و کوچک(قران و دیگر کتب الهی) الهی می یابند، راه رستگاری خود را ترسیم کنند. خاتمیت در این خوانش از غیبت انسان های خداگونه و معصوم شروع می شود و به "غیبت داوری الهی"(12) می رسد. با غیبت انسان های خداگونه رابطه ی آسمان و زمین قطع می شود و انسان سرانجام می تواند به خودبسنده گی برسد. در گام واپسین، این خودبسنده گی به درک تاریخ قدسی و کتاب های مقدس هم می رسد و در نتیجه به غیبت داوری الهی منتهی می شود. در این چشم انداز تقابل داوری های الهی و داوری های انسانی از میان برمی خیزد و انسان ها می مانند و مجموعه ای رنگ رنگ از باورها و داوری های گونه گونه ی خود.

چنین تجربه ای از ایمان - دست بالا - خدا را همه جا حاضر و ناظر می داند و نه بازی گر و بازی گردان. در این تجربه ی ایمانی، آدمی به گونه ای درک و تعریف می شود که می توانند کِشتیِ سرگشته گی های خود را در مسیر ناهموار آزمون و خطا، به ساحل امن رستگاری برساند. او می تواند سرانجام هم چون خدایان المپ بر روی پاهای شکننده ی خود بایستد و خدایگانی و داوری کند.(13)

دوم. گرایشی که لطف و در نتیجه هدایت الهی را ساری و جاری و همیشه گی می داند و باور دارد که تنها در سایه ی حضور قدرتمند او و برگزیده گانی که در هم سایه گی او منزل گزیده اند میوه ی ایمان و رستگاری نصیب انسان می شود. این خوانش، خاتمیت را تنها ختم وحی می داند و نه ختم حضور و داوری الهی در تاریخ و بازی گری و بازی گردانی او؛ در نتیجه، این جریان در همه حال امید به هدایت او دارد و چشم به راهِ راهی است که تنها به لطف او و فرستاده گان او هموار می شود. در این تصویر بنده گی و نیازمندی هم بافته ی آدمی است و همیشه گی.   

تاریخ شیعه یا شیعه ی تاریخی و روایت های غالب شیعی از اسلام تا حد بسیاری آشکارا نشان می دهد برهان لطف، بدون انسان هایی که در درک خطاب الهی به خطا نمی روند، برهانی ناتمام و ابتر است. در نتیجه، اسلام شیعی در طیف ایمان اسلامی، غالبن در گوشه ای ایستاده است که آشکارا بر حضور انسان های خداگونه وابسته و بسته است. ایمان دینی در اسلام شیعی آشکارا به نظام دانایی هرمی سنجاق شده است. جهان پخ شده ی ما و "ارج شناسی جدید"(14) - که آدمیان را دست کم در مقام داوری برابر می خواهد و می داند و به حق داشتن بیش از حق بودن می اندیشد- به آسانی نمی تواند با این پندار کنار بیاید. به نظر می رسد "شیعه ی حقیقت" در اساس با انگاره ی خودبسنده گی و خودسالاری انسان ناسازگار و ناهماهنگ است.

ناتوانی آدمی در زیستن هم چون خداوندان و نیز زیستن در هم سایه گی خداوندان، هسته ی سخت "بحران لطف" است که از دل "برهان لطف" بیرون جهیده است؛ بحرانی که راه را برای قانون گذاری و دمکراسی بر می بندد و همه چیز را به اراده ی "برادران بزرگ" حواله می دهد.

این که فقیهی در قامت روح الله خمینی، پیش از انقلاب 57 در مورد ولایت فقیه ادعا می کند «ولایت فقیه از موضوعاتی است که تصور آن‌ها موجب تصدیق می‌شود و چندان به برهان احتیاج ندارد.»(15) از این نکته حکایت می کند؛ قاعده ی لطف و برخی از نتایج آن، از جمله "تکلیف" و نظام هرمی و افلاطونی آن(شرع)، برای بسیاری از شیعیان امری بدیهی است.

فاجعه ای سهمگین هم چون جمهوری اسلامی لازم بود تا بسیاری از شیعیان در گردشی آشکار در جایگاهی بایستند که ادعا کنند ولایت فقیه از جمله موضوعاتی است که تصور آن می تواند موجب انکار آن شود. چنین داوری ای در جهان جدید و در پیشگاه با عظمت انسان جدید دور از ذهن نیست؛ اما پرسش اساسی این است که این انکار و این انگاره - که در برابر ولایت فقیه ایستاده است- تا کجا ادامه می یابد و تا کجا می تواند ادامه داشته باشد؟(16)

آیا ایمان شیعی در اصطکاک نفس گیر خود با جهان جدید و الزامات آن - از جمله هم زیستی مسالمت آمیز با دیگران - در جایگاهی ایستاده است که بتواند از برهان لطف و ضرورت آن، یا دست کم از خیر اشکال سنتی آن (شرع سالاری) بگذرد و به آدمی امکان دهد که روی پاهای خود ایستاده و به گونه ای خودبسنده و خودبنیاد سعات و رستگاری خویش را رقم بزند؟ آیا ایمان شیعی می تواند بی نیاز از خیل انسان های خداگونه ای که در تاریخ، قطار شده اند و به شدت به نظام هرمی دانایی شیعی سنجاق شده اند، در گذرد؟ وبا تکیه بر "آزمون و خطا" که سرشت و سرنوشت اوست "علیه نقل"(17) بشورد؟ آیا درک سکولار از تاریخ و در نتیجه از اسلام و تشیع، هم نشین ایمان شیعی هم می شود؟ یا شیعیان زندانی تاریخ قدسی خود هستند و نمی توانند و نمی خواهند روی پاهای خود بایستند؟ آیا هویت شیعی می تواند با فرایند همه گیر "خودسالاری"، "خودبسنده گی" و "خودبنیادی" در جهان جدید، هماهنگ شود؟ و راه شیعیان را به جهان جدید و هم زیستی مسالمت آمیز با دیگران بگشاید؟(18)

      
پانویس ها
1- "دین حقیقت" در برابر "دین هویت" قرار می گیرد؛ چنین خوانشی از دین مدعی حقیقت است؛ مهاجم و بدخیم و انحصارطلب است. در برابر دین هویت، منادی صلح و هم وند آمیزش اجتماعی مسالمت آمیز است؛ دین هویت، هویتی در میان هویت های دیگر. این انگاره را در "اسلام سکولار" کاویده ام.
www.akhbar-rooz.com   

2- محمد تقی جعفری این پندار را در "انسان در افق قران" این گونه خلاصه کرده است. «اگر انسان به حالِ طبیعی خود رها شود به پستی می‏گراید.» چنین خوانشی از انسان است که به شارلاتان های مذهبی امکان می دهد مدعی "صاف کردن راه بهشت" و "کشاندن مردم به بهشت" باشند.

3- برای روشن شدن مطلب، این تلقی از ایمان را بگذارید در کنار ایمان و روشن بینی بودایی که امری کاملن انسانی و زمینی است. آن چه نیروانا را از تجارب معنوی ابراهیمی در تاریخ متمایز می‌کند غیبت الوهیت در آن است؛ چه، بودا در راه رسیدن به "حقیقت" - بیرون از داوری بر دریافت ها و پرداخت های او- به طور کامل به الهیات و ماوراءالصبیعه بی اعتنا است و نیروانا برآمد کوشش های یک انسان بدون هیچ کمک و امدادی از آسمان است. در این تلقی از ایمان و معنویت آشکارا بر خوبسنده گی و خودبنیادی انسان تاکید و تکیه می شود. تجربه و باوری که در اساس با ایمان های ابراهیمی رایج در تعارض و تضاد است.

4- در قران آیات فراوانی است که در آن ها انسان نکوهیده شده است. از جمله می توان به ایات زیر اشاره کرد.
    انسان بسیار ناسپاس و پوشاننده ی حق است.(حج/66)
    ناسپاسی او آشکار است.(زخرف/12)
    ستم‏پیشه است.(ابراهیم 34)
    بسیار شتابگر است.(اسراء/11)
    گویی در اساس از عجله آفریده شده است.(انبیاء/37)
    بسیار حریص است؛ با رسیدن شر، ناله و فریاد می‏کند و با رسیدن خیر، از دیگران دریغ می‏ورزد.(معارج/19 و 21)
    آزمند و بخیل است.(اسراء/100)
    چنان چه اندکی سختی و بدی به او برسد، زودا که ناامید ‏شود.(فصلت/49)
    چنان چه گمان برد که نیازش برآورده شده است و دیگر ‏نیازمند کسی نیست، می شورد و طغیان‏می کند.(علق 6 و 7)
    انسان ضعیف و ناتوان است.(نساء/28)
    موجودی است جدل پیشه.(کهف/54)
    او به شدت، مال دوست است.(عادیات/8 و فجر/20)
    زیاده‏خواهی می‏کند.(تکاثر/1)
    دل هایی دارند که دریافت نمی‏کنند، و چشمانی که نمی‏بینند، و گوش هایی که نمی‏شنوند. همانند چهارپایان اند، بلکه گمراه‏تر. آن ها همان غافل‏مانده گان اند. (اعراف/ 179)
    پس او را به پست‏ترینِ پستی ها بازگردانیدیم (تین/ 5)

5- آن چه در کتب مقدس، به ویژه در قران در ستایش انسان آمده است، ناظر به چنین انسانی است.
    انسان خلیفه ی خدا بر زمین است.(انعام/165 و بقره/30)
    انسان برگزیده شده است.(طه 121)
    انسان مختار است.(دهر/3)
    انسان امانت‏دار خدا است.(احزاب/72)
    انسان کرامت دارد و خداوند او را بر بسیاری از مخلوقات خویش برتری داده است.(اسراء/70)
    نعمت‏های زمین برای انسان‏آفریده شده است.(بقره/29)
    در سرشت آدمی عنصری الهی وجود دارد.(سجده/7-9)
    انسان به حکم فطرتش از قوه ی تمیز نیک و بد برخوردار است.(شمس/8)
    انسان و تنها انسان به اسماء الهی آگاه شده است و هیچ دانشی غیر از آن ها نیست.(بقره/31)
    بزرگ است خدایی که برترین آفرینش گر است.(مومنون/ 14)
    انسان را در بهترین شکل آفریده است(تین/ 4)

6- «... و هو ما یقرب العبد الی الطاعه و یبعده عن المعصیه، أو یختار عنده الطاعه».
تقریب المرام فی علم الکلام، ج 2، ص 212

7- «اللطف هو ما یکون المکلف معه أقرب الی فعل الطاعه و أبعد من فعل المعصیه، و لم یکن له حظ فی التمکین، و لم یبلغ حد الالجاء».
کشف المراد، ص 324.

8- توماس پین این نکته را در رساله ی عصر خرد به روشنی کاویده است.
www.ushistory.org

9- در بسیاری از احادیث شیعی، در باب وجود امام معصوم در هر عصری آمده است «چنان چه حجّت الهی نباشد، زمین و آن چه بر روی آن است نابود می شود.»

10- برهان و قاعده ی لطف در ایمان شیعی و در اثبات امامت، می گوید اسلام دین حق است و پس از محمد ضرورت دارد کسانی از جانب خداوند معین شوند تا دین را به مردم معرفی و ترویج نمایند. در باور آنان، امام کارشناس حقیقی دین است و اسلام را به بهترین نحو به مردم می شناساند. به باور آنان لطف الهی بر بنده گان باید همواره ساری و جاری باشد. حتا برخی از علمای اصول (همانند شیخ طوسی) وجود امام زمان را در میان فقها- در مساله ای که اجماع دارند - واجب و ادامه ی برهان لطف می دانند؛ چه، خطا و اشتباه همه ی فقها، نمی تواند هم گام لطف او باشد.

11- اقبال لاهوری و بسیاری از نواندیشان مسلمان از جمله ی کسانی هستند که چنین تعبیری از خاتمیت را پیش می گذارد.

12- این پندار را در سرنام "در هم سایه گی جهان جدید و در غیبت داوری الهی" کاویده ام.
zamaaneh.com

13- چنین پنداری، گرفتار این نقد ستبر هم هست که چه ضرورتی به این داربست های قدسی وجود داشت؟ و چرا خداوند نمی توانسته است (هم چنان که در دیگر جانوران دیده می شود) همه چیز را به عهده ی تاریخ و دست طبیعت بسپارد؟ به عبارت دیگر، چنین پنداری ظرفیت آن را دارد تا تصور معقول تر "ساعت و ساعت ساز" عقب بنشیند و تاریخ را با تاکید بر حکمت الهی از دسترس او بیرون بگذارد.

14- این پندار را در سرنامی با همین نام کاویده ام.
www.akhbar-rooz.com

15- «ولایت فقیه از موضوعاتی است که تصور آن‌ها موجب تصدیق می‌شود و چندان به برهان احتیاج ندارد. به این معنی که هرکس عقاید و احکام اسلام را حتی اجمالاً دریافته باشد، چون به ولایت فقیه برسد و آن را به تصور آورد، بی‌درنگ تصدیق خواهد کرد و آن را ضروری و بدیهی خواهد شناخت. این‌که امروز به ولایت فقیه چندان توجهی نمی‌شود و احتیاج به استدلال پیدا کرده، علتش اوضاع اجتماعی مسلمانان عموماً و حوزه‌های علمیه خصوصاً می‌باشد.»
خمینی، روح الله، ولایت فقیه، موسسه ی تنظیم و نشر آثار امام خمینی، 1385، ص9

16- اهمیت این دست پرسش ها در آن است که در پهنه ی عمل و حتا حالا که خوش بختانه خورشید ولایت فقیه به انتهای بام ایران رسیده است، با دسته بندی های بسیاری رو به رو هستیم؛ همه ی مخالفت ها با ولایت فقیه در ایران شوربختانه به مخالفت با شرع سالاری نمی رسد. برای نمونه حسین علی منتظری که یکی از خوش نام ترین منتقدین خمینی و "انگاره ی ولایت مطلقه ی فقه" است، تنها توانسته است تا "نظارت فقیه" عقب بنشیند و استخوان "شرع" هنوز در باور وی لای زخم انحطاط ما مانده است. این پندار را در "اسلام سیاسی و انگاره ی ولایت مطلقه ی فقیه" کاویده ام.
www.akhbar-rooz.com   

17- این پندار را در "علیه نقل" کاویده ام.
zamaaneh.com

18- هم چنان که در "اسلام سکولار" نشان داده ام، شیعیان خوش بختانه در عمل، مدت هاست که این راه را گشوده اند و پیش می روند. در نتیجه، چنین پرسشی می تواند معطوف به رسمیت بخشیدن به این جریان پویا باشد که هم چنان در سیطره ی سرکوب و سانسور و سکوت مانده است.


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست