یادی از مترجم فقید کریم امامی
من نگران پرورش مترجمان جوان هستم
عرفان قانعی فرد
•
کریم امامی، منتقد ترجمه است و یکی از منتقدان سالم، با احساسمسئولیت و شناخت و توانایی. در نقدهایش نه مانند بعضی افراد با پنبه سرمیبرد، نه بساط تملق و ریا میگسترداند تا نان به قرض دهد، نه تسویهحسابشخصی میکند، صریح و رک حرفش را میگوید
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
چهارشنبه
۱۹ مهر ۱٣٨۵ -
۱۱ اکتبر ۲۰۰۶
کریم امامی در سال ۱٣۰۹ در شهر شیراز متولد شد. تحصیلات ابتداییو متوسطه را در همان جا به پایان رسانید و مدرک لیسانس را از دانشکدهادبیات دانشگاه تهران (در رشته ادبیات زبان انگلیسی) اخذ کرد و سپسراهی ایالات متحده آمریکا شد و به مدت ۲ سال در دانشگاه مینهسوتا ـ درهمان رشته ـ ادامه تحصیل میدهد. بعد از بازگشت به ایران علاوه بر ترجمهو ویرایش در موسسه انتشارات فرانکلین و سروش مدتی در مطبوعات(روزنامه کیهان اینترنشنال) به خبرنگاری و نویسندگی میپردازد. اولین اثرخود را به نام بادآورده (نوشته آرتور کانن دویل) در سال ۱٣٣۰ ترجمه کردکه هیچ گاه منتشر نشد. عمدهترین ترجمههای استاد امامی عبارتند از:با خشم به یادآور (جان آزبرن)، طلا و خاکستر (گتسبی بزرگ) (اسکاتفیتز جرالد)، انسان و فضا (آرتور سی. کلارک)، گراهام گرین (دیوید لاج)،آپارتهید (آلکس لاگوما)،ایرانیان در میان انگلیسیها(دنیس رایت)، تاریخچهنقاشی نوین (هربرترید).»
امروز درمیان کارتنهای بستهبندی شده اسباب و اثاثیه، نشستم تا دربارهو کریم امامی، در شب آخر اقامت در تهران بنگارم. (چهره نامآشنای اهلادب و کتاب و مترجم باسابقه نشر و ویراستار پیشرو) از آن پیرمرد سپیدمویکه شدت غم از رخسارهاش پیداست، اما سعی دارد آرامش خود را حفظکند، انگار از فضای متحجرانه و غیرمنطقی روزگار آزردهخاطر است؛ درصورتش دریایی از خاطره، هیاهو، اعتراض، تلاش و امید پیدا است، بنا بهضربالمثل مشهور «صورتش کتاب بازی است که میشود همه چیز راخواند!» در حرفهایش سوءتعبیر ندارد، یعنی بدبینی و سوءظن در کلام وبینش او نیست، به قول خودش مصلحتآمیز، خیرخواهانه و دلسوزانه سخنمیگوید.به منظور نهفته در پشت حرفها هم توجهی ندارد، مانند بعضیدیگر از اهالی قلم، تشکیلاتی و با شک و شبهه برخورد نمیکند، چون بهدنبال کشف رابطه مخفی و تخیلی نیست! اما تیزبین و باشعور است و در فهمسخن، «به تایید نظر حل معما میکرد»، صادقانه میگویم، بدون آن که ریاییدر کارم باشد اول شخصیت او را دوست دارم و بعد آثارش؛ حال این دو راباید جدا از هم دید یا در کنار هم، خود بحث دیگری است.
۱ـ امامی جزء مترجمان علاقهمند و مشتاق و با حوصله و خوش قریحهنسل دوم ایرانی است و خوشسلیقهتر، اما متاسفانه درگیر و دار زندگی،انگار از بد حادثه نتوانست مانند هم نسلهای خود، پراثر از آب درآید!
هر چند خودش میگوید که گرفتار زندگی شده است، اما به گمانمناگفتههایی دارد که نگفته است! در سیری به کارنامه ترجمه او، میبینیم کهانتخاب ترجمههایش، نشان از نوعی از سواد و شعور مترجم گزینش آثاردارد. و بیشتر ترجمههای او در دهههای ۴۰ تا ۶۰ حالتی تفننی دارند، اما از۱٣۶۰ به بعد حالتی حاکی از نشان از «اثری گذاشتن»، دارد. پس پراکندهکاریاو مشخص است، که بیشتر به ترجمه شعر، داستان کوتاه و رمان و... بهصورت پراکنده در نشریات داخل و خارج از کشور پرداخته است و تنها یکبار در کتاب «از پست و بلند ترجمه» بعضی از آنها را جمعآوری کرد. هرچند این ترجمهها عمدتاً از فارسی به انگلیسی بوده است و کریم امامی رامیتوان جزء مترجمانی نامید که در شناساندن ادبیات ایران به زبان انگلیسیتلاش وافری کرده است اما متاسفانه پراکندهکاری و عدم انسجام آنها،موجب نشناساندن هنر او شد، زیرا در نسل دوم و حتی نسل سوم مترجمانایرانی، اولاً کمتر مترجمی وجود دارد که به زبان انگلیسی یا زبان مبدا دارایچنین معلوماتی باشد، آن هم معلوماتی که در محیط آن زبان به دست آمدهباشد، ثانیاً کمتر مترجمی وجود دارد که توانایی و شهامت ترجمه به زبانمقصد غیرفارسی داشته باشد و این دو نشان از ذکاوت او دارد. اما عمری کهامامی در پای مطبوعات گذاشت، در ایران به جایگاه تبدیل نمیشود و کیهانانگلیسی با روزنامههایی مانند لوموند، فیگارو، تایمز، واشینگتن پست و...تفاوت دارد.
در حالی که کریم امامی در کارنامهاش از ش ع ر خیام تا شاعران نوپردازیچون اخوان ثالث، فروغ فرخزاد، نادر نادرپور، احمد شاملو، سهرابسپهری، نیما و... و داستانهایی از جلال آل احمد، غلامحسین ساعدی،بهمن فرسی، نصرت حرمانی، جمال میرصادقی، بهرام صادقی، محموددولتآبادی و... و حتی آثار هنری مانند گفتار فیلم از جلال مقدم و... وجوددارد و اگر متمرکزتر عمل میکرد، بیشتر موثر واقع میشد، هر چند که آنترجمهها از فارسی به انگلیسی نشانگر عرق ملی، میهندوستی و همت او درشناساندن ادبیات ایران به جهانیان دارد، اما ای کاش فقط آن جهت را ادامهمیداد.
۲ـ کریم امامی را جزء آن دست از مترجمان میشناسم، که درترجمههایش ـ که تعداد اندکی است ـ حساسیت و وسواسیبودن بیش از حدبه چشم میخورد و همین مسئله موجب کمکاری او شد تا بیشتر خود را ازروزآمایی در میدان ترجمه، معاف دارد. در گتسبی بزرگ ـ که اسکاتفیزجرالد در سال ۱۹۲۴ پس از سفر به اروپا آن را نوشت و عموماً بر اینعقیدهاند که بهترین و زیباترین اثر او است، هر چند که جرالد دوست نزدیکنویسندگانی مانند همینگوی و دوس پاسوس است ـ که کریم امامی براینخستین بار به فارسی ترجمه کرد، آن هم در سال ۱٣۴۴. البته نمیتوان منظورامامی را از انتخاب آن اثر نادیده گرفت، زیرا «در آن رمان، صدای خردشدن وشکستهشدن همه معیارهای فریبنده نسل او به گوش میرسید... با نثریقدرتمند و روایت و حکایتی حاکی از تسلط نویسنده... سرگذشت گتسبی،نمودار آرزوهای بزرگی است که به گونهای جاودانی در وجود همهآمریکاییها نهفته است.» رمانی که در آن «داستان عشق عمیق و رمانتیکقاچاق فروشی ثروتمند نسبت به زنی که از دست داده است بازگو میشود.»و امامی درست هدفگیر کرده بود، هر چند که در سالهای اواخر دهه ۴۰،امامی، مقارن با شبهای شعر انستیتو گوته، چهار ترجمه از شاملو و اخوان راارائه داد و با ترجمه اشعار «شبانه» شاملو نشان داد، درست نشانه میگیرد وبیانش را از زبان شاعری ملی، ادا کرد، شعرهایی که زیاد در خاطرم نماندهاست:«شبانه/ شعری چنین/ چه گونه توان نوشت؟/ من آن خاکستر سردم کهدر من/ شعله همه عصیانهاست،/ من آن دریای آرامام که در من/ فریاد همهتوفانهاست،/ من سرگذشت یاس و امیدم و...»/ شب تار/ شب بیدار/ شبسرشار است./ زیباتر شبی برای مردن و...»/ «شب/ با گلوی خونین/ خواندهاست/ دیرگاه. / دریا/ نشسته سرد./ یک شاخه/ در سیاهی یِ جنگل/ بهسوی نور/ فریاد میکشد».
٣ـ کریم امامی، منتقد ترجمه است و یکی از منتقدان سالم، با احساسمسئولیت و شناخت و توانایی. در نقدهایش نه مانند بعضی افراد با پنبه سرمیبرد، نه بساط تملق و ریا میگسترداند تا نان به قرض دهد، نه تسویهحسابشخصی میکند، صریح و رک حرفش را میگوید، نقد او درباره ذبیحاللهمنصوری، باب تازهای را گشود تا درباره آن نویسنده فقید، درستتر قضاوتشود.
۴ـ کریم امامی، فرهنگ لغتها را خوب میشناسد، ویراستار لایقیاست، اما او را چندان فرهنگنویسی علمی نمیدانم. چون تحصیلات وتخصصی در آن زمینه تالیف ندارد، فرهنگ جیبی فارسی ـ انگلیسی او، کهتوسط نشر فرهنگ معاصر چاپ شد، گواه صادقی بر آن مدعا است، کهاصول تدوین فرهنگ جیبی در آن کمتر رعایت شده است. بیشتر او را منتقدحرفهای فرهنگنویسی میدانم تا فرهنگنگار، چون فرهنگ او در برابراصول مدرن فرهنگنگاری دوزبانه، حرف تازهای برای گفتن ندارد، در حالیکه عاشق نقدهای او درباره فرهنگنگاریام، چون درست قضاوت میکند.
۵ـ کریم امامی، در مجله مترجم، فرصت ارائه تجربیاتش و آموختههایشرا یافت، تا در کارگاه ترجمه، صدها نکته باریکتر از مو را به علاقهمندانآموزش دهد و اگر روزی کارگاه ترجمه، صدها نکته باریکتر از مو را بهعلاقهمندان آموزش دهد و اگر روزی کارگاه ترجمه، از آن پراکندهکاری بیرونآید و به صورت کتابی منسجم و مدون در اختیار دانشجویان قرار گیرد، آن راکتاب تمرینی مناسب ـ اما از هر دری سخنی ـ میدانم که دانشجویان را به طورعلمی درگیر آن مسائل مطرحشده میکند، وگرنه در میان گرداب مطبوعات، آنتجربیات گرد و غبار خواهند گرفت و به دست اهل علاقه نسل نو نخواهد رسید.
۶ـ کریم امامی، جزء اولین مترجمان و طرفداران حق کپی رایت و تاسیساتحادیه صنفی مدافع حقوق نویسندگان در ایران بود و راهکارهایی جالب دراین زمینه ارائه کرد، که هیچگاه رعایت نشد، بنابراین با صراحت و صداقتدرباره بعضی خیانتها، کتابسازیها و ترجمههای رونویسی شده در جهتسودجویی سکوت نکرد تا مبادا حق کسی پایمال شود، به عنوان یکی ازکارشناسان متخصص نشر، پرده از نقاب کتابسازی برداشت و آنان راگندمنمایان جوفروشی نامید، اما متاسفانه راه او را دیگران با آن صداقت وصراحت دنبال نکردند و بیشتر به عقدههای شخصی آلوده شدند.
۷ـ کریم امامی درباره ترجمه، روش آن و شیوه درست و معتبر، سخنبسیار گفته است، در لابهلای مطبوعات دهههای پنجاه تا هفتاد، بهخصوصنشریات ادبی، سخنان جالب و خواندنی او به چشم میخورد، سخنانی کهبیشتر حکایت از روحیه معلمی او دارد، که در جوانی چهار سالی به آناشتغال داشت. چون در تعریف مفاهیم تیزبینانه عمل میکند و توجیههایشحالت پدرانه دارد. شعار نمیدهد و آن را بیشتر حاکی از روحیه مدیریت اومینامم.
٨ـ کریم امامی، جزء ویراستارها و سرویراستاران باسابقه کشور است ومانند اسماعیل سعادت و احمد مسیعی و... مدتی را به ویرایش گذرانیده و بههر حال در موسسه انتشارات فرانکلین، بنا به دقت و تجربه و حساسیت بهارائه ترجمههای بهتر و شستهرفتهتر به بازار کتاب ایران کمک کرد و نقشیحائز اهمیت داشت. در مجموع این سخنان، کریم امامی را جزء مترجمانمعلم و منتقد میدانم که به هر حال عمری را در جهت اعتلا و رشد فرهنگ وادبیات ایران گذرانید، و همسر ارجمند او نیز گلی امامی، شخصیتی مشابه باکریم امامی دارد و حسن انتخاب و جایگاه او نیز در میان مترجمان نسل دومزنان ایران، فرصت دیگری را میطلبد، هر چند حساب او با افرادی مانندفرنگیس شادمان جدا است و بخت این زوج امامی، دیدار و حشر و نشر بابزرگان فرهنگ و هنر ایران بوده است و ای کاش خاطرات این زوج مترجم،روزی به انتشار میرسید.
آخرین باری که با امامی تماس گرفتم، عصر روز پنجشنبه ۲٣ بهمن ۱٣٨۲بود، که با علاقه از انتشار فرهنگ دانشگاهی فرانسه سوال میکرد و از ادامهتحصیلاتم و با تشویق و ترغیب و احترامش مرا غرق شرمندگی کرد، چه دراولین تماس تلفنی با او و چه در آخرین، همیشه از او خاطره خوشی دارم: از دکتر علی خزاعیفر، خبر فوت او را شنیدم، هنوز باورمنمیشود، اما به هر حال «راهش پررهرو باد».
پیوستاول گفتگویی با کریم امامی : پیام کتابخانه ………………………………………………………………………………………….
شما بعد از ترجمه گتسبی بزرگ ترجمه رمان را رها کردید. چرا؟
در زندگی اگر من تنها به یک نوع کار چسبیده بودم، مثلاً همین کار رمان کهشما میپرسید، امروز حتماً کارنامه بسیار پروپیمانتری داشتم. لعنت برمعاش که آدم به خاطر آن باید همه کار بکند، و اغلب از آن کاری که بیشتردوست دارد باز بنماند! من البته آدمی هستم با علاقههای مختلف و به همینخاطر است که در طول سالیان به مشاغل گوناگونی پرداختهام مثلروزنامهنگاری، مترجمی، ویراستاری، مدیریت انتشارات، تدریس زبانانگلیسی و در سالهای اخیر حتی کتابفروشی. ولی در همه این مشاغلهمیشه دست به قلم هم بودهام. اما من ترجمه ادبی را کنار نگذاشتهام. و ایننیت قطعی را دارم که وقتی برای خودم فراغت بیشتری پیدا یا درواقع ایجادکردم، چند اثر کلاسیک انگلیسی را به فارسی برگردانم.
مثل چی؟
یکی آلیس در سرزمین عجایب و یکی هم تصویر هنرمند در جوانی اثرجیمز جویس.
ولی این کتابها که قبلاً ترجمه شدهاند.
بله، ولی اینها مثل همان سنگ نوزده من معروف هستند که در میدان دهدر یک گوشه افتاده بود و هر پهلوانی از راه میرسید سعی میکرد آن را از جابکند تا زورمندی خودش را به اهالی ده نشان بدهد. بنده هم حالا باید زورمرا بزنم. کتاب جویس را پهلوان قبلی در هشتاد روز ترجمه کرده است. ترجمهمن، اگر فراغت پیدا کنم، هنوز سه سال دیگر کار دارد.
شما ترجمه را یک نوع فعالیت فرهنگی ـ هنری میدانید؟
طبعاً. ترجمه یک اثر تأثیرگذار حتماً یک کار فرهنگی است، و خوبترجمهکردن آن یک کار هنری. دون کیشوت قاضی، با وجود اشکالات آن درضبط اعلام، و با وجود این که ترجمهای است به زبان اهل فن ناویراسته، وممکن است، دقت کنید میگویم ممکن است، بعضی اشکالات ترجمه در آنباقی مانده باشد، یک آفرینش دوباره در زبان فارسی است، و این هنر است.
به همین دلیل است که مترجمان در ایران عملاً به دلیل ترجمهشانتبدیل میشوند به مطلعان و صاحبنظران ادبی ـ فرهنگی؟
به قول قدیمیها از قحطالرجال آبلیمو است. چون متخصص تاریخ هنرنداریم یا کم داریم، کسی که یک کتاب تاریخ هنر ترجمه میکند بلافاصلهمیشود مدّرس تاریخ هنر در یک یا چند مدرسه عالی در مرکز یا در اقصینقاط کشور. البته مترجمی که کارش را با احساس مسئولیت انجام میدهد ومقدار زیادی منابع و مراجع دور خودش جمع میکند، اگر در آغاز ترجمه هماطلاع زیادی از موضوع نداشته باشد، کار که به پایان رسید باید آدم نسبتاًمطلعی شده باشد.
برای این نوع کارها شما عقیده به استفاده از مترجم متخصص ندارید؟
حتماً دارم، ولی کو مترجم متخصص؟ در خیلی از زمینهها ما حالاچندتایی متخصص داریم، یا داشتیم، ولی اینها که لزوماً مترجمان خوبینیستند. از طرف دیگر به اندازهای تقاضا برای تدریس وجود دارد، و مخارجزندگی هم طوری متخصصان را در منگنه قرار داده که چارهای جز قبول اینپیشنهادهای تدریس ندارند. حقالتدریس ساعتی پانصد تا هزار تومان حتماًدرآمد بیشتری از وقتی که صرف ترجمه شود ایجاد میکند. پس متخصصهم در این دور و زمانه به طرف تألیف و ترجمه جلب نمیشود مگر این که ازروی عشق باشد.
من همیشه برای کارهای تخصصی استفاده از یک تیم مترجم ـ متخصصرا توصیه کردهام. ولی به خاطر برخی ویژگیهای اخلاقی ما ایرانیان کهتکروی یکی از آنهاست تعداد کمی از «تیم»ها را بیشتر در میدان نمیبینم.از متخصصان، حداقل در ویرایش محتوایی آثار، حتماً باید استفاده شود.
نظرتان نسبت به مترجمان حرفهای چیست؟
مترجم حرفهای یعنی کسی که الف) معاش خود را از راه ترجمه تأمینکند، و ب) چون تمام وقت خود را صرف ترجمه میکند به درجهای از تبحّر وکاردانی و تسلّط و به طور خلاصه «حرفهایگری» برسد که یک سر و گردن ازمترجمان آماتور بالاتر بایستند. ما مترجمان حرفهای از نوع (الف) داریم، مثلکسانی که در وزارتخانهها یا سازمانها و شرکتهای بزرگ کارشان ترجمهاست یا صاحب دارالترجمه هستند، ولی اینها اغلب کارشان ترجمه نامه وگزارش و مدرک و سند است و برای انتشار نیست. آنهایی که برای ناشرانکتاب کار میکنند درآمد مستمر کافی، آن قدر که از درآمدهای دیگر بینیازشوند، از راه ترجمه کسب نمیکنند، این است که اغلب مشاغل دیگر همدارند. حرفهایترین مترجمی که ما داشتهایم ذبیحالله منصوری بوده است کهاز کیفیت کار او چه عرض کنم...من در آن مقاله به این نتیجه میرسم که منصوری اصلاً مترجم نیست ولیبه عنوان نویسنده رمانهای تاریخی، مردمپسند آدم بسیار موفقی است.پدیده «ذبیحالله منصوری» درواقع آن قدر از نظر خود منصوری قابل مطالعهنیست که از نظر مصرفکنندگان آثار او، یعنی آن جماعت انبوهی که برایتهیه کتابهای او سر و دست میشکستند و هنوز هم میشکنند.آسانپسندی این مردم است که پدیده قابل مطالعه است.
منصوری به عنوان قلمزن زحمتکش مجله «خواندنیها» که هر روز خداناچار بود زیرنظر تیزبین آقای مدیر به اندازه شش هفت صفحه مجله «خبر»رد کند برای مترجمان دقیق و باوسواس هیچ سرمشقی نیست، ولی به عنوانپاورقینویس امروزه سرمشق خیلیهاست و برای خودش صاحب مکتبشده است.
ولی منصوری تنها نبود، بودند مترجمان دیگری از همان قماش،اسمشان را بگذاریم مترجمان بازاری یا «شاهآبادی».
بله، اسم نبریم. ولی این مترجمان یک تفاوت عمده با منصوری داشتند وآن این که هیچ وقت کار مستقلی از خودشان ارائه نمیدادند. وقتی دست بهکار میشدند که یک کتاب خودش که یک کتاب خوشفروش در بازار پیدامیشد و معروفیت پیدا میکرد. آن وقت مینشستند و به سرعت آن را بامقداری دستکاری رونویسی میکردند و به اسم خودشان و یا با یک اسمجعلی به چاپ میسپردند. مشوق اینها ناشرانی بودند که این کتابهایرونویسیشده را چاپ میکردند و به بازار میفرستاند. این کتابها با تخفیففروش ٣۰ درصد و گاهی بیشتر روانه کتابفروشیهای شهرستانها یاکتابفروشیهای درجه دو و سه در تهران میشد. این مترجمان «از رونویس»اغلب مزد زیادی هم از ناشر دریافت نمیکردند. از حقالترجمه درصدیخبری نبود. مزد مقطوعی میگرفتند و میرفتند سراغ کتاب بعدی. درسالهای قبل از قحطی کاغذ که این امر رواج زیادی داشت، نشد یکی ازمترجمانی که اثرش رونویسیشده بلند شود و برود به دادگستری و شکایتکند، تا اقلاً برای دیگران سرمشق یا مایه عبرت بشود. همه از گرفتن یکحکم محکومیت از دادگستری ناامید بودند، و میترسیدند مخارج وکیل ودادگاه پول دور ریخته باشد. در حالی که از طریق کارشناسی میشود ثابتکرد کدام ترجمه مستقل و اصیل است و کدام ترجمه رونویسی شده.ولی منصوری با این جماعت تفاوت داشت. او کار خودش را میکرد.
ولی از نظر تأثیر کارشان روی مردم این مترجمان در کار منصوری جانمیگیرند؟
اگر مقصودتان این است که مخاطبان هر دو، خوانندگان آسانپسند وغیرروشنفکر بودند چرا. استدلالی که برای تبرئه منصوری معمولاً به کار بردهمیشود این است که مردم را به خواندن کتاب معتاد کرده است، و اینخوانندگان بعد از مدتی چیزفهمتر میشدند و به خواندن کتابهای بهتر وجدیتر رومیآوردند. حقیقتاً نمیدانم این استدلال چقدر درست است.کسانی را میشناسم که در دوران نوجوانی مشتری منصوری بودند و بعد کهبزرگ شدهاند کتابخوان و کتابشناس در بالاترین سطح شدهاند. ولی ازآدمهای دیگری که در بزرگی به آثار منصوری علاقهمند شدهاند چنددرصدشان ازین مکتب فارغالتحصیل شدهاند و چه تعدادشان هنوز در همانکلاس سر خودشان را گرم میکنند بنده نمیدانم. در فرنگ آدمهایی کهکتابهای سبک میخوانند تعدادشان بسیار زیاد است و خیلی از آنها هیچوقت به کلاس بالاتر نمیروند.
روی هم رفته شما کار این مترجمان را مفید میدانید یا مخرب؟مقصودم از لحاظ تاثیر کلی کار آنها بر جامعه.
حتی اگر اشخاصی از دیدگاه جامعهشناسی تحلیلی ارائه دهند که کار اینآقایان را «مفید» بخواند، چه طور ممکن است من کار این جماعت را که از سرتا ته شلختهکاری و سرقت ادبی و رفتار خلاف اصول اخلاقی است تأییدکنم؟
خب، حالا اجازه بدهید قدری از ترجمههای جدی صحبت کنیم. شمابه طور کلی از کار ترجمه چه تصوری دارید و امکانات و محدودیتهای آنرا چگونه ارزیابی میکنید؟
عرض به خدمت شما، من همیشه در برابر این گونه سوالهای اساسی درمصاحبهها درمیمانم. جوابی که به شما خواهم داد شاید از نظر خود من همبهترین و درستترین جواب نباشد، ولی سعی خودم را میکنم. ترجمه یعنینقل یک مطلب یا مفهوم از یک زبان به زبان دیگر. این سادهترین تعریف برایترجمه است، و در همین حد کسانی که خبر ترجمه میکنند، یا وظیفهمترجمی را مثلاً در دادگاه برای یک متهم زبانبسته برعهده میگیرند بهسادگی اطلاعی را که در یک زبان به آنها داده میشود به زبان دوم منتقلمیکنند. توقعی که از این گونه مترجمان داریم این است که آن اطلاعات رادرست و صحیح، بیآن که چیزی به آن اضافه کنند یا چیزی از آن کم کنند، بهمخاطبان خود بدهند. در این حد، ترجمه مشکلی ندارد و مترجم میتواندکارش را به راحتی انجام دهد، مگر وقتی که به واژهای یا مفهومی در زباناول، زبان «مبدأ» به قول زبانشناسها، بربخورد که برای آن در زبان دوم، زبان«مقصد»، معادل جاافتادهای وجود نداشته باشد. در این زمان هم مترجممیآید و توضیح میدهد. اصل واژه خارجی را به کار میبرد و در کنار آن یکجمله توضیح مینویسد. حتی اگر جرأت داشت یک برابر هم میسازد وپیشنهاد میکند.
مشکل ترجمه از جایی شروع میشود که انتقال مفهوم به تنهایی کافینیست و فرم یا شکل خارجی مطلب، اجازه بدهید از این جا اسمش رابگذاریم «متن»، نیز باید به زبان مقصد منتقل شود. اگر شعر است وزن و قافیهو سطربندیاش، و اگر نثر است جنس الفاظش (واژهها ادبی و نوشتاریهستند یا محاورهای یا محلی و حال و هوایش و لحنش، از این جا به بعد کارحسابی بیخ پیدا میکند و مسائل فرهنگی، یعنی اختلاف میان دو فرهنگ، ومسائل زبانشناختی یعنی اختلاف میان حوزههای معنایی کلمات نیز مداخلهمیکنند.
در این قبیل موارد مترجم قابل سعی میکند هم مفهوم را درست منتقلکند و هم ویژگیهای کلامی متن را.
گفتید مترجم قابل، آیا ممکن است در همین جا، پیش از آن که جلوتربرویم بگویید «مترجم قابل» برای شما چه گونه آدمی است؟
بله، میگویم، هر چند که این مطلب بارها تکرار شده است. مترجم قابلبه هر دو زبان تسلط دارد، و اگر تجربه چند سال زندگی در محیط زبان مبدأ راهم پشت سر داشته باشد چه بهتر. در زبان مقصد باید بر نوشتن مسلط باشد،یعنی توانایی بیان مفاهیم پیچیده را به زبانی روشن و مفهوم و ساده داشتهباشد. بعضی از مترجمان فراموش میکنند که هدف اول ترجمه رابطهبرقرارکردن با خواننده نوعی است. اگر متن برگردانده شده مفهوم نباشد، هرچند که مترجم سعی کرده باشد با رعایت امانت همه چیز را به فارسیبرگرداند، کار خود را درست انجام نداده است.
پس تا این جا شد تسلط به هر دو زبان و توانایی نویسندگی، و بعد معمولاًمیگوییم احاطه به موضوع، و چون گویا در این جا داریم صحبت از ترجمهادبی میکنیم پس آشنایی نزدیک با ادبیات و فرمهای ادبی. البته چنینمترجمی باید تصور روشنی هم از کار ترجمه داشته باشد و وقتی دست بهیک کار بزرگ میزند از تجربه و پختگی کافی برخوردار باشد. من تعجبمیکنم که بعضی آدمها هنوز از گرده راه نرسیده، پیش از هیچ گونهتجربهاندوزی در ترجمه مقاله و داستان کوتاه، دست به ترجمه یک رمان مهممیزنند.
دیگر چه چیزهایی را برای مترجمی لازم میدانید؟
اندکی قریحه و مقدار بسیار زیادی عشق و علاقه. اگر کسی به کار ترجمهعلاقه نداشته باشد و از سر وظیفهشناسی یا صرفاً برای دریافت حقالترجمهدر این روزگار گرانی ترجمه کند، زود کمحوصله میشود و کار خود را درستانجام نمیدهد.ترجمه خوب نیاز به حوصله و صرف وقت دارد. بعضی از مشکلات متنرا نمیشود به سرعت حل کرد. مترجم کتابی را که برای ترجمه برمیگزیندباید حقیقتاً دوست داشته باشد، چون طی چند ماه و یا حتی چند سال با آنسروکار خواهد داشت، با آن زندگی خواهد کرد، و بدا به حالش اگر بعد ازشروع بفهمد کتاب باب طبعش نیست.
به نظر شما ترجمه ایدهآل چه گونه ترجمهای است؟
در ابتدا بگویم که هیچ ترجمهای بهتر از اصلش نمیشود، یعنی قاعدتاًنمیشود، مگر در موارد استثنایی. در این قبیل موارد هم میبینیم اصل اثرکاستیهایی داشته که در ترجمه این کاستیها رفع شده است. یا ترجمهبعضی خواص اضافی پیدا کرده است. مثلاً من عقیده درام که ترجمه فارسیمیرزا حبیب از کتاب «حاجیبابای اصفهانی» موریه از اصل آن بهتر است،حداقل از نظر کیفیتهای نثر آن. ولی این یک مورد استثنایی است. بهترینترجمه هم همیشه در مقایسه با اصل آن مقداری افت دارد. پس ترجمهایدهآل ترجمهای است که کمترین افت را داشته باشد. از زبان متن ترجمهشده باشد نه از روی ترجمه آن به یک زبان دیگر. در حد امکان دقیق و برابرمتن اصلی و در عین حال کاملاً مفهوم باشد. و زبان ترجمه دارای بافتفارسی باشد. روی کیفیت فارسی متون ترجمهشده این روزها ما زیاد تأکیدداریم، و بعد از یک دوره ترجمه مکانیکی دقیق، به مرحلهای رسیدهایم کهبهترین مترجمان ما یک قدم از متن اصلی دور میایستند تا بتوانند نثرخودشان را با فارسی شیواتری بنویسند.
ترجمه ایدهآل خواص دیگری هم دارد؟
زبان مناسب. و در این «زبان مناسب» خیلی رازها نهفته است. چون شمادر کار ترجمه ادبی میتوانید یک ترجمه ظاهراً بیعیب و نقص ارائه کنید کهدر عین حال ناموفق باشد. چرا؟ چون زبان نامناسبی در دهان راوی یا در دهانشخصیتها گذاشته باشید، یا لحن طنزآمیز نویسنده یک مقاله را به کلینادیده گرفته باشید و آن را با لحن صددرصد جدی به فارسی برگرداندهباشید. یا حال و هوای یک شعر شاد را به کلی از آن گرفته باشید، شمامیتوانید همه این کارها را بکنید بدون آن که غلط فاحشی از نظر ترجمهمرتکب شده باشید. در این جا درایم از رنگ و بوی کلمات و از نیمرنگها وسایهها صحبت میکنیم. از میان کلمات و عبارتهای مترادف، بایدمناسبترین واژهها را دستچین کرد. به زبان لری قضیه همان قضیه «بفرما،بنشین و بتمرگ!» است.
شم ا همه متون را ترجمهپذیر میدانید؟ یا این که بعضیترجمهناپذیرند؟
اگر قرار باشد در بازسازی یک متن دشوار ادبی در زبان مقصد هیچ گونهافتی نداشته باشیم یا کمترین افت را داشته باشیم، پس در این صورت بعضیاز متون ترجمهناپذیرند. شعر حافظ را چه گونه میشود به انگلیسیبرگرداند؟ من خودم مدتی در این باره فکر کردهام، حتی آزمایشهایی همکردهام. برگرداندن شعر به یک زبان دیگر در هر حال دشوار است. بازسازیموزیک آن ممکن است مترجم را به بیراهه بکشاند و از متن اصلی دور کند.اشارهها به موضوعهای اساطیری، مذهبی، ادبی و فولکوریک را چه بکنیم؟تازه، شعر حافظ در هالهای از ابهام پیچیدهشده، که مترجم در برخورد خود باشعر آن را به یک سو میزند و در نقل مفاهیمی که در پشت آن پرده مییابدممکن است برداشتهایش کاملاً اشتباه باشد. من خودم به این نتیجهرسیدهام که شرح آقای هروی را از شعر حافظ میتوانم به انگلیسی برگردانم،ولی خود شعر حافظ را نمیتوانم.
متون ترجمهناپذیر در زبانهای دیگر هم داریم، متونی که آن قدر بازندگی و فرهنگ آن زبان عجین است که برگرداندنش کار بسیار دشواریخواهد بود. در حقیقت ما مترجمان محتاط همه منتظریم ببینیم آقایان پُردل وجرئتی که با شجاعت، اگر نگوییم جسارت، دست به ترجمه «یولیسیز» و«در جستوجوی زمان از دست رفته» زدهاند چه ارمغان خواهند آورد؟
حالا با اجازه شما میرویم به سراغ یک موضوع دیگر، مسئلهمعادلیابی، به نظر شما معادلیابیهای مترجمان به غنای زبان فارسیکمک کرده یا آن را آلوده ساخته است؟
این هم یکی از آن موضوعهایی است که زیاد درباره آن صحبت میشود،مخصوصاً از وقتی که استاد نجفی کتاب «غلط ننویسیم» را درآوردهاند و به«گرتهبرداری» از الگوهای فرنگی ساختهاند. چه طور ممکن است تنها به اینموضوع بپردازیم بدون این که به ابعاد وسیعتر مسئله که در تمام شئون زندگیمعاصر ما مصداق دارد توجه کنیم؟ «گرتهبرداری» تنها در ترجمه نیست. دراقتباس تکنولوژی هم هست، در راه و رسم زندگی هم هست.
در این عصر اشباع مبادله اطلاعات چه گونه ممکن است از تأثیرگذاریزبانها بر یکدیگر جلوگیری کرد؟ تازه، این جریانی است که از قرنها پیشادامه داشته است. زبان عربی بر فارسی تأثیر گذاشته؛ بعد زبانهای مغولی وترکی تأثیر گذاشته (در عین حال که فارسی هم بر این زبانها و زبانهای دیگرهمسایه تأثیر میگذاشته)، بعد زبان روسی در بعضی از مناطق کشور تأثیرگذاشته، تا نوبت رسیده به زبان فرانسه و حالا هم زبان انگلیسی. در این میان،من که خودم را آدم واقعبینی میدانم، میبینم در کنار زبانشناسان ایستادهام،یعنی تأثیرگذاری متقابل زبانها را بر یکدیگر یک پدیده طبیعی زبانشناختیمیدانم، و بعد هم وقتی میبینم که یک سوژه و یک ترکیب تازه رواج پیداکرده و جا افتاده، ولو این که وارداتی دست اول یا دست دوم باشد، آن رامیپذیرم و حتی به کار میبرم. بنابراین بنده میتوانم بگویم که آن واژهها وترکیبات جدیدی که از میان پیشنهادهای مترجمان قبول عام پیدا کردهاند،اینها باعث غنیترشدن زبان فارسی شدهاند. البته بعضی از پیشنهادهایمترجمان هم قبول عام پیدا نکردهاند چون از راه افراط یا کچسلیقگی ساختهشده بودند. رعایت اعتدال در همه مسائل ترجمه اصل مهمی است.
شما چند بار فکر پیوستن ایران را به پیمان جهانی حفظ حقوق مولف(کپیرایت) در نوشتههای خود مطرح کردهاید و مترجمان و ناشران راحسابی ترساندهاید. فکر نمیکنید در حال حاضر پیوستن به پیمانکپیریات برای ما زود باشد و مسائل صنعت نشر ما را زیادتر کند؟
بالاخره این قضیه کپیرایت حسابی کار دست من خواهد داد. چه قدرراحتتر است که آدم شعارهای مردمپسند بدهد و بگوید «ترجمه از هر زبانبه هر زبان آزاد است» تا این که فکری را مطرح کند که هیبت و مخافت آنهمه را رم بدهد. چه قدر آسانتر است آدم از فواید حفظ وضع موجود دادسخن بدهد تا این که سخنانی بگوید که به حریفان مجال حمله بدهد: یکیبگوید نوکر اجنبی است و با ناشران بزرگ خارجی گاوبندی کرده و دیگریبگوید برای خودش میخواهد دستگاهی دست و پا کند. من اگر فکر پیوستنبه این پیمان (و به عبارت دقیقتر پیمان کپیرایت ژنو یا U.C.C ) را مطرحکردهام به دو علت بوده است:
یکی این که پس از گذراندن عمری در کار انتشارات و پیداکردن علم واطلاع از وضع نشر در بعضی از کشورهای دیگر، شخصاً به این نتیجهرسیدهام که پیوستن با وجود هزینهها و تشریفات آن مآلا به مصلحت ماست وباعث رشد کیفی و کمّی صنعت نشر کتاب خواهد شد و خواستهام که تامجالی هست این سخن را گفته باشم. و دوم این که فکرکردم مطرحکردنپیشنهاد در این زمان که بازار بحث در مطبوعات گرم است باعث خواهد شدکه مافقان و مخالفان درباره ابعاد گوناگون موضوع اظهارنظر کنند و موضوعپیوستن یا نپیوستن ایران خوب حلاجی شود، برخلاف نوبت پیشین در اوایلدهه ۱٣۵۰ که ارزیابی مسئله تنها در کمیسیونهای مقامات و صاحبمنصباندر وزارت فرهنگ و هنر سابق انجام شد و کار به مباحثات علنی در مطبوعاتیا مجلس نکشید. و حالا میبینم که کم و بیش کی جور بحثی هم درگرفتهاست، و از این بابت خوشحالم و از کسی هم گلهای ندارم.
شما میگویید پیوستن به پیمان کپیرایت مآلا به مصلحت ماست.ممکن است بگویید مهمترین دلیلی که برای این کار دارید کدام است؟
به مصلحت ماست برای این که صنعت نشر ما و مولفان و مترجمان ما رادر تماس روز به روز با جهان اطلاعات و علم و دانش و نگارش قرار میدهد،و ما هم عضوی میشویم از یک جامعه جهانی پیشرو که به پدیدآورندگان آثاراحترام میگذارد و آثارشان را حفظ و حراست میکند. ما در این جامعه باحقوق مساوی در کنار اعضای دیگر، اعم از جهان اولی و جهان دومی سابق وحالا نمیدانم جهان چندمی و جهان سومی مینشینیم، همان طور که درسازمان ملل متحد و بسیاری مجامع بینالمللی دیگر مینشینیم و کسی هماعتراضی ندارد. در عین حال الحاق به پیمان کپیرایت باعث میشود کهصنعت نشر ما نظم پیدا کند، و پیشرفت داشته باشد و از کتابسازیهایحقیر دست بکشد.میگویند ناشران و مترجمان ما آمادگی پیوستن به پیمان کپیرایت راندارند.
در اظهارنظرهایی که در این مورد شده، بعضیها به ناشران و مترجمانخیلی بیلطفی کردهاند و با لحنی از آنان صحبت کردهاند که اسباب رنجشفراوان شده است. ایرانیها مردم بااستعدادی هستند و به مقتضای نیازمیتوانند خودشان را به آسانی با شرایط جدید تطبیق بدهند. وقتی تعدادزیادی از کامیونداران که در حمل و نقل بینالمللی هستند میتوانند دفاتریداشته باشید که به کامپیوتر و تلکس و فاکس مجهز باشد، ناشران ما چهچیزشان کمتر است؟
میگویند اگر امامی به الحاق به پیمان کپیرایت عقیده دارد دیگر چراتوصیه میکند که باید مطالعه شود و جمعی به ترکیه و پاکستان و ژاپن که پیشاز ما پیوستهاند سفر کنند و وضع نشریات و ناشران و مترجمان آن کشورها رااز نزدیک ببینند. پاسخ روشن است. الحاق به پیمان کپیرایت یک امرمملکتی است و مراحلی دارد. دولت باید ببیند که این امر چه فوایدی دارد وچه مضاری. نظر بنده نظر یک نفر است و بس، ول برای هیچ منظوری بهتنهایی کافی نیست. بنده به دلایل مختلف ازجمله ملاحظات اخلاقی (که ازآن هم هیچ شرمنده نیستم) به الحاق عقیده پیدا کردهام. دیگران هم براساسملاحظات خودشان باید به الحاق عقیده پیدا کنند. و تا امروز تنها سه نفرحاضر شدهاند که علناً از فکر الحاق حمایت کنند: خود بنده، و مترجمانکوشا دکتر عبدالرضا هوشنگ مهدوی و احمد میرعلایی، که شخص اخیر درهمین باب نامهای به یکی از نشریات نوشت ولی نامه به عللی که بر منمجهول است چاپ نشد.
یکی از فوایدی که شما برای الحاق برمیشمارید جلوگیری ازترجمههای مکرر آثار معاصران است...و رواجیافتن ترجمههای مجاز، یعنی ترجمهای که اجازه آن از صاحب اثردریافت شده باشد. ولی این تنها یکی از نتایج کوچک و جنبی الحاق است.
ولی دوستان شما میگویند ترجمههای مکرر به سود خوانندگان و بهسود فرهنگ است.
ترجمههای مکرر از آثار کلاسیک و دشوار، همان سنگهای نوزده من،بله ولی نه آثار جدید و اغلب ـــــ مایه. از این نوع کتابها یک ترجمه خوبکافی است. به من بگویید از چند ترجمه شتابزده «جنگ خلیج فارس» و«ژنرال در هزار توی خود» و «ظهور و سقوط قدرتهای بزرگ» کدام یک بهغنای زبان فارسی افزوده است. حاصل کار چیزی نبوده است جز وقتتلفشده و هزینههای چند برابر و فروش بالقوهای که حالا باید میان چندکتاب تقسیم شود. نه خیر، یک ترجمه خوب و مطمئن یقیناً از چند ترجمهشتابزده پُرغلط باارزشتر است.
در انتها آیا مطلبی هست که نیاز به مطرحکردن داشته باشد؟
من نگران پرورش مترجمان جوان هستم، کسانی که باید به میدان بیایند وجای مترجمان نسل ما را پُر کنند و از ما جلوتر بروند. در حال حاضر وضعمغشوش است و مدارجی را که ما برای تجربهاندوزی لازم میدانیم جوانهاطی نمیکنند و خیلی از آنها یکباره میروند سراغ کارهای دشوار. و حاصلکار اغلب تأسفآور است و خوانندگان را نسبت به کار مترجمان جدیدبیاعتماد ساخته است. نقد سازنده هم که یا نداریم یا کم داریم. یکی ازراهحلهایی که به نظر من میرسد تشکیل کارگاههای ترجمه با مشارکتاستادان است. اصولاً در زمینه ترجمه و حل و فصل مسائل آن کارهای زیادیمیتوان و باید انجام داد. ولی اجازه بدهید شکافتن این مبحث را بگذاریمبرای یک فرصت دیگر. آن چه گفتیم برای یک جلسه کافی است.
پیوست دوم…………………………………………………………………………………………………………………….
بخشهایی از مصاحبه او با نشریه ترجمه، س ۴۷ ش ۱۶.
۱ـ «اول اجازه بدهید یکی دو نکته درباره مترجمان تازهکاری که سعی دربرگرداندن اشعار فارسی، آن هم بیشتر از آثار شاعران نوپرداز، به انگلیسیدارند عرض کنم. هیچ اشکالی ندارد؛ دستگرمی است. این کار را با شوقمیکنند و لابد لذت هم میبرند و بهترین پاداششان همین لذتی است کهبردهاند. ولی در کارشان تا چه حد موفق هستند آن مقوله دیگری است.موفقیت در این راه دشوار نیاز به جمعآمدن عوامل گوناگونی دارد، ازجملهاین که مترجم تسلط زیادی به زبان مقصد (در این مورد زبان انگلیسی) داشتهو به قول شما در آن زبان صاحب شم شده باشد و ظرافتهای آن را با تماموجود حسن کند. به این ترتیب، نه تنها باید بتواند کلام فارسی شاعر را بهانگلیسی شیوایی برگرداند بلکه باید از عهده ارزیابی ترجمه خود نیز برآید وبفهمد متن ترجمهشده چه گونه چیزی از آب درآمده است. حال و هوای آن ولحن آن چقدر به متن اصلی نزدیک است یا نیست. بیشتر این مترجمان جوانممکن است در حد معینی از عهده ترجمه الفاظ برآیند ولی توانایی ارزیابیکار خود را ندارند.
و اما در مورد ترجمه جدی آثار نویسندگان و شاعران معاصر ایرانی برایانتشار در خارج از کشور. این سوال دشوارتری است و به قول معروف کل اگرطبیب بودی... چند نویسنده یا شاعر ایرانی را میشناسید که کارشان حقیقتاً وبه صورت وسیعی به بازار جهانی راه یافته باشد؟ از میان شاعران متقدم ماتنها خیام به کوشش ادوارد فیتس جرالد، که او هم ترجمه امین و دقیقی ازرباعیهای شاعر ایرانی را به انگلیسی ارائه نکرده بلکه اندیشههای او را درقالب کلام موزون و شاعرانه خود ریخته و با حال و هوای شرقی به خوانندگانهمعصر خود عرضه کرده و بعد از مدتی این اشعار مورد اقبال خوانندگانانگلیسیزبان قرار گرفته، در حدی که خیام فیتس جرالد دیگر امروزه خودشجزئی از ادبیات انگلیسی شده است. در مقابل ترجمه فیتس جرالد چهلپنجاه ترجمه دیگر از رباعیات خیام به زبان انگلیسی وجود دارد که بُردشانفقط یک چاپ و یا دو چاپ بوده است. و از میان آثار معاصران تنها ترجمهانگلیسی بوف کور صادق هدایت است که جایی برای خودش در میان ادبیاتسورئالیستی جهان باز کرده و هر چند سالی یک بار تجدید چاپ میشود.مترجم آن شخصی است به نام D. P. Costello که او را نمیشناسم و نمیدانمبوف کور را از چه زبانی به انگلیسی برگردانده، از فارسی یا از روی ترجمهفرانسه روژه لسکو ( Roger Lescaux ) من حدس میزنم که کاستلو بوف کور رااز روی ترجمه فرانسه آن به انگلیسی برگردانده باشد، چون اگر این شخصفارسی میدانست احتمالاً آثار دیگری هم از این زبان به انگلیسی ترجمهمیکرد. خوب است کسی تحقیقی در احوال این آقای کاستلو بکند.
خب، در مقابل این دو ترجمه، «رباعیان» خیام و بوف کور، که به اصطلاح«لانسه» شدهاند ما دهها و بلکه صدها ترجمه داریم که لانسه نشدهاند و درگوشه و کنار کتابخانهها خاک میخورند و نام و نشانشان را فقط درکتابشناسیها میتوانیم بجوییم، آن هم اگر شانس آورده و بهکتابشناسیها راه یافته باشند. ترجمه شاهنامه فردوسی و گلستان سعدی ومثنوی مولوی و منطقالطیر عطار و تعدادی از غزلیات حافظ و اشعاری ازمنوچهری و سنایی و بسیاری از کسان دیگر به انگلیسی موجود است ولیاغلب نه آن چنان خوب هستند و نه مورد پسند انبوه خوانندگان انگلیسیزبانقرار گرفتهاند. اشعار و آثار معاصران که دیگر بیا و ببین. بسیاری ازداستانهای کوتاه جمالزاده و هدایت و بزرگ علوی و چوبک و بسیاری ازکارهای آل احمد و سیمین دانشور و ابراهیم گلستان و اسماعیل فصیح ومحمود دولتآبادی و گلی ترقی و اشعار فروغ و سپهری و شاملو و اخوانثالث و بعضی دیگر به انگلیسی ترجمه شده ولی این ترجمهها کمترتوانستهاند توجه خوانندگان انگلیسیزبان را به خود جلب کنند. درواقع اینترجمهها یا در نشریات کمتیراژ ادبی به چاپ میرسند و یا توسط ناشرانکوچکی که در حاشیه بازار نشر امریکا و انگلیس عمل میکنند ومحصولشان تنها به صورت محدودی توزیع میشود و در نشریات پُرتیراژمعرفی و نقد نمیشود. اغلب تنها خریداران انگشتشماری دراند در جمعمحققان و کتابخانههای دانشگاهی.
پس، از کمکاری نبوده است که نتوانستهایم سخنوران خود را به جهانمعرفی کنیم. اشکالهای دیگری باید وجود داشته باشد. فرض را هم بر اینمیگذاریم که این آثار، دست کم بهترینشان، دارای کیفیت مطلوب و قابلارائه در سطح جهانی هستند، یک اشکال حتماً این است که ترجمهها دربیشتر موارد دارای آنچنان کیفیت والایی نیستند که سدّ بیتفاوتی خوانندگانرا بشکنند و به عنوان یک اثر اصیل ادبی مورد استقبال قرار بگیرند. و یکاشکال دیگر ممکن است این باشد که در حال حاضر جوّ سیاسی درکشورهای انگلیسیزبان برای پذیرش این آثار نه تنها مددکار نیست بلکه بهصورت مانعی عمل میکند. البته انگیزه مالی مهمی نیز در این میان وجودندارد، نه برای مترجم و نه برای صاحب اثر. تصور میکنید ناشری که بابضاعت محدود کتابی را میگیرد و در ۵۰۰ نسخه چاپ میکند چهحقالقلمی میتواند به مترجم یا به صاحب اثر بپردازد؟ بیشتر این گونهترجمهها خیراتی است و تنها به درد ثبت در کارنامه برای ارتقاء رتبه استادیمیخورد. من خودم در جریان ترجمه یک رمان معاصر به زبان انگلیسی بودم.نویسنده نه تنها حقالترجمه را پرداخته بلکه اجرت حروفچینی متن را هم ازجیب داده تا حالا کی بتواند یک ناشر انگلیسی یا امریکایی را به قبول اثرشترغیب کند.
عربها هم تا بیست، سی سال پیش وضع مشابهی داشتند. بعد شروعکردند به سوبسیدکردن ترجمه آثار نویسندگانشان به انگلیسی و فرانسه وبعد هم شانس آوردند نجیب محفوظ جایزه نوبل را برد، و حالا آثار محفوظ وبسیاری دیگر یا به انگلیسی ترجمه شده است و یا دارد میشود و اگرکاتولوگ یک توزیعکننده کتابهای مربوط به خاورمیانه همچون موسسهالساقی لندن را ورق بزنید خواهید دید که فهرست آثار ادبی ترجمه شده ازعربی با آثار ترجمهشده از فارسی اصلاً قابل مقایسه نیست.
چه باید کرد؟ اول این که دولت یا ملت، فرهنگدوستان متمکّن، باید قدمجلو بگذارند و بودجهای را برای کمک به این کار ـ یعنی ترجمه و نشر آثارادبی فارسی به انگلیسی در درجه اول و زبانهای دیگر در درجه دوم ـ تأمینکنند تا انگیزه مالی برای مترجمان طراز اول فراهم آید. نشر این گونه آثار نیزباید به دست ناشران قویدست انجام شود تا کتابها هم در شبکه وسیعی ازکتابفروشیها توزیع شوند و هم در رسانهها برای آنها تبلیغ بشود. برایترجمه آنها هم من همیشه توصیهام استفاده از مترجم ایرانیِ انگلیسیدانبوده است و نه برعکس، یعنی فرنگیِ فارسیدان. چنین مترجمی حداقل بافارسیِ متن مشکل کمتری خواهد داشت. خوشبختانه در حال حاضر تعدادقابل توجهی ایرانی انگلیسیدان در داخل و خارج از کشور داریم که میتواننددر چنین اموری مشارکت کنند. در مرحله بعد کار این مترجمان البته بایدتوسط ویراستاران حرفهای هل آن زبان ویرایش و حتی بازنویسی بشود تا بهشکلی کاملاً قابل ارائه درآید و گیرهای زبانیِ آن برطرف گردد. من خودم هماگر کاری بکنم که بخواهد در انگلیس یا آمریکا به چاپ برسد، اصرار خواهمداشت که قبل از چاپ به دست آدم دقیقی ویرایش بشود.
اجازه بدهید قبل از پایاندادن به این بحث تذکری هم درباره حفظ حقوقمولفان بدهم. من خودم سالهاست که اخلاقاً و عملاً هوادار حفظ حقوقپدیدآورندگان آثار هستم، چه ایرانی و چه غیرایرانی. در مورد ترجمه آثارایرانیان معاصر به زبانهای دیگر نیز همین عقیده را دارم. برای ترجمه شعر یاداستان هر صاحب اثری به انگلیسی یا هر زبان دیگری باید قبلاً از او اجازهگرفت، به صورت کتبی. و باید او را در منافع احتمالی آن کار سهیم کرد. ایناستدلال که چون ایران عضو میثاق جهانی کپیرایت نیست پس نیازی بهکسب اجازه نمیباشد از نظر حقوقی برای یک ناشر امریکایی ممکن استدرست باشد ولی از نظر اخلاقی برای آن مترجم ایرانی به هیچ وجه قابلقبول نیست. صاحب اثر خودش میتواند در فرایند ترجمه شرکت کند و بهحل مسائل و مشکلات کمک نماید. برای مترجمان جوان هم همین توصیه رادارم. مادامی که کارشان به شکل دستگرمی است و برای خودشان یا سرکلاس درس است اشکالی ندارد، ولی اگر قرار است ترجمه چاپ شود،گرفتن اجازه به نظر من الزامی است.»
۲ـ «بنده هم تشکیل چنین انجمنی را از جهات مختلف سودمند میدانمولی به تشکیل آن در زمان حاضر چندان امیدوار نیستم. علت آن هم چند چیزاست، از جمله فردگرایی مترجمان سرشناس و بعد هم گرهخوردن کارتشکلهای صنفی مترجمان و ویراستاران با مسأله کانون نویسندگان. دوستانهمقلم ما بیش از ما علاقهمند به حل و فصل مسائل سیاسی کشور هستند واین علاقهمندی باعث میشود که نظام به تشکیل این گونه انجمنها خوشبیننباشد. اگر نظام هم به ابتکار خودش یک انجمن مترجمان درست بکند، بهاحتمال قوی مورد استقبال جامعه مترجمان قرار نمیگیرد. اما حقیقتاً اگرمترجمان یک انجمن صنفی قوی داشته باشند این انجمن برایشان خیلی کارهامیتواند بکند. در درجه اول حمایت از حقوق صنفی و منافعشان با قدرتچانهزنی افزودهای که به عنوان یک اتحادیه صنفی پیدا میکند و بعد بسیاریکارهای دیگر در جهت ایجاد تماس و ارتباط میان خود مترجمان و باصنفهای دیگر و سازمانهای دولتی و حکومتی و دنیای خارج، ایجادبانکهای اطلاعاتی کامپیوتری از ترجمههای چاپشده و ترجمههای دردست اقدام، حل و فصل مسأله ترجمههای مکرر، برپایی کلاسها وکارگاههای ترجمه، تهیه و انتشار واژهنامههای تأییدشده و غیره و غیره.
بنده عرض کردم که به تشکیل چنین انجمنی در آینده نزدیک امیدوارنیستم، ولی حضور مجله شما را در صحنه یک عامل بسیار مثبت میبینم وتصور میکنم بعضی از وظایفی را که نشریه علمی انجمن مترجمان بایدبرعهده بگیرد، «مترجم» میتواند از هماکنون عهدهدار شود. «مترجم»توانسته است در طول حیات نسبتاً کوتاه خود نشان بدهد که نشریهای استجدی که سرش به کار خودش گرم است و مسائل حرفهای و آموزشی ترجمهبرایش مهمتر هستند تا شعارهای سیاسی. خوشبختانه اعتماد مترجمان معتبرو محترم را هم توانسته است به خودش جلب کند و در عین حال مورد توجهدانشجویان ترجمه هم قرار بگیرد. با این توصیف، این امیدواری وجود داردکه «مترجم» بتواند به رغم شرایط دشواری که برای مطبوعات مستقل وجوددارد روی پای خودش بایستد و به حیاتش ادامه دهد. بنابراین باید خودش رابه نوعی نشریه غیررسمی جامعه مترجمان ایران بداند و به شیوهای متناسببا این نقش عمل کند.»
٣ـ «عرضم به خدمت شما، بنده به طور کلی چهار پنج سال، آن هم درجوانی، بیشتر به تدریس انگلیسی اشتغال نداشتهام و در آن مدت هماختصاصاً ترجمه انگلیسی تدریس نکردهام، بلکه درسی که میدادهاممخلوطی بوده است از قرائت و دستور و ترجمه و چون شاگردان مندانشجویان رشته هنرهای تزیینی بودهاند سعی میکردم در زمان محدودی کهدر اختیار دارم آنها را با متون هنری قدری آشنا کنم و اصطلاحات پایه را درزمینه هنر به آنها بیاموزم. فرصت این که شخص انگلیسی ندانی راانگلیسیدان کنم طبعاً وجود نداشت ولی آن دانشجویانی که دارای معلوماتقبلی خوبی بودند حتماً بهره بیشتری بردهاند. در سالهای اخیر چند جلسهایدر دورههای ویرایش یا ویرایش ترجمه درس دادهام و یا به عنوان یک مترجمباتجربه در آخر دوره سرِ کلاس رفتهام و متنی را با شرکتکنندگان آن دوره باهم کار کردهایم. من هم با شما موافقم که اگر برای تدریس ترجمه از مترجمانباسابقه استفاده شود بهتر است، ولی لابد این امر عملی نیست. بنابراین، یکامکان دیگر این است که با استفاده از مترجمان مجرّب کارگاههای ترجمهتشکیل بدهیم، البته با تدارک کافی، مخصوصاً از نظر تهیه مواد آموزشی تاکارگاه خوب به جلو برود و وقت شرکتکنندگان تلف نشود.
من خودم از کلاسهای ترجمه چه در دبیرستان و چه در دانشگاه بهرهزیادی نبردهام، چون درواقع بدون متد تدریس میشد و استاد اغلب یک متنکوتاه یا چند جمله را به دانشجویان میداد به فارسی ترجمه کنند و بعد هم بهصورت ترجمه دقیق و طابقالنعل بالنعل آن را تصحیح میکرد. نه از انواعترجمه سخنی میرفت و نه مسائل ظریف دیگری مطرح میشد. من خودمزمانی فکری داشتم که کتابی برای آموزش ترجمه بنویسم که از مفردات،یعنی اسم و فعل و صفت و قید و غیره، شروع بشود و بعد به ترجمه جملهبرسد و در مرحله آخر با انواع مختلف ترجمه مثل ترجمه ادبی، ترجمهژورنالیستی، ترجمه اسناد و مدارک و ترجمه علمی ادامه پیدا کند. تصورمیکنم چنین الگویی با مقداری چاشنی تئوری براساس نظریات جدیدزبانشناسی فرمول خوبی برای تدریس ترجمه باشد.»
گاه علاقهمندان ترجمه سوالی از ما میپرسند که در پاسخ آندرمیمانیم. در این جا از فرصت استفاده میکنم و این سوال را با توجه بهتجربهای که در این زمینه دارید از شما میپرسم. اگر کسی خود را مترجمخوبی بداند ولی ترجمه چاپشده نداشته باشد و از راه و رسم ورود بهدنیای ترجمه حرفهای هم بیخبر باشد و نه خودش و نه هیچ یک ازدوستان و اقوامش با ناشری آشنا نباشند، در این صورت در این آشفتهبازارترجمه و نشر چه باید بکند؟ کارش را از کجا باید شروع کند؟
۴ـ «اولاً بگویم که بدا به حالش! باید ترجمهاش را به خرج خودش چاپکند و بعد هم در توزیع و فروش آن بماند و سرانجام ضرر جانانهای بکند!یافتن ناشر به صورت ابتدا به ساکن برای یک مترجم ناشناخته در هرروزگاری دشوار است، مخصوصاً در این روزگار که نشر کتاب برای ناشرانبخش خصوصی دارد عملاً غیرممکن میشود. توصیه من به مترجمان جوانهمیشه این است که قبل از ترجمه کتاب حتماً مقاله و داستان کوتاه چاپ کنندو آن را در نشریات به چاپ برسانند تا هم تجربه کسب کنند و هم کمکمشناخته بشوند. نشریاتی که توان پرداختن حقالقلم را ندارند به مترجمانجوان زودتر روی خوش نشان میدهند تا ناشران خصوصی که ملزم بهپرداخت حقالترجمه هستند و بیشتر میل دارند با مترجمان مشهور قراردادببندند. در حقیقت یک جای خالی بزرگ در سیستم نشر ما مکانی است که بهمترجمان تازهکار فرصت تجربهاندوزی و بروز استعدادشان را بدهد. بله،معمولاً مطبوعات جای مناسبتری برای آغازکنندگان راه است.»
۵ـ «من معمولاً به فرهنگهای دوزبانه مراجعه نمیکنم مگر وقتی کهدربمانم. فرهنگهای یکزبانه دَمدست من عبارتند از فرهنگ و بستر دانشگاهی( Merriam Webster's Collegiate Dictionary ) که سالهاست از آن استفاده میکنمو اینک چاپ دهم (۱۹۹٣) آن را اخوی لطف کرده و از امریکا فرستاده، فرهنگانگلیسی کوبیلد ( Collins Cobuild English Language Dictionary )،محصول مشترک دانشگاه برمینگم و انتشارات کالینز (۱۹٨۷) که به کمککامپیوتر از زبان زنده و رایج انگلیسی استخراج شده و جای آن دارد که در«مترجم» به تفصیل معرفی شود، و یک فرهنگ قدیمی آکسفورد( The Shorter Oxford English Dictionary ) چاپ ۱۹۵۵، که یادگار دوراندانشجویی است؛ مراجعه به آن دشوار است ولی برای رفع مشکلات متوناندکی کهنه بسیار کارساز است. به فرهنگهای دوزبانه وقتی مراجعه میکنمکه فرهنگهای یکزبانه مشکل مرا حل نکرده باشند. به کار حییم اعتماددارم، هر چند که بسیاری از معادلهای او دیگر بوی کهنگی میدهند و ازفرهنگهای جدیدتر «فرهنگ انگلیسی فارسی معاصر» تألیف دکترمحمدرضا باطنی را میپسندم، با وجودی که فعلاً فرهنگ ناقصی است، ولیمجموعه خوبی از واژههای مترادف در برابر مدخلهای دستچینشده خوددارد. از فرهنگهای آریانپور پرهیز میکنم، چون کمتر اتفاق افتاده است کهاز آن بهرهای ببرم. شمهای از اشکالات آن را در مقاله «از پست و بلند ترجمه»(همان، صص ۱٨۴ تا ۱٨٨؛ ۲٣۹ و ۲۴۰، پانوشت) برشمردهام و نیازی بهتکرار آن مطالب در این جا نیست.
توصیهام به دانشجویان استفاده از فرهنگهای یکزبانه ( Concise Oxford یا Longman's یا همان Collegiate میریام وبستر) در درجه اول است. چون هموادارشان میکند که معنی درست واژه موردنظر را بیاموزند و هم ذهن آنان رابه کار میاندازد تا خودشان به معادل درستی برسند. مراجعه ابتدا به ساکن بهیک فرهنگ دوزبانه و اخذ یک معادل قالبی از آن ذهن را تنبل میکند. درمرحله بعد اگر بخواهید یک فرهنگ انگلیسی فارسی داشته باشند، حییم یاباطنی.
و حالا اجازه میخواهم برای این که ذکر خیر بیشتری از شادروان سلیمانحییم شده باشد موردی را که اخیراً برای من اتفاق افتاد نقل کنم. یکی ازدوستان چندی پیش معادل انگلیسی «خاکشیر» (همان تخم گیاهخاصیتبخش معروف) را از من پرسید که طبعاً نمیدانستم. گفت به فرهنگفارسی ـ انگلیسی حییم مراجعه کردهام و معادل London rocket را در برابر آنیافتهام و ناباور شروع کرد به خندیدن. من پاسخ دادم که تا به حال درفرهنگهای حییم به معانی پرت و پلا برنخوردهام؛ اگر حییم London rocket نوشته لابد موجبی داشته. حالا آن را محک میزنیم. پس اول مراجعه بهفرهنگ فارسی
انگلیسی حییم، برای حصول اطمینان از وجود London rocket در آن در برابر «خاکشیر» (بلکه دوست من قصد داشته مرادست بیندازد). بله، حییم London rocket-seeds را در مقابل «خاکشی» (شکلدیگری از «خاکشیر») گذاشته. میریام وبستر (چاپ دهم) London rocket راندارد، ولی Shorter Oxford قدیمی من (۱۹۵۵) آن را دارد، با این تعریف:
The Plant Sisymbrium Irio, which sprang up abundantly on the ruins of thegreat fire of London in ۱۹۶۶. خب حالا از کجا بدانیم که این Sisymbrium Irio همان خاکشی یا خاکشیرشفابخش است. به «واژهنامه گیاهی» دکتر اسماعیل زاهدی (انتشاراتدانشگاه تهران، ۱٣٣۷) از طرف اسامی لاتینی گیاهی آن مراجعه میکنیم و به
Sisymbrium officinale میرسیم. Sisymbrium Irio را ندارد. در عین حال برایهمین مدخل معادلهای فارسی «خاکشی» و «تودری» را میبینیم و معادلانگلیسی hedge mustard را نزدیک هستیم ولی باز هم میخواهیم نزدیکتربرویم. این بار به فرهنگ معین مراجعه میکنیم به سراغ «خاکشیر» میرویم.یکی از نقاط قوّت این فرهنگ اسامی گلها و گیاهان ایران است که بههمراهی نام علمی هر گیاه در آن ذکر شده. برای «خاکشیر» در پاورقی ناملاتینی Sisymbrium irionis داده شده، پس حییم درست نوشته. آفرین! شرطنبسته را من میبرم!
۶ـ «قدرت هر مترجم بستگی به تواناییهای او در هر دو زبان مبدُ و مقصددارد. بنابراین مترجم فارسیزبان هر چه انگلیسی را بهتر بداند در درازمدتمترجم تواناتری خواهد شد و خطاهای کمتری مرتکب خواهد گردید. یکمترجم خوب و پُروسواس تا آخر عمرش یک طلبه باقی میماند و هیچ وقتاز آموختن دست نمیکشد. هر مترجمی نیاز به کمک و مشورت دارد،بنابراین، باید دوست یا آشنایی داشته باشد که بتواند به هنگام نیاز به اومراجعه کند و از او کمک بخواهد. یک ویراستار خوب و دلسوز میتواندحکم چنین دوستی را داشته باشد. من دوستان چندین و چند سالهای دارم کههنوز برای حل و فصل مشکلاتم با ایشان مشورت میکنم. همهشان هم درایران نیستند. خوشبختانه وسایل ارتباطی جدید امکان مشورت از راه دور رابه انسان میدهند. مقابله آثار مترجمان خوب با اصل انگلیسی یا امریکاییآنها هم مفید است و میتواند بسیار آموزنده باشد. بنابراین، توصیه من کار وکوشش و سختگیری است و رضایتندادن به اولین پیشنویسی که از زیردست انسان بیرون میآید. یک توصیه دیگر هم دارم: متنی را برای ترجمهانتخاب کنید که حقیقتاً بپسندید و دوست داشته باشید. ترجمهکردن یککتاب چیزی شبیه به هم اتاقشدن و زندگیکردن با فرد دیگری است. اگراخلاق و رفتار او را دوست نداشته باشید بدا به احوالتان!
وبلاگ قانعی فرد :
www.erphaneqaneeifard.blogfa.com
|