•
هیچ فرازی نیست
آئینه ها بی قرار نبود چیزی نیستند
می بینی
مدام این راه طولانی قد می کشد!
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
شنبه
۲۱ تير ۱٣۹٣ -
۱۲ ژوئيه ۲۰۱۴
(۱)
هیچ فرازی نیست
آئینه ها بی قرار نبود چیزی نیستند
می بینی
مدام این راه طولانی قد می کشد !
و در اعماق سینه ی من تکرار هستی ، سیاه می شود
رنگ ها دیوانه های فراموشخانه ی متروک نگاهند
ابهام باران دیگر نیست
تو را نمی توانم بیاد آورم
از درون تمامی اندوه هایم چشمه های نیستی می جوشند
مکررچهره هایی
بر ِگردم می چرخند و محو می شوند
چهره های بی اجزا
نامهایشان
تیز و برنده مرا می کاوند
گناه فرسوده ی درونم را
(۲)
می توانی از خاطر شب عبور کنی؟
از فاصله ی رفته های از دست ؟
می توانی از لبه ی زخمها بی سقوط بگذری؟
به تنها ترین ترانه تکیه می دهم
تا مرا بیابی
در آن گودی
آنجا که سالهاست میان پائیز و زمستان
معلق مانده !
و درختانش هیچ لانه ای ندارند
و همه ی فرازش یکسر در آئینه ها محو شده !
آه از دستان خالی زندگی
آه از خانه های پوچ یقین بر وسعت کوچک زیستن.
آه از .... تکرار
از انتظار
(٣)
آهسته بر کناره ی راه می غلطم
می بینی
باز هم این راه طولانی قد می کشد !
باز هم
ترانه ی خیالم تکیه گاه کسی نیست !
گفتم پیشتر
چشمه های نیستی
چهره های مکرر تو را بی اجزا کرده اند
در آن گودی
میان پائیز و زمستان
آه از آینه ها.
۱٣۹۰
|