غزل برای بوسه های تو
خسرو باقرپور
•
رفتیم تا خردمندی ی موزه ها
رفتیم تا خیابانِ روشنِ متونِ مُرده
رفتیم تا کوچه هایِ باریکِ دیوانِ شاعرانِ زنده
رفتیم تا ازدحامِ عاشقانی که همجنسِ هم بودند
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
شنبه
۲٨ تير ۱٣۹٣ -
۱۹ ژوئيه ۲۰۱۴
عیسی با صدای بلند گریست و گفت: "ایلی ایلی لما سبقتنی" (خدای من خدای من، چرا مرا تنها گذاشتی؟)
انجیلِ متی (۲۷:۴۶ )
ای خامُشای هرچه واژه ی روشن،
ای لال ترین پرنده ی دانا؛
بر شاخه های درختِ تنِ من!
تو بودی که با ترانه های شادمانه آمدی،
تو بودی که با بال هایی خون آلود؛
کنارِ غُصه ی من نشستی
بر جُلجُتّا برآمدی:
اندوهِ مصلوبِ مرا رها کردی
بوسه بر دهانم نشاندی؛
و من پیامبرِ عاشقان شدم؛
به گاهی که سوگوارِ خدایِ خائنِ خود بودم.
با بوسه ترا یافتم،
با بوسه ی تو از مرگ رستم،
با بوسه ی تو تا اوجِ فوّاره هایِ شاد رفتم،
با بوسه ی تو قاصدک های سکوت را باد بُرد،
اینگونه اندوهِ مصلوبِ مرا رها کردی:
با بوسه های روشن بر بامِ شهرهایِ پُر هیاهو برآمدیم
با هم رفتیم تا سکوتِ آبی ی کوه
با هم رفتیم تا خلوتِ چشمه هایی که تنها آهوان از آن نوشیده بودند
رفتیم تا خردمندی ی موزه ها
رفتیم تا خیابانِ روشنِ متونِ مُرده
رفتیم تا کوچه هایِ باریکِ دیوانِ شاعرانِ زنده
رفتیم تا ازدحامِ عاشقانی که همجنسِ هم بودند
شاعر هم نبودند
اما چه شریف بودند
و ما از شوقِ بوسه ی هفت رنگشان گریستیم.
تو بودی تا شب!
من ماندم تا شک!
شب در سیاهی ی اندوه رنگش پرید
تو در شامِ آخرین مرا نبوسیدی
همسفر با خواب از چشمم پریدی:
بامدادان، آسمانِ آبی را ورق زدم؛
پشتِ پنجره مسیح مرده بود
و خدا در اطاقم با من می گریست.
تیر ۱٣۹٣ – اِسِن
تصویر متن: Gustav Klimt
|