یادداشت سیاسی سیاسی دیدگاه ادبیات زنان جهان بخش خبر آرشیو  
  اجتماعی اقتصادی مساله ملی یادبود - تاریخ گفتگو کارگری گزارش حقوق بشر ورزش  
   

در ستایش یک پونز
نقد و تحلیل کار مشترک شاهین نجفی و یغما گلرویی
سعید سبکتکین


• وسط این همه نغمه ناکوک و بی خاصیت و الکی خوش می شود نت ها و آواهای خشمگین و زنده ای را پیدا کرد که سوار بر پنج اسب حامل، خلاف جریان می تازند. یکی از این آثار موثر و بدون شک ماندگار در موسیقی امروز ایران، ترانه «پونز» در آلبوم «ترامادول» شاهین نجفی است که شعرش را یغما گلرویی سروده و ملودی آن را خود شاهین نوشته است ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
شنبه  ۲٨ تير ۱٣۹٣ -  ۱۹ ژوئيه ۲۰۱۴



 در روزگاری که ترانه ها هم مثل خیلی چیزهای دیگر تبدیل به کالاهای یک بار مصرف شده اند، به ندرت می توان شاهد یک اتفاق، یک اثر ماندگار بود. این روزها در بازار موسیقی سراسر دنیا، ترانه بد ساختن و به ضرب ویدئو کلیپ و پخش مکرر تلویزیونی به خورد مردم دادن روال کار است. با وجود این، اگر گوشها را تیز کنی وسط این همه نغمه ناکوک و بی خاصیت و الکی خوش می شود نت ها و آواهای خشمگین و زنده ای را پیدا کرد که سوار بر پنج اسب حامل، خلاف جریان می تازند. یکی از این آثار موثر و بدون شک ماندگار در موسیقی امروز ایران، ترانه «پونز» در آلبوم «ترامادول» شاهین نجفی است که شعرش را یغما گلرویی سروده و ملودی آن را خود شاهین نوشته است. شاهین خود را یک هنرمند «آبسوردیست» (پوچ گرا) میداند و طنز اینجاست که «پونز» به عنوان اثری غیر آبسورد به یکی از محبوبترین ترانه های او نزد هوادارانش تبدیل شده است. این محبوبیت حاصل شعر فوقالعاده یغما و پیوند موفق مضمون و فرم و اجرای اثر است.

حالم این روزا حال خوبی نیس....
شروع ترانه دروازه ای است گشوده به روی مخاطبان بسیار. بیشمارند کسانی که این روزها همین حال و هوا را دارند:
حالم این روزا حال خوبی نیس/ مثل حال عقاب بی پرواز/ مثل حال ژوکوند بی لبخند/ مثل احوال تار بی شهناز....
دود میشه «کلمبیا» هر روز/ بین نخهای پاکت «کنت» ام/ سقط میشه ترانه ای هر شب/ توی گیلاس سبز «اَبسنت» ام

این تصویری است گزنده از استیصال هنرمندان دگراندیشی که فلسفه وجودی خویش را پا در هوا می بینند و دیگر دل و دماغ فعالیت هنری ندارند. این بیان عریان وضعیت نسل جوانی است که جایی برای بلندپروازی، شادی و ابراز وجود نمی یابد. این حکایت مردمی است که گویی محکومند به یک زندگی «شانسی» و قمارگونه ادامه دهند:
زندگیم مثل بیخ دیواری/ تو یه تاریخ تلخ و تکراری....
دارم به این بازی «بیخ دیواری» فکر میکنم که در آن آدمها مثل سکه های کم ارزش پرتاب می شوند و به دیوار می خورند تا در رقابت با هم گاه جلو و گاه عقب بیفتند.... که ناگهان حرف از قدرت حاکم به میان میآید:
با هر اسمی دو بار میمیرم/ دو محمد/ دو بار مختاری
با این شگرد هنرمندانه، خون قربانیان قتلهای زنجیرهای و جانباختگان خیزش ۱٣٨٨ در هم می آمیزد و تلخ و تکراری بودن تاریخ با ادامه حیات نظام سرکوب گره می خورد. اینجا ما هستیم و تکرار مکرر تراژدیها. گویی اجازه اجرای کمدی را حتی از تاریخ هم سلب کرده اند مبادا زهرخندی بر لب مردم نشیند.
زبانی که ترانه سرا برگزیده به شدت «شخصی» است و ملودی و لحن اجرا نیز آن را به زمزمه های شبانه فردی شبیه کرده که در چاردیواری اتاق خود نشسته و از پشت پنجره به جامعه ای بیگانه با خود نگاه میکند. اما این مضمون بازتاب یک حالت روحی فردی نیست؛ بلکه بیان یک شکاف و قطب بندی مهم در جامعه روشنفکری ایران است. و اگر در چارچوبی گسترده تر به مسئله بنگریم، بازتاب شکل گرفتن و رویارویی گرایش های متضاد ذهنی درون طبقه متوسط نیز هست. این شرایط ذهنی، برآمده از وقایع و تحولات تکان دهنده و بیدارکننده ای است که طی بیش از سه دهه ستم و استثمار خونین زیر پرچم گندیده جمهوری اسلامی شاهدش بوده ایم. به ویژه، در شکل گیری این شکاف ذهنی، تأثیر شکست و رسوایی پروژه اصلاح طلبی از دوران خاتمی گرفته تا عوامفریبی انتخابات سال ۱٣٨٨ و شعبده بازی جمهوری اسلامی در خرداد ۱٣۹۲ غیر قابل انکار است. ترانه به شکلی، زبان حال جوانان آزادیخواه و فداکاری است که به موفقیت خیزش سال ۱٣٨٨ علیرغم رهبران مرتجع و ناکارآمد «سبز» امید بسته بودند اما سیلی سخت واقعیت ها و طعم تلخ شوکران شکست آنان را به خود آورد و قسم خوردن چندباره خاتمی رفسنجانی روحانی به حفظ نظام ضدمردمی اسلامی و پیوند آشکارشان با دستگاه خامنه ای و ولایت سپاه و ماشین سرکوب چشمشان را باز کرد. پروژه سبز و کل بساط انتخابات (با همه آمران و عاملانش) در این ترانه به یک قصه مشهور کودکان تشبیه شده است:
جک و با لوبیای سحرآمیز/ کاشتن توی خاک ناباور/ پیچک سبزشون به ابرا رسید/ تا که غولی پایین بیاد آخر
شعبده بازی تو لباس سفید/ دلقکی با کلاه شیپوری/ یه رابین هود سر به راه شده/ یه گوریل بنفش انگوری

انگار ترانه سرا با ارائه این تصاویر مضحک از نتایج دو انتخابات ٨٨ و ۹۲ می خواهد به ما گوشزد کند که تکرار تاریخ می تواند به شکل دو کمدی پیاپی هم اتفاق بیفتد. اگر این «گوریل بنفش انگوری» به ترانه راه نیافته بود مرزبندی شاعر با توهم انتخاباتی، نیمه کاره و چه بسا «نخ نما» و انحرافی از آب در میآمد.
ترانه از شلیک به نشانه های تظاهر و توهم و عوامفریبی باز نمی ایستد:
کشوری که تو اون ستاره میشن/ با دو تا فیلم بندتنبونی/ آدماش برگزیده میشن با/ قاشق داغ روی پیشونی...
همه عمرشونو پُز میدن/ به یه لوح گِلیِ گندیده/ رستمن، قاتلای سهرابی/ که به ساز اونا نرقصیده....
حالم این روزا حال خوبی نیست/ قلوه سنگی تو کفش این دنیاس/ من به روزای شاد مشکوکم/ شک دارم ختم ماجرا اینجاس

یک نقطه قوت مهم ترانه که آن نیز بازتاب جدال گرایش های سیاسی موجود در جامعه روشنفکری، صفوف هنرمندان و به طور کلی طبقه متوسط است اعلام ضدیت با «بی بی سی» به زبان طنز است. این اعلام موضع در شرایطی انجام می گیرد که بسیاری از روشنفکران جامعه تفکرات خود را با فرکانس تحلیل، سمت دهی و ارزشگذاری رسانه های دنیای سرمایه داری امپریالیستی تنظیم میکنند. از جمله، با جانبداری های آشکار و ضمنی امثال «بی بی سی» از دولت روحانی یا به طور کلی از نظام ضدمردمی حاکم بر ایران نزدیک و همداستان می شوند. همین دسته روشنفکران و هنرمندان اند که به نامه نگاری به حسن روحانی و هورا کشیدن برای او در جلسات بار عام مشغول اند. همین ها هستند که چندی پیش آماج نقد بیرحمانه شاهین نجفی در پیام تصویری اش قرار گرفتند. یغما گلرویی نیز اینان و رهبران سیاسی «اصلاح طلب و معتدل» شان را به علت افکار و رفتار و منافع حقیری که دارند به اهالی سرزمین «لی لی پوت» در داستان سفرهای گالیور تشبیه می کند.
من سفر کردم از ترانه شدن/ کوچ کردم به سرزمین سکوت/ با گذرنامه ای که رو جلدش/ جای ایران نوشته بود «لی لی پوت»
و بالاخره می رسیم به نقطه اوج ترانه که هم یک تشبیه درخشان است و هم یک الگوسازی ایدئولوژیک برای جامعه روشنفکران و هنرمندان. در اینجا ترانه سرا، تصویری آشنا را به یاد بسیاری از جوانان امروز و دیروز میآورد. بی جهت نیست که در اجرای زنده این ترانه در کنسرت های شاهین نجفی، جمعیت بی صبرانه رسیدن به این نقطه اوج را انتظار میکشد تا با او همصدا شود و سپس غریو شادی سر دهد:
من هنوزم یه پونزم روی/ صندلی معلم دینی
شیطنت و جسارتی که در این تشبیه نهفته است را عباراتی مثل «خار در گلو» یا «خار در چشم» یا «موی دماغ» هرگز نمی توانند منتقل کنند. به ویژه استفاده از «معلم دینی» می تواند وزارت ارشاد یا کل ماشین کنترل و سانسور اسلامی از رسانه های گروهی گرفته تا وزارت آموزش و پرورش و تریبون نماز جمعه را به یاد ما بیاورد. و همزمان تأثیر مقاومت و نافرمانی که حکم یک پونز هر چند کوچک، اما تیز و از جنس فلزی محکم را دارد و در جایی صحیح می نشیند گوشزد کند. این تعبیر از نقش هنرمند مردمی در جامعه و در مقابل قدرت حاکم یادآور نگاه شاملویی به تعهد روشنفکرانه نیز هست. پونز یغما و شاهین درست نقطه مقابل دستمال ابریشمی جماعت هنرمندان/ روشنفکران سازشکار در بارگاه جمهوری اسلامی است.

منبع: آتش شماره ٣٣


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۱)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست