امتدادهای افشاگرانهی فوتبال (بخش دوم)
از هم پیوندی ناسیونالیسم و سرمایهداری تا زایش نژادپرستی
بیژن کیارسی- امین حصوری
•
«ما»یی که حول ناسیونالیسم شکل میگیرد و با نمایشهای مدرنی نظیر فوتبال احیا و فربه میشود، بیگمان همبستگی کاذبی را در محدودهی جزیرههای ملی متخاصم برمی سازد؛ «ما»یی تنگ، حذفی - تقابلی، ایستا، رو به عقب و ارتجاعی. اما در جهان معاصر این تنها فرآیند ممکن برای شکلگیری «ما» نیست
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
دوشنبه
٣۰ تير ۱٣۹٣ -
۲۱ ژوئيه ۲۰۱۴
در بخش نخست این نوشتار، در بررسی نمودهای نژادپرستانهی جام جهانی فوتبال ۲۰۱۴ (با تمرکز بر نمونهی جامعهی آلمان) به همپوشانیهای آن با واقعیتِ همیشه حاضر ناسیونالیسم رسیدیم. در انتها با این پرسش مکرر مواجه شدیم که در دنیای امروز ناسیونالیسم اساساً چه کارکردی در بازتولید نظم اجتماعی دارد؟ در ادامهی این نوشتار میکوشیم ضمن پیگیری بحثِ سویهها و دلالتهای اجتماعی فوتبال، قدری بر این پرسش درنگ کنیم تا کارکردهای ساختاری ناسیونالیسم و پیامدهای آن در سرمایهداری معاصر را اندکی واکاوی کنیم.
فوتبال در بستر همپیوندی ناسیونالیسم و سرمایهداری
جام جهانی فوتبال یکی از آن عرصههایی است که همپیوندی «کاپیتالیسم» و «ناسیونالیسم» را آشکار میکند. حفظ پیوستگی سرمایهداری در روند توسعهی تاریخی آن، در فرآیند مداومی از گسستن-پیوستن تحقق یافته است. فرآیندی که در حوزههای متنوع تاریخی-انضمامی رخ میدهد و میتوان آن را «مرزگذاری-مرززُداییِ توامان» نامید. در این بحث مشخص، سرمایهداری به مثابه شیوهی تولید مسلط به موازات اینکه برای فتح بازارهای جدید ناچار است مرزهای ملی را درنوردد و ملزومات گسترش خود را فراتر از مرزهای ملی و هویتی به جوامع مختلف تحمیل کند (و «هر آنچه سخت و استوار است را دود و نابود کند»)، در عین حال نیازمند آن است که بر تضادهای درونی و ساختاری منطق اقتصادی خود غلبه کند. مشخصاً تشدید شکاف کار و سرمایه، ستیزهای طبقاتی را گسترش میدهد و شکنندگی برآمده از گسترش ستیزهای طبقاتی و بالقوهگیهای آن در درون هر جامعه، برقراری و حفظ هژمونی در محدودهی مرزهای ملی را ضروری میسازد، که این خود نیازمند ایجاد حس وفاق ملی و وحدت سیاسی بهرغم شکافها و گسیختگیهای واقعی جامعه است.
از سوی دیگر، در سطح تاریخی و انضمامی، نه با سرمایه بلکه با سرمایههای متعدد مواجهیم که عمدتا در کانونهای ملی و زیر چتر حمایتی دولتهای ملی به بسط و «شکوفایی» خود میپردازند. از این رو بقا و موفقیت در رقابتهای ناگزیر کانونهای سرمایهداری نیازمند کسب سیادت ملی از طریق پویایی اقتصادی است، که پیش شرط ضروری این یک نیز برقراری وفاق ملی و وحدت سیاسی است. اما در دنیای امروز به واسطهی افول نسبی کارکردهای وحدتآفرین مذاهب در نواحی پیشرفتهی جهان (کشورهای متروپل) خواهناخواه ناسیونالیسم کاندید واجد صلاحیتی برای ایفای چنین نقشی است. پس ناسیونالیسم با ترمیم شکافهای اجتماعی و به انحراف کشاندن سمتو سوی ستیزهای اجتماعی، به سرمایهداری کمک میکند تا بر تضادهای بنیادین خود فایق آید (یا آنها را به تعویق بیافکند).
اما چه عواملی به چاقوی ناسیونالیسم بُرندگی کنونی آن را، متناسب با نیازهای سرمایهداری، اعطا میکنند، طوری که ستمدیدگان و زخمخوردگان از نظام طبقاتی نیز همپای ستمگران و عافیتنشینان با نوای ترنّمات آن به رقص درمیآیند. سرراستترین پاسخ به این پرسش پردامنه، ارجاع به روانشناسی اجتماعی جامعه است. هر چه نظام اقتصادی و تقسیمکار اجتماعی بیگانهساز اکثریت افراد جامعه را بیشتر با خود و با یکدیگر بیگانه میکند، گرایش درونی به فرافکنی موقعیت و ادغام شدن در یک هویت جمعی تاییدکننده و حمایتگر و هر آنچه که -در مقابل این نومیدی ویرانگر- حس قدرت بدهد بیشتر میشود1 . از سوی دیگر، سرمایهداری به طور نظاممند میل درونی افراد به زندگی جمعی و پیوندهای رشددهنده و بسیاری از شورمندیهای انسانی را سرکوب میکند، که پیامد آشکار آن با سلطهی [فرهنگ] فردگرایی بر جوامع مدرن نمود مییابد. در چنین شرایطی افراد برای پر کردن این خلاء خواهناخواه به گریزگاهها و تکیهگاههای موجود روی میآورند و ناسیونالیسم بنا به ماهیت فراگیر خود سادهترین و در دسترسترین گریزگاه است. بنابراین سرمایهداری و ناسیونالیسم پیوندی دو سویه دارند و به طور مستمر از یکدیگر پشتیبانی میکنند. در این میان بازهایهای بینالمللی فوتبال یکی از آن مناسک ملی است که آتش ناسیونالیسم را داغ نگه میدارد؛ چیزی نظیر جنگ، اما با هزینهای به مراتب کمتر و مشروعیت و محبوبیتی به مراتب بیشتر. از این منظر، اصرار بر سیاسی نبودن یا سیاسی ندیدن فوتبال، مصداق آشکار تجاهل است.
فوتبال و توهم همبستگی
در واقع هر نمایش متعارفی از حضور جمعی کلان تودهها، از آنجا که در بستر مناسبات اجتماعی-سیاسی موجود شکل میگیرد، تا جایی که حضوری انفعالی باشد، به نوبهی خود به تداوم آن مناسبات یاری میرساند. تنها جنبشهای اعتراضی تودهای میتوانند از این چرخهی معیوب فراروی کنند. گرایش همگانی به فوتبال و نفوذ بسیار گستردهی آن بیگمان ناشی از سادگی فهم و دنبال کردن بازی فوتبال برای همه (در وسیعترین معنای آن)، هیجانات و زیباییهای درونی فوتبال و جذابیتهای بیرونی آن (نظیر شیوهها و شگردهای بازنمایی رسانهای) است. اما اشتیاق همگانی برای به تن کردن پیراهن هویت ملی ذیل نام فوتبال، تجلی امیال سرکوبشدهی انسانهاست. از جمله میل به بازشناسی (از سوی جمع) و نیاز به همبستگی اجتماعی، که در بستر مناسبات بیمارگونهی سرمایهداری، ناگزیر در اشکالی واژگونه و غیرانسانی سرباز میکنند. از این رو اصالتی که اغلب به هیجانات و شادیهای تودهای در برههی بازیهای فوتبال داده میشود، ستایش از نمودهای بیماری در جهت انکار بیماری است. پس از آنجا که این همبستگی اجتماعی در مناسبات سرمایهداری قابل تحقق نیست، تنها در اشکال مختلف مبارزه برای تغییر وضع موجود در جهت ایجاد جامعهی بدیل میتوان بروز این همبستگی را انتظار کشید.
شواهد زیادی وجود دارد مبنی بر بیمار بودن دنیایی که میکوشد فوتبال را محملی برای همبستگی ملی و بینالمللی جلوه دهد، که در اینجا تنها به پارهای از آنها اشاره میکنیم:
در ماهها و هفتههای پیش از آغاز جام جهانی فوتبال در برزیل فرودستان برزیل اعتراضات و اعتصابات متعددی را سامان دادند تا به یاری «جهانی بودن پدیدهی فوتبال» صدای خود را به گوش جهانیان برسانند و بدین طریق حاکمان برزیل را به پذیرش حقوق خود ملزم سازند2. نه تنها صدای آنها شنیده نشد، بلکه سرکوبهای پلیسی خونین اعتراضات آنها نیز در هیاهوی آغاز مسابقات فوتبال گم شد. مسابقاتی که توپهای چند رنگ آن در کارگاههای تاریک بنگلادش دوخته شده بود و استادیومهای زیبای آن با دزدی ثروت انیوه زحمتکشان و محرومین برزیلی و نیز استثمار کارگرانی که در شتاب برای آمادهسازی ورزشگاهها ۶ همکار خود را از دست دادند.
در هفتههای اخیر در موارد متعددی مجریان خبر شبکهی اول تلویزیون آلمان گزارشهای خود را با اخبار کشتار در غزه آغاز میکردند، که بلافاصله در هیاهوی خبر بعدی که مربوط به فوتبال بود گم میشد. طبعا در شهرهای آلمان نیز همانند بسیاری از شهرهای اروپا تظاهراتهایی در مخالفت با کشتار و جنگ انجام گرفت؛ اما جایی که هر مسابقهی تیم ملی به راحتی صدها هزار نفر را در یک شهر بزرگ به خیابان میکشاند، تظاهراتهایی با تعداد زیر ۵ هزار نفر (یا در بهترین حالت زیر ۱۰ هزار نفر) دربارهی جنایتهای عظیمی که پیش چشم همگان (بر صفحهی همان تلویزیونهای پخش فوتبال) رخ میدهند، بیان روشنی از بیماری تمدن بشری است.
جام جهانی ۲۰۲۲ با میزبانی کشور قطر برگزار میشود. در حالی که جام جهانی ۲۰۱۴ برزیل پرهزینهترین جامجهانی در تاریخ این پدیده بوده است، انتظار میرود که تدارک زیر ساختهای برگزاری این مسابقات در قطر، که از سال ۲۰۱۰ آغاز شده است، هزینههای به مراتب بیشتری بر جای بگذارد. اما جدا از ثروتهایی که با میانجیگری فیفا از جیب محرومان اجتماعی به صندوق شرکتهای چندملیتی واریز میشود، در قطر فاجعهی انسانی موحشی در حال وقوع است. بنا بر گزارشهای متعدد گاردین3 ساخت و سازهای مربوط به میزبانی قطر تاکنون به مرگ بیش از ۹۰۰ کارگر مهاجر که اکثراً از کشورهای فقیر منطقه (نظیر نپال و هند) هستند منجر شده است. پیشبینی میشود که با همین فرآیند، رقم نهایی تا پایان کار ساخت و ساز (۲۰۲۲) به ۴۰۰۰ نفر برسد4. علت بیرونی این فاجعه، عدم رعایت مسایل ایمنی محل کار در این کشور بسیار ثروتمند است. اما علت بنیادیتر، ارزان بودن جان کارگران مهاجر در مناطق شیخنشین است که با فقدان قوانین حمایتی نیروی کار در این کشورها (عقبماندگی تاریخی این جوامع) تلفیق میشود و در ترکیب با حرص و آز ذاتی صاحبان سرمایه، چنین پیامد مخوفی ایجاد میکند. و همهی اینها مسلماً تغییری در استقبال پرشکوه و شوقآمیز دولتها و مردم از جامجهانی ۲۰۲۲ قطر نخواهد کرد. شاید عکسی که رئیس فیفا سپ پلاتر را در میان آنگلا مرکل و ولادیمیر پوتین در حال تماشای مسابقهی فینال جامجهانی ۲۰۱۴ نشان میدهد5 ، به طور نمادین گویای آن باشد که فوتبال امروزه چه جایگاهی در ساختار قدرت جهانی دارد.
بر این اساس (و بینیاز به ذکر مثالهای بیشتر و شاید مهمتر)، روشن است که در دل مناسبات بیمارگونهی سرمایهداری، ورزشی با نفوذ فراگیر و تودهای فوتبال، نه تنها هیچ دخلی به ایجاد همبستگی انسانی در سطوح ملی و بینالمللی ندارد، بلکه یکی از کارکردهای آن (در کنار کارکردهای مستقیم اقتصادی و اجتماعی) دقیقاً نرمالیزه کردن همین وضعیت بیمار است. وانگهی، روند صعود تاریخی مسابقات بینالمللی فوتبال به جایگاه فراگیرترین رخداد ورزشی جهان امروز، در بطن مناسباتی شکل گرفت که رقابت و ستیز میان کشورها از مهمترین شاخصهای آن بوده است (ستیزی که وقوع دو جنگ جهانی و انبوهی از جنگهای محلی و منطقهای، شاخصهای حاد آن بودند). مگر نه این است که از مدتها پیش تاکنون حساسیتی عظیم برای تجهیز تیمهای فوتبال ملی با حداکثر توان و امکانات ملتها وجود دارد تا بر مبنای آن دولتها بتوانند مانور تبلیغاتی خاص خود (پوپولیسم فوتبالی) را اجرا کنند؟ بیدلیل نیست که برخی روزنامهها نظیر بیلد در فردای پیروزی تیم فوتبال آلمان بر آرژانتین، در لغزش زبانی معنادار از کلمهی «جنگ» استفاده کردهاند6 یا روزنامهی دیگری تیتر «ما آرژانتین را به زانو درآوردیم» را به کار میبرد. نمایش نژادپرستانهی «قهرمانان» فوتبال آلمان در جشن پیروزی برلین در تحقیر مردم آمریکای جنوبی هم در همین کانتکستِ تقابل «ما-آنها» قابل فهم است.
پس بیگمان باید اذعان کرد «ملیسازیِ» فوتبال در دنیای امروز اساساً در کار برساختن و تشدید مرزهای هویتِ ملی و تشدید تقابلها و گسستگیهای ساختاری در درون و در بین جوامع انسانی است. این در حالی است که جذابیت فراگیر فوتبال، بر بستر ساختارهای بیگانهساز و منفعلکنندهی نظم اجتماعیِ مسلط و بازنماییهایی رسانههای تودهای، همچون پردهای برای پنهانسازی این تقابلها و گسستها عمل میکند و بدین ترتیب بر رازورزیهای مناسبات موجود میافزاید. از این منظر اشتیاق همگانی به ذوب شدن در هویتگراییهای ناسیونالیستی فوتبال، بازتاب سرشت جهانی است که از روح انسانی خود تهی شده است. در این معنا فوتبال هم یکی از مذاهب نوین جهان بیروح ماست.
جمعبندی:
اینکه در مهیجترین لحظات شادی فوتبال، پربسامدترین کلمهای که تماشاچیان و هواداران تیم ملی بر زبان میآورند کلمهی «آلمان» است، از یکسو نشان میدهد که آنها جز پندار ملیت و ملیگرایی، میانجی انسانی دیگری که حامل هویت مشترک آنها باشد ندارند؛ از سوی دیگر حاکی از آن است که آنان صدای خود را تجسم مادی آلمان میدانند و بدین ترتیب با تکثیر هماهنگ انگارههای خود، مرزهای هویتی-نژادی آلمان را باز-ترسیم میکنند. به بیان دیگر این دست جشنهای فوتبالی، هویت جمعی «ما» را حول ناسیونالیسم بنا میکنند یا به واقع آن را بازآرایی میکنند. ناسیونالیسم بیگمان برساختهی دنیای امروز نیست و فوتبال هم تنها میانجی بروز آن نیست، اما احیای اشکال امروزی ناسیونالیسم قطعاً از رهگذر دامن زدن به مناسک تودهایِ مدرن، نظیر فوتبال و دلالتهای فرهنگی-اجتماعی آن، میگذرد. از جمله کارکردهای اصلی ناسیونالیسم در سرمایهداری معاصر، پوشاندن شکافهای اجتماعی و مهار ستیزهای طبقاتی و حذف امکانات همبستگی مبارزاتی تودههای تحت ستم (با تحریک شکافهای قومی-نژادی و مذهبی) است، که همهی این سازوکارها در جهت حفظ هژمونی طبقهی حاکم در جوامع مختلف عمل میکنند. غلبهی آشکار چنین کارکردهایی در اغلب جوامع، انگارهی مرززُدایی و «جهانوطنیِ» سرمایه را زایل میسازد و تناقضهای ساختاری سرمایهداری و ساختار سیاسی همبستهی آن (یعنی لیبرالدموکراسی) را عیان میسازد؛ از جمله اینکه «جهانگرایی سرمایه» تنها معطوف به ساحت «کسب سود» و ملزومات فرآیند بیوقفهی انباشت است. از آنجا که ناسیونالیسم برای توجیه و تثبیت خود، به اثبات خاصبودگی و برتری خود بر «دیگران» نیاز دارد، نه فقط از سایر ملتها «دیگری» میسازد، بلکه به ناچار در محدودهی مرزهای ملیِ خودْ دمدستترین «دیگری»ها را در هیات خارجیها آماج تهاجم خود قرار میدهد.
بر این اساس ناسیونالیسم با تأکید بر ملیت برآمده از هویت نژادی و سایر المانهای تنگ «ملی»، خواهناخواه به طور گریزناپذیری نطفهی نژادپرستی را دل خود پرورش میدهد. پس نژادپرستی خاستگاهی ساختاری (و نه تصادفی) در ساختارهای سیاسی-اجتماعی جوامع مدرن دارد و در همزیستی «مسالمتآمیز» با مناسبات مسلط بر این جوامع به سر میبرد. با این وجود، در ایدئولوژی برساختهی سیاستمداران طبقهی حاکم و رسانههای انحصاری آنان، پدیدهی نژادپرستی به حادترین اشکال بروز آن نزد حاملان انسانیاش تقلیل داده میشود، و عموما با اطلاق برچسبهایی نظیر «راست افراطی» یا «نئونازی»، بر خاصبودگی یا استثنا-بودگیِ آن تاکید میگردد. در عین حال ایدئولوژیپردازان نظم مسلط هیچگاه از یاد نمیبرند که در سطح گفتمانی و سیاسی از راست افراطیْ معادلِ همارزی در برابر چپ افراطی (بخوانید: کمونیستهای انقلابی) بسازند؛ تا هر گونه گرایش و تلاش در جهت تغییر وضع موجود، گرایشی منحط و همتراز با انگیزههای راست افراطی قلمداد گردد.
فوتبال به مثابه علاقه فراگیر تودهای یکی از آن گرهگاههایی است که نه تنها همپیوندی ناسیونالیسم و سرمایهداری را عیان میکند، بلکه نشان میدهد که چگونه ملیتسازی در دل چنین مناسبات غیرانسانیای به ناگزیر نژادپرستی را در دامان خود پرورش میدهد و به کار میگیرد. جشنهای عظیم و مکرر هواداران سرمست فوتبال، به ویژه آن دسته از کارناوالهای فوتبالی که حول محور ملیت «خیابان»ها را فتح میکنند، به جای خالی «سیاست» در دنیایی سیاستزُداییشده اشاره میکنند. این تودههای مسلح به ناسیونالیسم، علاوه بر همهی آن امکاناتی که برای رشد و رهاسازی خود از دست میدهند، خود به سادگی به سلاحهایی در دست سیاستهای پوپولیستی بدل میشوند؛ همچنانکه تا امروز نیز تحکیم پایههای دموکراسی پارلمانی، بر چنین درونمایهای از مقولهی «ملت» متکی بوده است. از این منظر، این برانگیختگیهای انفعالیِ تودهها به راستی ترسآور و هشدار دهنده است.
تحت تسلط مناسبات سرمایهدارانه، در شرایطی که ملتها در پهنههای اقتصاد و سیاستِ جهانی بیوقفه با هم در ستیزند، و در غیاب جنبشهای اعتراضی رهاییبخش که بسترهای واقعی همبستگی انترناسیونالیسیتی واقع شوند، مناسکی نظیر جام جهانی فوتبال بهناگزیر امتداد سمبولیکِ جنگهای میان ملتهاست. «ما»یی که حول ناسیونالیسم شکل میگیرد و با نمایشهای مدرنی نظیر فوتبال احیا و فربه میشود، بیگمان همبستگی کاذبی را در محدودهی جزیرههای ملی متخاصم برمی سازد؛ «ما»یی تنگ، حذفی/تقابلی، ایستا، رو به عقب و ارتجاعی. اما در جهان معاصر این تنها فرآیند ممکن برای شکلگیری «ما» نیست. فرآیندهایی از مبارزهی جمعی برای تغییر مناسبات غیرانسانی حاضر، که اکثریت مردم جهان را تحت سیطرهی خود دارند، امکان گشودهایست برای شکلگیری «ما»یی که رو به «شدن» دارد و به رهایی بشر میاندیشد.
۱۶ جولای ۲۰۱۴
1. اریش فروم، روانکاو مارکسیست مکتب فرانکفورت، در بخشی از کتاب «گریز از آزادی» به تفصیل این فرایند ساختاری-روانی را تشریح کرده است.
2. برای نمونه به این گزارشها رجوع کنید:
برزیل؛ مبارزهی بیخانمانها و کارکنانِ مترو به اعتراضات گرما میبخشد | نویسنده: آندره فری | ترجمه: آرام خا
در آستانهی جام جهانی فوتبال: بار دیگر موجی از اعتصابات برزیل را تکان داد | ترجمه: مصی ش.
3. گزارشهای گاردین در مورد تلفات انسانی تدارک جام جهانی ۲۰۲۲ در قطر:
Qatar World Cup: 400 Nepalese die on nation's building sites since bid won | Guardian
More than 500 Indian workers have died in Qatar since 2012, figures show | Guardian
Qatar World Cup construction 'will leave 4,000 migrant workers dead | Guardian
4. همان
5. عکس پلاتر در میان مرکل و پوتین در فینال جام جهانی ۲۰۱۴
6. Was für ein “Kampf” ?
منبع: پراکسیس
|