نقدی بر فلاکت انگاری در بازتاب وقایع اجتماعی
مورد غربت های ساکن دروازه غار میترا اسفاری - پژوهشگر علوم اجتماعی در حوزه کودکان
•
خصومت اینگونه گزارشها و برخی فعالین موسسههای آموزشی با فرهنگ خانوادگی غربت مشخصاً بازتولید خشونت تاریخی جامعه با این گروه قومی است. در فضای این موسسهها بارها شاهد سرزنش شدن بزرگسالان غربت در نوع رابطهشان با کودک و تحقیر والدین در حضور کودکان بودهام. از جایگاهی کاملا بیگانه نسبت به روابط دو فرد (مثلا مادر-فرزند)
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
سهشنبه
٣۱ تير ۱٣۹٣ -
۲۲ ژوئيه ۲۰۱۴
این نوشته را درپی انتشار چندگزارش درباره کودکان ساکن محله دروازه غار و انتقاداتی که متوجه نحوهی نگارش و صحت مطالبشان شد مینویسم. تمرکز اصلی آن گزارشها وضعیت بهداشت و زندگی عدهای از کودکان این محله و ادبیاتی فلاکتانگار، محتوایی توهینآمیز و اطلاعاتی ناقص و حتی اشتباه ویژگی بارزشان بود. دیدگاهی که شاید بتواناز آن تحت عنوان قومیت محوری (ethnocentrism) یاد کرد، آگاهانه یا ناآگاهانه، در خلال این گزارشها مشهود بود. منظور از قومیت محوری در اینجا تولید "دیگری"ای است که نویسنده او را همفرهنگ خود نمیداند، فرهنگ و ارزشهای او را دور از خود و حتی متناقض باخود میانگارد و با برتردانستن ارزشهای خود، دیگری را به خاطر نحوهی زیستش نکوهش میکند. این درحالیست که برتری مفروض یکی بردیگری هیچ توجیهی ندارد. به عبارتی دیگر، گزارشگر ارزشهای خود را معیار قرار داده و بدون کمترین بررسی عینی، که لازمه گزارشنویسی اجتماعی است، به قضاوت دیگری میپردازد. تلاش نوشتهی حاضر نقد چنین دیدگاهی در بازتاب دادن وقایع اجتماعی مربوط به یک گروه اجتماعی- فرهنگی- قومی است. در گزارشهای مذکور، گروه قومی غربت مورد قضاوت قرارگرفته است. با تمرکز بر مورد این گروه قومی، فاجعهی کلیشهسازی، فلاکتانگاری و شناخت ناقص در گزارش نویسی به بحث گذاشته خواهدشد.
گرایش نظری عرف در برابر نامتعارف (بیگانه)- این ادبیات فلاکتانگار چه بسا ریشهی خود را در گرایشی غالب در زمینهی علوم اجتماعی ایرانی، که هنجارگرایی، کارکردگرایی و تکاملگرایی خطوط فکری اصلی آن هستند، می یابد. این گرایش نظری بر این فرض استوار است که ساختاری از ارزشهای شناخته شده و انعطاف ناپذیر پایه و اساس جامعه را پیریزی کرده و حدود آزادی عمل فردی را تعیین میکنند. مجموعهی این ارزشها تحت عنوان عرف برای همگان شناخته شده است. پس هرگونه رفتاری که در چارچوب این ساختار نگنجد نامتعارف نامگذاری شده و فردی که مرتکب آن شده در دستهی "خارجیها" قرار میگیرد. به این معنی که از مرزبندی هنجاری جامعهی موردنظر بیرون است. سالها پیش، هوارد بِکِر (۱۹۶٣) با انتشار کتاب "outsiders" به نقد نظریهی هنجار-کارکردگرا پرداخت. هرچند که ساختار جامعه و دیدگاه انعطافناپذیر این افراد را خارجی نامگذاری کند، افراد نامتعارف درون جامعه متولد میشوند و رشد میکنند. ناکارآمد بودن "انگ خارجی" (بِکِر، ۱۹۶٣) در تحلیل نظری هنجارگرا باعث پیدایش مفهوم "حاشیهای" شد. دستهبندی "حاشیهای" البته مفهومی است که با شهرنشینی و اقتصاد صنعتی مفهوم پیدا میکند و به افرادی اطلاق میشود که از نظر تولید و پخش کالا در حاشیهی نظام اقتصادی رسمی زندگی میکنند. حال میتوان حاشیه را با دیدی عینی مورد تحلیل قرار داد، میتوان همچنان با تعصب بر ساختار عرف فرهنگی- اقتصادی آن را با دید "دیگری" یا "بیگانه" نگریست. در این دیدگاه دوم اندیشهی تحلیلگران به مفهوم "آسیب" میرسد. بدینترتیب هرآنچه که عرف نیست نه تنها خارجی است که زیانبار هم هست. این خط فکری به گونهای غالب تمام مسائل "نامتعارف" جامعهی ایران را تحت عنوان "آسیب" و با عینک آسیب شناسی بررسی میکند. (1)
در اینجا سعی میکنیم دیدگاهی متفاوت ارائه دهیم. فرض اولیهی ما این است که جامعهی ایران، جامعهای ناهمگن است و یک عرف نه، که عرفهای زیادی به تعداد گروههای قومی-فرهنگی-اجتماعی، که خود را این گونه معرفی میکنند، وجود دارد. در این نوع دیدگاه هیچ ساختار ارزشی ملاک اولیه مشاهده، تحلیل و نگارش قرار نمیگیرد. مادامی که افرادی خود را متصل به یک گروه با ارزشها، باورها و رفتارهای خاص میدانند، گزارشگر اجتماعی موظف است این خصلتها را درنظر بگیرد و با عینیت بازتاب دهد. درغیر این صورت با خطر هجوگویی و دستکاری در واقعیت زندگی این افراد روبروست که این دور از نیت اولیه او یعنی بازگویی واقعیت است. لازم به ذکر است که این دیدگاه دستآورد انسانشناسان فرهنگ (cultural anthropologists) به ویژه فرانس بوآس و پیروانش است. این دانشمندان استفادهی مشاهدهگر از چارچوب ارزشی جامعهی خودش برای توصیف فرهنگ دیگری را نادرست و غیرعلمی دانستند. در زمینهی گروههای فرهنگی و اقلیتهای شهری، جامعهشناسان مکتب شیکاگو، از جمله لویس ویرث، با به کارگیری این دیدگاه مشارکت بسزایی در شناخت صحیح شهرهای چندفرهنگی، به ویژه محلههای قومی-فرهنگی، داشتند. این دیدگاه نه فقط یک نظریه که یک پایبندی اخلاقی برای حفظ حرمت افرادی است که موضوع اصلی مشاهده هستند.
هنگام مشاهدهی یک پدیدهی اجتماعی، شناخت ابتدایی از افرادی که گزارشگر راجع به آنها مینویسد و ادعای به تصویر کشیدن واقعیت زندگیشان را دارد، رکن اصلی است. باید مشخص شود که این افراد یک گروه سازمان یافته اند، ساکنین یک محلهاند، اصلاً گروه اند یا نه، اهداف و منافع مشترک دارند یا نه، افراد مستقل اند یا نه. شناخت از ارتباط افراد با هم و پیشینهی تاریخیشان در موارد مختلف میتواند به کلی دید گزارشگر به واقعیت را تغییردهد و این انکارناپذیر است.
دربارهی مورد خاص گروهی که از آنها تحت عنوان "غربتی" نام برده شده، بیگانگی نگارنده با واقعیت زندگی اجتماعی این افراد واضح است و ارزش این گزارشها به کلی زیر سوال میرود. پیش از این، صحبت از نامتعارف و خارجی شد و جالب است که در این گزارشها "غربتی" همیشه با «غ» نوشته شده نه با «ق». در حالیکه تلفظ این کلمه هر دو نگارش را ممکن میسازد. اگرهم گزارشگرجایی نام این گروه را خوانده باشد شاید بدون هیچ سوالی «غریب» دانستن این گروه را بدیهی فرض کرده؛ غریب به معنی عجیب و به معنی بیگانه با فضایی که در آن زندگی میکند. در اینجا یک سوال مطرح میشود : اگر نگارنده به نام "غربتی" به عنوان نام یک عده یا چندین خانوار برخورد کرده، کمترین تلاش لازم است برای اینکه بفهمد با یک گروه، دسته، قوم یا در هر صورت یک ساختار اجتماعی، متشکل از افرادی که دستکم یک اسم مشترک دارند، سر و کار دارد. پس باید بداند آیا نامگذاری ساکنین محل برای این افراد، مورد تایید خود ایشان هست یا نه. اگر این افراد خود را گروه، دسته یا قوم معرفی میکنند، در این صورت مشاهدهگر موظف است دیدگاه خود را به ابزاری که مناسب مشاهده یک ساختار اجتماعی است مجهز کند. او نمی تواند یک ساختار اجتماعی را به سان یک پدیدهی اجتماعی، مثل اعتیاد، توصیف کند. معتادین مجموعهای از افرادی هستند با فرهنگها و گذشتههای کاملا متفاوت که در یک مقطع از زندگی اجتماعیشان، یک رفتار مشترک آنها را به هم پیوند میدهد. وقتی صحبت از یک ساختار اجتماعی است تک تک این افراد از طریق یک نظام نمادین و ارزشهای مشترک به هم مرتبط اند؛ پس رفتارهای مشترک دارند. درنظر گرفتن این ساختار برای اظهارنظر و حتی توصیف صرف پدیدههایی که حول این ساختار شکل میگیرند مهم است. در برخی گزارشها خصیصههای ظاهری زنان این گروه از دید گزارشگر و فعالین موسسههای خیریهی محله به شکل توهینآمیزی ذکر شده. به این معنی که نگارنده قادر به مشاهدهی اشتراکاتی در بین این افراد هست ولی قادر به درک این که این اشتراکات ریشه در یک مجموعهی ارزشی فرهنگی دارند نیست. گزارشاش به توصیفی سخیف بسنده کرده. همین سطحینگری و شناخت ناکافی مسیر مشاهدات او را به کلی به بیراهه برده. بدین ترتیب او قادر نیست واقعیت اجتماعی زندگی این کودکان و خانوادههایشان را ببیند، چراکه از یک سو، عرفش، دیدش را کمسو کرده و از سویی دیگر، تشخیصش از پدیدهای که قصد دارد مشاهده کند درست نیست. پس ابزار مناسب برای مشاهدهی آن را انتخاب نمیکند و به سمت کلیشهها کشیده شده، گاه واقعیت را به کلی واژگون بازگو میکند. برای مطالعهی یک گروه قومی- فرهنگی استفاده از گرایش نظری "عرف در برابر آسیب" دید مشاهدهگر به واقعیت اجتماعی را کاملا کور میکند.
اگر از طریق یک نام مشترک یا رفتارهای مشترکشان متوجه وجود یک ساختار اجتماعی شدیم، پس باید ماهیت آن قبل از هرچیز مشخص شود. گروهی ک هدر محلهی دروازه غار تهران -شمال محور شوش و در چند محله جنوب محور شوش- توسط ساکنین این محلههابا نام "غربتی" خوانده میشود، گروهی قومی است که به ترتیب از دو دستهی اصلی حرفه محور (خراط و آهنگر)، چندین اجتماع و چندصد خانوار تشکیل شده. این افراد از این رو یک گروه قومی تشکیل میدهند که خود را با دیگر افراد گروهشان مرتبط و با دیگر اجتماعات غربت همزبان می دانند. همهی این اجتماعات خود را "غربت" و همسایگان غیرغربت خود را با لفظ مشخص "تایی" میخوانند. نداشتن مالکیت زمین و روند دورهگردی آنها باعث شده که در هر شهر و دیار آنها تحت عنوان غریبه و بی اصل و نسب خطاب شوند. نام غربت ممکن است توسط گروههای دیگر، که با آنها همزیستی داشتهاند (شهرنشین، روستانشین و کوچنشین)، به این گروه داده شده باشد، ممکن است از زبان اردو به معنی فقر باشد. اغلب اجتماعاتی که با غربتها سروکار داشته و دارند و نویسندگانی (تاریخدان، قومشناس، زبانشناس) که راجع به آنها نوشته اند، این افراد را گروهی از کولیهای نوازندهی مهاجر از هند میدانند (2)؛ پیشفرضی که اصرار دارد آنها را در دستهبندی خارجی جای دهد. در مورد این فرضیه شبهات زیادی وجود دارد که بیان آنها در حوصلهی این نوشته نمیگنجد. چیزی که مشخص است، افراد این گروه خود را با نام "غربت" معرفی میکنند و "ی" تحقیر همیشه توسط اجتماعات همسایه، که ناسازگاری و تنش مشخصهی روابطشان بوده، به آنها اطلاق گردیده. برای حفظ دیدگاه عینی، واژهی غربت میبایستی جایگزین واژهی غربتی شود. غربتی نام زبانی است که این گروه قومی در ایران و افغانستان صحبت میکند. تاثیر تحقیر جامعه بر پردازش هویت این گروه موضوع مقالهی مفصل دیگری خواهد بود.
غربتها همانند همهی گروههای قومی دارای تاریخ مشخص، زبان مشخص، نظام اجتماعی- اقتصادی و اعتقادی منحصر به خود هستند. ساختار اجتماعی مستقلی دارند و با اینکه مسلمان و شیعه هستند توسط جامعهی بزرگتر به حاشیه رانده شدهاند. استقلال ساختار اجتماعی- فرهنگی این گروه، مشاهدهگر را وامی دارد تا به آن به عنوان فرهنگی مجزا نگاه کند. نوشتن در مورد غربتها با استفاده از مفاهیم و عینک "آسیب" و "بزهکاری" کارکرد ندارد. مفهوم "خرده فرهنگ" نیز در این مورد کاربرد نخواهد داشت. نادیده گرفتن چهار مورد: ساختار خانواده و تیره، جایگاه فرد در ساختار اجتماع، بار مفهومی باروری و تعریف کودکی در نظام ارزشی غربت، بزرگترین "آسیب" را به رابطهی موسسههای آموزشی با کودکان غربت وارد میکند.از اولین برخوردشان با کودکان خانوادههای غربت برخی فعالین این موسسهها، همانطور که بازتابش در گزارشهای مورد نظر دیده میشود، بدون درک روابط درون گروهی اعضای این اجتماع و با برتردانستن عرف فرهنگی-اخلاقی خود قصد تحمیل ارزشهایشان به این گروه را میکنند. این خودبرترانگاری و بیاهمیت شماردن ساختار فرهنگی گروه مورد نظر تعاملی پرچالش و جنجالی در پی دارد و باعث برخوردی خشن با خانواده، اجتماع و فرهنگی می شود که کودک در آن زندگی میکند. خصومت اینگونه گزارشها و برخی فعالین موسسههای آموزشی با فرهنگ خانوادگی غربت مشخصاً بازتولید خشونت تاریخی جامعه با این گروه قومی است. در فضای این موسسهها بارها شاهد سرزنش شدن بزرگسالان غربت در نوع رابطهشان با کودک و تحقیر والدین در حضور کودکان بودهام. از جایگاهی کاملا بیگانه نسبت به روابط دو فرد (مثلا مادر-فرزند) برخی از معلمها و فعالین به خود اجازهی سرزنش میدهند، بدون اینکه حتی الفبای نظام نمادینی که این دو فرد را، در ساختار مشخص اجتماعیشان، به هم ربط داده بشناسند. سرزنش آنها برای والدین غربت نه تنها بیمعنی که اساساً بیتاثیر است. چون دیدگاه معلم بر پایهی نظام ارزشی متفاوتی شکل گرفته که درحال حاضر در ساختار فرهنگی غربت کاربرد ندارد.
از میان برداشتن موانعی که مخل فهم متقابل بین این دو گروه است غیرممکن نیست ولی با رویکردی قومیت محور و تحقیرآمیز حتماً ممکن نیست. تحقیر والدین یک کودک در حضور او در هیچ نظام آموزشی گمان نمی کنم توصیه شود. ظاهراً ناآگاهانه، این فعالین همان "دیگری" تحقیرشدهی "غربتی" را بازتولید میکنند. نمیتوان انتظار داشت که کودک وابستگی خانوادگی و فرهنگیاش را فراموش کند و به خاطر مهربانی چند جوان بافرهنگ، گروه خود را ترک کند. این کودکان به خاطر به حاشیه رانده شدن اجتماعشان، برخلاف چیزی که مشاهدات سطحی ابراز میدارد، وابستگی شدیدی به اجتماع و والدین خود دارند. این وابستگی باعث شده که دوری از گروه، برای کودک و بزرگسال، به قول خود ایشان حال "دق" را تداعی کند. شمار زیادی از کودکان غربت، دخترخاله، خواهر یا پسرعموی عزیزی داشتهاند که توسط موسسههای آموزشی به بهزیستی، که کودکان غربت بزرگترین دشمن خود میدانند، فرستاده شدهاند. شنیدن وصف این جداییها غم واقعی کودک غربت را نمایان میکند. لازم به ذکر است که این نوشته سعی ندارد گرفتن بچهها از خانوادههایشان و فرستادن آنهابه نهاد دولتی را محکوم کند و خود را در این امر به هیچ وجه صاحب نظر نمیداند. دراینجا صرفا تبعات رابطهی مبهم و توجیه نشدهی دو طرف (نهاد آموزشی و کودک غربت) و تنشهایی که این شناخت ناقص دامن میزند به تصویر کشیده شده است. جای سوال است که این نهادهای آموزشی تا چه حد دیدگاه خود کودک را مهم شمارده و در تنظیم رفتارشان با او مورد توجه قرار میدهند. دیدگاه و احساسات هر کودک در تعامل مستقیم با فرهنگ گروه اجتماعیاش شکل میگیرد. اهمیت دادن به این پتانسیل فرهنگی یعنی قبول این مهم که کودک کنشگری اجتماعی است و باید فردیت او را در نظام آموزشی به رسمیت شناخت. درغیراین صورت تلاش این نهادها موثر نخواهد بود.
با مشاهدهی خصومتهایی که از طریق نهادهای آموزشی و جامعه، خانواده و اجتماعش را نشانه گرفتهاند، کودکی که خود را به اصرار غربت میداند، با آنزبان صحبت میکند و به گروهش وابستگی دارد، شخصاً "دیگری سازی"ای را که اجتماعش نسلها زیسته است، باز تجربه میکند. همانطور که جامعه خانوادهاش را پس زد، او نیز نظام تحمیلی آموزشی و اخلاقگرا را پس میزند؛ هرچند شیفتهی فرهنگ کودک محور، سواد و ادغام در جامعهی دربرگیرنده باشد.
۱. عبداللهی، محمد.(۱٣٨٣). آسیب شناسی اجتماعی و روند تحول آن در ایران. مجموعه مقالات دومین همایش ملی آسیب شناسی اجتماعی در ایران. ستوده، هدایت الله، (۱٣۷۲)، مقدمه ای بر آسیب شناسی اجتماعی، تهران، انتشارات آوای نور. همایش ملی آسیب شناسی اجتماعی، (۱٣۹۰)، انجمن جامعه شناسی، نشرآگاه، پنج جلد
۲. ایوانف(۱۹۱۴)، سایکس(۱۹۰۲)، فیلد (۱٣۴٣)، بارت (۱۹۶۱)، افشارسیستانی(۱٣۷۷)، فرهوشی(۱٣٨۶)
|