همسویی با ارتجاع مذهبی در پوشش حمایت از مقاومت مردم فلسطین
محسن حکیمی
•
اکنون که گرد و خاک ها در مورد بیانیه ی «به کشتار مردم فلسطین بی درنگ پایان دهید!» تا حدودی فرونشسته است راحت تر می توان در باره ی این بیانیه سخن گفت. پیش نویس این بیانیه را من نوشتم و من به تنهایی مسئولیت تمام نکات مندرج در آن را بر عهده می گیرم و به طور کامل از آن دفاع می کنم
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
شنبه
۱۱ مرداد ۱٣۹٣ -
۲ اوت ۲۰۱۴
اکنون که گرد و خاک ها در مورد بیانیه ی «به کشتار مردم فلسطین بی درنگ پایان دهید!» تا حدودی فرو نشسته است راحت تر می توان در باره ی این بیانیه سخن گفت. پیش نویس این بیانیه را من نوشتم و پس از ارسال به دوستانی (که خود اگر لازم بدانند اعلام خواهند کرد) و ملحوظ داشتن نظرات آنان، برای امضا به نشانی دوستانی دیگر فرستاده شد. به این معنا، تهیه ی این بیانیه حاصل یک شور و مشورت جمعی بود. با این همه، من به تنهایی مسئولیت تمام نکات مندرج در آن را بر عهده می گیرم و به طور کامل از آن دفاع می کنم. اما پیش از این دفاع، لازم است به دو مورد از حواشی این متن اشاره کنم.
۱-آقای ناصر زرافشان پس از امضای بیانیه ی فوق توضیحی را منتشر کرد و مخالفت خود را با بخش پایانیِ آن (در مورد حماس) اعلام کرد. مخالفتِ بعدی و حتا پس گرفتن امضا حق تمام امضاکنندگان یک بیانیه¬ی دسته جمعی است و در این نکته جای هیچ بحثی نیست. اما مسئله باید همان گونه که رخ داده است بیان شود. آقای زرافشان این کار را نکرده است. ایشان در آغاز توضیح خود نوشته است: «در جمعی که به منظور بحث پیرامون موضوعی غیر از فلسطین و اسرائیل و حملات اسرائیل به غزه گرد هم آمده و سرگرم مذاکره در آن باره بودند، بیانیه ای به وسیله یکی از حاضران زیر عنوان «به کشتار مردم فلسطین بی درنگ پایان دهید» به گردش درآمد. و چون عنوان و فحوای کلی آن، محکومیت جنایات جنون آمیز صهیونیست ها علیه مردم غزه بود و جمع یادشده نیز سرگرم بحث پیرامون مساله دیگری بود، متاسفانه بدون دقت در کل متن، بیانیه مورد بحث امضاء و دست به دست رد شد.» مطلقاً چنین نبود. توزیع بیانیه برای مطالعه و امضا (در صورت موافقت با محتوای آن) کاملاً پیش از شروع مذاکره و رسمیت یافتن جلسه اتفاق افتاد و در آن هنگام حاضران به هیچ وجه «سرگرم مذاکره» در باره دستور جلسه¬ی جمع مذکور نبودند. طرح مسئله به این صورت که گویا کسی خواسته است از «سرگرم بحث بودنِ» حاضران در جلسه سوءِ استفاده کند و از آنان امضا بگیرد نه تنها توهین آمیز بلکه یکسره غیرواقعی و برای گریز از اعتراف صادقانه به اشتباهی است که زرافشان خود مرتکب شده است.
۲- در مورد تکذیب امضای آقای محمدعلی عمویی، آقای فریبرز رئیس¬دانا توضیح داده است. احتمالاً آقای رئیس¬دانا نیازی به تکرار این توضیح در مورد تکذیب کنندگان دیگر (آقایان یاشار دارالشفاء و رضا شهابی) ندیده است. برای اطلاع خوانندگانی که ممکن است در این مورد سوال داشته باشند لازم است اشاره کنم که ایشان، همان گونه که خود گفته است، از سر «شور مشارکت» و بی آن که هیچ قصد بدی داشته باشد، علاوه بر درج نام خود خواهان درج چندین نام دیگر از جمله سه نام مذکور شده و حتا توصیه کرده بود که با کسان دیگر نیز برای امضا تماس گرفته شود. ایشان در توضیح خود ضمن دفاع از بیانیه تفاوت موضع خویش را نیز بیان کرده است، که بی تردید حق اوست که چنین کند. اما ای کاش قسمت آخرِ این جمله را در توضیح خود نمی¬آورد: «به نظرم نمی¬رسد که امضای این بیانیه و محتوای آن ناقض چنین اندیشه ای [این که «تا دولت های مذهبی، مرتجع، تجاوزکار و نژادپرست در اسرائیل است باید مقاومت مردمی و مسلحانه از سوی فلسطین زنده بماند و رشد کند»] از سوی تدوین کنندگان بیانیه و امضاکنندگان آن باشد، مگر چیزی در کار باشد که ما نمی دانیم.» (تأکید از من است). فقط خواستم بگویم که این شبهه افکنیِ بی اساس با انگیزه ی مشارکت جویانه و سلامت نفسی که در توضیح رئیس دانا دیده می شود، نمی خواند.
اما اصل مسئله:
فکر می کردم تجربه ی خونبار و در عین حال گران بها و درس آموز انقلاب سال ۱٣۵۷ ایران دست کم دو نکته را برای فعالان سیاسی و در این مورد فعالان چپ ایران روشن کرده باشد:
۱-هرگونه مخالفت با جریان حاکم بر دنیای سرمایه داری (هر نامی که می خواهید بر آن بگذارید: «امپریالیسم»، «نئولیبرالیسم»، «بلوک آمریکا- اتحادیه ی اروپا- ژاپن» و...) لزوماً مخالفت از موضع ترقی خواهی و فراتررفتن از این جریان نیست و این مخالفت ممکن است حتا از خودِ این جریان ارتجاعی تر باشد.
۲- مقبولیت و برخورداری افراد، احزاب و جریان های سیاسی از پایگاه مردمی، به هیچ وجه به معنای حقانیت این افراد و احزاب و جریان ها نیست، و ای بسا افراد و احزاب و جریان های سیاسی که ممکن است به معنای فوق تا مغز استخوان ارتجاعی باشند و در همان حال از اقبال گسترده¬ی توده های مردم برخوردار باشند.
واکنش های برخی از منتقدان به بیانیه ی «به کشتار مردم فلسطین بی درنگ پایان دهید!» نشان داد که چندان هم نباید به درس آموزی فعالان چپ از تجربه ی انقلاب ۵۷ دلخوش بود و یک بار دیگر روشن شد که اگر مصالح ایدئولوژیک ایجاب کند نه تنها درس آموزترین تجربه ها بلکه عریان ترین واقعیات روزمره نیز نادیده گرفته می شوند.
اما چرا مخالفت و مبارزه ی حماس با اسرائیل و با جریان حاکم بر سرمایه داری جهانی (و در رأس آن، آمریکا) به طور کلی مخالفت و مبارزه ای ارتجاعی است؟ می دانیم که حماس شاخه ای از اخوان المسلمین است و نیز دیدگاه ها و عملکرد و به ویژه حکومت ارتجاعی اخوان المسلمین را در جریان جنبش اخیر مردم مصر علیه حکومت حسنی مبارک دیده ایم، هرچند این حکومت دیری نپایید و به سرعت مغلوب ارتجاع نظامیان نیرومندتر از خود شد. غایت آمال اخوان المسلمین هیچ نبوده و نیست جز برقراری شکل واپسگرایانه تری از سرمایه داری، سرمایه داری با روبنای استبداد دینی برای تحمیل بی حقوقی بیشتر و استثمار شدیدتر بر طبقه¬ی کارگر. خواست حماس در فلسطین نیز چیزی جز این نبوده و نیست. حماس در «منشور» خود به صراحت هدف خود را استقرار «حکومت اسلامی» در غزه، کرانه ی باختری و منطقه ای که اکنون اسرائیل بر آن حکومت می کند، اعلام کرده است. همچنین، در این منشور آمده است که این حکومت نه تنها بر مسلمانان بلکه بر تمام مسیحیان و یهودیان ساکن مناطق فوق حکم خواهد راند. معنا و محتوای این هدفِ حماس بر هرکس ناشناخته باشد بر مردم ایران که حکومت اسلامی را با پوست و گوشت خود لمس کرده اند کاملاً معلوم و روشن است و نیازی به توضیح بیشتر ندارد. درضمن، کسانی که از حماس دفاع می کنند اگر نمی دانند خوب است بدانند که حماس از جمله ی نخستین مبتکران آدم کشی به شیوه ی عملیات انتحاری بود که بعدها از سوی القاعده، داعش و طالبان پی گرفته شد. بازهم مدافعان حماس و دیگر گروه های اسلامی فلسطین خوب است بدانند که، در آغاز پاگرفتن این گروه ها در دهه ی هشتاد میلادی، اسرائیل در مقابل الفتح و به ویژه سازمان های چپ فلسطینی از آنها حمایت می کرد و حتا گروه «مجمع الاسلامیه»ی شیخ احمد یاسین را (که رهبر معنوی حماس شد) به رسمیت شناخت و به او کمک کرد تا هر قدر می خواهد در غزه مسجد بسازد و تبلیغات اسلامی انجام دهد. بعدها و پس از آن که حماس خواهان نابودی اسرائیل شد و به ویژه از سال ۲۰۰۶ به بعد بود (که حماس در انتخابات غزه الفتح را شکست داد و حکومت را به دست گرفت) که اسرائیل حماس را «تروریست» اعلام کرد و به رویارویی نظامی با آن پرداخت. برخورد اسرائیل با حماس همان سیری را طی کرد که برخورد آمریکا با القاعده و طالبان در افغانستان: القاعده و طالبان ابتدا مورد حمایت کامل آمریکا بودند برای آن که شوروی را از افغانستان بیرون کنند و آمریکا را به جایش بنشانند. تنها پس از آن که این هدف متحقق شد و طالبان خود مدعی حکومت در افغانستان و مزاحم منافع آمریکا شد و القاعده در ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ به برج های دوقلوی نیویورک حمله کرد، این متحدان سابق آمریکا یکباره «تروریست» شدند. همان گونه که القاعده و طالبان زیر پر و بال خودِ آمریکا بزرگ شدند و رشد کردند، اسلاف حماس نیز در آغاز مورد حمایت اسرائیل بودند برای آن که دیگر گروه های فلسطینی را از میدان به در کنند. منظورم اصلا این نیست که الفتح مترقی بود یا هست. منظور فقط این است که اسرائیل – به ویژه در دوران یاسر عرفات - ترجیح می داد که گروه های ارتجاعی تر از الفتح بر فلسطین حکومت کنند و این گروه ها از جمله حماس نیز در جهت این خواست اسرائیل عمل کردند.
در مورد نقش ارتجاعی حماس در سرکوب مردم به ویژه جوانان غزه نیز می توان به «مانیفست جوانان غزه برای تغییر وضع موجود» استناد کرد. این سند در سال ۲۰۱۰ و پس از حمله قبلی اسرائیل به غزه در شبکه های اجتماعی منتشر و با استقبال گسترده ی مردم روبه رو شد. به دنبال انتشار این متن، خبرنگار روزنامه آبزرور به غزه رفت و مخفیانه با نویسندگان این مانیفست دیدار و مصاحبه کرد. چه در این «مانیفست» و چه در مصاحبه ی نویسندگان آن، جوانان ضمن اعتراض به اسرائیل، آمریکا، سازمان ملل و الفتح، بر نقش ارتجاعی و سرکوبگرانه ی حماس تأکید می کنند. متن «مانیفست» این گونه شروع می شود: «گند بزنند حماس را. گند بزنند اسرائیل را. گند بزنند الفتح را. گند بزنند سازمان ملل را. گند بزنند آژانس امداد و کار سازمان ملل برای پناهندگان فلسطینی (UNRWA) را. گند بزنند آمریکا را! ما جوانان غزه از اسرائیل، حماس، اشغال، تجاوز به حقوق بشر و بی تفاوتی جامعه بین المللی حالمان به هم می خورد! ما می خواهیم فریاد بکشیم و همچون١٦ F های اسرائیل که دیوار صوتی را می شکنند این دیوار سکوت و بی عدالتی و بی تفاوتی را بشکنیم؛ فریادی با تمام قدرت نهفته در جان هایمان برای رهایی از این سرخوردگی عمیق که به علت زندگی در این وضعیت جهنمی جسم و جان ما را تحلیل می برد... ما از این که گرفتار این مبارزه سیاسی شده ایم، بیزاریم؛ بیزاریم از شب های تاریک و قیرگون و هواپیماهایی که بر فراز خانه هایمان چرخ می زنند؛ بیزاریم از کشتار کشاورزان بی گناهی که در منطقه بی طرف مورد اصابت گلوله قرار می گیرند زیرا می خواهند از زمین هایشان مراقبت کنند؛ بیزاریم از آدم های ریشو که با تفنگ هایشان در خیابان ها گشت می زنند، از قدرت شان سوءاستفاده می کنند و جوانانی را که برای اهداف مورد اعتقادشان تظاهرات می کنند، کتک می زنند و یا به زندان می اندازند؛ بیزاریم از دیوار شرم آوری که ما را از سایر قسمت های کشورمان جدا کرده و ما را در قطعه زمینی بس کوچک حبس کرده است؛ بیزاریم از این که ما را تروریست ها و خشک مغزان کوته بینی بنامند که در جیب هایمان مواد منفجره و در چشم هایمان شرارت نهفته است؛ بیزاریم از بی تفاوتی جامعه بین المللی نسبت به وضعیت ما، از به اصطلاح کارشناسانی که نگرانی ها را بیان می کنند و قطع نامه صادر می کنند اما از عملی کردن هر آنچه که مورد توافق شان است می هراسند؛ ما از این زندگی گند و کثافت، از زندانی شدن توسط اسرائیل، از کتک خوردن توسط حماس و از نادیده گرفته شدن کامل توسط سایر قسمت های جهان بیزاریم.» این «مانیفست» این گونه پایان می یابد: «در سال های اخیر، حماس هر کاری خواسته است کرده تا بتواند اندیشه ها، رفتار و انتظارهای ما را کنترل کند. ما اینجا در غزه نگران آنیم که به زندان بیفتیم، بازجویی شویم، کتک بخوریم، شکنجه شویم، بمب بر سرمان بریزد و کشته شویم. ما می ترسیم زندگی کنیم، زیرا برای هر قدمی که در هر مورد برمی داریم باید کلی فکر کنیم که نکند برایمان عواقب ناگواری داشته باشد. همه با محدودیت روبه روییم. نمی توانیم آن طور که می خواهیم عمل کنیم، آن طور که می خواهیم حرف بزنیم، نمی توانیم کاری را که دوست داریم بکنیم، گاه حتا نمی توانیم آن طور که می خواهیم فکر کنیم زیرا اشغال سرزمین با چنان شدتی ما را در چنگال خود فشرده که مغزها و قلب هایمان را به درد آورده و ما را واداشته که خود را به دریای اشک حرمان و خشم بسپاریم! دیگر بس است! بس است درد، بس است اشک، بس است رنج، بس است کنترل، محدودیت، توجیه های ناموجه، ترور، شکنجه، بهانه، بمباران، شب های بی خوابی، غیرنظامیان مرده، خاطرات سیاه، آینده یاس آور، حال دردناک، سیاست آشفته، سیاستمداران خشک مغز، مزخرفات مذهبی، بس است زندان! ما می گوییم بس کنید! این آینده ای نیست که ما می خواهیم! ما سه چیز می خواهیم. می خواهیم آزاد باشیم. می خواهیم زندگی بهنجار داشته باشیم. می خواهیم در صلح زندگی کنیم. آیا مطالبه این ها چیز زیادی است؟»
فکر می کنم همین قدر برای نشان دادن ماهیت ارتجاعی حماس کافی باشد، به ویژه از آن رو که حتا خودِ منتقدان بیانیه نیز ادعای پیشرو بودنِ حماس را مطرح نکرده اند، شاید به این دلیل که آنها نیز تجربه ی انقلاب ایران را از سر گذرانده اند و این واقعیت به هرحال خود را به آنان نیز تحمیل کرده است، حتا اگر نخواسته باشند. اما اگر حماس جریانی ارتجاعی است، چرا باید از جنگ آن با اسرائیل حمایت کرد؟ پرسش کلیدی این است. پاسخ منتقدان بیانیه این است که حماس یک «جنبش فلسطینی» است و «در حدی که به حماس مربوط می شود مبارزه مردم ستمدیده فلسطین امروز در قالب گروه های مختلف مقاومت از جمله حماس سازمان یافته و جریان دارد». یک نماینده ی مجلس شورای اسلامی به نام محمدحسن آصفری این نکته را با صراحت و روشنی بیشتری بیان کرد آن گاه که در نقد کاریکاتوری در روزنامه ی «آرمان» (که نشان می داد مردم غزه گوشت دَم توپ اسرائیل و حماس شده اند) گفت، حماس جزئی از مردم فلسطین و مقاومت آنان در مقابل رژیم اشغالگر اسرائیل است (سخنان این نماینده ی جمهوری اسلامی و دیگر مقامات این نظام نشان می دهد که شباهت موضع جمهوری اسلامی در باره ی اوضاع غزه و دیدگاه منتقدان بیانیه به هیچ رو تصادفی نیست و قدمت اش دست کم به رویدادهای سال های نخست انقلاب ۵۷ و حوادث پس از آن می رسد). به عبارت دیگر، به نظر منتقدان بیانیه، جنگی که اکنون در غزه جریان دارد صرفاً جنگ حماس و اسرائیل نیست بلکه جنگ مردم غزه با اسرائیل است. بنابراین، پاسخ به پرسش فوق در گرو پاسخ به یک پرسش کلیدی تر است: جنگی که اکنون در غزه در جریان است جنگ بین مردم غزه و اسرائیل است یا جنگ بین حماس و اسرائیل؟ اگر این جنگ، جنگ بین مردم غزه و اسرائیل باشد، پس جنگ حماس با اسرائیل حقانیت دارد و باید از آن حمایت کرد، همان گونه که منتقدان بیانیه می گویند. اما اگر جنگ غزه صرفاً جنگ بین حماس و اسرائیل باشد، حق با بیانیه است که می گوید این جنگ، ارتجاعی و خانمان سوز است و هر چه زودتر باید پایان یابد. ببینیم کدام یک صحیح است.
جنگ، همان گونه که کلاوزِویتس به درستی گفته است، ادامه ی سیاست است به شیوه ای دیگر. جنگ کنونیِ غزه از سوی اسرائیل بی تردید ادامه ی سیاست اشغالگری دولت نژادپرست و متجاوز اسرائیل برای محو کامل فلسطین است. این نکته فکر نمی کنم محل اختلاف باشد. از سوی غزه چه طور؟ از سوی غزه ادامه ی کدام سیاست است؟ در غزه فقط یک سیاست وجود دارد و آن هم سیاست حماس است، و فاجعه¬ی غزه در همین امر نهفته است، در این امر که مردم غزه سیاستی مترقی مستقل از سیاست حماس و دیگر سازمان ها و گروه های فلسطینی ندارند. پس، از سوی غزه نیز جنگ ادامه ی سیاست حماس است که، همان گونه که گفتم، بر اساس هدفی که حماس برای آن می جنگد سیاستی است یکسره ارتجاعی برای کشورگشایی به شیوه ی صدر اسلام، نابودی اسرائیل و استقرار حکومت دینی در تمام مناطق غزه، کرانه ی باختری و اسرائیل کنونی، و صدالبته برای بهره کشی بیش از پیش از تمام کارگران مسلمان، مسیحی و یهودیِ این مناطق. بنابراین، جنگ کنونیِ غزه صرفاً جنگ بین اسرائیل و حماس است و این جنگ ارتجاعی – که همچون هر جنگ ارتجاعی دیگر جنایت علیه بشریت است – هیچ ربطی به منافع مردم فلسطین و مقاومت آنان در برابر اسرائیل ندارد. مردم غزه اکنون چیزی جز گوشت دَم توپ این جنگ ارتجاعی نیستند. فقط عوام فریبانی که نفعی در این جنگ دارند می توانند این گوشت دَم توپ بودن مردم غزه از سر بیچارگی و بی پشت و پناهی را وارونه نشان دهند و آن را با عنوان «زیباترین جلوه های مقاومت» بزک کنند. این مقاومت نیست؛ نابودی مردم غزه است!
یک علت این که منتقدان بیانیه جنگ غزه را جنگ بین مردم غزه و اسرائیل می دانند همان درسی است که آنها متاسفانه آن را نه از تاریخ به طور اعم آموخته اند و نه از انقلاب ایران به طور اخص: مقبولیت احزاب و جریان های سیاسی و برخورداری آنها از پایگاه توده ای به این معنا نیست که آنها ارتجاعی و ضدمردمی نیستند. هیتلر و حزب نازی در میان کارگران و زحمتکشان آلمان وسیع ترین پایگاه را داشتند. اما این اقبال مردمی سر سوزنی از میزان ضدیت توحش بار آنها با همان کارگران و زحمتکشان، جنایت آنها علیه بشریت و آدم سوزی دسته جمعیِ میلیون ها یهودی و کمونیست نکاست. واقعیت این است که احزاب و جریان های سیاسیِ ارتجاعی با کمک و پشتیبانی این یا آن بخش از بورژوازی به راحتی می توانند در اینجا و آنجا رشد کرده و با تبلیغات مذهبی و ناسیونالیستی از کارگران سربازگیری کنند و آنها را گوشت دَم توپ می کنند تا خود به قدرت برسند. از سوی دیگر، در غیاب تشکل مستقل، سراسری و ضدسرمایه داری طبقه ی کارگر، کارگران نیز از سر بیچارگی و بی پشت و پناهی به راحتی به سرباز این نیروهای ارتجاعی و در واقع به پایگاه توده ای آنها تبدیل می شوند. مقبولیت و پایگاه توده ای حماس این گونه به دست آمده است. حال، آیا باید در برابر این واقعیت سر فرود آورد و تسلیم آن شد یا، برعکس، کارگران را به ایجاد تشکل سیاسیِ مستقل علیه تمام نیروهای ارتجاعی و ضدمردمی اعم از دولت اسرائیل و حماس فراخواند؟ آیا شرم آور نیست که روشنفکر چپی که خود را مدافع طبقه ی کارگر می داند، به بهانه ی این که مبارزه ی مردم فلسطین در قالب سازمان هایی چون حماس سازمان یافته است و در واقع به بهانه ی این که حماس از پایگاه توده ای برخوردار است ، دنباله روی اسفناک کارگران از این نیروی ارتجاعی را توجیه کند و به آن فضیلت ببخشد؟
اما این درس نگرفتن از تاریخ به طور اعم و انقلاب ایران به طور اخص خود معلول عامل دیگری است که من آن را «اسارت ایدئولوژیک» می نامم. من این را که حدود ده نفر ابتدا بیانیه را امضا کردند و روز بعد امضای خود را (از طریق ایمیل) پس گرفتند یا پس از امضا موضع بیانیه در باره ی حماس را به نقد کشیدند نه تصادفی می دانم و نه ناشی از بی دقتی و سهل انگاری. اگر این موارد یکی بود، دو تا بود، سه تا بود، شاید می شد که آنها را به چنین عواملی نسبت داد. اما هنگامی این موارد در این حد زیاد خود را نشان می دهد و به ویژه وقتی قرائن و امارات نشان می دهند و در برخی نوشته ها به صراحت می آید که برای پس گرفتن امضا با امضاکنندگان تماس گرفته شده است (نک به نوشته ای تحت عنوان «روشنفکر چپ یا صدای اسرائیل، فرصت طلبان مغشوش و کشتار مردم غزه» در اینترنت، که در آن نویسنده می گوید پس از انتشار بیانیه «تماس هایی برای پس گرفتن امضای برخی آقایان گرفته شد»)، اینجا دیگر پای مسئله¬ی دیگری به میان می آید. واقعیت این بود که این امضاکنندگان در برخورد اول شان با بیانیه هیچ اختلافی بین دیدگاه خود و موضع بیانیه ندیدند و به همین دلیل آن را امضا کردند. تنها پس از آن که کریدورهای خاص و تلفن ها و تماس های ایدئولوژیک به کار افتاد، امضاها پس گرفته شد (منظورم البته کسانی نیست که نام شان بدون اطلاع خودشان درج شده بود). اتفاقی که افتاد این بود که کسانی نخست یک موضعِ مبتنی بر واقعیت را پذیرفتند اما همین که پی بردند این پذیرش با ایدئولوژی آنها مغایر است بی درنگ به جایگاه ایدئولوژیک شان بازگشتند و از «لغزش» به سوی پذیرش واقعیت سر باز زدند، تا همچنان در اسارت ایدئولوژی باقی بمانند. کدام ایدئولوژی؟ آن ایدئولوژی که نظریه ی ابطال پذیر مارکس را به شریعت جامد و ابطال ناپذیر «مارکسیسم» بدل کرده است. آن ایدئولوژی که تنوع و گوناگونیِ واقعیت را در پیشگاه منطق دوگانه ی «خیر و شر» و «مبارزه برای پیروزی حق بر باطل» ذبح کرده است. آن ایدئولوژی که شق ثالث یعنی مردم بلادیده و بی دفاع غزه را از معادلات خود طرد کرده است تا بتواند در پوشش حمایت از «مقاومت فلسلطین» حماس را حق و اسرائیل را باطل نشان دهد. آری، آن ایدئولوژی که، بنا بر مصالح خود، کلیشه ی «یا این یا آن» را از حیطه ی منطق صوری به عرصه واقعیت زنده ی غزه تسری داده است تا بتواند بگوید: اگر با حماس نیستی پس با اسرائیل هستی! اگر با حماس نیستی پس با رسانه های امپریالیستی هستی! همان ایدئولوژی که استالین مخالفان خود را با آن منکوب و نابود کرد: اگر با من و با اردوگاه «سوسیالیستی» نیستی پس با امپریالیسم جهانخوار آمریکا هستی!
بالاتر گفتم که فاجعه ی غزه در این است که در آن فقط یک سیاست حکم می راند و آن هم سیاست ارتجاعی حماس است. اگر کارگران غزه سیاست طبقاتیِ مستقل خود را داشتند، روی پای خود ایستاده بودند و در شوراهای خود بر ضد هر گونه نظام سرمایه داری متشکل شده بودند، اکنون وضعیت غزه به گونه ی دیگری رقم می خورد. فقدان همین قطب متشکلِ سرمایه ستیز و بی افقی ناشی از آن است که مردم غزه را به سیاهی لشکر بورژوازی غزه به سردمداری حماس تبدیل کرده است. بیانیه ی «به کشتار مردم فلسطین بی درنگ پایان دهید!»، بی آن که در مسئله ی غزه نقش حماس و اسرائیل را همسنگ کرده باشد و بی آن که مقاومت مردم فلسطین را نادیده گرفته باشد یا آن را به حساب حماس ریخته باشد، برخلاف کسانی که در پوشش دفاع از مقاومت مردم در آتش این جنگ ارتجاعی می دمند، منفعت کنونی و عاجل مردم فلسطین را در پایان دادن به جنگ در اسرع وقت بر اثر فشار بی امان مردم فلسطین بر حماس از یک سو و مبارزه ی بی وقفه مردم اسرائیل با دولت اسرائیل از سوی دیگر دیده است. این خواست در صورت تحقق می تواند گامی در جهت هموار کردن راه برای ایجاد این قطب متشکل و ضدسرمایه داری در غزه باشد.
۱۱ مرداد ۱٣۹٣
|