نگاهت نمی کنم
نیلوفر شیدمهر
•
همدلم شده ای امشب
می درخشی
در بسترم
اما
به او
چشم دوخته ام
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
شنبه
۱٨ مرداد ۱٣۹٣ -
۹ اوت ۲۰۱۴
همدلم شده ای امشب
می درخشی
در بسترم
اما
به او
چشم دوخته ام
پشت شانه ی توست
در تاریکی
پلک می زند
او که ترکم کرد.
تو برایم نویی
مثل کتابهای نخوانده
کتابهایی
که به زبان من نیست
او قصه ای
که هر شب
مادرم می گفت
هر شب
می گوید
تا خوابم ببرد.
تو آبجویی سرد و خنکی
که نمی گیردم
او شراب کهنه ای
که سال هاست
در خمره های خیالم
جا افتاده.
سرم روی شانه ات
و از گوشه ی چشم
به او نگاه می کنم
به لب هایش
که الفبای جنبیدنشان را
می شناسم.
همدلیت
برایم غریبه است
شیرینی ات
دلم را می زند
لب از لبت
برمی دارم
و بر لب او
می گذارم
یک نفس سرمی کشم
بوسه های تلخش را.
تو روشنی
پوستت شفاف
مویت خورشید
ولی نگاهت نمی کنم
نگاه
زبان مشترک می خواهد
همبستگییِ
لب هایی را
آرزو دارد
که هر دو تاریکند.
نگاهت نمی کنم
وقتی که نام او را
هر شب
لب می زنم
می گویمش
بیاید
برگردد و تو را
با همه ی شعشعه ات
از میان
بردارد.
/
نیلوفر شیدمهر
ونکوور-سال ۲۰۰۶
بازنویسی آگوست ۲۰۱۴
|