کدام حزب یا تشکیلات؟
احمد فرهادی
•
بخشهای متشکلِ احزاب و سازمانهای سیاسیِ چپ از هنگامِ کوچِ اجباری، به تدریج از سازمانگرانِ اقدامِ سیاسی به تشکلهای عمدتا تحلیلگر تبدیل شدهاند و سیاستورزیشان تنها به اعلامِ مواضع و سیاستهای موردِ نظر از طریقِ صدورِ اطلاعیه و بیانیه محدود گشته است. هیچ اقدامِ موثری برای تبلیغ، یافتنِ پشتوانهٔ اجرایی در میان پایگاه اجتماعی در داخلِ کشور و اجرایی کردنِ آنها صورت نمیگیرد.
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
پنجشنبه
۲٣ مرداد ۱٣۹٣ -
۱۴ اوت ۲۰۱۴
چندی پیش گردانندگانِ «پروژهٔ شکلدهی تشکل بزرگ چپ» کنفرانسی برگزار کردند. پیشاپیش «گروه کار نظری ـ برنامه ای» این جریان از فعالان خواسته بود در بارهٔ «کدام چپ؟ کدام سوسیالیسم؟» و «کدام حزب یا تشکیلات؟» دیدگاههای خود را با کنفرانس در میان بگذارند. نگارنده، گرچه در کنفرانس شرکت نکرد، دو نوشته با نام «کدام چپ؟» در تاریخ ۲۷ دی ۱۳۹۲ و «کدام سوسیالیسم؟» در تاریخ ۲۶ اردیبهشت ۱۳۹۳ منتشر نمود. اینک نوشتهٔ سوم و پایانی.
چارچوبِ بحث
لازم میدانم نخست برداشتم را در بارهٔ چند نکتهٔ روشن کنندهٔ چارچوبِ بحث بیان کنم.
۱ – از پرسشِ «کدام حزب یا تشکیلات؟» شاید برداشت شود حزب و تشکیلات دارای مفهومی معادل هماند. من چنین برداشتی ندارم. هر حزبی یک تشکیلات است ولی هر تشکیلاتی یک حزب نیست. تشکیلات مقولهای بسیار فراگیرتر از حزب است و گذشته از کاربردِ گستردهاش در عرصههای دیگر [۱]، در عرصهٔ سیاسی نیز، هم در حوزهٔ حکومت به کار گرفته میشود هم خارج از آن. بدیهی است پرسشِ کنونی تشکیلاتِ سیاسیِ خارج از حوزهٔ حکومت را موردِ نظر دارد که هم احزاب را در بر میگیرد هم اتحادهای سیاسی و کارکردش را؛ در هر دو شکل، فعالیتِ سازمانیافته برای تاثیرگذاری بر سامانهٔ ادارهٔ سیاسیِ جامعه است با هدفِ جریان یافتنِ امورِ جامعه در راستای موردِ نظرش. در ایران اتحادهای سیاسی عموما عنوانِ جبهه را دارند و احزاب گاهی، به ویژه از کودتای ۲۸ مرداد به اینسو، سازمان نامیده میشوند. البته عنوانِ سازمان معمولا در موردِ تشکیلاتهایِ جانبیِ احزاب به کار میرود.
۲ – پروژه میکوشد برای فعالیت در میدانِ سیاستِ ایران تشکلِ بزرگی از طریقِ به هم پیوستنِ شماری از تشکلها و کنشگرانِ منفردِ بخشِ سرچشمه گرفته از سوسیالیسمِ اردویِ چپِ ایران شکل بگیرد. در این بخش پیشینهٔ مبارزهٔ سازمانیافتهٔ سیاسی به بیش از صد سال میرسد و هم امروز چندین تشکیلاتِ سیاسی فعالند. برخی از آنها تاریخِ فعالیتِ پنجاه ساله و بیشتر در کارنامهٔ خود دارند، هم امروز از پایگاهِ اجتماعیِ گستردهای در داخلِ کشور برخوردارند و رابطهٔ پایدارِ آرمانی، سیاسی و احساسیِ متقابلی آنها را به شمارِ پرشماری از فعالانِ تشکیلاتیِ پیشینشان پیوند میدهد. البته تا جایی که میدانم تقریبا همهٔ نهادهای هدایتکننده و فعالینِ کنونیِ تشکیلاتیِ همهٔ آنها ساکنِ خارج از کشورند. تشکلهایی که تا کنون با پروژه ی برای شکل گیری تشکل بزرگ همراهی کردهاند و میکنند همان سه سازمانِ پایهگذارِ پروژهاند. میتوان گفت همهٔ کنشگرانِ منفردی نیز که تاکنون به پروژه پیوستهاند پیشتر فعالانِ تشکیلاتیِ این سه سازمان بودهاند.
۳ – به گمانِ نگارنده و متاسفانه در شرایطِ کنونی نه چپ بخشِ مقیمِ داخلِ کشور در سیاستورزی وضع مطلوبی دارد و نه بخشِ مقیمِ خارجِ آن. از پسِ یورشِ ددمنشانهٔ دههٔ ۱۳۶۰ به احزاب و سازمانهای سیاسیِ چپ، «بخشهای متشکلِ آنها اجبارا به خارج از کشور کوچانده شدند. در داخلِ کشور، گرچه اکثریتِ قریب به اتفاقِ فعالانِ سیاسی چپ در همهٔ این ۲۵ سال دمی از مبارزه باز نماندند و در همهٔ کنشها و واکنشهایِ سیاسی و اجتماعی و در همهٔ جنبشها، به ویژه در خیزشِ دومِ خرداد ۱۳۷۶ و در رستاخیزِ ایستادگیِ جنبشِ سبز در برابرِ کودتایِ خردادِ ۱۳۸۸، به صورتِ جدی و تاثیرگذار حضور داشتند، ولی توفیقی در ساماندهی و بازسازیِ دوبارهٔ برآمدِ سازمانیافتهٔ مشخص چپ حاصل نشد. برآمدِ مکّررِ برخی چهرههای شناخته شده و نامدارِ چپ در داخل و تلاشهایِ ارزشمندی که از سوی برخی فعّالانِ چپِ دانشجویی و از سویِ برخی از هوادارانِ احزاب و سازمانهای سیاسی برای برآمدِ سازمانیافته و دارای نام و نشان صورت گرفته و میگیرد نیز شوربختانه تا کنون نتوانسته به باری قابل ملاحظه در راستای سامانیابیِ مشخصِ چپ در داخلِ کشور بنشیند.» [۲]. چپِ مقیمِ خارج نیز به گونهای دیگر فاقدِ برآمدِ تاثیرگذار است. بخشهای متشکلِ احزاب و سازمانهای سیاسیِ چپ از هنگامِ کوچِ اجباری، به تدریج از سازمانگرانِ اقدامِ سیاسی به تشکلهای عمدتا تحلیلگر تبدیل شدهاند و سیاستورزیشان تنها به اعلامِ مواضع و سیاستهای موردِ نظر از طریقِ صدورِ اطلاعیه و بیانیه محدود گشته است. هیچ اقدامِ موثری برای تبلیغ نظرات بین مردم، برای یافتنِ پشتوانهٔ اجرایی در میان پایگاه اجتماعی در داخلِ کشور و اجرایی کردنِ آنها صورت نمیگیرد.
۴ – نبودِ برآمدِ نیرومندِ چپ، به مثابهٔ یک نیرویِ سیاسیِ آزادیخواه، عدالتپژوه، مدافعِ مردمسالاری، دشمنِ استبداد، میهندوست – و نه میهنپرست –، و مدافعِ منافعِ نیروی کار و زحمت و محرومانِ از سرمایه و ثروت و قدرت، به باورِ من به زیانِ اکثریتِ بسیار بالای جامعه، به زیانِ آزادی، به زیانِ مردمسالاری، به زیانِ فرایندِ پیشرفتِ اجتماعی و در یک کلام به زیانِ کلِ کشور است. از این دیدگاه پروژه هنگامی میتواند موفق شمرده شود که عملاش و نتیجهٔ عملاش در خدمتِ تغییرِ مثبتِ وضعِ نامطلوبِ کنونی و در راستای تقویتِ برآمدِ تاثیرگذارِ چپ در میدان سیاستِ ایران باشد.
کدام تشکیلات؟
بالاتر گفته شد تشکیلاتِ سیاسیِ خارج از حوزهٔ حکومت هم احزاب را در بر میگیرد هم اتحادهای سیاسی را. احزاب خود به دستههای متفاوت تقسیم میشوند. الگوهایِ رایجِ حزبی را میتوان آماجمحور، ایدئولوژیک و برنامهمحور نامید. احزابِ آماجمحور برای تاثیرگذاری بر سامانهٔ ادارهٔ سیاسی با هدفِ جریان یافتنِ امورِ جامعه در راستای دستیابی به آماجهای اجتماعیشان، که از تلاقیِ باورهای اجتماعیِ پیوند دهندهٔ اعضای حزب و وضعیت و شرایطِ عمومیِ جامعه شکل میگیرند، فعالیت میکنند. در این دسته از احزاب آماجها بر برنامهها تقدم دارند، از آنها پایدارتر و متقابلا موجبِ پایداریِ حزباند. برنامهها در راستای دستیابی به آماجها تدوین میشوند و بسته به شرایط در معرضِ تکمیل یا تغییر قرار میگیرند. اعتقادات دینی-فلسفی در احزابِ ایدئولوژیک به عوامل تعیین کنندهٔ آماجها افزوده میشوند و از این طریق از سویی پیوندِ اعضاء را عمیقتر و پایداریِ احزاب را بیشتر میکنند و از سویِ دیگر از دامنهٔ پایگاهِ اجتماعیِ آنها میکاهند و محدودیتهای معینی را به کارکرد و برنامهشان تحمیل میکنند. در احزابِ برنامهمحور عمدهترین عاملِ پیوند دهندهٔ اعضاء برنامهٔ حزب است که با هدفِ جریان یافتنِ امورِ جامعه در راستای آن فعالیت میشود. این دسته احزاب امکانِ برخورداری از پایگاهِ اجتماعیِ گستردهتری نسبت به دو دستهٔ دیگر دارند، کمتر با تحمیلِ محدودیت در کارکرد روبرو میشوند ولی سرِ هر پیچِ مهمی که بازنگری و تغییر برنامه لازم آید، پایداریِ آنها به خطر میافتد و انشعاب تهدیدشان میکند.
اتحادهای سیاسی از احزاب، حتا از احزاب برنامهای، بازترند و به همان اندازه پیوندِ اعضای آنها از پیوندِ اعضای احزاب سستتر است. اتحادهای سیاسی در راستای دستیابی به هدف یا اهدافی فعالیت میکنند که از تلفیقِ آگاهانهٔ آماجها و اهدافِ مشترکِ احزابِ عضوِ آنها شکل گرفتهاند. همخوانی و نزدیکیِ برخی از آماجها و اهدافِ چند حزب راه به سوی ائتلاف و اتحادِ آنها با هم میگشاید. الگویِ حزبی لزوما مانعِ شکل گیریِ اتحادها نمیشود و در مواردی احزابِ دارایِ الگوهایِ متفاوتِ حزبی باهم وارد مناسباتِ اتحادی میشوند. گاهی کنشگرانِ منفرد نیز به اتحادها میپیوندند. طولِ عمرِ اتحادها قاعدتا محدود به دستیابی به همان یک یا چند هدفِ مشترک است. اتحادها بسیار محدودتر از احزاب از تاریخ فعالیتِ خود به مثابهٔ عاملِ پیونددهندهٔ فعالینشان بهره میبرند.
اتحاد برای وحدت
شکلِ دلخواهِ من برای این تشکلِ بزرگِ مشخص الگویِ حزبیِ آماجمحور است، که آن را پایدارترین، کارآترین و اصولیترین الگو میدانم. متاسفانه این شکل در شرایط کنونی و در کوتاه مدت پیاده شدنی نیست. برای شکل دهیِ حزبِ آماجمحور کنشگرانِ منفرد و سه سازمانی که میخواهند در آن حزب متشکل شوند باید روی آماجهای بسیار پایهای، پیونددهنده و پایدار وحدت نظر بیابند. همه میدانیم دستیابی به چنین توافقِ حداکثری تا چه اندازه سخت است و در چشماندازی کوتاه دور از دسترس. یک نمونهٔ بسیار کلیدی را نام میبرم. دو سازمان از این سه سازمان و بخشِ بسیار بزرگی از کنشگرانِ منفردِ فعال در پروژه، پیشینهٔ پنجاه سالهٔ جنبش فدایی و پیشینهٔ چهل و پنج سالهٔ تشکیلاتیِ آن را در انبانِ فعالیتِ سیاسی خود دارند. دست شستن از "خوب و بد" این میراث و "زشت و زیبا"ی این نام برای اکثریت بسیار بالای آنها به هیچ وجه آسان نیست. برخوردِ اکثریتِ بسیار بالایِ پایگاهِ اجتماعیِ گستردهٔ کنونیِ جنبش فدایی و تعداد پرشماری از فعالانِ تشکیلاتیِ پیشینِ فدایی در داخلِ کشور نیز قطعا همینگونه است و گمان نمیکنم هیچ کوشندهٔ راهِ انسجامِ چپ، خطرِ دوری جستن از این گنجِ پربها را نادیده بگیرد. از سوی دیگر بخشی از کوشندگان این پروژه آشکارا با تاریخ و نامِ فدایی مشکل دارند. این یک نمونه است و موارد زیادی را میتوان نام برد که راه حلِ آسان و کوتاهمدتی برای ایجادِ توافق در موردشان متصور نیست.
شاید گذر زمان و نزدیکیِ دستاندرکارانِ پروژه، زمانی پیاده کردنِ حزبِ آماجمحور را امکانپذیر سازد، ولی پروژه را معطلِ رسیدنِ آن زمان کردن، یعنی در انتظارِ رسیدن به توافق در مورد همهٔ آماجهای تشکیلاتِ موعود نشستن، را درست نمیدانم و توصیه نمیکنم. چنین کاری برخوردِ حداکثریِ "یا همه چیز یا هیچ چیز" است با موضوع و در کوتاه مدت "سنگِ بزرگ علامت نزدن". برعکس توصیه میکنم در این مرحله شکل سهلالوصولتری از تشکیلات را انتخاب کنیم، پروژه را با جدیت ادامه دهیم و با پرهیز از برخوردِ بنیادگرایانه با شکلِ تشکل، اجازه ندهیم پیشرفتِ کار کُند شود و به تعللِ در عمل بیانجامد. احتمالا پیاده کردن الگویِ حزبیِ برنامهمحور آسانتر باشد ولی رسیدن به توافق در مورد یک برنامهٔ کاملِ حزبی نیز کاری سخت و زمانبر است و سایهٔ اختلافاتی که نام برده شد بر سرِ آن کار گسترده. الگوی حزب ایدئولوژیک را نیز به هیچ وجه برایِ تشکلِ بزرگ پیشنهاد نمیکنم زیرا خود هیچگاه در چنین حزبی کار نخواهم کرد.
راهکارِ شدنی این است که فرایندِ شکلدهیِ تشکلِ بزرگِ چپ از نکاتِ آسان و عملی آغاز شود نه از نکاتِ سخت و غیرعملی، از توافقها آغاز شود نه از اختلافها. بر این پایه پیشنهاد میکنم ما، یعنی سه سازمان و کنشگرانِ منفردِ فعال در پروژه، در آغازِ کار بحث روی اختلافات را کنار بگذاریم، نخست بر محورِ هر تعداد هدفِ مشترک که ممکن است نسبتا سریع مورد توافق قرار گیرد، حتا اگر تنها یک هدف باشد، اتحادی را پایهگذاری کنیم، آستینها را برای کارِ دوشادوشِ هم بالا بزنیم و همزمان کوشش برای گسترش خواستهای مشترک را، با چشماندازِ فرارویی اتحاد به حزب، ادامه بدهیم. اگر ما نتوانیم اتحادی را پی بریزیم چگونه میتوانیم با هم وحدت کنیم؟ اگر وحدت بین ما شدنی باشد، چنین اتحادی بهترین شانسِ ما برای رسیدن به آن نیست، تنها شانسِ ماست. چرا باید "یا وحدت کنیم و یک حزب تشکیل دهیم یا از هم خداحافظی کنیم"؟ چرا راهِ میانی را بر نگزینیم که میتواند نه تنها چشماندازِ وحدت را پیش رویمان قرار دهد بلکه راه را برای رسیدن به آن بکوبد و هموار کند؟ ما چپها و ما چپهای سوسیالیست باید سخت بکوشیم خود را از بیماریِ مزمنِ خواستارِ "یا همه چیز یا هیچ چیز" بودن برهانیم.
گامی در راهِ برآمدِ درخورِ چپ
راست این است که در کشورِ ما، مانند همهٔ کشورهای گیتی، چپ پایگاهِ اجتماعیِ بسیار گستردهٔ بالقوهای دارد، و راست این است که در کشور ما نیروی سیاسیِ چپ بسیار گستردهتر از بسیاری از کشورهایِ دیگر است، و بازهم راست این است که ما چپها و ما چپهای سوسیالیستِ ایران و معتقد به فعالیتِ سامانیافته و سازمانیافته، در تبدیل آن هستیِ بالقوه به هستیِ بالفعل، در تبدیل آن نیرویِ اجتماعیِ درخود به نیرویِ اجتماعیِ برای خود و برای جامعه، و در سامانیابی و سازمانیابیِ این نیرویِ گستردهٔ سیاسی، کارنامهٔ چندان مثبتی نداریم. من بر این باورم که کلِ چپ، از جمله پروژهٔ شکلدهی تشکل بزرگ چپ، باید با این تناقض برخورد و در راستایِ پایان بخشیدنِ به آن بکوشد.
به گمانِ من بهترین شکلِ برخوردِ پروژه در این مورد، کوشش برای تبدیلِ این تناقض به موضوعِ بحثِ عمومیِ چپ است و درگیر کردنِ همگان در امرِ جست و جوی راههای پایان بخشیدن به آن.
در این راستا پیشنهاد میکنم دست اندر کارانِ پروژه، با به کار گرفتن همهٔ امکانات، راهاندازیِ یک شبکهٔ مجازی برای بحثِ عمومیِ سامانمندِ هر دو بخشِ داخل و خارجِ چپ را در بارهٔ موضوعِ «تناقضِ بین گستردگیِ نیروی سیاسی چپ، باورمندی این نیرو به برآمدِ سامانیافته و موثر، نیازِ پایگاه اجتماعیِ گستردهٔ چپ و کلِ جامعه به این برآمد از یک سو و پراکندگی، عدم سامانمندی و ناتوانی از برآمدِ درخورِ آن از سوی دیگر» در دستِ بررسی و اقدام قرار دهند. اگر پروژه بتواند چُنین کارِ کارستانی بکند نامی ماندگار در تاریخِ جنبشِ چپِ ایران از خود به یادگار خواهد گذاشت. کارِ مشترک در چنین شبکهٔ مجازی یک سودِ مهمِ جانبی نیز برای خودِ ما دست اندر کارانِ پروژه خواهد داشت: ما را به یکدیگر نزدیکتر و پیمودنِ راهِ وحدت و گرد آمدن در تشکیلاتی واحد را آسانتر خواهد کرد.
امیدوارم پیشنهادم بلندپروازانه و غیرعملی ارزیابی نشده مورد حمایت قرار گیرد و با پیاده کردنِ آن بتوانیم گامی کوچک برداریم در راهِ ساختنِ دنیای زیبایی که برای کشورمان آرزو میکنیم. بگذار پروژه تنها به کوشش در راهِ انسجامِ بخشی از چپِ سوسیالیستیِ ایران بسنده نکند و فراتر از آن در راهِ انسجامِ کلِ بخشِ سوسیالیستیِ چپ و در راه نزدیکی و انسجامِ کلِ چپ در کشورمان نیز سهم خود را ادا کند.
۲۲ امرداد ۱۳۹۳
_________________________________________
[پانویس۱]: در عرصههای غیرسیاسی (مانند صنفی، اداری، اقتصادی، تجاری، نظامی و غیره) نیز مقولهٔ تشکیلات کاربرد بسیار فراگیری دارد.
[پانویس۲]: «راهها چشمانتظار کاروانی با صدای زنگ!»، احمد فرهادی، ۲ آذر ۱۳۹۰
|