عدم توازن در چپ عربی
هشام بوستانی-ترجمه: نوژن اعتضادالسلطنه
•
خیزش های عربی پرده از بحران های ساختاری بزرگی برداشتند که چپ عربی گرفتار آن است. گرفتاری هایی که ترس از سیر تحولات تاریخی، وابستگی به رژیم عربی و مداخلات نظامی قدرت های بین المللی ای را در بر می گیرد که آنان مدعی مخالفت با چنین اقداماتی هستند. واقعیت خیزش های مردمی کنونی نشان می دهند که هیچ یک از احزاب سیاسی چپگرا و یا سایر طیف ها نقش مهمی ایفا نکردند.
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
يکشنبه
۲۶ مرداد ۱٣۹٣ -
۱۷ اوت ۲۰۱۴
نقدی رک و بی پرده از جنبش چپ در جهان عرب. این کاری است که "هشام بوستانی" در مقاله اخیر خود در نشریه "رادیکال فیلاسفی" تحت عنوان "عدم توازن در چپ عربی" انجام داده است. نویسنده این مقاله معتقد است واقعیت خیزش های مردمی کنونی نشان می دهند که هیچ یک از احزاب سیاسی چپگرا و سایر طیف های نزدیک به آن نقش مهمی در شکل دهی به مسیر بعدی خیزش های عربی اخیر ایفا نکردند به همین سبب "بوستانی" با نگاهی "آسیب شناسانه" به علل ضعف چپ عربی در سال های گذشته می پردازد. او معتقد است طیف وسیعی از جریانات فعال در جنبش چپ در جهان عرب با رژیم های خودکامه عربی و هم چنین گروه های مرتجع و یا عوامل مرتبط با امپریالیسم همدستی کرده اند که همین موضوع مشروعیت آن ها را به زیر سوال برده است. او هم چنین وجود ساختارهای اقتدارگرایانه در احزاب چپ عربی و فقدان عرضه ظهور تفکر انتقادی در آن ها را عامل اصلی ضعف تئوریک در میان چپ های عرب دانسته است. بوستانی دوری فعالان سیاسی جوان در کشورهای عربی از توجه به آموزش تئوریک و تمرکز بیش از حد آنان با کار عملی در حوزه میدانی را خطری مهم در مسیر حرکت چپ عربی می داند. نویسنده به دلیل ضعف چپ عربی به چشم انداز بهار عربی امیدوار نیست و در این باره می نویسد:" خیزش های مردمی در جهان عرب بزودی به یک بحران منتهی خواهند شد. آن ها فاقد توانایی به زیر کشیدن سیستم هستند چرا که سیستم تازه و یا آلترناتیوی وجود ندارد." انتقاد اصلی این تحلیلگر عرب خودداری چپ عربی از پرداختن به مقولاتی چون آزادی های مدنی و اجتماعی بوده است و به ذکر مصداق های عینی از خطاهای استراتژیک چپ عربی در حمایت از خودکامگان می پردازد.
سخن گفتن در مورد پروژه چپ سکولار دموکراتیک در جهان عرب بیان یک بحران است، بحرانی که در دو مسیر آشکار می شود. نخست آن که پرسشی اساسی در این مورد وجود دارد که آیا این پروژه جامع و منسجم است و یا آن که صرفا مجموعه ای از بیانیه ها و گزاره هایی را شامل می شود که ممکن است هر یک در تناقض با یکدیگر نیز باشند. شواهد زمانی این ناهماهنگی را بیش تر نشان می دهند که می بینیم احزاب سیاسی و افرادی که مدعی ارتباط با این پروژه هستند آن را به صورت گزینشی و شتاب زده به نمایش می گذارند. در تضاد با ارزش هایی که آنان ادعا می کنند به آن باور دارند، این گروه از چپگرایان عموما از درگیر شدن در مبارزه خودداری می کنند.
نکته دوم آن که فقدان نفوذ گزاره های مدنظر این پروژه در اعماق ساختارهای اجتماعی و طبقاتی احساس می شود. هیچ گونه سوژه اجتماعی ای منطبق بر ارزش های این پروژه وجود ندارد. اکثر کسانی که ادعای تعلق خاطر به پروژه را دارند از اعضای طبقه متوسط هستند و بیش تر جذب مقوله آزادی اجتماعی و "روشنگری" شده اند که از دید آنان ناشی از یک بحران وجودی و معرفت شناختی (بیگانگی طبقاتی) و به حاشیه رانده شدن بر اثر واقعیت های اقتصادی و اجتماعی و ستم موجود در جامعه (آگاهی طبقاتی) نیست. به همین خاطر، گفتمان چپ چیزی بیش از یک فرم سوسیال – لیبرال نیست. این در حالیست که طبقات ستم دیده جذب محافظه کاری اجتماعی و مذهبی شده اند و در حال تبدیل شدن به اصلی ترین مخاطبان آن می باشند.
پروژه چپ سکولار دموکراتیک شامل طیف وسیعی از جریانات سیاسی می شود. این مقاله موضوع بررسی خود را به طور انحصاری محدود به جریان "چپ" می کند که طیف متنوعی از کمونیست ها، ناسیونالیست ها و مترقی ها را شامل می شود. خیزش های عربی پرده از بحران های ساختاری بزرگی برداشتند که چپ عربی گرفتار آن است؛ گرفتاری هایی که ترس از سیر تحولات تاریخی، وابستگی به رژیم عربی و مداخلات نظامی قدرت های بین المللی ای را در بر می گیرد که آنان مدعی مخالفت با چنین اقداماتی هستند. واقعیت خیزش های مردمی کنونی نشان می دهند که هیچ یک از احزاب سیاسی چپگرا و یا سایر طیف ها نقش مهمی در ایجاد آن یا شکل دهی به مسیر بعدی آن ها ایفا نکردند. این موضوع راهی را به ما نشان می دهد که از طریق آن می توان بحران های پیش روی چپ عربی را مورد شناسایی قرار داد.
ضعف تئوریک
چپ عربی در بستر مبارزات ضد استعماری ظهور کرد. گفتمان این جریان در دوره ای شکل گرفت که جنبش های آزادیبخش ملی در جهان سوم در آغازین سال های جنگ جهانی دوم به فعالیت می پرداختند و اتحاد جماهیر شوروی پیشین دومین قدرت بزرگ جهانی به شمار می رفت و در توازن با قدرت ایالات متحده امریکا بود. با این حال، این گفتمان از آن زمان تاکنون به دلایل مختلف با تکامل اندکی همراه بوده است. نخست آن که پروژه آزادیبخشی ملی تا به امروز عقیم مانده است. این موضوع پس از طرح این ایده بوجود آمد که دسترسی به اهداف آن جنبش در درون مرزهای تعیین شده توسط استعمارگران غیر ممکن است و علت این موضوع نبود پتانسیل های آزاد، آشفتگی اجتماعی و وابستگی کشورهای عربی بوده است. نکته دوم آن که جهان عرب فاقد روشنفکرانی بوده که قادر به تعمق در ساختارهای و فرماسیون اجتماعی و اقتصادی به منظور شناسایی آن بخش هایی از جامعه بوده باشند که بیش ترین نفع را از تغییرات مترقی خواهند برد در این میان فردی چون "سمیر امین" از استثنائات جامعه روشنفکری جهان عرب بوده است. نکته سوم آن که وجود ساختارهای اقتدارگرایانه و استالینیستی درون اکثر احزاب چپ عربی مانعی در برابر رشد تفکر انتقادی و استدلال تئوریک در میان آن ها بوده است. آموزش حزبی در این احزاب در بهترین حالت خود محدود به بازتاب نظرات دفتر سیاسی و دبیرکل حزب بوده است و در مقابل به اعضای این احزاب این گونه تلقین شده که تصمیمات خود را در همان مسیری ببینند که رهبران می خواهند. درست مشابه دیدگاهی که جریانات مذهبی دارند و تفاسیر قدسی مآبانه رهبران شان را برای اعضا تفسیر می کنند.
گفتمان سیاسی نیازمند مبنایی روشنفکرانه است یا به عبارت دیگر در غیر این صورت عمل سیاسی بی فایده و همراه با بی نظمی خواهد بود. ما این موضوع را می توانیم به وضوح در خیزش های عربی مشاهده کنیم. در فقدان بستر روشنفکری لازم که جنبش های مردمی بتوانند حول آن جمع شوند و در فقدان توانایی سازماندهی و به حالت بالفعل درآوردن این بستر، خیزش های مردمی در جهان عرب بزودی به یک بحران منتهی خواهند شد. آن ها فاقد توانایی به زیر کشیدن سیستم هستند چرا که سیستم تازه و یا آلترناتیوی وجود ندارد. "تئوری پردازی" اکنون دید ذهن نسل جدید فعالان بعنوان موضوعی حقیر و بی اهمیت قلمداد می شود. اکنون در زمانه ای هستیم که سازمان های سیاسی به ماشین تولید نظریه های سیاسی ای تبدیل شده اند که بی کفایتی خود را در مواجهه با تغییرات روی داده در جهان واقعی توجیه می کنند. به همین خاطر بسیاری از فعالان جوان صرفا بر "کار در حوزه میدانی" تمرکز کرده اند و پرداختن به تئوری پردازی را "وقت تلف کردن" می پندارند. آنان فراموش کرده اند که تئوری برای هر جنبش سیاسی ای منطق لازمی را فراهم می کند تا از تخریب توسط مخالفان آن جریان مصون بماند.
تفرقه و انشعاب
سازمان های چپ عربی به دلیل بیش ترین انشعابات روی داده داخلی بیش ترین آسیب ها را در سال های اخیر متحمل شده اند. در سال ۱۹۶۴، حزب کمونیست سوریه با انشعاب مواجه و به دو جریان تقسیم شد یکی در لبنان و دیگری در سوریه. حزب کمونیست لبنان نیز مسیر مشابهی را طی کرد و به دو جریان تقسیم شد یکی در اردن و دیگری شاخه فلسطین. جنبش ملی عربی (حرکت القیومین العرب) دست کم به سه جبهه فلسطینی تقسیم شد. حزب ملی گرای بعث نیز بر اثر نزاع درون حزبی با انشعاب مواجه شد و در نتیجه آن دو شاخه در سوریه و عراق تشکیل شدند. البته اختلافات به اینجا منتهی نشد. حزب بعث سوریه در جنگ عراق علیه ایران جانب ایرانیان را گرفت. هم چنین در جریان جنگ اول خلیج فارس نیز حزب بعث سوریه "برادر ملی عربی" خود در عراق یعنی حزب بعث آن کشور را تنها گذاشت. هم چنین در جریان جنگ دوم خلیج فارس حزب بعث سوریه در حمله نظامی "دشمن امپریالیستی امریکایی" به آنان علیه عراق یاری رساند.
اقدام سیاسی احزاب چپ عربی اغلب برپایه مسائل "ارضی" و یا مبتنی بر مرزهای تعیین شده دولت های پسا استعماری انجام شده است. احزاب سیاسی چپ عرب برپایه ایده مبارزه علیه استعمارگری تشکیل شدند که در نهایت به پذیرش دولت مبتنی بر تعیین سرحدات مرزی منتهی شد. هم چنین، احزاب چپ عربی همواره در تضاد با اصول بنیادین خود تحت پوشش آن چه "ویژگی سیاسی" می خوانند موضع گیری کرده اند. برای مثال، اکثر احزاب کمونیست عربی موضوع شرکت حزب کمونیست عراق شورای دولتی تشکیل شده توسط اشغالگران امریکایی در عراق در سال ۲۰۰٣ میلادی را مطرح نکردند. آن حزب شریکی در "روندی سیاسی" باقی ماند که از سوی اشغالگران حمایت شده بود و ماهیتی فرقه ای داشت. (۱) چنین همدستی بی باکانه ای با اشغالگران از سوی سایر کمونیست ها بعنوان واکنشی ضروری به "شرایط خاص" تحمیل شده بر صحنه سیاسی عراق قلمداد شده بود.
نمونه آشکار دیگر از چنین چند دستگی در موضع گیری چپ را می توان در مورد "سوریه" مشاهده کرد. بسیاری از چپگرایان و ناسیونالیست ها در حمایت از رژیم اسد تردیدی نکردند چرا که از دید آنان باید از هر سازمان و رژیمی که در فهرست سیاه امریکا و نفی کننده هژمونی آن کشور در منطقه وجود دارد پشتیبانی به عمل آورد این در حالیست که رژیم اسد سابقه طولانی در سرکوب سیاسی، فساد اداری، آزادی سازی اقتصادی و برسمیت شناختن رژیم اسرائیل داشته و از این نظر همانند سایر رژیم های عربی منطقه بوده است.
همین تلقی "شرایط خاص" سبب شده تا اتحاد نیروهای چپ عربی ممکن نشود. تفاوت زیادی میان تلقی از خود بعنوان یک فرد و یا بعنوان یک سازمان وجود دارد. هم چنین تفاوت زیادی میان مشارکت در یک اقدام سیاسی و یا صرفا حمایت از آن وجود دارد.
خطای صف بندی مشترک با ناسیونالیسم عربی
چندین بررسی با هدف ارزیابی تاثیر مدل اروپایی دولت – ملت به عنوان تجسم عینی منافع سرمایه داری درون بستر جغرافیایی قرار گرفته در آن بر ظهور جنبش های ناسیونالیستی عربی در اواسط قرن نوزدهم میلادی انجام شده است. ناسیونالیسم عربی در واکنش به تلاش طبقه بورژوازی ملی برای ایجاد یکپارچگی کنترل خود بر یک محدوده جغرافیایی خاص و با هدف تشکیل یک بازار ملی ظهور نکرد. با وجود نارضایتی اعراب از امپراتوری عثمانی و تمایل آنان به استقلال از آن امپراتوری و علیرغم عامل تعیین کننده زبان و تاریخ مشترک عربی و "احساسات ملی گرایانه" ناسیونالیسم عربی برحسب ضرورت های مادی و تاریخی ظهور نیافت. در گفتمان ناسیونالیسم عربی خودبینی و آرزوی ایجاد یک دولت عربی واحد و هم چنین رمانتیسیسم به همراه آرزوی بازگشت اعراب به جایگاهی شایسته در نقشه سیاسی و اقتصادی جهان شاید همانند دوره خلافت امویه در جهان عرب وجود دارد.
رویای ناسیونالیسم عربی قدرت و ایجاد امپراطوری است و نه استقرار برابری و عدالت میان نوع بشر و نه محو ظلم و تبعیض از جهان. تا به امروز، ناسیونالیست های عرب از پاسخ دادن به این پرسش مبنایی که یک عرب کیست و چگونه می توان یک زن و یا مرد عرب را از دیگر ابنای بشر تمییز داد عاجز مانده اند. آنان هم چنین از پاسخ دادن به این پرسش که در قبال ساکنین غیر عربی که در کشورهای عرب سکونت دارند باید چه موضعی اتخاذ کرد نیز ناتوان هستند. هر گونه پاسخی به این پرسش ها می تواند آنان را به حوزه انسانی منتقل کند یعنی درست جایی که بی اعتباری ناسیونالیسم عربی مشخص می شود جایی که هر پاسخی از سوی ناسیونالیست های عرب ماهیت نژادپرستانه و فرهنگ گرایانه خود را نشان می دهد، در آن صورت مشخص خواهد شد که این تفکر ماهیتی سلطه گرایانه و انحصارطلبانه و حتی در برخی مواقع فاشیستی دارد که از نظر اخلاقی بی اعتباری اش ثابت شده است.
واقعیت آن است که گفتمان ناسیونالیست های عرب همواره همراه با تکبری نژادپرستانه در قبال غیر اعراب بوده است. ناسیونالیسم قائل به وجود هویت خاص ملتی در مقایسه با سایر ملل است که آنان را از همه لحاظ از دیگران متمایز می سازد. ناسیونالیسم عربی ایده و جنبشی است که برای ایجاد یک دولت برای تمامی اعراب تلاش می کند.(۲) خوارشماری غیر اعراب در گفتمان ناسیونالیسم عربی را براحتی می توان تشخیص داد. در این گفتمان ایرانیان به عنوان "پارسیان" و یا "صفوی ها" شناخته می شوند که باید چهره ای "دیومانند" از آنان ارائه کرد. هم چنین از ترک ها تحت عنوان "تورانی" ها و یا "سلجوقی" ها یاد می شود. کردها نیز از منظر گفتمان ناسیونالیسم عربی همگی عوامل اسرائیل هستند.
بررسی های زیادی از سوی آنان صورت گرفته اند تا این گونه وانمود سازند که خاستگاه نژادی اعراب از "امازیق" یا "بربر"ها بوده است تا بدین وسیله دستاوزی برای القای این تفکر پیدا کنند که آنان قومی برتر هستند و باید مورد احترامی ویژه قائل شوند. گفتمان ناسیونالیسم عربی در تضاد با یهودیان و یهودیت قرار دارد. ناسیونالیست های عرب بیش از آن که روحیه ای ضد صهیونیستی داشته باشند ضد یهودیان هستند. آنان تصور می کنند که نبرد در فلسطین علیه یهودیت بعنوان یک مذهب است تا مبارزه ای علیه صهیونیست به عنوان یک جنبش استعمارگر و اشغال کننده اراضی فلسطینی.(٣)
علیرغم آن که چپگرایان سرتاسر جهان در حمایت از اعراب و رسیدگی به معضلات آنان (در عراق، فلسین و در جریان آغاز بهار عربی) فعال بوده اند با این حال کمتر دیده شده که اعراب در اتحاد با غیر اعراب و تلاش برای حل مشکلات آنان در دیگر نقاط جهان از خود حرکتی ویژه نشان دهند. معمولا بندرت دیده شده که چپ عربی از مسائل مربوط به حقوق کارگران مهاجر و معضلات آنان حمایت و دفاعی بعمل آورد. در واقع، همواره به نیروی کار مهاجر غیر عرب به دید یک تهدید امنیتی، فرهنگی و جمعیتی برای منطقه نگریسته شده است. به نظر می رسد چپ عربی در موضع گیری نسبت به مهاجران دیدگاهی نزدیک به راستگرایان افراطی اروپایی دارد. گفتمان ناسیونالیستی در اساس انزواطلب است. گرچه "عصمت سیف الدوله" این موضوع که ناسیونالیسم به معنای "جدایی از معضلاتی که تمام بشریت و یا گروه های درون آن را در بر می گیرد" را رد کرده است با این حال اظهار داشته که انزواطلبی در این تفکر در حدی که مشارکت با سایرین محدود شود وجود داشته است. او معتقد است که ماهیت ملی ماهیتی خاص است که نمی توان آن را ماهیت سایر گروه های بشری جدا کرد. در نتیجه ناسیونالیسم رابطه ای است که در آن احترام و پذیرش ماهیت و موجودیت جامعه بشری به رسمیت شناخته شده است.
از این منظر بشریت چیزی بیش از مجموعه ای از ماهیت های خاص احاطه شده در درون یک حصار نیست. این دیدگاهی انزواطلبانه است که بی شباهت به دیدگاه های فرقه ای و قومیتی نیست. در واقع، ما می توانیم واژه "ناسیونالیسم" را به جای "فرقه گرایی" و یا "قومیت گرایی" به کار ببریم. هر کسی می تواند نماینده ای خاص از موجودیت بشری حول محور مذهب، روابط خویشاوندی و یا در دوران مدرن فرهنگ های نژادی و قومیتی باشد.
هم چنین در استدلال ناسیونالیست ها درباره "ملت" نه تشکیل آن به طور کامل درون دولت – ملت و نه درون یک بعد طبقاتی تبیین می شود. حتی تمایزی نیز میان سرکوب کننده و سرکوب شونده قائل نیستند.
در واقع، ناسیونالیسم عریی چنین موضوعات مهمی را در لفافه ای از تضادهای داخلی می پوشاند. ناسیونالیسم اعلب با چندین ناسازگاری ایدئولوژیک مواجه بوده است. ناسیونالیسم عربی اقتصاد سوسیالیستی و سکولاریسم را وام گرفته بود اما اکنون نسخه های تازه تری از این تفکر به وجود آمده اند که خود را با لیبرالیسم و بازار آزاد به همراه کمپین های مذهبی و کنفرانس های اسلامی – ملی سازگار کرده اند. به همین دلایل، گفتمان ناسیونالیسم عربی باعث ایجاد شوونیسمی قومیتی علیه فارس ها، کردها، بربر ها و ترک ها می شود. هم چنین می تواند باعث ایجاد شوونیسم ارضی علیه سایر اعراب و شوونیسم مذهبی و فرقه ای شود. بسیاری از دولت های محلی و قدرتهای خارجی از این اختلافات در راستای منافع خود بهره برده اند. برای مثال، در اردن برخی از ناسیونالیست های چپگرا از اقدامات انجام شده دولت آن کشور برای القای تفاوت میان اردنی های ساکن کرانه باختری با اردنی های ساکن فلسطین حمایت کرده اند. در بعد کلان تر عربی، بسیاری از چپ های ناسیونالیست عرب از حضور نیروهای حزب الله در سوریه حمایت کرده اند.
در نتیجه، چپ عربی تحت تاثیر اهداف ناسیونالیستی در رسیدن به یک پروژه رهایی بخش واقعی با هدف برقراری عدالت برای همه مردم منطقه شکست خورده است. این دسته از ناسیونالیست ها با عنوان کردن واژه های "اقلیت های قومیتی" مثل کردها و بربرها کار خود را پیش برده اند. جمعیت های اقلیت یکی از مولفه های اساسی جمعیت منطقه را تشکیل می دهند و باید در هر پروژه ای برای رهایی بخشی حضور داشته باشند. در این مسیر نباید با آنان به عنوان "خارجی" و یا نباید هم چون افرادی رفتار کرد که باید در درون نژاد برتر عرب ادغام شوند.
حقوقی برای آزادی های اجتماعی
موضع چپ باید دفاع تمام قد از آزادی های اجتماعی و آزادی عقیده و بیان باشد. با این حال، به دلایل مختلف (از جمله اتحاد چپگرایان با اسلامگرایان پیش از خیزش مردمی در سوریه) به نظر می رسید چپ عربی نسبت به موضع گیری در قبال موضوع آزادی های اجتماعی بی میل بوده حتی زمانی که عمیقا بدان موضوع باور داشته است.
(در اینجا می خواهم چپ عربی در تونس، مراکش و الجزایر را از انتقاداتم معاف کنم.) به نظر می رسد چپ عربی نسبت به دفاع از حق آزادی بیان در مورد مقوله ای چون مذاهب مختلف کارکرد ضعیفی داشته است. چپ در کشورهای عربی تنها به معنای محدودی از آزادی آن هم در معنای سیاسی آن پرداخته است. جریان اصلی چپ عربی از صحبت کردن درباره بازتولید روابط قدرت در درون خانواده طفره می رود و نقد تاریخی جزئی نگرانه و آشکاری از مذهب ارائه نمی کند. چپ در کشورهای عربی درباره نقش نظام های باورمند مذهبی در به حاشیه راندن تفکر انتقادی و یا حفظ ساختارهای پدرسالارانه در آن جوامع حرفی به میان نیاورده است.
صف بندی با رژیم های عربی
با درک ناممکن بودن اجرای هرگونه پروژه رهایی بخشی در درون مرزهای دولت – ملت، من در تلاش بوده ام تا در گفت و گو با بسیاری از پیشتازان جنبش چپ عربی آنان را به کوشش برای ساختن شکلی نوین و تازه از ائتلاف ضد امپریالیستی فراخوانم، شکلی از ائتلاف که بر مرزهای دولت – ملت فائق آید؛ موضوعی که ما را تحت عنوان "به سوی ائتلاف مردمان عرب برای مقاومت" گردهم آورده است.(۴) ما سندی پایه ای برای فرموله کردن مبنای سیاسی این پروژه را تهیه کرده ایم که امضای چندین چهره و گروه چپگرا و ملی گرا در سرتاسر جهان عرب را با خود به همراه داشته است. با این حال، کار ما درباره این پروژه تنها از سال ۲۰۰۵ تا ۲۰۰٨ میلادی دوام آورد.
پاراگراف دوم این سند می گوید:"طبقات حاکمه و رژیم های حکمفرما در کشورهای غربی وابسته به امپریالیسم هستند و در راستای تامین منافع آنان می کوشند. در نتیجه، آنان هرگز نمی توانند تامین کننده منافع مردم باشند. "اصلاحات" مطرح شده از سوی چنین رژیم هایی در واقع چیزی جز یک فریب نیست. مبارزه علیه چنین رژیم های بخشی جدایی ناپذیر از مبارزه علیه امپریالیسم است."
این درک استراتژیک چپگرایان (و ناسیونالیست های عرب) از واقعیت رژیم های عربی از اواسط قرن بیستم بوده است. با این حال، حتی برخی از امضاکنندگان این مانیفست استراتژیک تصوراتی معوج از موقعیت رژیم های عربی دارند. برای برخی از آنان رژیم سوریه تبدیل به رژیمی با ماهیت "مقاومت" شده است از دید این دسته از چپ های عربی تمام خیزش های عربی (به جز خیزش بحرین) و هم چنین خیزش مردم سوریه یک توطئه امریکایی – اسرائیلی – سعودی – قطری بوده است. از دیدگاه این دسته از چپ های عربی تمام مردم انقلابی ناگهان تبدیل به عوامل تحت کنترل و دستاویز خارجی ها شده اند !
در نتیجه بسیاری از ناسیونالیست های چپ نه تنها مدافع رژیم حاکم بر سوریه هستند بلکه معتقدند که سقوط احتمالی نظام آن کشور به معنای ایجاد "هرج و مرج" است. با چنین منطقی رژیم های عربی توانسته اند ماهیت "دولت" را کسب کنند گرچه دولت های مدرن عربی کمترین شباهت با دولت های مدرن در سایر کشورها را دارند.(۵) چنین رژیم هایی تنها با خواسته و میل زمامداران اداره می شوند تابع قانونی نیستند و هم چنین فاقد نهادهایی ذیصلاح برای نظارت هستند. آنان هم چنین عدالتی را رعایت نمی کنند. در اکثر این رژیم ها در جمهوری های عربی این پسران هستند که جانشین پدران شان می شوند و لقب "رییس جمهور" بر آنان قرار داده می شود.
در مصر، یکی از قدرتمندترین و پرطراوت ترین خیزش های عربی به وقوع پیوست جایی که مردم موفق شدند سه رژیم سیاسی را در مدت زمان کوتاهی از مسلخ بگذرانند. آنان با تظاهرات گسترده و پرجمعیت خود علیه مبارک، شورای نظامی و اخوان المسلمین پیام خود را رساندند با این حال، بسیاری از چپگرایان در درون آن کشور و حتی در خارج از مصر از کودتای نظامیان علیه رژیم اخوان المسلمین در ٣ جولای سال ۲۰۱٣ میلادی حمایت کردند کودتایی که نمایانگر بازگشت رژیم کهنه ای بود که مردم آن را در جریان انقلاب ۲۵ ژانویه سال ۲۰۱۱ میلادی سرنگون کرده بودند. (۶) در عوض کار برای تقویت جنبش اعتراضی نوظهور و تلاش برای سهیم شدن در ایجاد چارچوب های سازمانی و برنامه های استراتژیک، چپ مصری به دفاع پوچ و پروپاگاندیستی برای توجیه اقدامات خشونت بار نظامیان پرداخت. گرچه تعداد کمی از گروه های چپگرا از جمله سوسیالیست های انقلابی همزمان با اخوان المسلمین و نظامیان مخالفت کردند اما موضع آنان در مقایسه با سایر گروه های چپگرای مصری در اقلیت قرار گرفت.
تمایلات بیگانه ستیزانه
وجود تمایلات بیگانه ستیرانه در جنبش چپ عربی دقیقا نشان دهنده فقدان بنیادی روشنفکرانه در آن جنبش است. این موضوع در تضاد با اصول اساسی جنبش چپ جهانی است. در چنین بستری ما می توانیم درک کنیم که چرا برخی از چپگرایان خواستار جداسازی آوارگان سوری در اردن هستند. برخی از آنان حتی خواستار ممنوعیت فعالیت سیاسی آوارگان و پناهجویان شده اند و از دولت اردن خواسته اند تا با استفاده از قوه قهریه وارد عمل شده و این خواست را اجرا نماید. (۷) برخی از چپ های عربی نیز با افسانه سرایی از هویت و ریشه های ملی سخن می گویند. این دسته از چپ ها با محو کردن تاریخ استعمارگری قصد دارند تا هویتی تازه برای خود بسازند و هرگونه تعلق خاطر به غیر از "میهن"
|