•
سیمین بهبهانی، غزلسرا و نویسنده ایرانی، که روزهای گذشته در پی وخیم شدن وضع جسمیش در بیمارستان بستری شده بود، بامداد سهشنبه ۲۸ مرداد ماه درگذشت
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
سهشنبه
۲٨ مرداد ۱٣۹٣ -
۱۹ اوت ۲۰۱۴
سیمین بهبهانی، غزلسرا و نویسنده ایرانی، که روزهای گذشته در پی وخیم شدن وضع جسمیش در بیمارستان بستری شده بود، بامداد سهشنبه ۲۸ مرداد ماه درگذشت.
خبرگزاری رسمی جمهوری اسلامی، ایرنا، این خبر را از قول یکی از مسئولان بیمارستان پارس، جایی که خانم بهبهانی در آن بستری بود، تائید کرده است.
دلیل بستری شدن این غزلسرا و شاعر شهیر ایرانی، مشکلات قلبی و تنفسی عنوان شده است.
پیشتر علی بهبهانی، پسر سیمین بهبهانی، نیز گفته بود بیماری این شاعر، نارسایی ریوی و قلبی است.
سیمین بهبهانی از شامگاه چهارشنبه گذشته در بخش مراقبتهای ویژه بیمارستان به سر میبرد و ممنوعالملاقات بود.
علی بهبهانی به خبرگزاری ایسنا گفته است «حال مادر دیروز عصر اندکی بهتر شده بود و ما فکر میکردیم او متوجه اتفاقات اطرافش است اما متأسفانه مثل شعله شمع که بالا میگیرد و بعد خاموش میشود، ساعت یک بامداد از بیمارستان خبر دادند که او درگذشته است.»
به گفته آقای بهبهانی، آنها در حال تصمیمگیری برای انتخاب محل آرامگاه هستند.
سیمین بهبهانی متولد ۲۸ تیر ماه سال ۱۳۰۶ در تهران است.
پدر و مادر او هر دو شاعر بودند. نام خانوادگی او از سوی پدر، خلیلی بود. خود سالها به کار آموزگاری پرداخت. از اعضای شورای شعر و موسیقی و کانون نویسندگان ایران بود.
از او بیش از ۲۰ دیوان شعر منتشر شده و خانم بهبهانی برنده جوایز بینالمللی نیز شده است.
جوایزی مانند جایزه انجمن قلم مجارستان، مدال «کارل فوناوسیتزکی» از سوی لیگ جهانی حقوق بشر در برلین و یا جایزه لیلیان هیلمن-داشیل هامت از سوی سازمان دیدبان حقوق بشر، به او اعطا شدهاند.
از آثار او میتوان به سهتار شکسته، درباره هنر و ادبیات، رستاخیز، کولی و نامه و عشق، شعر زمان ما یا دشت ارژن اشاره کرد.
از او بیش از ۲۰ دیوان شعر منتشر شده است. خانم بهبهانی جوایزی بینالمللی را نیز از آن خود کرده است.
این غزلسرای شهیر ایرانی دهها وزن تازه در غزل فارسی ابداع کرده و از او به عنوان یکی از نوآوران این سبک کلاسیک یاد میشود.
تنها صداست که می ماند
با صدای سیمین بهبهانی
www.youtube.com
تنها صداست که می ماند
خواهی نباشم و خواهم بود دور از دیار نخواهم شد
تا «گود» هست، میان دارم اهل کنار، نخواهم شد
یک دشت شعر و سخن دارم حال از هوای وطن دارم
چابک غزال غزل هستم آسان شکار نخواهم شد
من زنده ام به سخن گفتن جوش و خروش و برآشفتن
از سنگ و صخره نیاندیشم سیلم، مهار نخواهم شد
گیسو به حیله چرا پوشم گردآفرید چرا باشم
من آن زنم که به نامردی سوی حصار نخواهم شد
برقم که بعد درخشیدن از من سکوت نمی زیبد
غوغای رعد ز پی دارم فارغ ز کار نخواهم شد
تیری که چشم مرا خسته ست بر کشتنم به خطا جسته ست
«بر پشت زین» ننهادم سر اسفندیار نخواهم شد
گفتم از آنچه که باداباد گر اعتراض و اگر فریاد
تنها صداست که می ماند «من ماندگار نخواهم شد»
در عین پیری و بیماری دستی به یال سمندم هست
مشتاق تاختنم؛ گیرم دیگر سوار نخواهم شد
|