یادداشت سیاسی سیاسی دیدگاه ادبیات زنان جهان بخش خبر آرشیو  
  اجتماعی اقتصادی مساله ملی یادبود - تاریخ گفتگو کارگری گزارش حقوق بشر ورزش  
   

سیمین بهبهانی و سپهر رنگین کمانی اش
فرزانه میلانی


• نویسندگی به زن حضوری اجتماعی و علنی می بخشد و مرز میان محرم و نامحرم را در می نوردد. همین تحرّک و تموّج دریغ شده از زنان محور اصلی و درونمایه ی آثار زنان شاعر و نویسنده ی معاصر ایران است.از همان لحظه که قره العین با باد صبا همگام و همراه شد و مرزها را پیمود تا به امروز که سیمین بهبهانی خود را کولی می داند و همانند کولی اشعارش دیوار سکون و سکوت را می شکند، ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
سه‌شنبه  ۲٨ مرداد ۱٣۹٣ -  ۱۹ اوت ۲۰۱۴



اخبار روز- سیمین بهبهانی از میان ما رفت. زنی که مرزهای ممنوعه را شکست. مرزهایی که در عرصه ادبیات، فرهنگ و سیاست حاکم مانع شکفتن بیان اندیشه و آزادگی او بودند. بهبهانی شعر و غزل فارسی را چنان دگرگون کرد و به آنجا رساند که سروده هایش برزبان نسل برخاسته علیه استبداد جاری است. هنر بهبهانی در شهامت اندیشیدن ، صراحت بیان و عمل شجانه او است. این شهامت و صراحت را بهبهانی نه تنها در عرصه شعر و ادبیات بلکه در ایستادگی برابر استبداد حاکم نشان داد. نسل بعد از انقلاب پیوسته بهبهانی را در کنار خود داشتند. بهبهانی در تظاهرات اعتراضی زنان بود. بهبهانی با مادران زندانیان سیاسی بود. بهبهانی در کنار مادران داغدیده جنگ ٨ ساله عراق علیه ایران بود. بهبهانی با کمپین یک میلیون امضا بود. بهبهانی در آن روزها که نویسندگان کشور را ماموران امنیتی حکومت در کوچه و پس کوچه های ایران کارد آجین می کردند خانه به خانه در جستجوی پناهگاه برای نویسندگان برای رهایی از چنگ شکارچیان بود...بهبهانی یک زن شاعر بود و در همه آثارش هویت او و دفاع از حقوق زنان جاری است.
"سیمین بهبهانی و سپهر رنگین کمانی اش" به قلم فرزانه میلانی در زمان حیات بهبهانی تحریر شده است. میلانی در این نوشته پرتوی بر عرصه های متنوع آثارزنده یاد بهبهانی انداخته است.


                                                                  ***
در تاریخ کهن ادبیات فارسی شاید هیچ شاعری چون سیمین بهبهانی مورد تمجید شاعران همروزگارش نبوده است؛ نه تنها برای نوآوری هایش در غزل بلکه به خاطر عشق اش به آزادی و عدالت و احترامش به حرمت و شأن انسان. ۱
این حرف آخرین است
‌این جا سخن زسیمین است
‌از صعوه نیست
‌زشاهین است
وقتی
‌بردوش خود ردای شهامت
‌برقلب خویش ناوک تهمت را
هموار می کند
من ‌تنها به جز سپاس و ستایش سرودنم ‌
کاری نمی کنم ‌
افسوس می خورم که چرا
هرگز در این دقایق بحرانی
‌اسطوره‌ی شهامت و رادی را
یاری نمی کنم ‌
بردست آن الهه قول و غزل، بسی
‌بایست بوسه زد. ۲
امّا تنها در سال های اخیر است که کتاب ها و نوشته های فراوان آثار بهبهانی را بررسیده اند. محبوبیت و اهمیت او به حدی رسیده که علی دهباشی در کتابش در باره‍ی او می نویسد: «از سه سال قبل که این کار را آغاز کردم تا آخرین روزی که کتاب را به حروفچینی سپردم، مقاله، نامه و پیام از سوی دوستداران سیمین بهبهانی می رسید که اگر قرار بود مجموعه‍ی این مقالات و. . . را منتشر کنیم کار این کتاب به سه مجلد می رسید.» ٣
با این همه، هنوز در زمینه‍ی نقد ادبی جای بررسی های بیشتر برای آثار و کارنامه‍ی این شاعر سرشار از شور زندگی و آزادی باقی است. البته بهبهانی هرگز بافت زبان، سبک و سیاق، بینش فلسفی و رنگ و زنگ معانی و مضامین اشعار خود را در خدمت همه پسند کردن آثارش ننهاده است. و چنان است که می گوید:
وقتی که سیم حکم کند، زر خدا شود
وقتی دروغ داور هر ماجرا شود
وقتی هوا -- هوای تنفس، هوای زیست --
سرپوش مرگ بر سر صدها صدا شود
وقتی در انتظار یکی پاره استخوان ‌
هنگامه یی زجنبش دمها به پا شود
وقتی که سوسمار صفت، پیش آفتاب
‌یک رنگ، رنگها شود و رنگها شود
وقتی که دامن شرف و نطفه گیر شرم ‌
رجاله خیز گردد و پتیاره زا شود
بگذار در بزرگی این منجلاب یاس
‌دنیای من به کوچکی انزوا شود. ۵
جوامع ایرانی بیرون از وطن بهبهانی را بارها بزرگ داشته اند و در سال های اخیر سازمان های گوناگون ادبی و فرهنگی در جهان به تحسین و تقدیر او برخاسته اند. اگر در زادگاهش آن چنان که باید به بزرگداشتش نرفته اند شاید به خاطر محبوبیت عالمگیر سروده های آزادی طلبانه و بیداد ستیزش باشد.
ترکه نیستم که شوم خم، کاج استوار بلندم ‌
بامن است ذات صلابت، گرچه قطعه قطعه کنندم
‌بادلی چو آینه صافی برکه یی به بام نشسته ‌
بی ثمر نبود و نبادا نقش اگر بر آب فکندم
. . . بید را بگو که بلرزد، باد را بگو که بتازد
ننگ بید و باد مبادم، کاج استوار بلندم. ۶
هدف این نوشته مروری کوتاه بر هشت خصیصه‍ی شاخص سروده های شاعری است که در هیچ قاب و قالب واحدی نمی گنجد و آثارش را باید از زوایا و دیدگاه های گوناگون بررسید. این هشت ویژگی که در مجموع به شعر بهبهانی رنگ خاصی داده اند عبارتند از کیفیت و کمیت آثار، حق طلبی و حق گوئی مستمر، بهره جوئی خلّاق از قالب و محتوا و مخاطب غزل که خفته در بستر احتضار می پنداشتنش، بازخوانی مفاهیم غزل و شأن غزلسرا، امکانات بیانی و روایی تازه در شکل مالوف غزل و سرانجام خانگی کردن تجدد ادبی.
بهبهانی همچون منبت کاری زبردست از بن مایه های گوناگون فرهنگ ایران الهام گرفته و سروده هائی پر محتوا با مضامینی بس گسترده بر خامه آورده است. بسیاری از این سروده ها،گذشته از پرداختن به نکاتی معطوف به هستی آدمی و پرسش های ازلی/ ابدی، اشاره های بس ظریف به متون مذهبی دارد. او از آیات قرآنی و احادیث اسلامی، از سخنان بودا و عیسی مسیح، از اسطوره ها، ضرب المثل ها و متل های ایرانی و افسانه های مردمی بهره می گیرد. اشعارش گاه مایه از فلسفه و تاریخ دارند و گاه از طنز عامیانه. بهبهانی به آثار هنر و ادب غربیان نیز بی عنایت نیست. از عروسی فیگارو و والتز دانوب آبی یاد می کند و از بینوایان ویکتور هوگو.
در سال های اخیر، امّا، بسیاری از سروده های بهبهانی بازتاب اندوه و دغدغه‍ی خاطر او نسبت به رویدادهای مصیبت باری بوده است که در میهنش رخ داده. در این سروده ها است که او تجربه‍ی تلخ هم میهنانش را به رشته می کشد؛ از جنگ و انقلاب و ارعاب و زورگوئی و ستمگری شکوه می کند؛ به سوگ دانشجویانی که در یورش به خوابگاهشان جان داده اند می نشیند و زندانیان سیاسی را به یاد می آورد و برای جنازه های سوراخ سوراخ شده و اعدامیان بی دادگاه و بی دادرسی اشک غم می فشاند؛ درباره‍ی گرسنگی بی نوایان، تعطیل دانشگاه ها، تجمع و اعتراض منتقدان، بستن کانون نویسندگان و توقیف روزنامه ها و مجلات می سراید؛ سنگسار زنی بی گناه و شلاق خوردن مردی تحقیر شده در میدان شهر را به خاطره‍ی تاریخ می سپرد و به هر فرصتی از مرگ آزادی سخن می گوید؛ از فساد و ریا سخن به میان می آورد و در همان حال به زبانی بی پروا دریافت و تعبیری مستقیم از عشق و بوس و بر و آغوش می دهد.
بهبهانی با همه‍ی دلبستگی عمیقش به ایران در جهانی فراخ و بی مرز مأمن می گزیند. جهانی که کروی شکل است و شرق و غرب و یمین و یسار برنمی تابد. ۷ این جهان گسترده و بی مرز، این تنوع و درهم تنیدگی دیدگاه ها و این دانش گسترده و بی تکلف اگر در ادبیات معاصر فارسی بی نظیر نباشد مسلماً کم نظیر است.
ولی نه تنها کیفیت سروده های بهبهانی که کمیّت آثارش نیز به او جائی استثنائی در عرصه‍ی ادب معاصر ایران داده است. اگر اندگی بیش از ۵۰ شعر از قرّهالعین به جای باقی مانده، اگر پروین اعتصامی در طول ۲۰ سال شاعری ۲۱۰ شعر سروده که اندکی بیش از ۵۰۰۰ بیت است، اگر فروغ فرخ زاد به اعتبار ۱۲٨ شعر بدیع که در طول ۱۵ سال سروده جایگاه ویژه ای در ادب فارسی به خود تخصیص داده، بهبهانی تا به امروز بیش از ۶۰۰ قطعه شعر در ۱۶ مجموعه منتشر کرده است. ٨
افزون بر سرودن شعر، بهبهانی یادواره ای از همسر دومش، منوچهر کوشیار، با عنوان «آن مرد، مرد همراهم »(۱٣۶۹) نوشته؛ کتابی را از فرانسه به فارسی ترجمه کرده («شاعران امروز فرانسه» ۱٣۷۹)؛ دو مجموعه داستان کوتاه و خاطره منتشر کرده، «با قلب خود چه خریدم؟» (۱٣۷۵) و «کلید و خنجر» (۱٣۷۹)؛ بیش از ٣۰۰ ترانه سروده؛ دو مقدمه بدیع بر دیوان پروین اعتصامی و گزینه ای از شعرهای لعبت والا، «پرگشودن ها به هوای پرواز» (۱٣٨۵)، نوشته؛ موخره ای بر کتابی در باره‍ی دون خوان فراهم آورده و در روز «آشتی ملی و روز زن» در باره آزادی بیان و قلم در ایران نقدی منتشر کرده که گواه دیگری بر صداقت، شهامت، و ژرف اندیشی اوست.

بخشی از سروده های سیمین بهبهانی بی آن که گزاشگر خبر باشد روایت منظوم تحولات یکی از حساس ترین دوره های تاریخ معاصر ایران است. گرچه این سروده ها معلول و متأثر از وقایع زمان و دوره ای خاص است ولی از زمان و مکان فراتر می رود، صورت کلی و عمومی و انسانی پیدا می کند و تبلور روح تاریخ به زبان زیبای شعر می شود. گرچه در شعرهای آغازینش به نمونه های فساد و بیداد در عرصه های گوناگون اجتماعی پرداخته («نغمه روسپی»،«رقاصه»، «طلاق»، «واسطه»،«جیب بر»، «کارگر») اما به تدریج سرنوشت
تاریخی ایران مدّ نظرش قرار گرفته و اسباب و عوامل بی عدالتی ها زمینه‍ی اصلی سروده هایش شده است.
نوبت اقرار زن تا چار شد،
حکم دین از رجم او ناچار شد
این گره را دست حاکم باز کرد؛
راز پنهان فاش در بازار شد.
مومنان را شرع انور زد صلا؛
سینه هاشان مشرق الانوار شد.
این یکی بربام شد، آن بردرخت؛
سنگ و نیرو محض دین ایثار شد.
کم کمک در دست ها یارا نماند؛
شوق اندک، خستگی بسیار شد.
زن هنوزش نیمه جانی مانده بود،
پاسدارش هفت جان شد، یار شد؛
تخته سیمانی فراز آورد و سخت ‌
برسرش کوبید و ختم کار شد. . . .
گفتم از امداد غیبی دان که دین ‌
با زمان همرنگ و همرفتار شد؛
عصر سیمان است و عصر سنگ نیست؛
سنگسار القصه سیمانسار شد. ۹
بهبهانی بیداد و استبداد و تبعیض و تعصب را بر نمی تابد. مسحور و مفتون گرایش و اندیشه ای خاص و یا پای بند گروه و فرقه ای مشخص نیست. در گفتن حقیقت و ترسیم واقعیات و طلب آرمان خطر را به جان می خرد.
هیچ ظلمت، هیچ تهمت در حریمم ره ندارد
نوربخش و پاکدامن، آفتاب و آسمانم ‌
تاجی از دل های عاشق بر سرگیسو نهادم
‌زان که خود خود عاشقترین در حلقه عاشقترانم
‌از پی دل رفتم و دنبال هر باطل نرفتم ‌
هرچه دل گفت آن بگو، ناگفته آمد بر زبانم
‌عشق در من کرده گل، گر سنگسارم کرد باید
تن هدف کردم؛ بیا تا سنگ را در گل نشانم ۱۰
بهبهانی اندیشه و خیال را در هم آمیخته و با زبانی فشرده و گوشنواز با خوانندگان پیوندی عاطفی تنیده است. او با بهره جوئی از مضامین نو، و تعابیر و تصاویر بکر و سبکی متنوع، در غزل، این آشناترین و قدیمی ترین شکل شعر فارسی که بیش از هزار سال در حافظه‍ی فارسی زبانان جای کرده و بسیاری آن را «خفته» و حتی «مرده» پنداشته اند، حیاتی نو دمیده است. در یک کلام، غزل سنّتی را از زیر غبار چند صد ساله برکشیده و آن را به مضمون و محتوا و شکل و سبک و مخاطب تازه آراسته است.
استقبال بهبهانی از غزل سنتی به نحو‌ی حیرت آور غیر سنتی است. او نوگرائی را تنها در بلندی و کوتاهی ابیات یا گسستن کامل از گذشته نیافته است. او با درهم آمیختن نوین و کهن ساخت و بافتی بدیع آفریده که در شکل غزل است امّا در محتوا و زبان و مخاطب و دید با غزل سنتی تفاوت بسیار دارد. به قول ضیا موحد «سیمین بهبهانی هم به دسته عروضیان متعلق هست و هم نیست و جالب بودن قضیه هم در همین است.» ۱۱
غزل های بهبهانی اغلب کشش و فضاآفرینی یک قصه را دارد. او هم در شکل مالوف غزل تصرّف هائی جالب و بدیع کرده و هم آن را با شیوه های بیانی نوین تواناتر ساخته است. با استفاده از شگردهای روایی، بهبهانی به گفت و گو و منازله می نشیند، از طنز بهره می گیرد، جریان سیال ذهن را به شعرش راه می دهد و به داستانسرایی روی می آورد. او که همچون نیای مادری اش، شهرزاد قصه گو، راوی و نقال می شود، هرگز رویدادهای روزگار و مناسبات انسانی را سیاه و سفید تأویل نمی کند. انسان ها را به دو جبهه‍ی متخاصمِ خوب و بد، مستضعف و مستکبر، حاکم و محکوم، زنانه و مردانه متعلق نمی داند. جهان او مالامال از تاریکی مطلق یا روشنایی محض نیست و همچون جهان شهرزاد قصه گو جهان قوس و قزح است.
بهبهانی ویژگی ها و خصایل انسانی را در انحصار یک جنس یا گروهی خاص از مردمان نمی داند. می خواهد زن و مرد را بیرون از قفس تنگ تعاریف زنانگی و مردانگی ببیند و بشناسد. از همین روست که نیک و بد، زشتی و زیبایی، داد و بی داد، دوستی و دشمنی، وفا و پیمان شکنی زن و مرد را در کنار یکدیگر گنجانده. به دیگر سخن، از آغاز کار شاعری تا به امروز زنانگی هرگز محبس ذهنیّت بهبهانی قرار نگرفته و در همه حال فراخنای سرنوشت بشری-- از زن و مرد-- مد نظرش بوده است. با این همه، بهبهانی به اعتبار زن بودنش طبعا منظری زنانه دارد. او با تصرف کامل در بنیان غزل نه تنها به معشوق مفهومی نو داده بلکه رابطه سنتی زن و غزل را دگرگون کرده است. در اشعار غنائی اش حجاب رمز و راز از گرد مرد برگرفته شده تا حضوری جسمانی یابد و هاتف و موضوع عشق شود. چنین است که زن شاعر نیز حق انتخاب و قدرت بیان یافته، معشوق را برگزیده و غزلسرا شده.
ای باتو در آمیخته چون جان، تنم امشب
‌لعلت گل مرجان زده بر گردنم امشب ‌
مریم صفت از فیض تو-- ای نخل برومند! --
آبستن رسوایی فردا، منم امشب
‌ای خشکی پرهیز که جانم زتو فرسود!
روشن شودت چشم، که تر دامنم امشب ‌
مهتابی و پاشیده شدی در شب جانم
‌از پرتو لطف تو چنین روشنم امشب ‌
آن شمع فروزنده عشقم که برد رشک
‌پیراهن فانوس، به پیراهنم امشب ‌
گلبرگ نیم، شبنم یک بوسه بسم نیست ‌
رگبار پسندم، که زگل خرمنم امشب
‌آتش نه، زنی گرم تر از آتشم ای دوست!
تنها نه به صورت که به معنی زنم امشب ‌
پیمانه‍ی سیمین تنم، پر می عشق است ‌
زنهار از این باده، که مرد افکنم امشب!. . . ۱۲
با این همه، مظهر درخشان خلاّقیت سروده های بهبهانی را خانگی کردن تجدد باید شمرد. او با آشتی دادن مفاهیم و مقولات به ظاهر ناهمگون شرق را به غرب، نو را به کهن و الگوهای مردانه را به منظر زنانه پیوند داده است. غزل هایش از فرهنگ دیرپای ایران بس بهره برده و از همین رو درک و فهم کامل آنها مستلزم آشنایی با این فرهنگ است و شناخت جهانبینی نهفته در غالب آن ها نیازمند خواننده ای که معتقد به نسبیّت شناخت و حقیقت باشد و پذیرای سیر توقّف ناپذیر تجدّد.
شاید بتوان استفاده بدیع بهبهانی از سیما و سیرت کولی در اشعارش را بهترین گواه تلفیق مضامین نو با قالب غزل و بازاندیشی و باز خوانی مقوله های سنتی دانست. او نخستین شاعر معاصر ایران است که به احیا، بازسازی و نوخوانی چهره‍ی آشنای کولی پرداخته و از تصویری آشنا و بومی تفسیری نا آشنا فراهم آورده است بیشتر به این نیت که بر ارج و اهمیت آزادی تحرّّک تاکید کند. چه، برای او تحرّکِ نامشروط حق و ویژگی شهروند متجدد و زیر بنای آزادی انسانی است همچنان که دستیابی به آموزش و پرورش، نیل به استقلال مالی و حضور فعال در عرصه های اجتماعی و بالندگی در پهنه هنری نیز جملگی نیازمند آزادی تحرّّک اند.
تحرّک همزاد تجدّد و از شاخص های اصلی آن است. به گفته‍ی میلان کوندرا، نویسنده‍ی توانای چک، تجدّد ادبی زمانی آغاز شد که دن کیشوت مأمن و مأوای خویش را به قصد کشف جهان وا نهاد، خلوت خانه و آرامش جهان مألوف را ترک کرد و همراه یار وفادارش سانچو پانزا به استقبال مرارت و سختی رفت تا دنیایی دیگر را بیازماید. ۱٣ طبعاً مراد کوندرا این نبوده که قبل از دن کیشوت دیگران ترک یار و دیار نگفته بودند. اشاره‍ی او را باید به این واقعیت دانست که اگر در قرون وسطا جنگ و زیارت و نیاز مالی و انگیزه های سیاسی دلائل عمده‍ی تحرّّک بودند با آغاز تجدّد تحرّک انگیزه هایی نو یافت و از آن پس مختص به یک قشر و گروه خاص نبود. گاه به شکل کوچ روستائیان به شهرها تجلی می کرد و گاه همچون دن کیشوت، دلاور مانش، سوار بر مرکب نگون بختش نماد پویندگی و جویندگی می شد. تجدّد با سیر و سلوک انسان هایی آغازید که مرزهای دیار در خود فروبسته و منزوی را در نوردیدند.
شاید بهمین خاطر میشل فوکو معتقد بود که با ریشه گرفتن تجدّد و تثبیت آزادی و حق تحرّّک شهروند مفهوم مجازات هم دگرگون شد. اگر در جوامع سنتی کیفر بزهکار شکنجه و شلّاق و اعدام بود با تجدّد شهروند گناهکار از حق تحرّّک محروم شد و زندان به متداول ترین ابزار مجازات بدل گردید. گرچه، «زندان پر قدمت تر از آن است که بتوان گفت با تدوین قوانین جدید پدید آمده است،» ۱۴ ولی رونق بی سابقه‍ی آن در نظام کیفری چند قرن اخیر موید اهمیتی است که جوامع متجدّد برای تحرّک آزادانه‍ی شهروندانشان قایل شده اند.

امّا، آن هنگام که غرب به راه تجدّد گام نهاد و تحرّّّک را یکی از اساسی ترین حقوق مدنی انسان شمرد، جامعه‍ی ایران زنان را همچنان به عرصه‍ی اندرون محدود و مقیّد نگاهداشت و مانع حضور فعّالشان در فضای رو به گسترش اجتماعی شد. ۱۵ در حالی که تحرّک برای مردان همواره ارزشی والا و ستودنی قلمداد می شد، برای زنان شکستن مرزهای تعیین شده جایز به شمار نمی رفت. از همین رو، برای قرن ها، دیواری نمادین فضا را در ایران به دو بخش اندرونی/بیرونی تقسیم کرده و عرصه های عمومی را مختص مردان دانسته بود. نظام اجتماعی نه تنها بر پایه‍ی قوم و تبار و مذهب بلکه بر اساس جنسیت نیز چندپاره بود. تمایزی اساسی و شناخت شناسی میان دنیای زن و مرد وجود داشت.
همان فرهنگی که دور خانه ها دیوار می کشید و زن را درون دیواری پارچه ای و سیّار محصور می کرد، حضور وی را در فضاهای عمومی برنمی تابید، جای زن آرمانی را در چهار دیواری خانه می دانست و سکون او را نه تنها تشویق و ترغیب می کرد بلکه به آن مشروعیت و تقدّسی خاص می بخشید. زن ناشزه، یعنی زن نافرمان و خاطی، زنی بود (و هست) که بی عذر موجه و بدون توافق همسر خانه را ترک می کرد. برعکس، زن پارسا پا از گلیم خود فراتر نمی نهاد. تحرّک زنان غیر لازم و حتی خطرناک و فتنه برانگیز پنداشته می شد. گویی تفنّنی خطرزا بیش نبود. فرهنگ حجاب پاسدار چنین جدایی دنیای زن و مرد بود که گاه به تحبیب و زمانی به تهدید، حق حرکت آزاد را از زنان دریغ می کرد. برای خروج از خانه، حتی برای انجام فرایض مذهبی مانند زیارت و سفر حج، زنان مزدوج نیازمند اجازه‍ی همسرانشان و زنان مجرد محتاج موافقت اولیائشان بودند.
باور عمومی براین بود که تحرّک زنان نتیجه ای جز هرج و مرج و بی بند و باری ندارد، زیرا زن و مرد همچون پنبه و آتش اند و اگر نیازهای جنسی آنان محدود نشود لاجرم فتنه برمی خیزد. برای حفظ و تداوم میراث مردانه، رفتار جنسی زنان نماد عفت قومی و عمومی به شمار می رفت. ۱۶ مفاهیم اعتباری اخلاقی چون نجابت، حجب و حیا، شرم و ناموس و حتی غیرت و مردانگی رابطه ای تنگاتنگ با فضا داشت و ملازم غیبت زنان از عرصه های عمومی بود.
از اواسط قرن نوزدهم، به تدریج این باور که زنان ایرانی زندانیانی بیش نیستند رواج یافت. نهضت تجدّد همزاد تلاش زنان و مردانی شد که دستیابی گسترده زن و مرد را به عرصه های عمومی حق شهروند می دانستند. ۱۷ از همان آغاز، قیام علیه محدودیت های دست و پا گیر با موجی از مخالفت مواجه شد. ولی با همه ضدیت ها و کارشکنی ها، زنان در جستجوی افق های تازه بر دامنه تحرک خود افزودند. با شروع دوره ای نوین در مناسبات اجتماعی در ایران جغرافیای فرهنگی جامعه به سوی دگرگونی های روزافزون رفت. فضاهای عمومی دیگر در انحصار مردان نبود و زنان نیز به تدریج و با سرعتی فزاینده به آن راه یافتند. بدین سان، مرز میان زن و مرد و همراه آن مرز میان خصوصی و عمومی، محرم و نامحرم، نجیب و نانجیب رنگ باخت. امّا هرچه شمار زنانی که فضاهای مألوف را وا می گذاشتند بالاتر می رفت ناخشنودی تجددستیزان نیز تشدید می شد. دیری نپائید که حضور زنان در کوی و برزن تجسم آلودگی فرهنگ اصیل و ملی پنداشته شد.
منادیان و معاندان تجدد سکون یا تحرّک زنان را کانون بحث ها وکشمکش های خود کردند. گاه حضور زن در عرصه های عمومی نشان غرور ملی و زمانی نماد شرم قومی دانسته شد؛ زمانی درد بود و گاهی درمان درد. زمانی رذیلت بود و گاهی فضیلت. مشکلات جامعه گاه به تلویح و زمانی به تصریح به حساب حضور زنان در عرصه های عمومی گذاشته شد. چنین زنانی را چون دشمنان داخلی و ستون پنجم نیروهای استعماری و امپریالیستی دانستند و به خیانت متهمشان کردند. بسیار کسان گسیختن شیرازه های اخلاقی جامعه را نتیجه‍ی آزادی حشر و نشر زن و مرد در عرصه های عمومی پنداشتند.
شاید هیچ منبعی معتبر تر از ادبیات زنان در روایت و تشریح نقش محورین تحرّک در آغاز و ادامه‍ی سیر تجدّد نباشد. رویارویی با تجربه‍ی تجدّد در ایران محور بسیاری از جدال های اجتماعی و فرهنگی در جامعه شد. امّا در کنار آن جنبش دیگری هم نطفه بست و ریشه گرفت؛ جنبشی که خونین و خشونت آمیز نبود و تنها به یاری قلم به نبرد ارزش های حاکم رفت؛ همان جنبشی که حاشیه نشینی نیمی از جامعه را نپذیرفت، حیطه و مفاهیم زنانه و مردانه را گسترده کرد، طلسم غیبت زنان در عرصه های عمومی را شکست و اندیشه خلاق را در خدمت یک خانه تکانی فرهنگی نهاد.
شمشیر خویش بردیوار آویختن نمی خواهم
‌باخواب ناز جز درگور آمیختن نمی خواهم:
شمشیر من همین شعر است
‌پُرکار تر زهر شمشیر
با این سلاح شیرینکار
خون ریختن نمی خواهم
‌جز حق نمی توانم گفت ‌
گر سر بریدنم باید
سر پیش می نهم وز مرگ
‌بگُریختن نمی خواهم.
ای مرد من زنم، انسان، ‌
بر تارکم به کین توزی
‌گر تاج خارنگُذاری‌
گل بیختن نمی خواهم
‌با هفت رنگ ابریشم
‌از عشق شال می بافم
‌وین رشته های رنگین را
بگسیختن نمی خواهم
‌هرلحظه آتشی در شهر
افروختن نمی یارم
‌هر روز فتنه یی دردهر
انگیختن نمی خواهم
‌ای زن ستیز بدفرجام ‌
جنگ و جنون و جهلت بس!
این جمله گرتومی خواهی
‌ هیهات، من نمی خواهم. . . ۱٨
نفس نویسندگی ورود به گستره های همگانی است. نوعی کشف حجاب است. تسرّی به جهان دیگران است. نویسندگی به زن حضوری اجتماعی و علنی می بخشد و مرز میان محرم و نامحرم را در می نوردد. همین تحرّک و تموّج دریغ شده از زنان محور اصلی و درونمایه‍ی آثار زنان شاعر و نویسنده‍ی معاصر ایران است. از همان لحظه که قره العین با باد صبا همگام و همراه شد و مرزها را پیمود تا به امروز که سیمین بهبهانی خود را کولی می داند و همانند کولی اشعارش دیوار سکون و سکوت را می شکند، زنان نویسنده و شاعر بر تحرّک آزاد پای فشرده و مرزهای تصنعی تحمیل شده بر زن را برنتافته اند. بی سبب نیست که کلماتی همچون قفس و زندان و افعالی همچون برخاستن، پریدن، در راه بودن، پرواز کردن، و اوج گرفتن در شمار متداول ترین واژه ها در نوشته ها و سروده های زنان است.
و همین پرواز و بی مرزی جان و لُبّ کلام آثار بهبهانی است که می گوید: «اگر آرش کمانگیر جان در تیر نهاد و آن را پرواز داد تا مرز کشورش را بسازد، من جان در کلام نهادم و پروازش دادم تا اندیشه شاگردانم را پرواز دهم و بی مرزی را بسازم.» ۱۹ بهبهانی این اعتقاد دیرینه درباره‍ی «جای زن» را همواره به چالش طلبیده و بی پروا از تیر تهمت و تکفیر با جیره بندی فضا و تسلط انحصاری مردان بر آن به ستیز برخاسته است. اگر پرنده و پرواز در اشعار اکثر زنان شاعر صد سال گذشته‍ی ایران نقشی محورین ایفا کرده، این کولی است که در اشعار بهبهانی رخ می نماید و در هیچ مدار بسته ای محبوس نمی ماند.
کولی در ذهن و خاطره‍ی ایرانیان معانی و ویژگی های گوناگون و گاه ضد و نقیض را تداعی می کند. از آن جمله این که او پیوسته در حرکت و خانه به دوش است. از دهی به دهی، از شهری به شهری و از دیاری به دیار دیگر سفر می کند. در پرده نمی نشیند و بی پرده سخن می گوید. زبانی دراز و پایی تیز دارد. سنگین و صامت نیست. دهخدا واژه کولی را مترادف با «زن بی شرم، بسیار سخن و دشنام، پر داد و فریاد، سلیطه، آپاردی و فاحشه» می داند. کولیگری در زبان فارسی باری منفی دارد و لغت نامه ها آن را مترادف با «غرشمالی، ارقگی و داد و فریاد بیهوده کردن» می دانند. و البته این همه جای چندان تعجب نیست. فرهنگی که برای قرن ها زن را خانه نشین و محصور اندرونی خواسته و او را سنگین و صامت پسندیده، فرهنگی که از تحرک زن هراسی عمیق داشته و واژگانی همچون «خیابانگرد»، «ولگرد» و «هرجائی» را برای زن مترادف با فحشا دانسته، طبعاً تحرک بی امان کولی خوشایندش نیست و آن را به آسانی برنمی تابد.

بهبهانی بارها در اشعار و گفته هایش به این نکته اشاره کرده که کولی اشعارش خود اوست. «کولی منم، آه! آری، اینجا به جز من کسی نیست؛ / تصویر کولی است پیدا، رویم در آئینه تا هست». ۲۰ او با روایتی نو به این مهاجر ازلی سیمایی توانمند می بخشد. دلبستگی بهبهانی به این انسان طرد شده ولی آشنا و پرتوان در واقع دست رد زدن به بسیاری از ارزش های سنتی در باره‍ی زنانگی و به ویژه در باره‍ی «جای زن» است. کولی بهبهانی استقلالی محصور ناشدنی دارد، بر سرنوشتش حاکم است، تخته بند خانه نیست. در پستو نمی ماند. رام نمی شود. زندانی معانی آرمانی نیست. از شرق است ولی به غرب سفر می کند. قدرتی جادویی دارد. کف می بیند. فال می گیرد. گذشته را می داند. آینده را پیش بینی می کند. مشکل می گشاید و دعا می نویسد.
کولی بهبهانی با همه شباهت های آشکارش با تصویر آشنای کولی ویژگی های بدیع و جالب دیگری نیز دارد که نه جزیی اند و نه تصادفی. هر دو می خوانند، می رقصند، می خندند و های و هوی می کنند. هردو زبانی دراز و رویی باز دارند. در پرده نمی نشینند و در پرده سخن نمی گویند. پیوسته در حرکت اند و خانه به دوش. امّا کولی بهبهانی حضوری قایم به ذات خود دارد. او نه وسوسه گر ابدی است نه حوری همیشه باکره. نه فریبکار است نه فریب خورده. نه ابله است نه سست بنیان. انسانی است آگاه که می خواهد آزاد باشد، دوست بدارد و دوستش بدارند. هرچند ملعبه‍ی دست سوداهای جنسی نیست ولی به نفی عشق و نیازهای جسمی هم تظاهر نمی کند. کولی بهبهانی مرز شکن است و مرز پیما. راکد ماندن و در گودالی خشک شدن را برنمی تابد. الفتی با حصار ندارد. همواره در جریان است و همچون نسیم صید ناشدنی. طاغی و عاصی است و یال اسب تازنده اش باد را شانه می زند.
با قدم های کولی، دشت بیدار می شد؛
با زلال نگاهش، برکه سرشار می شد.
لب زهم باز می کرد، کهکشان می درخشید. . .
موی بر چهره می ریخت، آسمان تار می شد. . .
تیغه اعتمادش -- در دو پستان نهفته --
با دل نابکاران، گرم پیکار می شد.
یال اسبش که می تاخت، باد را شانه می زد؛
ضرب نعلش که می کوفت، رقص تاتار می شد. ۲۱
بهره جوئی بهبهانی از تصویر کولی برای باز اندیشی و بازخوانی مفاهیم زنانگی را باید کاری درخشان و بی نظیر شمرد. او قدرت و نه غرشمالی کولی، استقلال و نه آوارگی اش، تظلم و نه ارقگی اش، تحرّک و نه ولگردی اش را بر می کشد و تصویری ناآشنا از این چهره‍ی آشنا ارائه می کند. صدای کولی که همچون بدنش در کوچه و بازار گذر دارد برای بهبهانی حرمت بودن است و لازمه‍ی زندگی، نه نشانه‍ی بی حیایی و «کولیگری».
کولی ! به حرمت بودن، باید ترانه بخوانی
‌شاید پیام حضوری تاگوش ها برسانی.
دود تنوره‍ی دیوان سوزانده چشم و گلو را،
برکش ز وحشت این شب فریاد اگر بتوانی. . .
کولی ! برای نمردن، باید هلاک خموشی!
یعنی به حرمت بودن، باید ترانه بخوانی. ۲۲
_______________________________________________________________
* استاد بخش ادبیات فارسی و مطالعات زنان در دانشگاه ویرجینیا.
پانوشت ها:
۱. سیمین بهبهانی به سال ۱٣۰۶ در تهران زاده شد. مادرش فخرعظمی ارغون، و پدرش عباس خلیلی، نویسنده و شاعر بودند. تحصیلات متوسطه را تمام نکرده بود که با حسن بهبهانی ازدواج کرد و علیرغم مشکلات فراوان رشته حقوق قضایی را در دانشگاه تهران به پایان رساند. بهبهانی تدریس را به حرفه های دیگر ترجیح داد و تا بازنشستگی دبیر دبیرستان های تهران بود. برای شرح مفصل زندگی بهبهانی ن. ک. به: نیمه‍ی دیگر، ویژه سیمین بهبهانی، شماره ۱، دوره دوم، پائیز ۱٣۷۲.
۲ . حمید مصدق، نیمای غزل، به کوشش علی دهباشی (تهران: نگاه، ۱٣٨٣)، ص ۶٣۱.
٣ . زنی با دامنی شعر به کوشش علی دهباشی (تهران: نگاه،۱٣٨٣)، ص ۱۵.
۴ . نیمه دیگر، ویژه سیمین بهبهانی، ص ۲۷.
۵. سیمین بهبهانی، «دنیای کوچک من،» گزینه اشعار (تهران: مروارید، ۱٣۶۷)، ص۱٣۷.
۶ . سیمین بهبهانی، یک دریچه آزادی، (تهران: سخن،۱٣۷۴)، ص ۱۷۵.
۷ . ن. ک. به: شعر «زمین کروی شکل است،» یک دریچه آزادی، صص ۱۲۹-۱٣۰.
٨. (سه تار شکسته (۱٣٣۰)؛ جای پا (۱٣٣۵)؛ چلچراغ (۱٣۴۶)؛ مرمر (۱٣۴۲)؛ رستاخیز (۱٣۵۲)؛ خطی زسرعت و از آتش (۱٣۶۰)؛ ارژن (۱٣۶۲)؛ گزینه اشعار (۱٣۶۷)؛ کاغذین جامه (۱٣۷۱)؛ کولی و نامه و عشق (۱٣۷٣)؛ عاشق تر از همیشه بخوان (۱٣۷٣)؛ یک دریچه آزادی (۱٣۷۴)؛ جای پا تا آزادی (۱٣۷۷)؛ از سال های آب و سراب (۱٣۷۷)؛ یکی مثلاً این که (۱٣۷۹)؛ مجموعه‍ی اشعار (۱٣٨۴) و ای دیار روشنم (۱٣٨۵).
۹. سیمین بهبهانی، «در کوی و گذار۶،» کاغذین جامه (سن حوزه: نشر زمانه،۱٣۷۱)، ص. ۱۵۷.
۱۰ . «شانه‍ی فیروزه،» یک دریچه‍ی آزادی، ص ۱۷۲.
۱۱ . ضیا موحد، «تأملی در شعر سیمین بهبهانی،» نیمه دیگر، ویژه سیمین بهبهانی، صص۶۶-۶٣.
۱۲ . سیمین بهبهانی، «رگبار بوسه،» رستاخبز ( تهران: زوار، ۱٣۵۲)، صص۱۱- ۱۲.
۱٣ . . ن. ک. به:
Milan Kundera, The Art of the Novel, translated by Linda Asher, New York, ۱۹٨٨,PP. ٣-۲۰.
۱۴. میشل فوکو، مراقبت و تنبیه؛ تولّد زندان، مترجمان نیکو سرخوش و افشین جهاندیده، (تهران ، نشر نی، ۱٣۷٨)، ص ۲٨۶.
۱۵ . جالب آنکه در همان کتاب دن کیشوت که نخستین شاهکار ادبیات مدرن جهان است، زنی پوشیده در حجاب اسلامی که زورایدا نام داشت در صحنه ادبیات غرب رخ نمود. قبل از زورایدا زنان مسلمانی که در صحنه ادبیات اروپا ظاهر می شدند زنانی مستقل و قدرتمند بودند و هرگز در حجاب رخ نمی نمودند. از برامیمند (Bramimonde)تا نیکولت (Nicolette)و شاهدختهای متعدد جملگی نه مظلوم بودند و نه محجوب ، نه محصور بودند و نه تبعیدی ورطه ای هولناک. برعکس، نقشی عامل و فعال ایفا می کردند، و حضوری انکار ناشدنی و اراده ای آهنین داشتند.
برای بحث جامعی در این زمینه ن. ک. به:
Mohja Kahf: Western Representation of the Muslim Woman: From Tergamant to Odalisque, Texas, ۱۹۹٨.
۱۶. هرچند جدایی دنیای زنان و مردان بسان نوعی آرمان بشمار می آمد ولی هرگز به طور کامل تحقق نمی یافت. زنان مسن تر که اغلب به نظر جامعه میل جنسی نداشتند و آن را در دیگران برنمینگیختند به تحرّک جنسی بیشتر مجاز بودند. به علاوه زنان طبقات فرودست، زارعان، و عشایر نیز نمی توانستند آرمان های جدایی زن و مرد را رعایت کنند. نیاز مالی یا شرایط زندگی آنان ایجاب می کرد که برای امرار معاش راهی کوی و برزن شوند.
۱۷ . بیش از صد و پنجاه سال است که تجربه‍ی تجدّد محور و مبحث جنبش های سیاسی، مذهبی، فلسفی، و ادبی در ایران بوده است. مورخان و منتقدان به تفسیر درباره‍ی این مقوله نوشته و مختصّات آن را چه به عنوان الگوی یک نظام اجتماعی، چه به عنوان یک منظر و جهان بینی ویژه بر شمرده اند. نیت من در اینجا تنها بررسی پیوند ساختاری تجدّد و آزادی تحرّک زنان است.
۱٨ . سیمین بهبهانی، «شمشیر،» ای دیار روشنم، (لوس انجلس: شرکت کتاب، ۱٣٨۵)، ص ٨۵.
۱۹ . سیمین بهبهانی، «نامه ای چاپ نشده به کیهان،» ۵/٣/۷۰، ص ۷.
۲۰ . «کولی واره، ۱،» دشت ارژن، ص، ۲۰.
۲۱. «کولی واره، ۲،» همان، ص ۲۱.
۲۲ . «کولی واره، ٣،» همان، ص ۴٣

منبع: بنیاد مطالعات ایران


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست