از سروها آزادهتر
برای گــُرد آفرید غزل
ویدا فرهودی
•
آبیترین آواز را خواند و به راهی دور رفت
شبتاب بود و عاقبت تا اصل خود، تا نور رفت
خـُلواره وش، آتش نهان، در دفترش بود و از آن
زد اخگری بر خامشان، چون شعله ها پر شور رفت
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
پنجشنبه
٣۰ مرداد ۱٣۹٣ -
۲۱ اوت ۲۰۱۴
آبیترین آواز را خواند و به راهی دور رفت
شبتاب بود و عاقبت تا اصل خود، تا نور رفت
خـُلواره وش، آتش نهان، دردفترش بود و از آن
زد اخگری بر خامشان، چون شعله ها پر شور رفت
هر واژهاش فریاد شد، ویرانگر ِبیداد شد
با او سخن آزاد شد، تا غایت منظور رفت
شب در خودش شد سرنگون، تب کرد چون شهر جنون
تا قلب بیمار سکون، رَغم شب دیجور رفت
در رگ رگ ِ بیتاب او، توفید دائم جستجو
آزاد چونان آرزو، آن سوی هر دستور رفت
اهریمن اش با حیلهها، میخواست بندد دست و پا
شاعر ولی تا انتها، عصیانی و مغرور رفت
شعرش دوانده ریشه در هر گوشه ازخاک وطن
از سروها آزاده تر، زنده است اگردر گور رفت
زن بود و تا معنا شدن بی تاب و بی پروا شدن
با همت جادویی اش زیبا به سان حور رفت
روشنگر شیرین زبان،با کی نبودش از بیان
خورشید شعرش جاودان،تا منزلی در نور رفت
ویدا فرهودی
مرداد ماه ۱۳۹۳
|