یادداشت سیاسی سیاسی دیدگاه ادبیات زنان جهان بخش خبر آرشیو  
  اجتماعی اقتصادی مساله ملی یادبود - تاریخ گفتگو کارگری گزارش حقوق بشر ورزش  
   

گفتگویی با عرفان قانعی فرد ( مترجم )، درباره
رسالت رادیو زمانه، در گستره بی مرز جهان


مینو فرهی


• عرفان قانعی فرد، مترجم و محقق جوان کشورمان چند روزی است که در بیمارستان با بیماری سختی دست و پنجه نرم می کند و آنقدر خوش روحیه و خنده رو ست که انگار کسی دیگری را بستری کرده اند...به عیادش که رفتیم ، خاطرات زیبایی برایمان می گفت و در میان بحث با صدایی قشنگ و با احساس از رادیو زمانه گفت... ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
دوشنبه  ۲۴ مهر ۱٣٨۵ -  ۱۶ اکتبر ۲۰۰۶


 
عرفان قانعی فرد ، مترجم و محقق جوان کشورمان چند روزی است که در بیمارستان با بیماری سختی دست و پنجه نرم می کند و آنقدر خوش روحیه و خنده رو ست که انگار کسی دیگری را بستری کرده اند...به عیادش که رفتیم ، خاطرات زیبایی برایمان می گفت و در میان بحث با صدایی قشنگ و با احساس از رادیو زمانه گفت...
 
والله ... امروز در تخت بیمارستان که با روپوش و ردای سفید تکیه زده ام ، اما  دیگر هیچ چیزی برایم زیباتر از مرور خاطرات کار کردن نیست....راستش چند سالی است که فقط با کار پشت کار زنده ام...اما الان دیگر کار از من می گریزد و مبادا که یادش هم... چون همیشه بر این اعتقاد بوده ام که فقط وفقط ذات کار اصل بوده و مابقی فرع و بی اهمیت است ! – باید از رود گذشت … باید از رود ، گرچه گل آلود،  گذشت ...
 
. گلبولهای قرمزم گویا سرطان نشان داده اند و من هم نشسته ام به انتظار معجزه پزشکهای هموطنم و قلب و تنم می لرزد از سرمای دورنم....
دستم می لرزد و فعلا نمی توانم بنویسم.... نا سلامتی خوشنویسم .... و باورم نیست ز بد عهدی ایامم هنوز.... اما امروز خوبم... یعنی بهترم، این گوشی ضبط جیبی ام که در گوشم وز وز می کند.... دوستی مثل شما ۲ ساعتی را از رادیو زمانه ضبط کرده و برایم آورده است بیکار نباشم ...شاید....
 
هرروزی که از خواب بیدار می شوم خدا را شکر می گویم که هنوز زنده ام و می توانم حرکت کنم .به قول شاملو " زمان را لمس می کنم … می وزم ، می بارم ، می تابم …می درخشم و فرو می ریزم "…اینکه جوانم و نمی دانم در آینده فلان می کنم وبهمان ، خود حدیث آرزومندی است ... و گرنه بشر دو پا ، به نقش آفرینی و خلاقیت زنده است " رقصان ، در جان سبز خوش "   … اما نمی خواهم و نخواسته ام بایستم تا " زمان لنگ لنگان از برابرم بگذرد" …به نظرم در گوشه پستو و غار تنهایی باید نشست و کار کرد... چون به قول شاملو ، زمان بی شرمانه تنگ و کوتاه است
 
... می دانم که مهدی جامی نازنینم مسئولیت این رادیو را بر عهده دارد و در ایامی که ایران به سوی جوان گرایی و تنوع  و تازگی می رود و چه بسیارند صاحبان قلم و هنری که از جوانان می گریزند و سایه های تلخ و مهیب پدر سالاری  جوانها را نیز می ترساند چه رسد به وصل و مفاهمه....
 
مهدی  در این میانه قد علم کرده تا از جوانها مدد گیرد و به انها بازگرداند صدایشان را و شاید هم نه دیگران را وادار به شنیدن و دیدن جوانان کنند که چگونه نهال عمر و فکرشان دارد قوام می گیرد و سایه می اندازند و این اراده رشد را باور کردن خود مایه بارور شدن شان است....
مهدی و دوستان دیگی که شاید بدون اغراق همه شان را از دور و نزدیک می شناسم امروز به صدایی آواز در داده اند که دیگر جهت می دهد و حرکت می انگیزاند برای نسل فعلی و فردا روز...
 
...نه من قبول ندارم که کپی کاری می کنند ، کار رادیو کار کمر شکنی است ...هنر و علم و فن می خواد و دانش و بینش در کنار ذوق و حس لازم است.... ایراد گرفتن آسان است ، اگر کسی مرد میدان باشد وسط کار می آید نه اینکه گوشه ای بنشیند و ایراد بگیرد فقط...سر محبت ببین نه نقص گناه که هر که بی هنر افتد نظر به عیب کند...
 
به گمانم ... در این رادیو هم بچه های فعال در ان و هم شنوندگانش،  نو آموخته هایی خواهند اندوخت که هر راستی را نشاید گفت ، هر سخن جایی و هر نکته مکانی دارد ، چون فضای اجتماعی و ذهنی  جامعه امروز چندان مساعد نیست ، تا هر سخنی را منتشر کرد . هنوز مردم – حتی قشر روشنفکر– در گیر ودار حصار مدارها هستند ، همه چیز با ترازو های شخصی سنجیده می شود ، مانند سیاستمان ، ملوک الطوایفی حرکت می کنیم … به جای نقد علمی و. درست این رادیو ، حکم صادر می شود یا تحریم می کنند بعضی از این افراد بی هنر ....خوب می دانم هم بچه های رادیو و هم مهدی و...می دانند که با این جور و این نوع بازیهای قبیله ای هم نمی شود هر چیزی را آزادانه گفت ...هنوز تعصب و احساسات موج می زند ، خیلی افراد دنبال مدال و نام ونشان و عنوان هستند ، پس دردسر خریدن چه فایده ای دارد ؟!... " به هیچ خنجر این ریسمان نمی گسلد"
کافی است در این رادیو همه بیاموزند که سخن از هر چیزی گفتن ، نشانه تعقل و تفکر انسان سالم نیست !
گاه باید کرکره را پایین کشید !" چون موج ، در گریز از خویشتن ، پیوسته می کاهم ،…زان که بر این پرده تاریک ،… آنچه می خواهم نمی بینم و انچه می بینم نمی خواهم "…
 
بچه ها شاید برای این کارشان ، تاوان سخت ببینند اما مهم نیست آب دیده می شوند...
 
چون  کار فرهنگی مستقل در سرزمین ما بسیار مشکل است … پوست کرگدن می خواهد،  که از نقدها و تهمت ها و برچسب ها و خرده فرمایشها نهراسید و جلو رفت ، به قول شفیعی کد کنی بزرگ :
 
] "سر آن ندارد امشب که بر آید آفتابی ؟"             تو خود افتاب خود باش و طلسم کاربشکن
بسرای تا که هستی ، که سرودن است بودن                  به ترنمی دژ وحشت این دیار بشکن
ز برون کسی نیاید چو به یاری تو اینجا                     تو ز خویشتن برون آ ، سپه تتار بشکن [
 
این خرده فرمایشها که وابسته به فلان و بهمان هستند ، بی مورد است...هر چیزی به یک جایی وابسته است ... پس ما در دانشگاه درس می دهیم ، لابد می شویم حکومتی ! ها ؟!...
 
خانم باور کنید اکثر بچه های این رادیو و سرپرستش  به مطالعه آثار فلسفه امروز و اندیشه مدرن آشنا هستند  ... از نحله گرایی و مکتب گروی فارغ اند و در دام پیش داوری و نظام بسته توهم و تعصب غرق نشده اند  ، حالا این رادیو را ابزاری  برانگیزاننده اندیشه و مبتکر گفتگو می بینند  که پرسشگربود و فعال ، چشم بسته و با جزمیت سفسطه بافی نکرد  ، بلکه به اقتضای نیاز نوین اندیشه ، به ارزشیابی مجدد میراث فکری ، خود پرداخت ، برخوردی نقادانه و آمیخته به شک وهمراه با معرفت داشت...
 
شهرت نمی خواهند ! مطرح شوند که چه ؟ .... از بانک پارسیان وام بگیرند ؟!....
 
همخین که در حد وسعشان ، در دایره و دور بسته و محفل چند نفر انسان متحجر و خشک اندیش نمانده اند  ، بلکه به جستجوی تفکر جهانی رفتند ، تا با تحلیل و تاویل و تفکر و جستجو به رفع نابسامانی و آشفتگی و گسست معرفتی پرداخته اند...جای خوشحالی دارد ....
گذشت زمان همه آنها را معرفی و نقد خواهد کرد ... ما ایرانی ها نمی دانم چرا اینقدر عجله در نقد دیگران داریم !....
داوران بی رحمی مانند تاریخ ، قضاوت می کند... که بی رحمانه نقدشان خواهد کرد.....انچه که راز تاریخ اقتضا می کند آن است که دنباله روزگاران امروز ، تاریخ فردا است ...به حکم ضرورت باید در برابر تاریخ تسلیم شد و پذیرفت که دیدن وشناختن تاریخ ، روشنگر راه آینده است و به عبارتی چراغی فراسوی آینده ...اوج کج اندیشی و جنون طبعی است اگر این واقعیت انکار شود ... تجربه اعصار است که ذهن انسان را می پروراند.تاریخ تکرار نشدنی است ،اما استمرار دارد ،پیوسته انسان شیفته تجربه است و غرق درتوهمات آرمانشهر خویش و آن آنست که خطاهای گذشتگان را می آزماید و بی خبرانه می پندارد که تاریخ تکرار می شود!در کنار آموختن فلسفه ،باید تاریخ را هم با دقت خواند ؛تا افکارمان را مسخ نکنند ... در تاریکی نگاهمان ندارند به خفتن وادارمان نکنند...
 
همین بچه های رادیو ، می دانم اراده رشد خود را باور دارند و بنیانهای فکری جدید را برای خود نهادینه می کند. و همچون جویبار جاری،آزاد و رها تکثیر می شوند .تا بدانند " در گستره بی مرز این جهان " در کجا ایستاده اند ؟!
 
به قول شفیعی کدکنی :
 
"آن عاشقان شرزه که با شب نزیستند                  رفتند و شهر خفته ندانست کیستند
مرغان  پر گشوده طوفان که روز مرگ       دریا و موج و صخره بر ایشان گریستند
هر صبح وشب به غارت طوفان روندوباز               باز ،آخرین شقایق این باغ نیستند "
 
 
من حیف که از انها دورم ... و بیمار ... وگرنه با جان و دل به ایشان کمک می کردم...می دانم موفق خواهند شد
 
 
 


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست