یادداشت سیاسی سیاسی دیدگاه ادبیات زنان جهان بخش خبر آرشیو  
  اجتماعی اقتصادی مساله ملی یادبود - تاریخ گفتگو کارگری گزارش حقوق بشر ورزش  
   

نامه بختیار به خمینی و امپراطوری دروغ


محمود دلخواسته


• یکی از این جریانهایی که بگونه ای سیستماتیک به این روش توسل جسته است، جریان همکاران آقای بختیار می باشد. این جریان با سواستفاده از حاکمیت استبداد بعد از انقلاب، بیشترین کوشش را بکار برده است تا چهره ای پیامبرانه و نابغه ای بی بدیل از آقای بختیار ارائه دهد، انقلاب بهمن را خودکشی جمعی بخواند و نسل جوان را حتی از اسم انقلاب بترسانند ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
آدينه  ۷ شهريور ۱٣۹٣ -  ۲۹ اوت ۲۰۱۴


زبان استبداد، زبان دروغ است و هدف از دروغ، کنترل و تابع و کار پذیر کردن مردمی می باشد که به زیر سلطه گرفته است. اصولا استبداد هر چه به اصول و قوانین سلطه آشناتر باشد کنترل جامعه را کمتر از طریق سرکوب و بیشتر از طریق فریب افکار عمومی میباشد که انجام می دهد. برای اینکار بیش از هر چیز نیاز به در اختیار گرفتن تاریخ جامعه، ایجاد جهانی مجازی و واقعی پنداشتن آن جهان از نظر جامعه دارد و این از آنجاست که نیک می داند که آینده، در گذشته است که ایجاد می شود و بنابراین برای در اختیار گرفتن آینده نیازی حیاتی دارد که گذشته را در اختیار بگیرد چرا که وقتی جامعه، قرائت استبداد، از گذشته را حقیقت پنداشت، بار کنترل جامعه را به منزل رسانده است.
کار استبداد بس آسانتر می شود وقتی که مخالفانی که از نظر اندیشه راهنما و هدف، که همان قدرت است، با آن اینهمانی می جویند و بنا بر این آنها نیز به کاربرد سیستماتیک دروغ نیاز پیدا می کنند تا جامعه قرائت آنها از گذشته را حقیقت محض بپندارند تا از این طریق بتوانند کنترل گذشته را از دست قدرت حاکم خارج و از این طریق هم به سقوط آن کمک و هم جانشین شدن خود را تضمین نمایند. و البته از آنجا که جامعه جز دروغ نمی شنود، رابطه اش با تاریخ خود و امور واقع قطع می شود و زندانی جهانی و جهانهایی مجازی که کم کم آنرا واقعی می انگارد می شود و بنا براین زمانی که جامعه به شنیدن دروغ معتاد شد و رابطه اش با جهان واقعی قطع، آنگاه هم حساسیتش نسبت به دروغ از بین می رود و هم دروغی را می پذیرد که بیشتر تکرار می شود و البته در چنین شرایطی جریانی که بیشترین رسانه ها را در اختیار دارد و بنا براین توان تکرار بیشتر دروغ را دارد حال و آینده خود را تضمین می کند.
یکی از این جریانهایی که بگونه ای سیستماتیک به این روش توسل جسته است، جریان همکاران آقای بختیار می باشد. این جریان با سواستفاده از وضعیتی که استبداد بعد از انقلاب بر وطن تحمیل کرده است، بجای تحلیل علل بازسازی استبداد در بعد از بهار انقلاب و پیشنهاد روشها برای ادامه انقلاب در هدفهای دموکراتیکش، بیشترین کوشش را بکار برده است تا چهره ای پیامبرانه و نابغه ای بی بدیل از آقای بختیار ارائه دهد و اینکه نادره ای بود که از قبل چهره واقعی آقای خمینی را می شناخته است ولی در دریای طوفانی انقلاب و زمانی که جنون انقلاب جامعه را از خود بیخود کرده بود و بقول آقای بختیار مردم مانند الاغ بدنبال آقای خمینی افتاده بودند (برای نمونه): "... که [یعنی خمینی ن] چهل میلیون آدم بدبخت و بیچاره و دور از سیاست را خر کرده بود، چکار می شود کرد؟"(1) ایشان خطر فاشیسم دینی را درک کرده و با بخطر انداختن خود کوشش در جلوگیری از آن کرده است ولی به علت عدم شعور عمومی در درک خطر او تنها مانده است و اینگونه مردم را به توبه و اظهار پشیمانی عمومی خوانده و در نتیجه جمعی از نخبه گان قدرت مدار دیروز به جای نقد اندیشه راهنمای خود، قبله عوض کرده و حال از درگاه مرقد مطهر اقای بختیار طلب بخشش و مغفرت نمایند.(2) و اینگونه با انقلاب بهمن را خودکشی جمعی و نتیجه عملکرد غریزه مرگ عمومی خواندن(3) کوشش در لجن مال کردن عظیمترین جنبش اجتماعی قرنهای اخیر وطن و سرزنش و ملامت کردن شرکت کنندگان در انقلاب کردن، نسل جوان را حتی از اسم انقلاب بترسانند و اینگونه از اصلی ترین عوامل طولانی شدن عمر استبداد حاکم بشوند.
البته وقتی کوشش در تحمیل چنین قرائتی بمردم می شود، هر اطلاع و واقعیتی که تصویر این نابغه دوران را به چالش بکشد و سبب فرو ریختن اسطوره شود لازم است بسرعت سانسور و در صورت عدم توانایی در سانسور، کوشش در ترور شخصیت افشا کننده و در کنار آن کوششی دیگر در محدود کردن خسارتی که به تصویر وارد شده است شود.
در این رابطه تصمیم گرفتم که بمناسبت سالگرد نامه آقای بختیار که سالی قبل از انقلاب برای اقای خمینی نوشته شد و از طریق، بقول خودشان، دوست مبارز خود بنی صدر، به ایشان رساندند رابا توضیحی دوباره منتشر کنم:
این نامه اولین بار حدود 25 سال پیش در نشریه ایرانشهر در آمریکا منتشر شد ولی از آنجا که هنوز اینترنت در دسترس عموم جامعه نبود، فقط عده بسیار معدودی از این نامه مطلع شدند. انتشار دوباره آن را اینجانب حدود 5 سال قبل در تحقیقی که تحت عنوان: "بختیار: اسطوره و واقعیت" منتشر شد، انجام دادم. در آن زمان، بسیاری از یاران و همکاران اقای بختیار از جمله آقای علی شاکری در مقالات مفصلی که در پاسخ به تحلیل منتشر کردند، نامه را جعل و دروغ خواندند و اینکه اقای بختیار هرگز چنین نامه ای به اقای خمینی ننوشته است.(4) و این در حالی بود که سالها قبل آقای بختیار در مصاحبه با تاریخ شفاهی هاروارد نوشتن نامه در سال قبل از انقلاب به آقای خمینی را تایید کرده بودند:
" قبلا هم یک نامه برای ایشان (خمینی) فرستادم و آن نامه عبارت است از یک نامه‌ای که «آقا! من یک آدمی هستم که یک مبارزاتی کردم که چنین است و چنان است (!) و خیلی خوشحال می‌شوم اگر شما هم مرا راهنمایی بکنید." (5)
ولی حدود دو سال بعد از انتشار تحقیق، آقای حمید ذوالنور، جانشین آقای بختیار و رئیس شورای نهضت مقاومت ملی، در مقاله ای در سایت بی بی سی وجود این نامه را تایید کردند ولی بروش معمول کسانی که درون گفتمان قدرت عمل می کنند، به توجیه محتوای نامه پرداخته و در رابطه به محتوای عبارات نوشتند:
" حتی بی انصاف ترین و مغرض ترین افراد نسبت به دکتر بختیار نمی توانند از کلمات و عبارات این نامه که با تعارفات و آداب مرسوم نامه نگاری نوشته شده است، چنین استنباط کند که بختیار خود را در اختیار آیت الله خمینی گذاشته است." (6)

حال با این اطلاعات لازم است که به نامه ایشان مراجعه کنیم:



- حضرت آیت لله خمینی دامت برکاته؛ خاطر مبارک شاید از انتشار اعلامیه مورخ ۲۲ خرداد ۵۶ که با امضای اینجانب و آقایان دکتر کریم سنجابی و داریوش فروهر در تهران انتشار یافته است اطلاع حاصل فرموده اید.
ما در مقابل خلق و خدا بیان این حقایق را ادای وظیفه ملی و دینی خود دانسته ایم و اوضاع کشور را همانطوری که هست بگوش هموطنان خود ودنیای خارج رساندیم.
در این ایام که برای چند روز اقامت در فرانسه بودم با دوستان وهمفکران خود تبادل نظر کردم واکنون به وسیله دوست مبارز خود آقای ابوالحسن بنی صدر این عریضه را به حضور آن حضرت تقدیم می دارد. عطف نظر به گذشته و سوابق امضا کنندگان نامه ی مذکور خواستم استدعا نمایم که به منظور وسعت بخشیدن به مبارزات وایجاد هماهنگی بیشتر بین افراد ملت مسلمان در صورتی که مقتضی بدانید به هر نحو که صلاح باشد ما را در این راه خیر، هدایت و حمایت فرمائید. باسلام و تهیت [تحیت]، . ارادتمند شاپور بختیار

چند مسئله در اینجا قابل ذکر می شود:
1. نفس نوشتن نامه به اقای خمینی نشان از آن دارد که آقای بختیار، در ان زمان آقای خمینی را رهبر مخالفان نظام می دانستند. در غیر اینصورت نوشتن چنین نامه ای به اقای خمینی محل نداشت.
2. در این نامه ایشان، به عنوان یکی از سه نفری که نامه انتقادی به شاه را امضا کرده بودند، گزارش کار خود را با خشنودی و اینکه انجام فریضه دینی و ملی بوده است به آقای خمینی می دهند و که نشانی دیگر از پذیرفتن رهبری اقای خمینی دارد.
3. در این نامه بعد از گزارش کار خود به اقای خمینی، از ایشان هدایت و حمایت می خواهند و اینهم دلیلی دیگر بر اینکه ایشان داوطلبانه پذیرفته بودند که اعمال سیاسی خود را در دایره نظرات و رهنمودهای آقای خمینی انجام دهند.
در اینجا خواننده ملاحظه می کند که هم توجیه آقای شاپور بختیار در باره نامه صادقانه نیست چرا که کوشش در کم اهمیت جلوه دادن این نامه می کند و هم توجیه و فرار به جلوی آقای ذوالنور و کوشش در بی انصاف و مغرض جلوه دادن کسانی که نفس نامه و محتوای نامه را آنگونه که بوده است بیان کرده اند.
در کنار این نامه سخنرانی ایشان در جلسه معارفه مجلس سنا و اطلاعشان از اینکه با آقای خمینی نزدیک و ارتباط دائم دارند را باید به یاد آورد (البته هنوز معلوم نشده است که آیا این رابطه از این از نامه و دو نامه بعدی فراتر رفته است و یا اینکه این سخن هم جز دروغهایی می باشد که می گفته اند و چند نمونه از آن را در تحقیق خود نشان داده و اقای محمد جعفری در تحقیق خود بسیار مفصل تر بنمایش گذاشته اند.):
" بختیار: راجع به مراجع تقلید ... من در یک فامیل بسیار متعصب مذهبی هستم. با وجود اینکه تحصیلات من اغلب در اروپا بوده ولی پیوند خانوادگی که داشته ام و آشنایی که با آیات عظام داشته ام (پدرم، خودم و فامیلم). اکنون میتوانم به ضرس قاطع عرض کنم و بیشتر از این هم از من نخواهید امروز؛ که با اکثر آیات عظام در ارتباط هستم و نظر این آقایان به شخص به من و نسبت به روشی که من انتخاب کردم اگر خیلی مساعد نباشه نسبت به خیلی هایی که بودند مساعدتر است. من میتوانم برای روشن شدن ذهن آقایان عرض کنم: که حضرت آیت الله عظمی خمینی با فامیل من نزدیکی و آشنایی دارد و بنده با ایشان [دائماً!] در ارتباط هستم. روشی که ایشان انتخاب کرده‌اند، و مخالفتهایی که ایشان میکنند، مربوط بمن و شخص من نیست. یک مسئله ای است خارج از بحث..." (7)

در اینجا لازم به یادآوری است که مسئله، فقط منحصر به این نامه نیست، بلکه در مسئله بختیار ما با دروغهایی روبرو هستیم که در مقابل آن دروغهای گوبلزی نیز رنگ و رو می بازند، چرا که از فردی که نقشی اساسی در بازسازی استبداد در بعد از انقلاب بازی کرد، چهره فردی را ترسیم کردن که کوشش در جلوگیری از خودکشی عمومی مردمی که "خر" آقای خمینی شده بودند از گوبلز نیز بر نمی آمد. در اینجا به سه نقش ایشان در بازسازی استبداد اشاره می کنم:
1. از دست دادن فرصتی تاریخی در زمان نخست وزیری به علت عدم استقلال و اطاعت از جیمی کارتر:
بنقل از تحقیق اینجانب تحت عنوان: <بختیار: اسطوره و واقعیت>: در تاریخ ملتها و انقلابها زمانهایی پیش می آید که فرد یا گروهی در موقعیتی قرار می گیرد که تصمیم گیری به موقع و در راستای صحیح می تواند بر ساختارهای اجتماعی و فرایند سیاسی اجتماعی تأثیری جدی و پایدار بگذارد. برای آقای بختیار در اوایل نخست وزیریش چنین فرصتی پیش آمده بود. اما وجود عنصر عدم استقلال در مقابل آمریکا نزد آقای بختیار بود که سبب شد نخست وزیری آقای خمینی را نپذیرد و این فرصت طلایی از دست برود. زیرا همانگونه که دیدیم علت عدم استعفا نه ترس از کودتا بود و نه بی اعتمادی به خمینی. بدین معنی که اگر او نخست وزیری را پذیرفته بود و خود با انجام رفراندوم، نظام سلطنتی را به جمهوری تبدیل کرده بود، به احتمال بسیار، از نابسامانیها جلوگیری می شد و امکان بازگشت به نهادهای اسبتدادی بسا از میان می رفت. چه آنکه زمینه بسیاری از مقاومتهای غیراصولی (از جانب سلطنت خواهان و... که اسباب عمومی کردن خشونت می شد از میان می رفت) و در نتیجه زمینه اجتماعی و سیاسی برای انحراف از اصول راهنمای انقلاب کمتر و کمتر می شد. دیگر اینکه سعی در انجام کودتا در ۱۹ بهمن و خیزش عمومی بر ضد آن به فروپاشی ارتش منجر نمی شد و در صورت بر پا ماندن ارتش، نه جنگ داخلی امکان ایجاد و توسعه میافت و نه صدام به خود اجازه حمله به ایران را می داد تا اسباب جنگی شود که پایه های استبداد را استوار کرد و فضای باز آزادی را به فضای بسته استبداد بدل کند.
تا حد زیادی روشن است در صورتی که حکومت و نیروهای نظامی کشور در بهمن ۵۷ انسجام خود را حفظ کرده بودند، استبداد بعد از انقلاب که نیاز به برپایی ستون پایه های خاص خود داشت (مانند ایجاد دادگاههای انقلاب، نهادهای موازی انقلابی، کمیته ها و سپاه پاسداران و...) علت و امکان ایجاد این ستون پایه ها را نمی یافت. اما عدم استقلال آقای بختیار در مقابل آمریکا سبب از دست رفتن فرصتی طلایی برای تحول سالم نظام استبدادی پهلوی به یک جمهوری مبتنی بر اصول دموکراتیک شد. (8)

2. نقش ایشان در کودتای محکوم به شکست با هدف زمینگیر کردن نیروی هوایی برای هموار کردن حمله عراق.
اصولاً در کودتای نظامی، همیشه نقش اول را نیروی زمینی و بخصوص نیروی زره ای بازی می کند. نیروی هوایی در این گونه کودتاها یا نقشی ندارد و یا نقش حاشیه ای و حمایتی را بر عهده می گیرد. ولی در طرح این کودتا وظیفه اصلی را بر عهده نیروی هوایی گذاشته بودند.
حکومت صدام ده میلیون دلار در اختیار آقای بختیار می گذارد تا گروهش طرح کودتا را که نقطه ثقلش در نیروی هوایی بود، برعهده بگیرد. البته به غیر از کمک مالی، عراق حمایت و پشتیبانی لجیستیک و سیاسی از طرح را نیز پذیرفته بود. صدام قول داده بود که فورا بعد از کودتا دولت جدید را به رسمیت بشناسد و از دیگر کشورهای عربی بخواهد اینکار را بکنند. در برابر، دولت عراق از بختیار خواسته بود که کلیه جزئیات طرح کودتای نوژه را در اختیارش قرار دهد. در دیدار برادر صدام با بختیار در محل اقامت بختیار، طرح کامل کودتا در اختیار رژیم عراق قرار می گیرد. وقتی عراق اسامی تک تک افسران شرکت کننده در کودتا را از بختیار می خواهد که این کار با مخالفت سرگرد خلبان نصیرخانی مواجه می شود:
«سرگرد خلبان فرهاد نصیرخانی که در این ملاقات حضور داشت مخالفت خود را با دادن اسامی افسران به عراق اعلام می کند. او در سال ۱۹۹۲ جزئیات این ملاقات را تشریح کرد. این عملیات که در کمال سهل انگاری و ساده نگری تدارک شده بود و یک ماجراجویی بیش نبود به شکست کامل انجامید.»
حال سئوال این است که چرا این کودتا با وجود شرکت فعال بهترین ژنرالهای شاه در کمال سهل انگاری و ساده انگاری تدارک دیده شد؟ می دانیم که رژیم بعث عراق نیز در ایجاد کودتاهای نظامی از تجربه بسیاری برخوردار بود. چگونه است که با وجود همکاری نزدیک عراق، متخصصانشان متوجه این سهل انگاری شگرف در طرح و سازماندهی کودتا نشدند؟ سهل انگاری در جریان کودتا تا آن حد بود که مذاکره در رابطه با کودتای نوژه نه به طور محرمانه و مخفی که به صورتی باز و از طریق تلفنی بین المللی صورت می گرفت و تیمسار پالیزبان و منوچهر آریانا مستقیماً با فرماندهی نوژه از طریق تلفن تماس برقرار کرده بودند.
بنی صدر که در آن زمان در متن این وقایع قرار داشت از آغاز بر این نظر بود که کودتایی که اصلاً امکان پیروزی نداشت و مرکز ثقل آن در نیروی هوایی قرار داشت به قصد از بین بردن تنها نیرویی بود که می توانست در برابر حمله عراق مقاومتی موثر از خود نشان دهد. درست بعد از شکست کودتا بود که خمینی دادگاه انقلاب را به جان نیروی هوایی انداخت و دستور قتل عام بسیاری از بهترین نیروهای آن را اینگونه صادر کرد:
«تمام اینها بر حسب حکم قرآن حکمشان قتل است؛ بلااستثنا، یک استثنا درش نیست، هیچ کس حق ندارد که یک نفری را عفو کند... اینها به حکم اسلام و به حکم قرآن فاسد و افسد هستند و درباره اینها چهار حکم در قرآن است که از همه کوچکتر اعدام است.»
در نتیجه این حکم، صدها نفر نظامی به جوخه های اعدام سپرده شدند وبسیاری دیگرمنتظر در صف اعدام قرار داشتند که اگر نبود دخالت مستقیم بنی صدر تعداد اعدام شدگان بسیار بیشتر می شد. (9)

3. با دادن اطلاعات غلط در مورد آمادگی ارتش به صدام و تشویق مستمر او برای حمله بوطن، بر آوردن شرط اصلی باز سازی استبداد که روحانیت تشنه قدرت بدان نیاز داشت.
حامد الجبوری، وزیر امور ریاست جمهوری و امور خارجی و فرهنگ عراق در زمان حسن البکر و صدام حسین در مصاحبه با تلویزیون الجزیره تصریح کرده است، جورج براون، وزیر امور خارجه انگلستان در زمان حزب کارگر، شاهپور بختیار و تیمسار نصیری (که اویسی صحیح است) در جلسه ای این پیام را به صدام دادند که بهترین وقت برای حمله به ایران است.
بی شک تلقینات بختیار، اویسی، جورج براون و دیگران، و اینکه نیروی هوایی بعد از کودتای نوژه و اعدام افسران زمین گیر شده بود، صدام و اطرافیانش را به این نتیجه رسانده بود که حمله به ایران کاری تفریحی است:
«در این جلسات همه کسانی که با صدام ملاقات می کردند تاکید داشتند که ایران در آستانه فروپاشی است و ارتش این کشور متلاشی شده و نیروی هوایی این کشور به علت اعدام افسرانش زمین گیر شده است. همه آنها به گونه ای صحبت می کردند که گویا عملیات نظامی در ایران صرفا تفریح است و همین مسئله صدام را به آغاز جنگ با ایران تشویق می کرد.» (10)
اسناد دولت بریتانیا نیز که بعد از سی سال منتشر شده است، نیز این اطلاعات را تایید می کند و بعد از اینکه به لندن گزارش می شود که بختیار در پولهایی که صدام و دیگر مستبدان خلیج فارس و اسرائیل در اختیارش گذاشته اند غلت می خورد: "آلیانس تاکید کرد که «بختیار هم اکنون در پول غلت می‌زند و آماده برای اقدام است. او یک سازمان در ایران و سه ایستگاه رادیویی دارد، یکی به صورت سیار، مستقر و فعال در اطراف تهران، یکی در عراق و یکی در جایی دیگر.»"(11) کریس رندل یکی از مسئولان بخش تحقیقات خاورمیانه وزارت خارجه بریتانیا در یک گزارش توصیفی محرمانه که در ابتدای نوامبر 1980 تهیه شده و مهر بایگانی هفتم نوامبر/ 16 آبان بر آن خورده، در بررسی تحولات گذشته و حال خوزستان می نویسد: "یکی از دلایل یورش بی‌مهابای حکومت عراق به خاک ایران، اطلاعات گمراه کننده ایرانیان تبعیدی از جمله شاپور بختیار، مبنی بر این بود که احتمالا به دلیل وجود اغتشاش در ارتش و بی‌ثباتی رژیم به دلیل مخالفت مردم، به ویژه در خوزستان، ایران قادر به جنگ نخواهد بود و مخالفت مردم موجب برافراشته شدن پرچم نیروهای آزادی‌بخش خواهد شد."(12)

البته این را نیک می دانیم که رژیم بیشتر از هر علت دیگری، از طریق ادامه جنگی که قرار بود نه ماه بعد از شروع با پیروزی ایران و دادن دهها میلیارد دلار غرامت به ایران به پایان برسد، و برای جلوگیری از آن در خرداد 1360 دست به کودتا بر علیه اولین رئیس جمهور زد و با ادامه آن برای هفت سال دیگر بود که موفق شد استبداد خود را بر قرار و پایه های آن را قوام ببخشد. آقای بختیار با انجام کودتای نوژه و نیز فریب صدام حسین برای بر انگیختن او به حمله بوطن که بقول کریس رندل به علت دادن اطلاعات دروغین در مورد آمادگی ارتش به صدام بود که او باور کرد که در عرض یکهفته ارتش ایران در هم خواهد شکست و اینگونه بوطن حمله و هزار خبرنگار به عراق دعوت تا خطبه پیروزی خود را در اهواز بخواند نقشی اساسی در باز سازی استبداد در بعد از انقلاب بازی کرد. باز تکرار می کنم که اینگونه بود که آقای بختیار با نقش کلیدی خود در حمله عراق به خاک وطن، نقشی اساسی در باز سازی استبداد بازی کرد. بنابراین عرضه تصویری پیامبرگونه و انباشته از نبوغ از فردی که مرتکب چنین عملی نابخشودنی شده است، جفایی سخت بر مردمی است که در چنگال استبدادی تا مغز استخوان فاسد گرفتارند. اینگونه داستان سازی ها و در نتیجه از انقلاب، هیولایی ساختن، از اصلی ترین عوامل ذهنی و باوری می باشند که یا مانع خیزش عمومی می شوند و یا مانند جنبش سبز وقتی هم خیزش انجام می شود و برای رسیدن به اهداف منطقی خود که همان استقرار جمهوری شهروندان است، ساختار شکنی را لازم می بیند، از وحشت انقلابی دیگر پا پس می زند و اینگونه با ماندن در درون گفتمان اصلاح طلبی خود را محکوم به شکست می کند. آیا این دروغ سازان و اسطوره سازان هیچ در باره تبعات مخرب کار خود اندیشیده اند؟


(1): مصاحبه آقای شاپور بختیار با ضیاء صدقی، نوار چهارم، ص 9
(2): برای نمونه نگاه کنید به گزارش خانم اختر قاسمی از مراسم صدمین سالرزو تولد آقای بختیار در کلن:
cdi-iran.org
(3):   تیتر کتاب غلام.ر. افخمی: "انقلاب ایران: غریزه مرگ در سطح ملی" نمونه خوبی از این نوع برخورد است:
Gholam R. Afkhami, The Iranian Rrevolution: Thanatos on a National Scale (Washington, DC: Middle East Institute, 1985). In this book Afkhami tries to understand and explain the mass suicide of a nation, which was on the fast track of industrialisation and modernisation.
(4): asre-nou.net
(5): www.fardanews.com
(6): www.bbc.co.uk
(7): سخنرانی آقای بختیار در جلسه معارفه مجلس سنا 26 دی 1357 –. نوار سخنرانی ایشان در این جلسه:
https://www.youtube.com/watch?v=-ROs6zbIe_c
https://www.youtube.com/watch?v=Q1HiVHRRXAM

(8): news.gooya.com
(9): برای اطلاعات تفضیلی تر به این بخش از تحقیق مراجعه کنید:
news.gooya.com
(10):   news.gooya.com
(11):
www.radiofarda.com
(12):   mtafreshi.persianblog.ir


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۱۶)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست