دوازده تز برای تغییر جهان بدون گرفتن قدرت
جان هالووی - برگردان: نادر تیف
•
انقلاب بیش از همیشه اضطراری است. فجایعی که نظم سرمایه داری در جامعه ایجاد کرده است بیش از پیش دهشتناک شده اند. اگر انقلاب از طریق کسب قدرت دولتی چیزی به جز توّهم نبود، این بدان معنا نیست که ما باید ضرورت انقلاب را به دست فراموشی بسپاریم. انقلاب را باید از زوایای دیگری تعریف نمود: انقلاب نه برای گرفتن قدرت، بلکه برای انحلالش
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
آدينه
۷ شهريور ۱٣۹٣ -
۲۹ اوت ۲۰۱۴
الف:
یک – آغاز، حرکتی نفی گرایانه است.
در آغاز فریادی هست و نه سخنی. فریادی غمگین، فریادی دهشتناک، فریادی دیوانه وار، فریاد منفی علیه زندگی های انسانی که سرمایه داری تکه پاره می کند: نه!
برای تعریف واقعیت فریاد، اندیشه باید نفی گرایانه باشد. ما نمی خواهیم جهان را بفهمیم، می خواهیم آن را نفی کنیم. هدف نظر این است تا جهان را منفی تصور کند، نه برای این که چیزکی جدا از عمل به دست آید، بلکه برای آن که همین نفی، خود عمل باشد، خود بخشی از مبارزه برای تغییر جهان باشد تا بتواند آن را به محلی برای زندگی در شأن انسان تبدیل نماید.
اما پس از آن چه گذشته است، ما چگونه می توانیم برای تغییر جهان ژرف اندیشی نماییم؟
دو – جهانی در شأن انسان با عمل دولتی دست نیافتنی ست.
تلاش هایی که در بزرگ ترین بخش سده ی بیستم میلادی برای آفرینش جهانی در شأن انسانی صورت گرفتند بر اساس دولت و گرفتن قدرت دولتی متمرکز بودند. اصلی ترین جدل ها (بین "اصلاح طلبان" و "انقلابیان") دور و بر روش های کسب قدرت دولتی بودند، یکی آن را از راه پارلمانی می خواست و دیگری فراپارلمانی. تاریخ سده ی بیستم نشان داد که مسئله ی روش های گرفتن قدرت دولتی آن چنان که گفته می شد، مهم نبود. گرفتن قدرت دولتی به هر شکلی اجازه نداد تا تغییراتی که طرف های جدل می خواستند به واقعیت بپیوندند. نه دولت های اصلاح طلب و نه دولت های انقلابی برای تغییر ریشه ای جهان کامیاب نگردیدند.
بسیار آسان است تا رهبری همه ی جنبش ها را به خیانت متهم نمود. این واقعیت که این همه خیانت وجود داشت، چنین القاء می کند که شکست دولت های رادیکال، سوسیالیست یا کمونیست، ریشه های بسیار ژرف تری داشته است. دلیلی که برای استفاده نکردن از دولت برای ایجاد تغییر رادیکال در جامعه وجود دارد این است که خود دولت شکلی از روابط اجتماعی ست که در تمامی روابط اجتماعی سرمایه داری ثبت شده است. وجود دولت، صرف نظر از محتوای سیاستش، به عنوان نهادی جدا از جامعه بدین معناست که شدیداً در روند جدایی مردم از کنترل زندگی خود دخالت می کند. سرمایه داری به جز این نیست: جداسازی مردم از حرکتشان. سیاستی که بر محوریت دولت قرار دارد بی برو و برگرد در روند جداسازی شرکت می کند. چنین سیاستی، عمل سیاسی جدّی را از حرکت پوچ شخصی منفک می نماید. سیاستی که بر محوریت دولت قرار دارد از تغییر رادیکال جامعه دور می شود و به تدریج اپوزیسیون را در انقیاد منطق سرمایه داری درمی آورد.
پس ما می بنیم که چگونه نظریه کسب قدرت دولتی برای تغییر جهان توّهمی بیش نبود. خوشبختی ما این است که در دوران پایان این توّهم زندگی می کنیم.
سه – یگانه راه تغییر جهان امروز نه گرفتن قدرت که انحلال آن است.
انقلاب بیش از همیشه اضطراری است. فجایعی که نظم سرمایه داری در جامعه ایجاد کرده است بیش از پیش دهشتناک شده اند. اگر انقلاب از طریق کسب قدرت دولتی چیزی به جز توّهم نبود، این بدان معنا نیست که ما باید ضرورت انقلاب را به دست فراموشی بسپاریم. انقلاب را باید از زوایای دیگری تعریف نمود: انقلاب نه برای گرفتن قدرت، بلکه برای انحلالش.
ب:
چهار – مبارزه برای انحلال قدرت مبارزه ای است برای رهایی «قدرت – برای» (potentia) از «قدرت – روی» (potestas).
برای این که آغاز کنیم تا به تغییر جهان بدون گرفتن قدرت بیاندیشیم، لازم است تا قدرت – عمل (potentia) را از قدرت – تسلط (potestas) تمیز دهیم.
در هر تلاشی برای تغییر جامعه، عمل یا انجام دادن صورت می گیرد. انجام دادن به نوبه ی خود بدین معناست که ما توانایی قدرت – عمل را داریم. ما اغلب واژه ی «قدرت» را در این جهت به کار می بندیم و آن را چیز مثبتی در نظر می گیریم؛ زمانی که عمل مشترکی با دیگران (همچون تظاهراتی یا حتا سمیناری) به ما احساس قدرت می دهد. قدرت با این تعریف ریشه اش از انجام دادن است و قدرت – عمل است.
قدرت – عمل همیشه اجتماعی ست و همواره از باروری اجتماعی انجام دادن می آید. ظرفیت ما برای انجام دادن حاصلی از انجام دادن های دیگر است و شرایط انجام دادن های دیگر را می آفریند. ما نمی توانیم تصور کنیم که انجام دادن در هر شکلی به انجام دادن های دیگر در گذشته، حال و آینده پیوسته نباشد.
پنج – قدرت – عمل به قدرت – تسلط تبدیل می گردد، زمانی که انجام دادن متلاشی می گردد.
تبدیل قدرت – عمل به قدرت – تسلط موجب می گردد که باروری اجتماعی انجام دادن متوقف گردد. کسانی که قدرت – تسلط را اعمال می کنند، انجام داده را از انجام دادن جدا کرده و آن را به مالکیت خود درمی آورند. به مالکیت درآوردن انجام شده همواره با به مالکیت درآوردن روش های انجام دادن صورت می گیرد و به قدرت مداران اجازه می دهد تا بازیگران انجام دادن را نیز زیر کنترل خود بگیرند. بازیگران (انسان ها، به عنوان سوژه های فعال) این چنین از تلاش خود و از روش های محصول تلاش خود جدا می گردند. آنان این گونه از خود نیز جدا و بیگانه می گردند. این جداسازی که در نهاد هر جامعه ای است که در آن قدرت روی عده ای اعمال می گردد، در جامعه ی سرمایه داری به اوج خود می رسد.
باروری اجتماعی متوقف می گردد. قدرت – عمل به قدرت – تسلط فرامی روید. آنانی که انجام دادن دیگران را به انقیاد درمی آورند، خود به بازیگران جامعه تبدیل می گردند و آنانی که به انقیاد درمی آیند نامرئی، بی صدا و بی رأی می گردند. قدرت – عمل دیگر در این جا در باروری اجتماعی ثبت نمی گردد و در شکل قدرت فردی به حیات ادامه می دهد. برای اکثریت جامعه دیگر قدرت – عمل به ضد خود تبدیل شده است، ناتوان گشته است یا به یگانه قدرت انجام دادنی فراروییده است که دیگران برایش تصمیم گیری می کنند. قدرت مندان قدرت – عمل را به قدرت – تسلط تبدیل می کنند، قدرتی که به آنان اجازه می دهد تا به دیگران بگویند چه باید انجام دهند، آن هم در رابطه ای وابسته به انجام دادن دیگران.
در جامعه ی کنونی، قدرت – عمل به شکل منفی خودش وجود دارد که همان قدرت – تسلط است. قدرت – عمل در شکلی وجود دارد که آن را نفی می کند. این بدان معنا نیست که قدرت – عمل وجود ندارد. وجود دارد، اما به شکلی منفی، در شکل رودررویی آشتی ناپذیر با شکل موجود خودش که قدرت – تسلط است.
شش – فسخ انجام دادن فسخ یکایک جلوه های اجتماع و جلوه های خود ماست.
جداسازی انجام دادن و بازیگران محصول عمل، افراد را به سوی وضعیتی هدایت می کند که دیگر خود را موثر نمی بینند، بلکه خود را مالکان (یا نامالکان) محصول عمل می بینند (عملی که دیگر از انجام دادن جدا گشته است.) روابط بین افراد همچون روابطی بین اشیاء و افرادی می شوند که دیگر بازیگرانش نیستند، بلکه حاملان گذشته ی اعمال انجام شده، هستند.
این جداسازی بین عاملان انجام دادن – و از این جنبه از خودشان – در آثار مختلف با واژه هایی شدیداً مرتبط با هم توصیف شده اند: از خود بیگانگی (مارکس جوان)، موهوم پرستی (مارکس مسن)، کالاشدن (لوکاچ)، انضباط (فوکو) یا هویت طلبی (ادرنو). هر کدام از این توصیف ها به روشنی نشان می دهند که قدرت – عمل نمی تواند همچون چیزی خارج از ما درک گردد، برعکس هر یک از جلوه های وجودی ما را دربرمی گیرد. هر کدام از این توصیف ها نشان می دهد که زندگی استخوان بندی شده است. باروری اجتماعی انجام دادن مقید می گردد و ممکن ها ندرت می یابند.
انجام دادن به بودن تبدیل می گردد: این است ماهیت قدرت – تسلط. در حالی که انجام دادن بدین معناست که ما هستیم یا نیستیم، فسخ انجام دادن «ما نیستیم» را نفی می کند. لذا برای ما فقط «ما هستیم» باقی می ماند. «ما نیستیم» فراموش می گردد به صف اتوپیای ناب فرستاده می شود. امکانش را از دست می دهد. زمانه یکدست می گردد. آینده به ادامه ی حال متحول می شود؛ گذشته به پیش از حال تبدیل می گردد. همه چیز انجام دادن و هر جنبشی به ادامه ی آن چه هست ارتقاء می یابد. رویای جهانی در شأن انسانیت شگفت آور می شود، ما چیزی به جز رویا نیست. وضعیت قدرت – تسلط وضعیتی است که می گوید:«همین است که هست»، وضعیت هویت طلبی ست.
هفت – ما در فسخ انجام دادن و در به انقیاد درآوردن خود شرکت می کنیم.
ما همچون بازیگران جدای از انجام دادن خودمان، انقیاد خود را تولید می کنیم. ما کارگران، سرمایه ای را که بر ما تسلط دارد، تولید می کنیم، ما استادان دانشگاه نقشی فعال در جامعه ای داریم که هویت طلبی می کند و می خواهد انجام دادن را به بودن تبدیل نماید. زمانی که تعریف، دسته بندی، ارزیابی و تصدیق می کنیم که هدف علوم اجتماعی این است که جامعه را چنان که هست باید تعریف کرد یا زمانی که مدعی هستیم که جامعه را بی طرفانه مطالعه می کنیم – گویی این جامعه خارج از ذهن ما وجود دارد – در واقع ما فعالانه به نفی انجام دادن یاری می رسانیم و به جداسازی سوژه از ابژه یا سواکردن بازیگران از محصول عمل کمک می کنیم.
هشت – هیچ قرینه ای بین قدرت – عمل و قدرت – تسلط وجود ندارد.
قدرت – تسلط انجام دادن را نفی وفسخ می کند. باروری اجتماعی انجام دادن را فعالانه و دائماً نفی می کند و ما را از عمل اجتماعی دور می نماید. گفتن این که به دست گرفتن قدرت – تسلط می تواند ما را به سوی رهایی از آن چه او نفی می کند رهنمون کند، پوچ و بی معناست.
قدرت – عمل اجتماعی ست. در نهاد ماست و نشانگر به رسمیت شناختن متقابل شأن انسانی ست.
جنبش قدرت – عمل علیه قدرت – تسلط نباید همچون جنبش خلاف قدرت درنظر گرفته شود (چرا که در این صورت بین این دو، قدرت و خلاف قدرت، قرینه ای پدید می آورد)، بلکه باید آن را ضدقدرت در نظر گرفت (چرا که در این صورت هیچ گونه قرینه ای بین قدرت و مبارزه ی ما وجود نخواهد داشت).
پ:
نه – ما چنان مجذوب قدرت – تسلط شده ایم که دخالت نیروی بیرونی، یگانه راه ممکن به نظر می آید. اما این هیچگاه راه حل نیست.
بسیار ساده است تا نتایج ناامیدکننده ای از جامعه ی کنونی بیرون کشید. ناعدالتی ها و خشونت ها و استثمار ما را به رنج آورده اند و گمان می رود که برون رفت ممکنی نیست. قدرت – تسلط چنان در جای جای زندگی ما رخنه کرده است که تصور «توده های انقلابی» مشکل شده است. رخنه ی ژرف سلطه ی سرمایه داری، بسیاری را در گذشته به این اندیشه انداخته بود که باید رهبری حزبی پیشرو تأمین گردد، اما واقعیت نشان داد که چنین احزابی نه فقط راه حل نیستند، بلکه قدرت – تسلط دیگری را با قدرت – تسلط موجود جایگزین می کنند.
راحت ترین راه می تواند توّهم زدایی ناامیدانه باشد. اما فریاد نخستین علیه فجایع سرمایه داری ما را رها نمی کند و فقط زندگی با آن ها را فرامی گیریم. ما حامیان سرمایه داری نمی شویم، اما می گوییم که کاری از دستمان علیه آن برنمی آید. توّهم زدایی ما را به سوی هویت طلبی می کشاند و به ما القاء می کند که آن چه را هست باید پذیرفت. ما خود به جداسازان انجام دادن و محصول انجام شده ها گرایش پیدا می کنیم.
ده – یگانه راه حل برش از دور به ظاهر باطل قدرت این است که روند تبدیل قدرت – عمل به قدرت – تسلط را ببینیم که خود لزوماً به وجود ضدش می انجامد: موهوم پرستی به ضدموهوم پرستی بدل می گردد.
ازخود بیگانگی (موهوم پرستی، کالا شدن، انضباط، هویت طلبی و غیره) اغلب به عنوان وضعیت موجود برآورد می شود. مسئله ی اشکال سرمایه داری ِ روابط اجتماعی چنان در نظر گرفته می شود که گویی آن ها از پیدایش این نظم وجود داشته اند و تا هنگامی که این نظم با نظم دیگری جایگزین گردد، وجود خواهند داشت. به عبارت دیگر، پیدایش و موجودیت تمیز داده می شود: پیدایش سرمایه داری در گذشته ای تاریخی قرار می گیرد و موجودیت کنونی اش تثبیت شده اعلام می گردد. چنین برخوردی خودبه خود بدبینی را تغذیه می کند.
اگر ما برعکس در جدایی انجام دادن و محصول انجام داده ها چیزی ببینیم که پایان نیافته است و فقط روندی ست، در این صورت جهان رویش را بازمی گشاید. هنگامی که ما ازخودبیگانگی سخن می گوییم، بدین معناست که ازخودبیگانگی مطلق نیست. اگر جدایی، ازخودبیگانگی و غیره، روندی در نظر گرفته شوند، در این صورت تحول آن ها از پیش تعیین شده نیست و تبدیل قدرت – عمل به قدرت – تسلط به مسئله ای باز و هرگز بدون پاسخ فرامی روید. هر آن کس که از روند می گوید از جنبشی در حال شدن می گوید و آن چه روند (ازخودبیگانگی) است، در عین حال هست و نیست. پس ازخودبیگانگی جریانی ست که با ضد خود روبه رو می گردد. وجود قدرت – تسلط به موجودیت ضدقدرت – تسلط جان می دهد یا به عبارت دیگر جنبش رهایی بخش قدرت – عمل زاده می گردد.
آن چه در شکل نفی خود وجود دارد، آن چه کیفیّت نفی شدن را واقعاً دارد، نفی روند نفی شدن است. سرمایه داری بر اساس نفی قدرت – عمل، نفی انسانیت، نفی نوآوری و نفی شأن انسانی وجود دارد، با این حال همه چیز واقعی است. زاپاتیست ها دلیلی بر این مدعاست. شأن انسانی فرای نفی آن وجود دارد. شأن انسانی جدا از جامعه نیست، در تنها شکلی که می تواند بگیرد وجود دارد، شکلِ مبارزه علیه نفی خودش. چنان که قدرت – عمل نیز جزیره ی کوچکی در اقیانوس قدرت – تسلط نیست، قدرت – عمل نیز در تنها شکلش که مبارزه علیه نفی خود است، موجود است. آزادی نیز نه آن گونه که لیبرال ها در ورای آنتاگونیسم های اجتماعی تعریفش می کنند، وجود دارد. آزادی در جامعه ای که با روابط سلطه طلبانه اداره می گردد، در یگانه شکل مبارزه علیه نفی خود می تواند وجود داشته باشد.
از وجود واقعی و مادی آن چه در شکل نفی خودش هست، امید آفریده می شود.
یازده – امکان تغییر ریشه ای جامعه به نیروی مادی ای وابسته است که در شکل نفی خود وجود دارد.
نیروی مادی نفی در شکل های مختلف دیده می شود.
این نیرو نخست در مبارزه های بی شماری دیده می شود که نمی خواهد روی کس دیگری قدرت اعمال کند، اما می خواهد قدرت – عمل ما و مقاومت مان را علیه سلطه ی کسان دیگر نشان دهد. این مبارزه ها شکل های گوناگونی می گیرند، از شورش آشکار تا مبارزه برای کنترل روند تولید یا مبارزه برای آموزش و بهداشت و حتا مبارزه ی ساکت زنان و کودکان در خانواده برای شأن انسانی. مبارزه برای شأن انسانی در جامعه ی کنونی اغلب شکل هایی می گیرد که آشکارا سیاسی نیستند: در متن های ادبی، در موسیقی و داستان های کودکانه. مبارزه برای شأن انسانی همه جا موجود است چرا که از وجود ما به عنوان انسان سرچشمه می گیرد.
نیروی نفی در وابستگی قدرت – تسلط به آن چه دیده می شود که آن را انکار می کند. برای آنانی که قدرت – عمل در ظرفیتی موجودیت می یابد که به دیگران بگویند چه باید بکنند، برای موجودیت خود، به عمل دیگران نیازمنداند. تمام تاریخ سلطه جویی را می توان در مبارزه ی قدرت مداران دید که می خواهند از وابستگی شان به زیردستان خلاصی یابند. چنین است که ما می توانیم گذار از فئودالیسم به سرمایه داری را بفهمیم. این گذار فقط مبارزه ی رعیت ها علیه خان ها نبود، مبارزه ی زمین داران برای رهایی از رعایا هم بود که قدرت خود را به پول، یعنی سرمایه تبدیل کردند. همین مبارزه را سرمایه داران با ورود ماشین ها کردند تا بتوانند گریبان خود را از کارگران رها کنند و سپس به صورتی گسترده، سرمایه تولیدی را به سرمایه مالی تبدیل نمودند که امروز نقشی بارز در سرمایه داری دارد. گریز قدرت مندان از زحمتکشان به هر حال بیهوده است. قدرت – تسلط نمی تواند چیز دیگری به جز استحاله ی قدرت – عمل باشد. قدرت مندان هیچ گاه نخواهند توانست وابستگی شان را به سلطه یافتگان قطع نمایند.
وابستگی قدرت مندان به سلطه یافتگان در بی ثباتی خودشان و در بحران سرمایه تبلور می یابد که زمانی با جایگزینی کارگران توسط ماشین ها صورت گرفت و امروز با تبدیل سرمایه تولیدی به سرمایه مالی. سرمایه نهایتاً به کار وابسته است، به عبارت دیگر به ظرفیت خودش برای تبدیل توان تولیدی انسان به کار مجرد و به تولید ارزش وابسته است که در شکل سقوط میزان بهره جلوه گر می شود. بحران سرمایه داری نیروی نفی سرمایه را، یعنی قدرت – عملی که سربه زیر نیست را در بر دارد.
دوازده – انقلاب اضطراری است، اما حتمی نیست، پرسش است، اما پاسخ نیست.
نظرات مارکسیست های ارتدکس می خواستند قطعیت انقلاب را نشان دهند و بگویند که جبر تاریخ جامعه را بی برو و برگرد به سوی کمونیسم می برد. این نظرات اشتباه از کار درآمد: برای این که جامعه ای خودگردان آفریده گردد، هیچ قطعیتی وجود ندارد. آن چه قطعیت دارد این است که سلطه طلبی وجود دارد. قطعیت در همگنی زمان و در انجماد عمل کردن به بودن است. خودگردانی ماهیتاً حتمی نیست. مرگ یقین های کهنه رهایی است.
به همین جهت است که انقلاب را نمی توان پاسخی دانست، بلکه باید آن را پرسشی دانست که برای تحقق شأن انسانی تلاش می کند. ما راهمان را از پرسشی به پرسش دیگری باز می کنیم.
جان هالووی
اشاره: مطلب بالا در کتاب من، با عنوان تغییر جهان بدون گرفتن قدرت بیش تر شکافته شده است. انتشارات Pluto Press، لندن – سال ٢٠٠٢
منبع مطلب: libcom.org
برگردان به فارسی : نادر تیف – اوت ٢٠١۴، مرداد و شهریور ١۳٩٣
|