سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

تراژدی گمنام


ابراهیم فرشی


• هرآنچه در صدر آمد، برشی بود از ادبیات نوشتاری و گفتاری مردم این سرزمین. تاریخ این سرزمین انباشته از تراژدی های مغان، ماد، درسیم، قلاتان، حلبجه و انفال می باشد!... اینک در برابر دیدگان مردم این جهان، تراژدی بی همتا به نمایش در می آید. آکتور اصلی این تراژدی یک کودک و تماشاچیان آن مردمان این جهانند ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
شنبه  ٨ شهريور ۱٣۹٣ -  ٣۰ اوت ۲۰۱۴



چه چیزی مارا بر جای میخکوب می کند؟ چه چیزی مارا از نفرت ورزیدن باز می دارد؟ چه چیزی ما را از اندیشه نیستی ورزی، برحذر می دارد؟ آیا تاریخ انسان کافی نیست، تا انسان انسان شود؟

مردمانی در قلعهای پناه می گیرند، برای دفع شر از زیست بوم و جان خود دفاع می کنند، عدو آب را بر آنان می بندد و در پی سقوط قلعه، همه را قتل عام می کنند. (١)

برادری به نیت بستن پیمان صلح، به مهمانی مرگ دعوت می شود، بر سر سفره، سر از تنش جدا می گردد، خواهر به خونخواهی برمی خیزد و جامه برادر بر تن خویش می پوشاند (٢)

در شادیکده عاشقان، پدری در اوج رقص و پایکوبی بر در حجله نوعروسان، بر پیکر جوانمرگانش می نشیند و گریزان از مرگ فرزند، به طبیعت پناه می برد، در آنجا خود، شکارچی فرزند خویش می گردد. (٣)

بر بالای مرتفع کوه، در میعادگاه عشق، جان عاشق، فدای جان بزکوهی می گردد و مرگ معشوق پایان یک عشق محصور در طبیعت را، به نمایش می گذارد. دو جان از تن رهیده، فدای جان بزی می گردد. (٤)

از نفی جنگ، عشق به غنچه می نشیند، در زایش دوباره طبیعت به هنگام روز نو، مرگ عاشق و معشوق رقم می خورد، هردو در گوری مشترک جای می گیرند، لیک قاتل، جسد خود را به میان هر دو می کشاند. (٥)

هرآنچه در صدر آمد، برشی بود از ادبیات نوشتاری و گفتاری مردم این سرزمین. تاریخ این سرزمین انباشته از تراژدی های مغان، ماد، درسیم، قلاتان، حلبجه و انفال می باشد! نه آنان از تاریخ خود درس گرفتند و نه جهان به آنان درسی یاد داد، اینک در برابر دیدگان مردم این جهان، تراژدی بی همتا به نمایش در می آید. آکتور اصلی این تراژدی یک کودک و تماشاچیان آن مردمان این جهانند.

کودکی از هزاران در کوه شنگال رها می شود، در میان انبوه فراریان و مردگان، بر جای می ماند. او در تنهایی زمین و آسمان، چشم در چشم خورشید، زاری می کند، فریاد می زند. در زمین و آسمان فریادرسی نیست، عقاب آهنی هم سراغی از او نمی گیرد. خورشید خانم قصهها، برایش لالایی نمی خواند، بینایی اش را می گیرد. هنگامی که او را پیدا کردند، نه زبانی برای گفتن داشت، نه اشکی برای ریختن. او به تصویر رسانههای جهان تبدیل شد، تصویری مشهورتراز همه روسای جهان، همه سوپراستارها، همه اندیشمندان، هنرمندان و سیاستمداران. او دم فروبست و برغم مشهور بودن، مرد. کسی حرفی از او نشیند، حتا نامش را کسی نمی داند. او پرسشی بود پراز راز و رزم و معما و پرسش خواهد ماند! او کی بود؟ ما مردمان این جهان کی هستیم؟!


** ١-٥ اشاره به درام های (دمدم، کانبی، سهیدهوان،خهج و سیامند، مهم وزین) 


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست