سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

روان‌شناسی داستانی - ۱۰
خود و جامعه را در آیینه‌ی خود و جامعه دیدن


هادی پاکزاد


• نمی‌دانم، این دوستِ چاپچی در کجا زندگی می‌کند!! منظورم این است که همه‌ی این حرف‌ها، شاید خیلی هم خوب و ایده‌آل باشد! اما، واقعاً چنین نسخه‌ای تا چه اندازه در جامعه‌ی ما می‌تواند کاربرد داشته باشد؟ آیا می‌توان خریداری برای چنین حرف‌هایی پیدا کرد؟ ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
سه‌شنبه  ۲۵ مهر ۱٣٨۵ -  ۱۷ اکتبر ۲۰۰۶


· برای شناختِ یک‌دیگر، چه باید کرد؟
 
با کم‌ترین تردیدی، ابراز علاقه کردم تا آن متن دوباره خوانده شود!. چاپچی، نگاهی دوستانه کرد و گفت که می‌توانی آن را نزد خود نگه داری و آن را با بچه‌ها نیز درمیان بگذاری!. از او تشکر کردم و خواستم تا در باره‌ی بعضی نکاتِ آن که توجه‌ام را به‌خود مشغول داشته بود، پرسش‌های خودم را مطرح کنم. در جواب ابراز کرد که ما امروزمان را به این کار اختصاص داده‌ایم!. بنابراین، من هم از فرصت استفاده کرده سوآل‌هایم را یک‌به‌یک و با حوصله مطرح کردم:
- اگر ممکن باشد علاقه‌مندم تا در باره‌ی مالکیتِ مشترک برتمام اموال... در تمام دوران زندگی، بیش‌تر توضیح دهید؟
-   انسان در طول تاریخِ پُر فراز و نشیبش، همیشه درگیر با مسأله‌‌ای به نام مالکیت بوده‌است. آن‌چه در تمامِ این دوران موجبِ کینه‌‌ها، نفرت،ها، عقده‌‌ها، دشمنی‌ها و جنگ‌ها شده است، اگر علت‌العللِ آن‌ها را پی‌گیری کنیم، چیزی جز زیاده‌خواهی و برتری طلبی همین موجودات انسانی نبوده است که هر چه در این مسیر گام برداشته، بیش‌تر خود را در منجلابِ بی‌اعتمادی به‌یک‌دیگر، دو رویی نسبت به هم، ترسِ از آینده‌ای که همه برایش سینه چاک می‌دهند، ترس از همنوعان و تمامی حالات و روحیاتِ ناپسند، فرو‌تر رفته و اگر به همین طریق ادامه دهد، می‌رود که برای همیشه در همین منجلابی که ساخته‌ی افزون طلبان و زیاده خواهان است، برای همیشه غرق شود!.
پس، دوستِ عزیز، توجه می‌کنید که باید – حداقل- دو نفر آدمی که می‌خواهند به عنوانِ شریک زندگی با هم باشند و با یک‌دیگر ارزش‌ها و نمود‌های نیکو را به‌منصه ظهور برسانند، چگونه ممکن است در اولین گام که همان فهم و نگرشِ آنان از مالکیت است نسبت به هم بیگانه باشند و بپذیرند که هریک حسابی جداگانه برای خودش باز کند تا عاقبتِ فردیش درخطر نیافتد!!. آیا واقعا با چنین نگرشی می‌توان مطمئن و آسوده و راحت با یک‌دیگر بود و مفهومِ یکی شدن را اثبات نمود؟
تردید نداریم که آن شیوه از زندگی‌های زناشویی به فراوانی وجود دارد! که استمرار روابط   آنان، بیش‌تر وابسته به پذیرفتنِ قانونی و اجباری چنان روابطی است که متأسفانه شاهد پی‌آمدهای آن‌چنان روابطی نیز هستیم. توجه باید کرد که بیش‌ترین آمارها نشان می‌دهند که ریشه‌ی تمامِ اختلافاتِ خانوادگی را می‌توان در شکل‌های فقر، خیانت، بی‌توجهی نسبت به یک‌دیگر، حسادت، عداوت، عقده‌های خود کم‌بینی، افاده و هر گونه عدمِ تفاهم‌ها مشاهده نمود که تمامی آن‌ها مربوط به همین نگرش نسبت به مالکیت است و پیآمد چنین نگرشی است که ستیزها و بی‌گانگی‌ها را درپی می‌آورد و آورده است.
من فکر می‌کنم که اگر به این ریشه‌ی اساسی و بنیادی بدبختی بشر اندیشه نشود و انسان آن را در خصوصی‌ترین روابط خود مورد دقت و توجه قرار ندهد، امکان یک زندگی موفق و پایدار از نوعِ برخورداری خودآگاه از مواهب هستی امکان‌پذیر نخواهد بود!. باید توجه داشت که توان انسان در حلِ مسأله‌ی مالکیت و پذیرش انسانی و علمی آن در چگونگی مناسباتِ اجتماعی، کلیدی‌ترین راه برای حلِ تمامِ نارسایی‌هایی است که تا کنون بشر با آن درگیر بوده است. بدیهی‌است که اگر این نگاه به مالکیت، برای هرکس که می‌خواهد خلوتی رها و آزاد برای خودش داشته باشد، فهم و ملکه شده باشد، اولین گام را برای بهینه زیستن در شرایط و محیطی برداشته است که در آن محیط بودنِ سالم حکمِ کیمیا دارد.
انسان اگر بپذیرد که سالم زیستن، پیش‌زمینه‌ی خوشبختی است، و اگر   بداند که حرص و طمع، به‌خود اندیشیدنِ خودخواهانه، او را همیشه در استرسی دایمی و گریزناپذیر قرار می‌دهد؛ ترجیح خواهد داد تا در راستای سالم‌سازی چگونه زیستنِ خود بکوشد. کوشش در این حوزه، بدونِ تلاش برای انزجار و نفرت از آن مالکیتِ خصوصی که بتوان با آن دیگران را به بندگی کشاند، امکان ندارد.
نتیجه این که چگونه می‌توان از شریک زندگی سخن گفت، در حالی که به او با نگاهِ کالایی نگریسته شود که تنها باید از آن بهره‌برداری کرد!. این کالا می‌تواند زن و یا مرد باشد. نگاهِ کالایی داشتن به یک‌دیگر مسموم‌ترین روابط است که بدونِ تردید پیآمدهای متناسب با خودش را به‌همراه می‌آورد.
شما ممکن است بگویید بدونِ مالکیت، زندگی بی‌معنا می‌شود!. چه اشکالی دارد که هم زن و هم مرد مالکِ امکانات خود و درعینِ‌حال شریک زندگی هم نیز باشند؟. در جامعه این همه شرکت وجود دارد که اشخاص براساس ضوابطی با هم شریک می‌شوند و هر کدام هم مالکیت‌های مربوط به خود را دارند!!. در پاسخ به این سوال و چنین استدلالی باید بگویم؛ هر کس می‌تواند در هر حوزه‌ای از کارها با هم همکاری، مشارکت و فعالیت داشته باشد و به نسبتِ مقدار و اندازه‌ی فعالیتی که می‌کند از آن همکاری و مشارکت بهره ببرد. که متأسفانه در همین امر نیز نظر به این که سرمایه حرفِ نخست را می‌زند، هرگونه سهم‌بری از هر مشارکتی را «سرمایه» معلوم و تعیین می‌کند که همین خود موجبِ نقضِ حقیقی هر مشارکتی به‌طور واقعی می‌باشد و یا حداقل نام آن‌چنان مشارکت‌ها را نمی‌توان عادلانه‌گذاشت! و بدیهی است که اکثرِ پیامدهای آن همکاری‌ها با ناکامی مشارکت‌کنندگانِ واقعی‌اش که کار می‌کنند مواجه می‌شود که البته بهره‌وری سهامدارانِ بزرگ را که کار نمی‌کنند در پی می‌آورد!. به‌هرحال تردید نباید کرد که در چنین جوامعی، حرف اول را پول می‌زند!. از همین‌روست که بسیاری اشخاص هستند که با پول همسر را خریداری می‌کنند. آنان با تفاوتِ بیست تا سی سال و شاید بیش‌تر زن را به عنوانِ همسر می‌خرند و رسماً از این موجودِ خریداری شده انتظار رفتار متناسب با وظایفش را دارند!. سخنِ ما دقیقاً به همین نکته‌ها اشاره دارد که میزان روابط دو نفر انسان که می‌خواهند یک مجموعه‌ی انسانی کامل را تشکیل دهند، آیا می‌تواند برپایه‌ی تفوقِ یکی بردیگری استوار باشد؟ آیا چنان رابطه‌ای را می‌توان صمیمانه و لذت‌بخش نامید؟. درنتیجه، باید پذیرفت که هرچه این رابطه، انسانی‌تر و بی‌غل‌وغش‌تر باشد و مفهومِ واقعی برابری در تمامی حوزه‌های زندگی مشترک آنان اجرایی‌تر گردد، این رابطه را می‌توان دلپذیر، آزادنه و عاشقانه نامید... و در نهایت، اعتقاد و پاسخِ من به این سوال شما همان است که آن دوستم در مراسمِ خواستگاری دخترش، آشکارا، ابراز کرده بود.
 
نمی‌دانم، این دوستِ چاپچی در کجا زندگی می‌کند!! منظورم این است که همه‌ی این حرف‌ها، شاید خیلی هم خوب و ایده‌آل باشد! اما، واقعاً چنین نسخه‌ای تا چه اندازه در جامعه‌ی ما می‌تواند کاربرد داشته باشد؟ آیا می‌توان خریداری برای چنین حرف‌هایی پیدا کرد؟. همین فکرم را برایش گفتم!. او در پاسخ، خیلی خونسرد و آرام، مثلِ همیشه که می‌گفت «انسان چه بخواهد و چه نخواهد باید بهای کارهایش را بپردازد»، به همین جمله اشاره کرد و تأکید کرد:
- مسأله این‌جاست که شما تمامِ این نارسایی‌های موجود را که در روابط زن‌ها و شوهرها پیش می‌آید و پیآمدهای بعدی آن‌ها را که جدایی از یک‌دیگر است و سرگردانی بچه‌ها هم که یکی دیگر از آن پیآمدها می‌باشد را در جامعه عادی می‌دانید، اما آن‌جا که باید به ریشه‌ای‌ترین عواملِ پایداری زندگی زناشویی توجه کنیم، آن را اوهام و خیالی می‌نامیم!. پس به همین دلیل است که بارها گفته‌ام که اگر نادانسته در گردابی فرو رویم، تحملِ پرداختِ عوارض آن بسیار مشکل‌تر از آن است که شما دانسته و با اراده‌ی خود کاری را انجام دهید که به دلایل بسیاری موفق نشده‌اید. باید توجه کنید که منظورم از کارهای خودآگاه، این نیست که شما هرکارِ ناپسندی را آگاهانه انجام دهید و انتظار داشته باشید که نتایجِ حاصله‌اش مثبت باشد و اگر نبود رنجی از آن عایدتان نمی‌شود! نه، ابداً این‌طور نیست!. کارهای نادرست، براساسِ انتظاراتِ نادرست عمل می‌شوند و بدیهی است که نفس انجام هر کار نادرستی به خودی خود استرس‌زا و رنج‌آور است، چه رسد که با شکست هم مواجه شود. تنها انسانِ آگاه که با حسنِ نیت کار می‌کند از کارش لذت می‌برد،و در این صورت است که اگر به دلایلی که از حوزه‌ی اراده‌ی او بیرون بوده باشد و با شکست مواجه شود به راحتی توانِ پرداختِ بهای کارش را دارد و تنها اوست که می‌تواند از شکست، پُلِ پیروزی بسازد. از همه‌ی این حرف‌ها نتیجه می‌گیرم که اگر زن و مردی برپایه‌ی تمامِ اصولِ آگاهانه‌ی انسانی با یک‌دیگر پیمانِ مشترک‌سازی خود را امضاء کنند، در خوشبختی آنان کم‌ترین تردیدی نباید داشت. آنان توانایی تحملِ هر رویدادِ ناخواسته‌ای را خواهند داشت و خواهند توانست در برابر هر نمودِ منفی‌ای که در هر زندگی‌ای پیش می‌آید، برخوردی متناسب از خود بروز دهند.
 
جوابی در چنته نداشتم تا چاپچی را باز هم در این زمینه کوک کرده باشم! پس بهتر دیدم که به موضوع دیگری بپردازم که درآن نوشته آمده بود:
- نکته‌ی دومی که در بیانیه‌ی! دوست شما آمده بود، صریحاً مهریه را ردّ می‌کند و آن را به مثابه تضمین زندگی و تداوم آن برای زن قبول ندارد!. باید توجه داشت که چون زن‌ها،در عمل، فاقدِ درآمد و کار هستند و اهرم‌های اقتصادی دراختیار مردها قرار دارد، اگر این مهریه را هم بخواهیم از زن‌ها بگیریم، جریان خیلی غیر عادلانه و تماماً به نفعِ مردها تمام می‌شود. من نمی‌توانم این را مورد قبول قرار دهم و با مهریه برای فرزندم مخالفت کنم!. اکنون با توجه به این‌که این موضوع برای خانواده‌ی ما مطرح است، بیش‌تر مایلم تا از نظر شما در این‌باره مطلع باشم.
- با شما موافقم که تعمق در این موضوع از اهمیت بسیاری برخوردار است. باید دقت داشت که آن‌چه از دیدگاهِ این نوشته و یا به‌گفته‌ی شما بیانیه برداشت می‌شود، از بنیاد با تفکراتی که در اکثر مردم عمومیت دارد، متفاوت است!. در آن‌جا ما با نکاتی آشنا می‌شویم که در تکمیلِ اثباتِ اعتقاد به نفی مهریه، مستدل و دقیق سخن گفته است: برای مثال اگر قرار باشد که زن و مرد در تمامِ مسایل اقتصادی مشترک باشند، این مفهوم را می‌دهد که آن دو فهمیده‌اند که کارِ آن‌ها، چه در خانه و چه در خارج از منزل، مکملِ کار و فعالیتِ هر دو نفرشان است و بنابراین، چون این دو کار پیوستِ ارگانیک با هم دارد لذا ارزش ایجاد شده از آن نیز باید به تساوی بین آن زوج تقسیم شود. با این تفکر زن و مرد، هر دو، دارند کار می‌کنند و با ایجادِ ارزش‌هایی که به وجود می‌آید، احساسِ خوشی از مشارکت و همکاری دارند. پس دلیلی دیده نمی‌شود که زن همیشه چشم به‌ دستانِ همسرش دوخته باشد تا   از آن‌چه در اختیارش گذاشته می‌شود، برخوردار گردد. آنان دریافته‌اند که وجودشان در تعلقِ یک‌دیگر است، پس مال، چه ارزشی دارد که هریک حسابی جدا برای خودش باز کند!.
شما توجه کنید که در قسمت بعدی همین موضوعِ مهریه آورده شده است که زن و مرد باید به خود اتکاء داشته باشند و در این خود اتکایی در راه رسیدن به اهداف مشترک تلاش کنند. این واژه‌ی خود اتکایی، دقیقاً نشان می‌دهد که زن و یا مرد نباید خود را وابسته‌ی دست و پا بسته به‌یک‌دیگر بدانند!. آنان باید کاملاً آزادانه و داوطلبانه هم‌دیگر را پذیرا باشند تا مفهومِ برخورداری از هم را با لذت‌بخش‌ترین حالت‌های ممکن از آنِ خود سازند. با توضیحاتی که داده شد، تصور نمی‌کنم که درباره‌ی دیگر نکات ذکر شده در آن نوشته، سوالی داشته باشید!. با این حال اگر فکر می‌کنید که نکاتی جا مانده است و یا نیاز به توضیح بیش‌تر دارد، بگویید تا با کمال میل آن‌ها را با هم بررسی کنیم.
 
درست می‌گفت! با توضیحاتی که داده بود، تکلیفِ بیش‌تر سوال‌هایم روشن شده بودند!. ولی با این وجود باز هم دلم می‌خواست تا درباره‌ی بعضی از نکته‌هایی که به‌نظرم جالب آمده بود، بیش‌تر توضیح دهد. با چنین فکری، بعداز کمی تأمل از او خواستم تا منظور خود را درباره‌ی «هدف از ازدواج»، «باید به گونه‌ای زندگی کرد که جای افسوس باقی نگذارد»، و «تلاش برای برخورداری از داشته‌ها...» بیش‌تر توضیح دهد. جنابِ چاپچی، گویی که از طرح این سوال‌ها به وجد آمده باشد با خوشحالی رشته‌ی کلام را در اختیار گرفت:
- شاید قبلاً هم صحبت کرده بودیم که نمی‌توان انسان را بی‌اندیشه، بی‌تفکر و بی‌آینده‌نگری تعریف نمود!!. تصور من براین است که صفتِ ممیزه‌ی انسان نسبت به دیگر جانداران در همین نکته است که انسان قادر به اندیشه کردن است و می‌تواند با اراده و خواستِ خود پدیده‌ها را مطابقِ نیازهایش جهت دهد، از آن‌ها استفاده کند   و با پدیده‌های جدیدی که به‌وجود می‌آورد، خود را برخوردار در بهره‌وری هرچه بیش‌تر از آن‌ها قرار داده تا در راستای تعریف زندگی که همان برخورداری و لذتِ بردن از «بودن» است، موفق‌تر باشد.
  از آن‌چه گفته شد، می‌توان برداشت کرد که درصد انسانی‌تر زندگی کردنِ هرکس با نسبت آگاهی و شعورش ارتباطِ ناگسستنی دارد!. هرچه انسان بتواند شعورمند‌تر رفتار و عمل کند، که این خود مستلزمِ تلاش‌های بی‌وقفه و متضمنِ مقصود است، آن انسان توانسته است فاصله‌ی خودش را با دیگر موجودات که عموماً به حسب غریزه زنده هستند، دورتر ساخته، انسان‌تر باشد!!. سخن این است که هر حرکتی اگر براساسِ بی‌هدفی صورت گیرد، همانی است که موجوداتِ جانداری که به جز انسان، نام‌های دیگری دارند، عمل و رفتار می‌کنند. آن موجودات، فقط برای رفعِ نیازهای غریزی‌اشان است که از خود واکنش‌هایی نشان می‌دهند. اما انسان در راستای رفع نیازهای غریزی‌اش می‌تواند از اندیشه، شعور و تفکر کمک بگیرد. پس اگر لازم است که آدمی برای کارهایش هدفمند عمل، مطالعه و رفتار کند، دیگر نباید تردید داشت که او به‌مثابه‌ی یک انسانِ پیش‌رفته، فقط به حسبِ نیازهای طبیعی‌اش به سوی جفت‌یابی نمی‌رود!!. چنین انسانی حتماً با این نیاز غریزی و طبیعی هوشیارانه برخورد می‌کند و برایش بیش‌ترین بها را قایل می‌شود. این‌جاست که لازم می‌آید آن دو که می‌خواهند یکی شوند!، اهداف مشترک و خطوطِ کلی مناسبات با یک‌دیگر را بدانند تا در جریان زندگی یار و مدد کار هم باشند و   نه‌ این‌که مزاحم و سد کننده‌ی راه‌ها و خواست‌های یک‌دیگرشوند. براین اساس بود که بیانیه‌ی دوستِ من، تلاش داشته تا کلی‌ترین خطوطِ نقاطِ مشترک دختر خود و دامادش را که از زبان خودِ آنان برآمده بود، به‌طور خلاصه بازتاب دهد. در این خلاصه‌گویی او هدف از ازدواج را توان‌بخشی به قدرتِ مشترک برای سازندگی بیشتر در راستای درکِ معنای واقعی زندگی، تعریف کرده است که فکر می‌کنم با توضیحاتم توانسته باشم بخشی از منظور را تبیین کرده باشم.
و اما در باره‌ی دو موضوع دیگر که تأکید دارد بر نوعِ زندگی که افسوسِ گذشته را درپی نداشته باشد و تلاش برای استفاده کردن از داشته‌ها... باید بگویم که این نکات و توجه به‌ آن‌ها، آن‌قدر از اهمیت برخوردار است که خود می‌تواند هدفِ زندگی باشد!. بله، اگر بتوان گونه‌ای امور را به گردش درآورد که جای افسوسی باقی نگذارد، و اگر بتوان از همه‌ی داشته‌ها- اگر چه ممکن است که به‌نظر ناچیز و اندک هم باشند- استفاده کرد، این امر به‌خودی خود نشان می‌دهد که چنان اشخاصی توانسته‌اند از تمامی لحظاتِ زندگی خود بهره ببرند و همیشه از آن برخوردار باشند.
باید دقت داشت که تمامِ این نکاتِ یادآوری شده را نباید به‌صورت مطلق و دگم موردِ نظر قرار دهیم! و تصور کنیم که اگر کسی تمامی این نکات را عمل نمی‌کند، کاملاً از مرحله پرت است!. عمده نکته‌ی مورد نظر این است که انسان بتواند همین مسایل را به‌عنوانِ اهداف، مدّ نظر داشته باشد و بر روی آن‌ها مطالعه کند و آن‌ها را در محکِ آزمایش قرار دهد و در جریان این کار پیوسته و دایماً خود را کامل‌تر سازد، در این صورت توانسته است که روز به روز به مفهومِ معنای زندگی بیش‌تر نزدیک شود. به بیانی « کار و تلاش برای رسیدن به هدف است که زیبایی و لذت‌ها را به هم‌راه دارد، خودِ هدف، بهانه‌ای برای کارِ هدفمند است!.»
حتماً توجه کرده‌اید که این نوشته در دو بند آخرش اظهار امیدواری می‌کند که این زوجِ خوشبخت در جهت بارورتر کردنِ واژهایی مانند: عشق، خودشناسی، صداقت، رفاقت، پاکی، شادی، محبت، متانت، هم‌راهی، امید، تلاش، زیبایی و فهم و درک هرچه بیش‌تر معنای زندگی و بی‌نهایت واژه‌های قشنگِ دیگر... انسان‌هایی فعال باشند. در برابر، باز با خود عهد کردند تا از حسادت، خودبزرگ‌بینی، احساسِ حقارت، هراس، دلهره، شک و تردید، افسوس و پشیمانی، ندامت، کینه، وسواس، کج‌خیالی، تعصبِ کور، چاپلوسی و بسیار روحیاتِ رنج‌آور و زشت... اجتناب کرده، نسبت به آن‌ها نفرت بورزند.
باید دقت داشت که تمامی این نکاتِ یاد شده می‌توانند به مثابه اهدافِ هر کسی طرف توجه قرار گیرد. پس اگر آن نکات، مورد توافق و خواستِ آنان باشد که می‌خواهند آغازگر یک زندگی مشترکِ پُربار و با انگیزه باشند، باید چنین وصلتی را به فالِ نیک گرفت و باور کرد که آنان بزرگ‌ترین تضمین‌ها را برای   استمرار زندگی مشترکشان به‌وجود آورده‌اند.
 
فکر کردم که چاپچی همه‌ی حرف‌هایش را درباره‌ی یک ازدواجِ موفق، البته از دیدگاه خودش، زده بود!. از انصاف هم نباید گذشت!، بسیاری از گفته‌هایش را قبول داشتم و حالا که از زبانِ او می‌شنیدم، بیش‌تر درک می‌کردم!. اما، به‌هرحال به من هم حق بدهید که نمی‌توانستم همه‌ی حرف‌هایش را بپذیرم!، به‌نظر می‌رسید که بسیاری از آن‌ها، برای زمانِ ما نیستند! آن حرف‌ها مالِ زمانی هستند که هنوز نیآمده و بد نیست که آدم در انتظارش باشد!.
هر دو نفر ما دیگر چیزی برای گفتن نداشتیم، لذا بعد از تشکر و سپاسگزاری از این‌که مرا در این شرایط خاص کمک کرده بود، از هم خداحافظی کردیم. با عجله به‌طرف منزل حرکت کردم. خودم نفهمیدم که چطور آن فاصله‌ی نسبتاً طولانی را طی کرده بودم. در منزل همه دور هم جمع شده بودیم و من داشتم، آرام آرام داستان دیدار با دوست چاپچی‌ام و موضوع مراسم خواستگاری را بیان می‌کردم.
همسر و هر دو فرزندم با دقت به حرف‌هایم گوش می‌دادند و عجب بود که هیچ‌کدام از آن‌ها نه سوالی برایشان مطرح می‌شد و نه وسطِ حرف‌های من، که دیگر بسیارهم گُل اندخته بود و نمی‌خواست پایان یابد، نمی‌پریدند!!. برای اولین بار شرایط برای پُرگویی فراهم شده بود!. بانوی خانه که هرگز از قافله عقب نمی‌ماند، این‌بار ساکت و خاموش، یک پارچه گوش شده بود. رفته رفته به خودم هم امر مشتبه شد که نکند دارم حرف‌هایی می‌زنم که قرار نیست کسی بفهمد!!. این دیگر چه نوعش است؟! شنونده‌های من، فقط گوش می‌دادند!!. از این وضع کم‌کم مشکوک و خسته شده بودم!، دیگر نتوانستم تحمل کنم. با تعجب از دخترم سوال کردم که نظرش را درباره‌ی این موضوعات بگوید. دخترم با چهره‌ای بشاش در حالی که با نگاه حق‌به‌جانبی به مادرش می‌نگریست به یک‌باره مرا درآغوش گرفت و گفت:
- پدر علتِ این که ما همگی سکوت کرده بودیم، و چشمانمان به دهانِ شما دوخته شده بود، مربوط به این است که چند روزی من تمامی همین صحبت‌ها را با مادر داشته‌ام و او استدلال‌های زیادی در قبول و یا ردّ آن‌ها ابراز کرده بود. اکنون که ما با صحبت‌های دوستِ شما مواجه شدیم بی‌اختیار تمامی توجه ما را به خود جلب کرد و همه‌اش می‌اندیشیدیم که چه‌طور ممکن است این همه سخن، مشابه از کار درآید!!. فکر می‌کنم مادر هم با تمامی توضیحاتی که شما دادید، کاملاً متقاعد شده باشد. من برای مادر توضیح دادم که من و نامزدم بارها این مسایل را مورد بررسی قرار داده بودیم. حالا خوشحال می‌شوم تا این بیانیه‌ی دوستِ دوستت را در هنگامِ مراسم خواستگاریم بخوانی تا همه چیز براساس خواستِ مشترک من و نامزدم جریان یابد.
 
راستش خودم هم متوجه نشدم که دارد چه اتفاق‌هایی می‌افتد!، فقط این را فهمیدم که گویا دختر و دامادم نظرات مشابهی با آن‌چه من توسط دوستم داشتم کم‌کم به آن می‌رسیدم دارند.
از این‌که متوجه شده بودم که داماد و دخترم، با همه‌ی جوانی‌‌اشان، شبیه دوستِ چاپچی و همسرش می‌اندیشیدند تعجب کردم! مردد بودم که آیا باید از این رویداد خشنود باشم یا ناراضی و دلگیر!! پیشِ خود فکر می‌کردم که این داستان‌ها بعد از فروپاشی شوروی تمام شده است و همه‌ی بشریت به این نتیجه رسیده‌اند که آن حرف‌ها دیگر خریداری ندارد! شاید چون همه‌ی آن حرف‌ها دروغ بود، شوروی از هم پاشید! کسی چه می‌داند! آیا واقعا! در آن‌ کشور کسی دغدغه‌ی کار را نداشت؟ آیا بهداشت و درمان مجانی بود؟ آیا آموزش و پرورش همگانی و رایگان بود؟ آیا اجاره‌ی محلِ سکونت، کم‌تر از پنج درصدِ حقوق‌های دریافتی بود؟ آیا تفاوتِ دستمزدها خیلی خیلی فرق نمی‌کرد؟ آیا کسی نبود که سود چند روز از حسابِ سپرده‌ی بانکی‌اش، با حقوقِ سالانه‌ی یک تحصیل‌کرده‌ی متخصص برابری کند؟ آیا در آن‌جا قیمت آپارتمان و زمین و ملک سالانه و بی‌بندوبار بالا می‌رفت تا همه‌ی آن‌هایی که دارند بیشتر کیف کنند و آن‌هایی که ندارند برای همیشه موضوعی به‌نام معضلِ مسکن داشته باشند تا هم‌چنان در وحشتِ بی‌خانمانی به‌سر برند! تا نگاهشان به صاحب‌خانه‌ها باشد که به این مستأجرانِ   بی‌خانمان اجازه دهد، با افزایش اجاره‌ی مسکن براساس رُشدِ بی‌توقفِ تورم، سالی دیگر را در انتظار گذرِ بی‌حاصلِ عمر بگذرانند؟ آیا راست است که در اتحاد شوروی فروپاشیده شده، کسی مالکِ وسایل تولید نبود؟ آیا واقعاً در آن‌جا واژه‌هایی نظیر ارباب، سرمایه‌دار، غارتگرانِ جهانی و این ردیف کلمه‌ها، زشت بود و تحقیر می‌شد؟ آیا برای کار و نیروی کار ارزش قایل بودند؟...من تصور می‌کنم که بیش‌تر این حرف‌ها نباید خیلی هم با حقیقت سازگاری داشته باشند! چرا که اگر همه‌ی آن‌ها واقعی و حقیقی بودند، دیگر دلیلی نداشت تا چنین جامعه‌ای از هم فرو پاشد!!.
با این افکار که این‌بار دخترم آن‌ها را در ذهنم تداعی کرده بود، با خود بودم که صدای اعتراضِ همسرم را شنیدم:
 
·   بگومگوی مادر و دختر!
 
این داستان ادامه دارد
 
[email protected]


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست