در معرفی ِ زندگینامهی والتر بنیامین
پژواک ِ آواز ِ آشنای ِ رهایی
Howard Eiland & Michael W. Jennings, Harvard University
کوشیار پارسی
•
هیتلر در ۱۹۳۳ به قدرت رسید. بنیامین که گاهی برای گریز از افسردگی برلین را ترک میکرد و به پاریس، کاپری، ایبیزا و مسکو سفر میکرد، این بار باید برای همیشه شهر زادگاهاش را ترک میکرد. آخرین بخشهای این زندگینامه از انزوا، فقر و تهدید ِ مدام میگوید.
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
سهشنبه
۱۱ شهريور ۱٣۹٣ -
۲ سپتامبر ۲۰۱۴
Howard Eiland & Michael W. Jennings,
Walter Benjamin: A Critical Life
Harvard University, 2014
A Critical Life، عنوان ِ فرعی ِ تازهترین زندگینامهی والتر بنیامین (1892-1940) به چه معناست؟
بنیامین ناقد ادبی بود که برداشت و داوری مستقل ِ او از متن هنوز هم تازگی چالشگرانه دارد. نقد ِ او از همان ریشهی یونانیκριτής ، krités، Crítica، سرچشمه میگرفت که به معنای مشاهده، برداشت، تحلیل و داوری با برهان است. در زمانهی انباشته از ناگواری تاریخی زیسته است. زندگی یهودی که در برلین ِ نیمهی نخست سدهی بیستم بزید، آمیزهای است از رویدادهای تراژیک. تاریخ وادارش کرد به تصمیمگیریهای رادیکال و نیز تحمل زندگی غیر انسانی. اگر زندگی بنیامین 'Critical' نامیده شود، از این روست که جهان تفکرش را میان دو مرز بنا کرده است. شیوهی برداشت تاثیرگذار از دیالکتیک هگل بر این اصل بنا کرد: تا انتهای هر اندیشه رفتن، بی آشتی با آن. مغزش انگار شناور بود در آبی که همزمان میجوشید و در حال یخ زدن بود.
در یکی از مهمترین مقالههای نوشته شده در سدهی بیستم که بیش از چند صفحه نیست – تجربه و فقر (1933)- شیوهی تفکر را بر نگاه مدرنیستهایی چون پل کله، برتولد برشت، آدولف لوس بنا کرد. آنان را به درستی معاصرانی میدید که مدرنیت را با شور در آغوش میگیرند و همزمان میکوشند تا ارزشهای شناخته و به هنجار انسانی را برهانند. 'بی هیچ خیالپروری و همزمان باور ِ بی چون و چرا: این است کارشان. در بناها، نگارهها و داستانها انسان دارد خودش را آماده میکند برای برزیستی فرهنگی.' بنیامین اشاره میکرد به میکی ماوس که در زندگی پرهیجان و دور از بغرنجیش 'هر گرهای با سادهترین و در دسترسترین روش به دست خودش باز میشود.' میکی ماوس با آن لبخند شیطنتآمیز ِ اندکی اندوهگین. بنیامین امیدوار بود که هر انسانی سرانجام، به رغم این همه پیشرفت و جذابیت خشونت، 'اندکی انسانیت' به جمع خواهد بخشید.
والتر بنیامین، عکس گذرنامه، 1928
دستاوردهای فناوری را میستود و تاسف میخورد برای از دست دادن خودانگیختهگی ِ هنجارها. نوشتههاش انباشتهاند از آگاهی، اما دور از داوری و اِعمال اندیشه و گاه نیز دست نایافتنی. خود میدانست و کارهاش را 'مجموعهی پرتحرک و پر تضاد' میخواند. این گفتهای است که زندگینامهنویسان بر آن دست میگذارند. در پایان کتاب مینویسند که نسلهای آینده در برخورد با متنهای بسیار متفاوت 'والتر بنیامین ِ خودشان' را خواهند یافت. شاید سادهلوحانه باشد این. یعنی پس از خواندن هفتصد صفحه زندگینامه، هنوز والتر بنیامین را نشناختهایم؟
زندگینامه نویسان در این کتاب به بسیاری از جنبههای این اندیشمند پرداختهاند. همهی نوشتهها در بارهی بنیامین را به کار گرفتهاند، پژوهشهای فلسفی، آکادمیک و غیرآکادمیک، نوشتههای خود ِ او و جست و جو در رویدادها، تا ممکنترین تصویر از چهره و زندگی کسی به دست دهند که آسان نمیتوان از کنارش گذشت. در این کتاب نباید تصویر ثابتی از او جست؛ مارکسیست ِ منتقد ِ اجتماعی، زبان شناس ِ کمنظیر، عارف غیر مذهبی، اندیشهپرداز رسانه، آدم سودایی ِ پرشوری که با اندیشهاش مدام در گریز است. اگر بخواهی دربارهی زندگی انسانی بدانی که در حال نوشتن، از میان توفانهای زندگی به جست و جوی راه است، کتابی بهتر از این زندگینامه نمییابی.
شوکهای زیادی در زندگی تجربه کرد. پسر عتیقه فروش مرفه بود. یادداشتها در بارهی کودکیش را در یادوارههای کودکی برلین (1900) نوشته که به سال 1974 – در مجموعه خصوصی- منتشر شده است. نوشتههایی بسیار دقیق با شرح جزییات از اشیا، جاها، کسان و گفتهها با شکل روایت رازآمیز و شیرین.
نخستین بخشهای این زندگینامه پرداخته است به زندگی برنامهریزی شدهی شهروندان در نخستین دهههای سدهی بیستم و این که چهگونه این زندگی ناممکن شد. بنیامین نظارهگر همهی اینها بود. پس از پایان تحصیل فلسفه و نیز جنگ اول جهانی خیلی عادی میدانست که پدر و مادرش هزینهی زندگی او و همسر و فرزندش را بپردازند. سرمایهی خانوادگی به دلیل بحران اقتصادی آغاز سالهای بیست بیارزش شد. بنیامین کوشید تا به عنوان استاد دانشگاه کاری بیابد. رسالهای نوشت دربارهی تراژدی آلمان در سدهی هجدهم. دانشگاه فرانکفورت به سال 1925 این رساله را 'غیر قابل درک' خواند و رد کرد، یا بهتر بگوییم: به بنیامین پیشنهاد شد آن را پس بگیرد تا بیاحترامی ِ رد شدن نصیباش نشود. زندگینامه نویسان این رای دانشگاه را 'فضاحتی که هنوز لکهای سیاه' در تصمیمهای آکادمیک است، میخوانند. سرچشمهی تراژدی آلمانی (Ursprung des deutschen Traurespiels) یکی از مشکلترین کارهای اوست. جرج استینر در مقدمهی ترجمهی انگلیسی نوشته است 'آمیزهای مشکل' با عناصر جستارنویسی، دانش و نهانشناسی. 'کاری بزرگ' که 'راه یافتن به درون آن مشکل است'. پس حق با دانشگاه بود که نویسندهی چنین رسالهای را شایستهی کرسی استادی نداند؟ شاید هم بنیامین با بیعلاقهگی از دانشگاه درخواست کار کرده و با نوشتن چنین متنی پیش پای بخت پذیرفته شدن سنگ انداخته است. هر چه باشد، به سال 1925، در 32 سالهگی برای همیشه کار دانشگاهی را به فراموشی سپرد و به عنوان روشنفکر مستقل و ناقد ادبیات به کار پرداخت.
این آغاز سالهای دراز ستیز برای چاپ نوشتهها و به دست آوردن موقعیتی برای خواندن و کار بود. زندگی زناشویی موفقی نداشت. پسرش استفن در 1918 به دنیا آمد. 'ساکت!' نخستین واژهای بود که بیان کرد. همسرش بیش از هر کس اعتماد داشت به کیفیت خوب کارها و استعدادش و بسیار از او حمایت کرد، اما زناشویی دوام نیاورد. بنیامین عاشق بازیگر و کارگردان بلشویک اهل لتونی شد و همراه او به مسکو رفت و زیر تاثیر ایدههای کمونیستی او قرار گرفت. گرایش به راست در کشور زادگاه نیز انگیزهی جُستن ِ راه و ایدهی انتقادی دیگر بود. در نامهای به سال 1926 نوشت:'هر عضوی از نسل ما که لحظهی تاریخی ِ بودن در این جهان را احساس و درک میکند – نه تنها در واژه که به عنوان مبارزه-، نمیتواند فاصله بگیرد از پژوهش و کار در مکانیسم تاثیر چیزها (و موقعیتها) بر جمع.'
تاثیرهای گوناگون ایدئولوژیک – مارکسیسم، خداشناسی، فلسفهی ایدهآلیستی و انتقادی- در نوشتهها و جستارهایی که بنیامین از جمله در فرانکفورتر زایتونگ چاپ میکرد، به روشنی دیده میشد. به سال 1928 خیابان یکطرفه (Einbahnstraße) را چاپ کرد. جمعآوری و مونتاژ جملههای قصار، ایدهها، طرحها، یادواره و مقاله. کاری که از نظر بنیامین تاثیر زیاد و مستقیم اعلامیهها، بروشورها، آگهیهای بازرگانی، تابلوهای تبلیغاتی را در شکلی تجربی به عنوان کتابی ادبی ارائه میداد. هوگو فون هوفمانستال نویسندهی اتریشی در گاهنامهاش نوشتهی بنیامین در بارهی خویشاوندان گزیده از گوته را چاپ کرد. نوشتهی بی نظیری که بنیامین برای نخستین بار شیوهی نقد ادبی را به نمایش میگذارد. برای او نوشتن دربارهی کتاب یا کار هنری جُستن ِ 'حقیقت'ِ آن بود، نه از راه بازسازی تاریخی یا سرگذشت نویسی و نه با بیان احساسی و زیباشناسانه.
ایلند و جنینگز خوب شرح میدهند که کار ِ ناقد از نظر بنیامین چه بود:'آخرین امید ما برای شناخت طبیعتمان و خودمان بر جداسازی تکههایی از کار ِ هنری استوار است که ذرهای از شناخت ِ بس بیشتر را نشانمان میدهد.' این تنها راه هستی ِ مدرن ِ گذشته از دین، دانش و سیاست است: شرح ِ کوتاه و تکه تکهی معنا و احساس وجود داشتن، به یاری ِ کار ِ هنری. کار ِ هنری در چنین نوشتهای هرگز بی آسیب نخواهد ماند. ناقد، آنگونه که در مشهورترین جستارش کار هنری در زمانهی بازتولیدپذیری فناوری نوشته است، با تیغ جراحی و بی رحمانه آن را میشکافد تا به دل ِ آن برسد، در حالیکه معرف، روزنامه نگار یا تاریخشناس محتاطانه تنها با گوشی پزشکی به آن گوش میدهد.
هیتلر در 1933 به قدرت رسید. بنیامین که گاهی برای گریز از افسردگی برلین را ترک میکرد و به پاریس، کاپری، ایبیزا و مسکو سفر میکرد، این بار باید برای همیشه شهر زادگاهاش را ترک میکرد. آخرین بخشهای این زندگینامه از انزوا، فقر و تهدید ِ مدام میگوید. دوستان، از جمله تئودور آدورنو بارها به او توصیه میکردند که به امریکا مهاجرت کند. او تردید میکرد، نه به دلیل اینکه در پاریس داشت روی کارهای شارل بودلر و اروپای سدهی نوزدهم پژوهش میکرد. در کتابخانهی ملی به نوشتن و پژوهش مشغول بود که انبوه و انباشتهای بود از گفتاوردها و ایدهها برای روشن کردن ریشههای تاریخ ِ سدهی بیستم. چون یهودی بود، ممنوع شده بود از چاپ کار در نشریههای آلمانی زبان.
کتاب انسانهای آلمانی به سال 1936 با اسم مستعار و در سوییس به چاپ رسید. گزیدهای از نامههای سدههای پیشین از آلمانیهایی که با آلمانی ِ نازی تفاوت بسیار داشتند. به نوشتن مقاله برای انستیتویی در نیویورک پرداخت که او را از نظر مالی حمایت میکرد. فیلسوفهای آلمانی هورکنهایمر و آدورنو از گردانندگان انستیتو بودند. آدورنو از دوستان و حامیان مهم سالهای آخر زندگی بنیامین بود، اما نقش دوگانهای هم داشت. تحت تاثیر ایدههای بنیامین بود، اما میکوشید با استفاده از موقعیت ِ سردبیری نشریه، اندیشهی بنیامین را سوی ایده و انگارهی خاصی هدایت کند. وقتی آدورنو در سالهای شصت نخستین نمونهی مجموعه مقالههای بنیامین را ارائه داد با اعتراض بسیاری، از جمله هانا آرنت رو به رو شد. این مجموعه گزیدهای یکسویه بود و نه مجموعه.
زندگی آشفته، محال و به تمامی در غربت و پایان دردناک آن سبب شد که کارهاش به شکل غمانگیزی ناتمام و در هم ریخته بماند. در پایان سال 1939 سه ماه در اردوگاه اسیران گذراند. آنجا به طور جدی کوشید تا نشریهای راه بیندازد با نوشتههای ساکنان اردوگاه. سال 1940، یک روز پیش از اشغال پاریس به دست نازیها، به لوردس گریخت. ویزای امریکا دریافت کرده بود و میتوانست از طریق پرتغال ِ بیطرف به آنجا سفر کند. مرز اسپانیا یکباره بسته شد و جلوی سفرش را گرفتند. قرار بود روز بعد او را به نازیها تحویل بدهند. همان شب در مسافرخانهای در پرتبو با مرفین خودکشی کرد. صبح روز بعد مرز باز شد. چمداناش با دستنوشتهی کار تازهاش گم شد.
یکی از آخرین نوشتههاش به نام دربارهی مفهوم تاریخ خوشبختانه باقی ماند. این آخرین تلاش او بود به پرداختن تاریخ ِ فاجعهبار جهان و سرگذشت خودش، بی خیالپردازی ِ لحظهای که همه چیزی دیگرگون جلوه میکند:'در خیال ِ بخت ِ خوش، آواز آشنای رهایی پژواک دارد.'
31 اگوست 2014
|