اعترافات مردی که خود را مرتکب شده بودِ نانام
سرگشتگی آماتور
روح الله کاملی
•
توده منقطعی از پاراگرافها و واژهها که بر خلاف قراردادهای پیشین و ملکه شده ما را احاطه میکنند، لذت میبخشند و ما را با سرخوشی و سکر و وجد نویسنده (سکر و مستی صوفی و عارف شاید) همراه میکنند. نخستین برخورد یک آماتور یا حتی یک خواننده حرفهای با اعترافات مردی که خود را مرتکب شده بود، همراه با حیرت و سردرگمی خواهد بود.
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
پنجشنبه
۲۰ شهريور ۱٣۹٣ -
۱۱ سپتامبر ۲۰۱۴
http://naanaambook.com
توده منقطعی از پاراگرافها و واژهها که بر خلاف قراردادهای پیشین و ملکه شده ما را احاطه میکنند، لذت میبخشند و ما را با سرخوشی و سکر و وجد نویسنده (سکر و مستی صوفی و عارف شاید) همراه میکنند. نخستین برخورد یک آماتور یا حتی یک خواننده حرفهای با اعترافات مردی که خود را مرتکب شده بود، همراه با حیرت و سردرگمی خواهد بود. این چیست؟ به دنبال معنا، مدلول یا مصداق و در کلیت به دنبال نظم دهی (مرتب کردن یافتهها و احساسات تا فهمیده شود، نوعی ترجمه، مستی این پروسه را در ذهن به هم میریزد). یک آماتور در نخستین مواجه با امری نامعمول، رفتاری ملاحظهکارانه و احتیاطآلود دارد، مشابه رفتار بورخس در مقابل خود جوانترش در داستان دیگری. خواننده به دنبال نیشگزه ای از توالی منطقی، مفهومی و مرتبط ساختن آن با پیشینهها و یادبودهایش است تا «اعترافات مردی که خودش را مرتکب شده بود» را تجزیه کرده و بفهمدش، به دنبال نوعی نظم بخشی (نظم کلاسیک) و دخیل کردن خود در متن یا حتی سفیدخوانی. اما قواعد و ساختارها به کنار گذاشته شده. متن نه رمان است، نه داستان، نه شعر و نه قطعه ادبی. فرّار نسبت به طبقهبندی. اگر ناگزیر از طبقه بندی باشیم، آنگاه چه؟
هایکو، نوعی هایکوی فارسی، اما تفاوتها هنوز هست. هایکو با همه آزاد بودن و قانون ناپذیریاش هنوز قواعدی دارد که هایکو نویس را وادار به اطاعت و کرنش میکند، واکه، هجا و مورا، قوانین تخطیناپذیر هایکو هستند.
از برای من
فاخته میخواند و کوه
به نوبت
اعترافات مردی که ... بر نظام و قواعد معمول گفتاری و نوشتاری و حتی بر قواعد دستور زبان منطبق نیست. ضمایر، افعال، قیدها آن کارکرد دستوری الگو شده و الزامی را ندارند. صفتها، اسم میشوند و فعلها، موصوف. فاعل مفعول میشود و قیدِ مکان، اسم:
«... جستجویم را برداشتم و روانه نانام شدم... دیگران میآمدند مرا بر میداشتند و میرفتند به دنبال خودشان میگشتند. من هم وانمود میکردم خوردنی نیستم» اعترافات مردی که... پیشواژه
توصیفات، آن کارکرد سابق و ملکه شده را ندارند، توصیف، روشنگر چیزی است یا مشخص کننده و تاکید کننده، حافظ قد یار را به سرو توصیف میکند یا رخ یار را به برگ گل تا مدلول مدنظرش در ذهن ما نیز ساخته شود. اما نانام،
«مثل خری که مصایبش را با من در میان نهاد و گفتم عرعر...»همان، نیشگزه 15
وصفها و صفتها بیشتر از آنکه مقید به قانون دستوریاشان باشند، خمانده شدهاند به سمت ناخودآگاه، کلام یک مست، شعر و ترانهِ معنا شکن یک زندیقِ هنجار شکن.
آن چه هست، تشابه است به زبان به ظاهر پریشان و یاوهگوی مستانه، شیدا یا دیوانه، مشابه زبان رویا و کابوس. در ظاهر بیمعنا و گریزان از تبدیل به گونهای سادهتر یا ترجمان. بیتفاوت نسبت به تأویل. همراه با نوعی مکاشفه و سرخوشی مستانهوار. نوشیدن شراب متن و مستی دریافت یک نکته ناب. مولف، پدیدآور، خالق این موجودات ریزجثه و به غایت شیطان و بازیگوش... نانام.
نانام، نام مستعاری غریب، خود خودِ بینامی است، گریز از معنا و مرتبط ساختن. نا بعلاوه نام. نانام بدنبال چیست؟ آیا نوشتهاش، ناگریز و ناگزیر دوران ماست؟ نوعی ادا و چیزی مقطعی است؟ چیزی ناآگاهانه که بر حسب تصادف خلق شده؟
اگر به پیشینه کارهای نانام نگاه کنیم، از «نباید با ژولیت خوابید و رومیو نبود» تا «اعترافات مردی که...»، متوجه میشویم این نوع نوشتار، سبک مختص نانام است، آنچه آگاهانه خلقش می کند و در کارهایش تداوم دارد، حتی در مصاحبههایش هم رد پای این عارف مسلکی و مست نمایی هست. برخواسته از نوع نگاه خاص و تلقی خاصش.
نانام فیلم ساز نیز هست، فیلم کوتاه، کلیپوارهها. کلیپوارهها، انفجار تاثیر و انگیزش در لحظه باید باشند، رد پایی که در کتاب اعترافات مردی که... دیده میشود. مخاطب قرن ما، تمایل به بلوکها دارد، قطعهها، کوتاه. فرصتهایش محدودند و دیگر تمایل به مقدمهچینی هوگویی یا دیکنزی ندارد. کپسول را بدون آن پوشش دورنگش خواستار است. تلخ، مهلک و سرراست. سیانور یا قرص برنج. نیچه و کیرکگارد، این چنینند در فلسفه.
«... خشنودی جلوی سرماخوردگی را هم میگیرد. هرگز هیچ زنی که میداند قشنگ لباس پوشیده، سرما خورده است؟ مرادام هنگامی است که چندان چیزی هم نپوشیده باشد».
طنز، جک و انکدوتها و لطیفهها از خویشاوندان این گونهاند. گونهای که میان عوام خواهان بسیار دارند. نوعی سرریزی ناخودآگاه در برابر سانسور و قدرت. گونهای که بدنبال بخشیدن لذت لحظهای است، مثل انزال و تمام. در بازخوانشش دیگر آن لذت انزال نیست. خستگی و گاه تهوعِ تکرار. جک حجاب سانسور را میدرد، سکس و حکومت را عریان به چالش میکشد. سر جنگ با قدرت دارد و تمایلات وحشیانه و غریزی را در یک لحظه عیان بیان میکند و تمام. کاری به فلسفه، چراهای بشری و دانش ندارد، صرفاً لذت یا گاه دریدن تابوها. این نقاط تمایز «گزین گویه» است با جُک... اما «گزین گویه» نیز با تمام مقاربتهایش، هم کاسه شدنش با نیشگزههای «اعترافات مردی که ...» تفاوتهایی نیز دارد. گزین گویه، تفلسف است، ریختن دانش و فلسفه و پاسخها در کلامی چکیده. شراب کلام.
ژاک دریدا در وصف گزین گویه که آن را نوعی آزادی و رهایی کلام می داند میگوید:
«... هر گزین گویه، روبرو شدن با ناهنگامی است. سخن را فاش میکند. ناهنگامش میکند. به معنای ادبی چنین میکند، زیرا کلامی را به حروفش میسپارد یا رها میکند... رخدادی تصادفی از زمان پریشی آغازین. در آغاز ناهنگامی بود. در آغاز سرعت هست. کلام و کنش غافلگیر میشوند، گزین گویه پیشی میگیرد...»
اگر الزام به طبقه بندی داشته باشیم، شاید بتوان متون نانام را، چیزی میان شطح و گزین گویه خواند. از یک سو مختصات فلسفی گزین گویه را دارد و از آن سو همان سرمستی و وجد عشق و عرفانی شطح را. شطح؟ ابونصر سراج در کتاب اللمع، شطح را چنین میخواند:
«عبارتی غریب در وصف وجدی پر نیرو که با شدت غلیان و غلبه همراه است... آیا ندیدهای که چگونه آنگاه که آبی فراوان در نهری کوچک جاری میشود از اطراف آن بیرون میریزد؟ در آن هنگام میگویند آب در نهر طغیان میکند ... آنگاه که وجدی قوی او را فرا میگیرد و تحمّل حمل آنچه بر قلبش وارد میشود را ندارد، آن احوال بر زبانش ساطع میشود و از آن با زبانی غریب و تازه که فهمش برای دیگران مشکل است سخن میگوید و این سخن را جز کسی که آن احوال را تجربه کرده باشد در نمییابد».
شطحی از حسین بن منصور حلاج
«روح من با روح تو بیامیخت: در دوری و نزدیکی، من توام، عجب دارم از تو و از من: فنا کردی مرا از خویشتن به تو، نزدیک کردی مرا به خود، تا ظن بردم که من توام و تو من»
یا این از بایزید بسطامی
«من درمیدان نیستی رفتم. چند سال در نیستی میپریدم تا از نیستی در نیستی نیست نیست شدم»
و اگر خود را رها از طبقهبندی بدانیم، چنان به خوانش و تماشای شطحیات نانام بنشینیم انگار به تماشای متنی مدرن نشستهایم، آنگاه شاید آسوده و آگاهانهتر بشود به مهندسی معکوس کتاب نانام پرداخت. چه چیز جذاب کرده گزین گویگی نانام را؟
«... تخمیتر از امید نیست. بندی که امیدوار است روی رخت نمیبیند. رختی که امیدوار است خیس میماند. اتو را امیدوار کن، میسوزاند...» همان، نیشگزه 67
چرا من خواننده با لبخند و گاه با قهقاه خنده این نیشگزه ها را میخوانم، با لذت و وجد و سرور. وقتی که نخستین واژه را میخوانم تهییج میشوم به خواندن واژه دوم و سوم و همین طور تا نهایت. چرا ملول و دلزده نمیشوم از خوانشش. مهمترین نکته شاید این باشد که ساختار کار نانام بر اساس کوتاه نگاری قرار گرفته، پنجره یا دهلیزی که به تصویری غریب و طناز گشوده می شود و سپس سریع بسته میشود. حرافی و گزافه گویی و اطناب ابدا در نیشگزه ها نیست. چکیده، قطرهای و تمام. همه چیز کپسولی و ناگهانی عرضه میشود و ناگهانی بسته میشود. فضا، فضایی کندو وار است. با همان خانههای شش ضلعی جدا از هم و در عین حال متصل به هم. در هر شش ضلعی، شاید عسل باشد، شاید تخم یا حتی شفیره.
چیست این کندوواره متنی؟
مانند انسان نخستین که یک ساعت مچی دیجیتال شکار کرده، به تماشای این مخلوق نانام نشستم. ناآگاه و بیتجربه نسبت به این گونه. وقتی آخرین نیشگزه -قطعات این مخلوق- را خواندم، توامان آن لذت انزال جُک، طعم گزین گویه، نیچه و کیرکه گارد (فلسفه در معنای کلیاش)، هایکو، حکایات سعدی و شطحیات بایزید و مولانا (متون سنتی در معنای کلی)، دیوار نوشتهها و ساعت نگاریهای سربازی را (دو ماه تا ترخیص، نبود) با هم یافتم. پرسیدم از خودم، از مولف غایب که چرا جذب کلامت شدهام اینچنین.
نخستین لذت، مکاشفه گونگیِ متن است، هر نیشگزه به معنایی تازه، مصداقی نادیده یا زبان و نثری ناشنیده گشوده میشود. گاه فلسفهای تازه حتی
«... تلاش موضعی پست است
سگ تلاش نمیکند حتی وقتی که عرق میریزد...» همان، نیشگزه 79
دومین، حرکت مفهومی سریع و به غایت گذراست (بدور از هر نوع حرافی)، حرکت از مدلول واژه نخست به دیگری. با چنان سرعت و شتاب ترانه گونهای که معنای واژهها در هم میشود، هر واحد کلامی دیگر معنای مستقل ندارد. وابسته است به کلیت یک نیشگزه . معناگریزی شتابان، تعامل و در عین حال تقابل دال و مدلولی. حتی اسطورهها در این شتاب و وفور معنایی، از آن معنای استوار و ملکه شده تخلیه میشوند تا در طنز، هجو و مکاشفه گونگی خواننده را به دنبال بکشند (تعلیق مدرن)، یا آن معنای سکرآور و مست کننده مولف را به خواننده تلقین کنند.
«... خب، مادربزرگ هم طرحهای جنگی خودش را داشت. W.C مخفف Winston Churchill بود و مادربزرگ عاشق چرچیل بود- ولی هیچ توالتی فرنگی نبود، پس درخت کاشت و ما سوزاندیم...» همان، نیشگزه 65
فلسفهگرایی و در عین حال خنده بر فلسفه، اسطوره سازی و اسطوره زدایی و در کلیت، تناقض و پارادوکس، یکی از بنیانهای نوشتاری نانام است،
«...دیکتاتورها احمقند. استالین نمیدانست که هیتلر میخاهد حمله کند. هیتلر نمیدانست که نباید حمله کند...» همان، نیشگزه 4
سوم؛ لحن و نثر، فراتر رفتن از قواعد مرسوم، فراتر رفتن از زبان معیار شعر. نانام، زبان دیالوگواره، زبان رسمی، زبان علمی و زبان ترجمهای، زبان بیگانه، شعر و ضرب المثل را در کنار هم نشانده، تصویرگری، مقطع و ضربی بودن نثر، فصل بندیهای مرسوم، نشانه گذاری، نام گذاریهای مرسوم و گاه خارج از قاعده. شبیه به ارکستری با هزاران ساز هماهنگ که ناگاه سازی خارج میزند و بعد کل ارکستر همنوا با آن ساز، خارج میزند، انعطاف و قدرت زبان پارسی که مولف، چیره دستانه بهره برده تا معنایابی و معناسازی کند.
«... خدا به شما یک در اجاره بدهد بکشید تا خانه ما و رنگ آمیزی کنید. ادامه. محال.... استالین مرده به کیرم، خودم زنشو میگیرم» همان، نیشگزه 14
دگرگونی رسم الخط، واژگون نویسی، در هم شکستن صور کهن کلام...
«...شاع را
یران یتر
کیب مضح
کیست مثلبا
رانیست که ریوض عه وا
ایستاده و نمی داند ببارد یا نه.» همان، نیشگزه 35
معناگریزی و معنایابی نیز یکی از بنیانهای فکری نانام است. واژه در امتداد واژه پیش و واژه پس از خود، دیگر آن معنای مدلولی فرض شده را ندارد. نانام، واژه را مثل ظرفی که پر از معناست برداشته، معنایش را خالی کرده و معنای خودش را به آن ریخته.
«تو ساعتِ ساعتیت زدم تو کون تابعیت
یُخ بنداز چونگولی!...» همان، نیشگزه 37
آنچه این نوع متون را تهدید میکند، عادت کردن ذهن به این گونه است، ذهن لبریز که شد از این گونه، دیگر با آن ولع و عطش آغازین به آن تمایل ندارد. نیشگزه های واپسین دیگر آن طراوت، جنبندگی و جنگندگی نیشگزه های آغازین را ندارند. آیا لذت کشف و مواجههِ نخستین با این کتاب، در خوانشهای دوم، سوم و هزار و یکم هست؟ به همان قوت؟ با همان قدرت اقناع؟ اگر نیست، چرا نیست؟ شاید تکرار یک معنای فلسفی در چندین نیشگزه . تکرار یک طرز فکر و نگاه و همین طور تکرار یک ایده یا چکانه در چندین نیشگزه . شاید اگر چندین نیشگزه یا واحدِ نانامی را از کتاب اعترافات مردی که... کنار بگزاریم، قدرت «نیشطرههای» نانام بیشتر عیان شود. با تمام این حاشیهها، نانام با تیزهوشی و طنازی از قدرتها و انعطاف زبان پارسی بهره گرفته تا محلول معنایی،فلسفی و زبانی خودش را بنا کند.
«...شدیدن معتقد بود که اعتقاد خطرناکه. اونقد معتقد بود که شد یه کوسه تو آکواریوم (با املاح معدنی). صاحبخونهشم شد یه ماهی کوچولوی مارکسیست که هر شب پولکای ریختهشو بهش میداد و براش آواز میخوند: دیدی کونت نِهادُم
دیدی کونت نِهادُم...» همان، نیشطره 30
آن گاه که کتاب اعترافات مردی را که... تمام میکنیم، لذت یک چرخه کامل زندگی را نیز حس میکنیم. نیشگزههای نانام، گاه انگار از زبان کودکی چالاک و شیرین زبان بیان شده، گاه از زبان پیرمردی رو به موت، گاه از زبان یک فیلسوف یا جامعه شناس و گاه از زبان یک عامی. مخلوطی از طعمهای نوشتاری.
«... من از بچهگی نوچه خودم بودم، تو 15 سالگی به مارکس میگفتم کل حسین. تو 25 سالگی به نیچه گفتم. حالا به خودم میگم. اگه قاطیشون کنیم میشه اتوپیا (که یعنی بدو بیا!)
کل حسین،کل حسین، کل حسین، بدو بیا!» نیشگزه 11
روح الله کاملی
- چون نامی برای این گونه نیافتم، وادار شدم اسمی بسازم، همیشه مجبوریم به نامگذاری. نیش و گزه را همنشین آوردم، تا در همنشینی با هم، آن طنز و آن گزش و آن هماوایی با شطح را داشته باشد.
PAGE \* MERGEFORMAT 6
- Mora
- هایکویی از کوبایاشی یاتارو(ایسا)، Kobayashi Issa
- غروب بتها، فردریش نیچه، ترجمه داریوش آشوری، نشر آگه، ص 27
- ن.ک. به، مقاله نا به هنگامی گزین گویه، ژاک دریدا، ترجمه بابک احمدی
|