درسهای همهپرسی اسکاتلند
آلن وودز-ترجمه: مهرداد امامی
•
مارکسیستهای جنوب مرزها وظیفه داشتند از حق تعیین سرنوشت اسکاتلند حمایت کنند در حالی که به نحوی نظاممند نقش ارتجاعی امپریالیسم بریتانیا،دولت مرتجع لیبرالمحافظهکار و رفتار شرمآور رهبران حزب کارگر را بر ملا میکردند. از سوی دیگر، مارکسیستهای اسکاتلندی باید بر ضرورت اتحاد طبقه کارگر تأکید میکردند و حملهی خود را علیه ملیگرایی اسکاتلندی و SNP سرمایهدار سازمان میدادند.
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
دوشنبه
٣۱ شهريور ۱٣۹٣ -
۲۲ سپتامبر ۲۰۱۴
مقدمهی مترجم: ماجرای استقلال اسکاتلند و پیامدهای آن برای امپریالیسم بریتانیا و به تبع سیستم سرمایهداری بینالملل این بار در قرنی که گمان میرفت حد نهایی پیشرفت انسان و «پایان تاریخ» است، یکبار دیگر نشان داد که تاریخ مبارزات مردمی بر سر حقوق از دسترفتهشان نه تنها پایانی به خود ندیده بلکه در شکل قرن بیست و یکمیاش در یکی از هارترین نمونههای نولیبرالیسم اقتصادی و اجتماعی سر بلند کرده و به پیش میتازد. هر چند در این همهپرسی نتیجه رأی به عدم استقلال بود، که البته بنا بر گزارشات، این پیروزی در پی موج عظیمی از تهدید و ارعاب طبقات فرودست و متوسط از جانب نمایندگان بورژوازی شکل گرفت و با این حال باز پایتختنشینان اسکاتلند رأی قاطع به استقلال دادند، اما بیشک افقهای نوینی برای مبارزهی طبقاتی در «بریتانیای کبیر» مشخص شد و ضرورت اتحاد بینالمللی طبقات فرودست و کارگران بیش از پیش نمایان گردید. علاوه بر این، همهپرسی اسکاتلند یک بار دیگر بحث بر سر «مسئلهی ملی» را میان نیروهای چپ اینبار با مختصاتی تماماً مدرن به میان کشید و در این بین طیفهای گوناگون چپ در این باره نظراتشان را بیان کردند. آلن وودز یکی از تحلیلگرانی است که به طور مفصل در مورد ماجرای اسکاتلند و نظرگاه مارکسیستهای متعلق به انترناسیونال چهارم در باب «مسئلهی ملی» قلم زده و اکنون ترجمهی مقالهی او پیش روی شماست.
***
کارزار همهپرسی در اسکاتلند پایان یافته است. اکنون در روشنای روز ضروری است که در مورد تمام برآیندها صحبت کنیم. اولین و مهمترین برآیند این است که اوضاع نمایانگر نقطه عطفی سرنوشتساز در انکشاف مبارزهی طبقاتی در اسکاتلند و مابقی این جزایر است.
میلیونها نفر از کارگران و جوانان در مبارزهای سخت علیه گروه حاکم (the Establishment)، که این چرخش نامنتظرهی وقایع تا بیخ و بن لرزه به اندامشان انداخت، شکست خوردند. تا آخرین لحظه، آیندهی یکپارچگییی که بیش از ٣۰۰ سال دوام داشته در معرض خطر فروپاشی قرار گرفت. زمانی که استقلال منتفی نشده بود، صدای مشترک آهِ رهایی از شرّ دولت انگلستان (Downing Street) و مرکز اقتصادی لندن (City of London) در گلاسکو و ادینبورگ طنینانداز بود.
اما این پایان ماجرا نیست. کارزار همهپرسی چیزی کم یا بیشتر از خیزش سیاسی مجدد اسکاتلند نبود. مردمی که دلزده و بیگانه از سیاست بودند به یکباره شروع به مشارکت فعالانه کردند. مباحث داغی در هر میخانه، هر گوشهی خیابان، مغازه و ایستگاه اتوبوسی در جریان بود. اوضاع چنان بود که گویی غولی غرقه در خواب را از خوابی طولانی بیدار کرده و به حرکت واداشته بودند. مردم اسکاتلند نمونهای را عرضه داشتهاند که باید به مثابهی منبع الهام برای کارگران و جوانان کل بریتانیا ایفای نقش کند.
صرفنظر از نتیجهی نهایی، همهی این وقایع نشانگر تغییری بنیادین در وضعیت هستند. تروتسکی میگفت که یک انقلاب در اساس وضعیتی است که در آن تودهها میلیونها زن و مرد عادی در سیاست فعال میشوند و تلاش خود را برای به دست گرفتن سرنوشت خویش میآغازند. این دقیقاً همان اتفاقی است که در اسکاتلند افتاد و دلالتهایی انقلابی برای آینده دارد. انقلابی بزرگ روس همچنین میگفت ملیگرایی میتواند نشانگر «پوستهی بیرونی بلشویسمی نابالغ» باشد. و این همان است که طبقهی حاکم را بیش از هر چیز دیگری نگران میکند.
نفرت از گروه حاکم
نخستین سوالی که باید پرسید چنین است: چه چیز منجر به این تغییر زلزلهوار شد؟ این سوال را نمیتوان صرفاً بر حسب مسئلهی ملی یا حتی مسائل خاص اسکاتلند توضیح داد. در واقع این پدیدهای بینالمللی است. در همهجا، زیر روکش تصنعی آرامش و آسایش خاطر، جریانی پنهان و مملوء از خشم، برآشفتگی، نارضایتی و بیش از همه، استیصال از وضع موجود امور جامعه و سیاست وجود دارد.
پس از شش سال بحران عمیق اقتصادی اکنون با بیکاری گسترده، نزول فزایندهی استانداردهای زندگی، حملات بیوقفه به دولت رفاه و حقوق دموکراتیک مواجهیم. نظارهگر رسوایی بانکدارانی هستیم که نظام مالی جهان را از خلال حسد، سوداگری و کلاهبرداری به نابودی کشاندند و اینک با سودهایی عظیم در حال فرارند. ما بینندهی افتضاح سیاستمدارانی هستیم که خدمات عمومی، دستمزدها و مستمریهای میلیونها نفر را کاهش دادند تا به خودشان ۱۰ درصد افزایش دستمزد پاداش دهند.
با وجود ثروت غیرمنصفانه در یک قطب و فقر و کثافت مطلق در قطب دیگر، نابرابرییی بیسابقه وجود دارد. نگرش بسیاری از طبقه کارگر در مصاحبهای که یکی از آنها با فایننشیال تایمز کرد، انعکاس یافت: نخستین زن میگوید «تصمیمم را گرفتهام، به استقلال رأی میدهم». چرا؟ «به خاطر اینکه ثروتمندان ثروتمندتر و فقرا فقیرتر میشوند». زن با نگاهی حاکی از تحسین به خیابان، اضافه میکند: «به تغییر نیاز داریم». صحبتهای کوتاه این زن کارگر مستقیماً به قلب مسئله میزند.
مهم است که اکثریت در گلاسکو، مرکز پرولتاریای اسکاتلند، رأی آری به استقلال دادند. مقالهی مذکور از فایننشیال تایمز تحت این عنوان منتشر شد: «رأیدهندگان طبقه کارگر عامل اصلی پیروزی همهپرسی». در مقاله چنین میخوانیم: «دادههای نظرسنجی نشان میدهد که کارزار رأی آری به استقلال، تحت رهبری حزب ملی اسکاتلند (SNP) از حمایت اکثریت اسکاتلندیهای با درآمد پایین برخوردار است». به بیان دیگر، رأی آری به نحوی مبهم نشانگر رأیی طبقاتی، اعتراضی علیه نابرابری، فقر و بیعدالتی اجتماعی و به دیگر سخن، اعتراضی علیه سرمایهداری بود که در ذهن کارگران اسکاتلندی با «پسران اعیانی» تداعی میشود که در باشگاه انحصاری خود در وستمینستر نشستهاند.
ائتلاف نه به استقلال (Better together)؟
مخالفان سرمایهدارِ جدایی اسکاتلند و اشباح دست راستی آنها، حزب کارگر، نمایشی تأسفبار ارائه دادند. کارزار نه به استقلال به سبب فقدان شور و حرارت در آن و غیاب پیامی ایجابی مورد انتقاد قرار گرفت. اما این کارزار نمود احساسِ نخستینِ خودشیفتگی مفرط بود. کاملاً مشخص بود که اتحاد اسکاتلند و انگلستان باید حفظ شود! اما زمانی که راهاندازندگان این کارزار خواستند دلیلی برای حفظ اتحاد بتراشند، زور خود را زدند و ناتوان از اندیشیدن به حتی یک دلیل برای حفظ اتحاد بودند.
دشوار بتوان در دفاع از وضع موجود، بهویژه اگر مشتمل بر بیکاری و فقر همراه با سودهای بانکداران و پروژهی توسعه سلاحهای هستهای بریتانیا (Trident) باشد، شور و حرارتی داشت. ائتلافیون نه به استقلال با فقدان هر گونه استدلال ایجابی کوشیدند مردم را به واسطهی تکرار مداوم این شعار خستهکننده که اسکاتلند مستقل با آیندهای نامشخص طرف خواهد شد، بترسانند. این حرف درست است اما به همان اندازه نیز این گفته صحت دارد که بعد بیش از ٣۰۰ سال تقریباً نیمی از اسکاتلندیها بیثباتی اقتصادی را به حکمرانی طبقه حاکم بریتانیا ترجیح میدهند. پس از تجربهی دولتهای مختلف در وستمینستر از قبیل توری (Tory)، حزب کارگر جدید (New Labour) و دولت ائتلافی لیبرالمحافظهکارها (LibCon)، چه کسی میتواند سرزنششان کند؟
به زعم مردم اسکاتلند، سیاستمداران پولدار و خوشپوش در وستمینستر به زبانی سخن میگویند که شباهت اندکی به انگلیسی دارد اما به واقع نوعی گفتار نو (Newspeak/ زبان ساختگی جرج اورول در رمان ۱۹٨۴.م) است که نه برای اطلاعرسانی که برای فریب، دروغ و حیلهگری طراحی شده است. بدترین چیز همچنان این است که این زبان با لهجهی طبقه متوسطی بالا، یا همان انگلیسی فصیح (public school) ادا میشود که در مردم عادی (نه فقط در اسکاتلند) تقریباً همان تأثیری را دارد که آه و نالهی ناشی از متهی دندان پزشکی.
تنها در اسکاتلند نیست که شاهد احساسی فزاینده در این بارهایم که گروه حاکم موجود با زندگی روزمرهی مردمان عادی هیچ ارتباطی ندارد. «این وستمینستریها بیگانهاند، آنها نمایندهی ما نیستند چرا که ایدهای ندارند که ما چگونه زندگی میکنیم». این حرفها را میتوان در تمام میخانهها از گلاسکو تا اوتر هبریدیز (واقع در شمال غربی اسکاتلند، از دورترین نقاط بریتانیا، اصطلاحی معادل «کوه قاف» در زبان فارسی.م) شنید. همچنین این حرفها را میتوان در تمام بارهای همهی میخانهها در ولز، لیورپول، نیوکاسل یا شهر نمایندهدار هاکنی در لندن (London Borough of Hackney) شنید.
در زیر سطح آرامش آشکار، خشم، نارضایتی و استیصالی غلیانکننده در جریان است. مردم همهجا از وضع کنونی بیزارند. میلی سوزان به تغییر وجود دارد. در اسکاتلند نمود این میل تغییر شدید آرای عمومی به سمت رأی آری به استقلال بود. رأی آری آنقدر هم که میگویند تجلی ملیگرایی به مثابهی نمود نفرت از توریها (Tories) و گروه انگلوارِ حاکم در لندن نبود.
نقش رهبران حزب کارگر
تا همین اواخر سنت راستین ملیگرایی در اسکاتلند وجود نداشت. سنتهای اصیل اسکاتلندی سنتهای طبقاتی سوسیالیستی بودند که سابقهی آنها به اعتصاب ۱۹۱۵ گلاسکو، شورش در منطقه کلاید در ۱۹۱۹ و اخیرتر از آن به شورش علیه مالیات سرانهی منفور مارگارت تاچر میرسد. نفرت عمیق اغلب اسکاتلندیها از دولت توری عمدتاً با دولت تاچر تشدید شد که صنایع آهن و معدن اسکاتلند را به عنوان بخشی از سیاست آگاهانهی صنعتزدایی نابود کرد و نواحی کارگاهی بریتانیا را تبدیل به بیابانهایی صنعتی نمود.
اسکاتلند و ولز به نحو بیتناسبی رنج کشیدند. تمام اجتماعها تخریب و زندگی خانوادههای بیشماری نابود گشت. نسلی از جوانان محکوم به زندگی فلاکتبار با مستمریهای دولت شدند. و تاچر و محفل او مسرور از عمل گستردهی وندالیسمی بودند که آن را «تخریب خلاقانه» مینامیدند. در نتیجه، حزب توری در اسکاتلند عملاً از هم پاشید و اکنون تنها یک عضو پارلمانی در وستمینستر دارد.
حزب کارگر در اسکاتلند دههها از حمایت تودهای برخوردار بود. اما این وضع پس از خیانتهای دولت بلر تغییر کرد. کارگران دلزدهی اسکاتلندی به این نتیجه رسیدند که حزب کارگر را به عنوان بخشی از گروه حاکم تلقی کنند. همانطور که آشکارا در طول کارزار همهپرسی دیدیم، نسبت به رهبران دست راستی حزب کارگر در اسکاتلند اعتمادی وجود ندارد. بر مسند قرار دادن بلرییی چون الستر دارلینگ برای مقابله با کارزار نه به استقلال تنها این سوءظن فزاینده را تأیید کرد که حزب کارگر جدید اساساً تفاوتی با توریها و لیبرالها ندارد.
همانگونه که انتظار میرفت، الکس سالموند در گفتوگوهای عمومی، دارلینگ را له و لورده کرد. البته این کار چندان سختی نبود. به زعم بسیاری از مردم، رهبران حزب کارگر مثل دارلینگ همان توریها در لباسی مبدّل هستند. سیاستهایشان به دشواری قابل تشخیص از سیاستهای توری است. در عوض مخالفت با سیاستهای کاهش خدمات عمومی و سیاستهای ریاضتی توری، رهبران حزب کارگر همواره میگویند «من هم همینطور». رهبران حزب کارگر بیشتر مشتاق خشنود ساختن بانکدارها و مرکز اقتصادی لندن هستند تا کارگرانی که به آنها رأی میدهند. این رهبران حزب کارگر بیش از هر شخص دیگری مسئول رشد احساسات ملیگرایانه در اسکاتلند هستند.
نمایش بیهوده و مضحک رهبر حزب کارگر، اد میلیباند، که به همراه دیوید کامرون و همتای لیبرالش نیک کلگ با عجله به اسکاتلند آمدند تا از آرمان اتحاد دفاع کنند صرفاً عزم مردم به رأی آری را بیشتر کردند. بیزار از رهبری دست راستی حزب کارگر، بسیاری از رأیدهندگان به حزب کارگر جذب این ایده شدند که استقلال میتواند راهی برای برونرفت باشد. رأی آری مردم در گلاسکو، چیزی که در گذشته نامحتمل بوده است، صحه بر این موضوع گذاشت.
وعدههای دروغین حزب ملی اسکاتلند (SNP)
آزادانه باید بپذیریم که کارزار رأی آری به تجدید نیروی حیات سیاسی در اسکاتلند خدمت کرد. هیچ کارزار انتخاباتی دیگری تا کنون به چنین موفقیتی دست نیافته بود. هواداران این کارزار مخصوصاً جوانان از آن الهام گرفتند و به شوق در آمدند. فهم علت این امر چندان مشکل نیست. مردم خاستار تغییری بنیادین در جامعهاند. این فقط در مورد اسکاتلند صادق نیست. همهجا اوضاع از همین قرار است. در حالی که احزاب قدیمی چیزی شبیه به تغییر بنیادی ارائه نمیدهند، حزب ملی اسکاتلند دقیقاً داشت همان کار را میکرد. پیام آن حزب یکی از امیدهای آینده بود: اسکاتلندی آزاد و مستقل که دیگر تابع گروه حاکم قدیمی توری در انگلستان نیست میتواند راهی مطمئن برای پیشرفت و دموکراسی باشد.
با این حال، هر گردی گردو نیست. اگر جزوهی کوچک دستورالعمل SNP برای اسکاتلندی مستقل را بخوانید، سراب ناپدید میشود. اسکاتلند مستقل سالموند واحد یورو را حفظ میکند، پاسدار پادشاهی است و در ناتو و اتحادیه اروپا باقی میماند. این «استقلال» تقریباً از فدرالیسم مالی (devomax) که در آخرین لحظات از جانب طرف مقابل پیشنهاد شد، غیر قابل تشخیص است.
رهبری SNP نمایانگر گرایشی سرمایهدارانه است که هیچ ربطی به سوسیالیسم یا طبقه کارگر ندارد. تصور اینکه کارگران اسکاتلند نفع بیشتری از ملیگرایان میبردند تا از دارودستهی توریلیبرال در لندن، تصوری متوهمانه است. در سرتاسر کارزار همهپرسی، سالموند مراقب بود تا توسلش به بانکداران و سرمایهداران برای جلب حمایتشان علنی نشود.
زمانی که گروهی از کمپانیها از جمله بریتیش پترولیوم، جان لویس، آسدا، استاندارد لایف، BT، EE، O۲، تاک تاک، وودافون RBS، لیودس و B & Q در مورد خطرات استقلال هشدار دادند، جیم سیلارس، معاون پیشین رهبر SNP، آنها را تهدید به ملیسازی کرد. وی اخطار داد که کمپانی عظیم نفتی بریتیش پترولیوم «تا حدی یا تماماً» ملیسازی خواهد شد، در حالی که بانکداران و سردستههای «ترسگستر» تجارت کلان به خاطر «همدستی» با توریها مجازات میگردند. وی افزود: «این همهپرسی بر سر قدرت است و زمانی که ما اکثریت رأیهای آری را به دست آوریم از آن قدرت برای تسویه حساب با بریتیش پترولیوم و بانکها استفاده خواهیم کرد».
با این حال اظهارات سیلارس به سرعت از جانب سالموند رد شد. سالموند گفت: «روز پس از پیروزی در همهپرسی روز جشن مردم خواهد بود، نه تسویه حساب با کمپانیهای بزرگ که دولت مجبورشان کرد رأی منفی بدهند». سالموند توسل جستن به کمپانیها را ادامه داد تا در اسکاتلند بمانند و اقتصاد کشور را حمایت کنند.
دولت SNP در شرایط بحران به احتمال زیاد مجبور به کاهش شدید استانداردهای زندگی میشود حتی شدیدتر از کاهشهایی که وستمینستر اعمال کرد. به همین دلیل، درست در پایان کارزار، سالموند بر نیاز به «دولتی فراگیر» از جمله دربردارندهی آن سیاستمدارانی که برای کارزار رأی منفی فعالیت کرده بودند، تأکید کرد. با تهیهی این بیانیهها وی عرصه را برای دولتی ائتلافی من جمله حزب کارگر اسکاتلند فراهم کرد بدین خاطر که موج اجتنابناپذیر خشم و ناامیدی تنها علیه SNP جهتدهی نشود. به قول معروف، «مفلوک دوست دارد همه مثل خودش باشند».
مدتها پیش، جیمز کانلی هشدار داد که اگر هم ایرلند مستقل بود، انگلستان همچنان از طریق بانکها بر آن حکمرانی میکرد. اگر یک اسکاتلند مستقل سرمایهدار پوند استرلینگ را حفظ میکرد (امری که شک زیادی در موردش وجود دارد)، روسای غیرانتخابی بانک انگلستان قدرت زیادی در تعیین سیاستهای اقتصادیاش میداشتند.
دموکراتها چگونه میتوانند از حفظ ملکه به عنوان رئیس دولت اسکاتلند مستقل حمایت کنند؟ و چگونه عضویت در ناتو همراستا با گسست از امپریالیسم و جنگهای امپریالیستی است که یکی از استدلالها برای جدایی از اتحاد بود؟ مورد آخر اما نه با اهمیت کمتر اینکه یک اسکاتلند مستقل درون اتحادیهی اروپا باید از قوانین و مقررات بروکسل خواه نا خواه تبعیت کند. همهی اینها بدین معنی است که استقلال اسکاتلند از ابتدا خصلتی تماماً واهی داشت. استقلال هیچ یک از مسائل بنیادین طبقه کارگر را حل نمیکرد.
تسلیم چپ
برخی از ناامیدانی که خود را «مارکسیست» وصف میکنند کاملاً از فهم آنچه لنین در این باره نوشت عاجزند. لنین از حق تعیین سرنوشت به مثابهی مطالبهای دموکراتیک دفاع میکرد اما باور نداشت که حق تعیین سرنوشت ملی را میتوان در هر شرایطی یا به هر قیمتی توجیه کرد. در برابر، لنین به این مسئله به منزلهی تابعی از منافع عمومی پرولتاریای بینالملل و انقلاب سوسیالیستی مینگریست.
رزا لوکزامبوگ موضعی اشتباه در باب مسئلهی ملی داشت. اما اشتباه او، مانند همیشه، از باورهای راسخ انترناسیونالیستیاش نشئت میگرفت. او نه تنها حق تعیین سرنوشت لهستان را انکار کرد، بلکه حتی وجود خود کشور لهستان را نیز منتفی میدانست. به هر ترتیب، لنین به این واقعیت مسلّم احترام میگذاشت که رزا لوکزامبورگ، که ملیتی لهستانی داشت، مبارزهای آشتیناپذیر علیه سرمایهداران ملیگرای لهستانی و به اصطلاح حزب سوسیالیست لهستان به رهبری پیلسودسکی بر پا کرده بود.
لنین میگفت: «متوجهم که وظیفهی تو مبارزه با ملیگرایی لهستانی است اما به عنوان نمایندهی سوسیال دموکراسی روسیه (از آنجا که روسیه کشوری سرکوبگر بود) من از حق مردم لهستان برای تعیین سرنوشت خویش حتی تا نقطهی تشکیل یک دولت مستقل دفاع میکنم». در عین حال، لنین سرسختانه حامی اتحاد طبقهی کارگر ورای تمام مرزهای ملیت، زبان، مذهب و غیره بود. او هر نوع امتیاز دادن چه به ناسیونالیسم بورژوایی یا خرده بورژوایی را منفور و نوعی خیانت میدانست. در این باره لنین و لوکزامبورگ موافقت کامل داشتند.
اگر موضع لنین را در همهپرسی اسکاتلند اعمال کنیم، مشخص است که مارکسیستهای جنوب مرزها وظیفه داشتند از حق تعیین سرنوشت اسکاتلند حمایت کنند در حالی که به نحوی نظاممند نقش ارتجاعی امپریالیسم بریتانیا، دولت مرتجع لیبرالمحافظهکار و رفتار شرمآور رهبران حزب کارگر را بر ملا میکردند. از سوی دیگر، مارکسیستهای اسکاتلندی باید بر ضرورت اتحاد طبقه کارگر تأکید میکردند و حملهی خود را علیه ملیگرایی اسکاتلندی و SNP سرمایهدار سازمان میدادند.
متأسفانه چپ اسکاتلند خود را در موجی از احساسات ملیگرایانه گم کرد. آنها موضع طبقاتی را به فراموشی سپردند و به نحوی شرمبار پشت سر SNP سرمایهدار قرار گرفتند. چنین رفتاری هیچ ربطی به موضع لنین یا از آن بابت، موضع جیمز کانلی یا جان مکلین ندارد. اکثریت چپ اسکاتلند در کارزار همهپرسی اشتیاق بیشتری برای چشماندازهای اسکاتلند مستقل داشتند به نسبت رهبران SNP که این چپها به شکلی شرمآور به دمشان چسبیدند.
چپ اسکاتلند در پی دستیابی به محبوبیتی موقت به واسطهی دوباره مطرح کردن احساسات ملیگرایانه است اما این فرصتطلبی به سرانجام نمیرسد. اگر مردم بخواهند به حزبی ملیگرا بپیوندند نیازی ندارند به چیزی بیش از SNP رجوع کنند. وظیفهی چپ اسکاتلند همدستی با SNP نیست بلکه رو کردن دست آن به عنوان حزبی سرمایهدار است که منافع طبقهی کارگر را نمیتواند و نمیخواهد بازنمایی کند. این موضوع در دوران بعد آشکار خواهد شد که چپها دولت اسکاتلند را که قدرتهای اقتصادی جدیدی خواهد داشت، در دست بگیرند. تحت شرایط بحران، این امر تنها میتواند یک معنا داشته باشد: قدرتهای جدید برای حمله به طبقه کارگر.
همهی اینها برای الکس سالموند مشخص بود، کسی که آنقدر صادق بود بپذیرد مشکلات جدییی «در ابتدا» در کار خواهند بود. البته این تمام حقیقت نیست. تحت شرایط بحران سرمایهداری، اقتصاد اسکاتلند که پیشاپیش در موقعیتی تضعیف شده بود، دچار مشکلاتی خواهد شد که نه در بهبود وضعیت کارگران بلکه در جهت مخالف آن انعکاس خواهد یافت.
برای اتحاد طبقهی کارگر!
به زعم دولت توری، لیبرالمحافظهکارها و رهبران دست راستی حزب کارگر، «ائتلاف نه به استقلال» حکایت از اتحاد اسکاتلند با بانکداران و سرمایهداران انگلیسی و گروه حاکم وستمینستر دارد که صرفاً نمود سیاسی منافع آنهاست. کارگران اسکاتلند چنین اتحادی را نمیخواهند و به همین دلیل است که بسیاری از آنها در همهپرسی رأی به استقلال دادند. با این حال، نوع دیگری از اتحاد وجود دارد که کارگران اسکاتلند بس بسیار طرفدار آنند: اتحاد با برادران و خواهران همطبقهایشان در جنوب.
کارگران انگلستان، اسکاتلند، ایرلند و ولز از مشکلاتی مشابه رنج میبرند: بیکاری، فقر، دستمزدهای پایین، بیخانمانی و فقدان وسایل رفاه اجتماعی و البته مواجهه با دشمنانی یکسان. مارکس زمانی نوشت که خون سرخ انقلاب در پرولتاریای انگلستان درون رگهای کارگران اسکاتلند، ولز و ایرلند جریان دارد. قدرت آنها در همین اتحاد است. به همین سبب طبقهی حاکم همواره میکوشد کارگران را بر مبنای ملیت، زبان، نژاد، مذهب یا جنسیت تفکیک کند.
به سرعت پس از اعلام نتیجهی همهپرسی، کامرون کوشید «کارت انگلیسی» را بازی کند. چرا اسکاتلندیها باید تفویض قدرتهای بیشتری از ما داشته باشند؟ چرا مالیاتدهندگان انگلیسی باید یارانهی نسخههای پزشکی رایگان و شهریههای دانشگاهها را در اسکاتلند بپردازند؟ چرا باید نمایندگان اسکاتلندی مجلس در وستمینستر در مورد مسائل انگلیس رأی بدهند در حالی که نمایندگان انگلیسی نمیتوانند در پارلمان اسکاتلند رأی بدهند، غیره و غیره.
اینها مانوری آشکار برای تفکیک و تضعیف طبقهی کارگر و جنبش کارگری در خطوط ملی است. رهبران حزب کارگر اعتراض کردهاند اما به شکل بزدلانه و فاقد صراحت لهجهی همیشگیشان. آنها همانند گوسفندی ترسان بع بع میکنند که «به زمان بیشتری نیاز داریم». آنان به عنوان بدیل به طور آزمایشی پیشنهاد برگزاری «مجمع قانون اساسی» را دادند، هر چند زمان برگزاری، افراد تشکیل دهنده، و نقاط ارجاع آن ذکر نشدهاند.
ما مارکسیستها گاهی اوقات متهم به نادیده گرفتن مطالبات مستقیم و محدود کردن خودمان به مطالبهی سوسیالیسم به عنوان تنها پاسخ میشویم. بله، سوسیالیسم تنها پاسخ است. ما مارکسیستها همواره برای هر مطالبه یا اصلاحی که حتی کوچکترین محتوای پیشرویی داشته باشد خواهیم جنگید. این شامل مطالبات دموکراتیک نیز میشود. بنابراین ما باید برای حق مردم اسکاتلند جهت برخورداری از کنترل کامل بر زندگیهایشان، برای تفویض قدرت حداکثری بدون معطلی، مبارزه کنیم.
ما همچنین حامی حقوق دموکراتیک یکسان هستیم برای مردمان ولز، ایرلند شمالی و هر منطقهای از انگلستان که خواهان آن است. و بله، اگر مردم اسکاتلند نسخههای پزشکی رایگان دارند و دانشجویانشان شهریه نمیپردازند، همین اتفاق باید در هر کجای این جزیرهها بیفتد. و پیش از آنکه از دموکراتیک بودن یا نبودن رأی نمایندگان اسکاتلند و ولز در وستمینستر صحبت کنیم، نخست نباید بپرسیم که کار مجلس سنا، مادر پارلمانها، که سرشار از آریستوکراتهای غیرانتخابی و نمایندگان بازنشسته است، دموکراتیک است یا خیر؟ آخر و نه چندان کم اهمیتتر اینکه آیا زمان آن نرسیده که سلطنت، آن یادگار ضدّ دموکراتیک از زمان فئودالیسم را ملغی کنیم؟
چه هزینهای برای تمام این اصلاحات خواهیم پرداخت؟ الغای مجلس اعیان و سلطنت، میلیونها نفر را نجات خواهد داد که بهتر است فواید آن صرف سالمندان، بیماران و فقرا شود. اما پاسخ حقیقی سلب مالکیت از بانکها و شرکتهای بزرگ است که دارند خون مردم بریتانیا اسکاتلندیها، ولزیها، انگلیسیها و ایرلندیها را میمکند. شرایط ارجح برای دستیابی به این هدف، اتحاد کارگران بریتانیا در مبارزه علیه دشمن مشترک یا همان سرمایه است.
هر که یک میلیمتر از نظرگاه طبقاتی فاصله بگیرد، به ناگزیر در باتلاق تسلیم شدن به ملیگرایی بورژوایی میافتد. ضروری است که از بنیانها شروع به پیشروی کنیم. دو مورد از بزرگترین موانع بر سر راه انکشاف نیروهای مولد و بنابراین دو تا از عظیمترین بازدارندههای پیشرفت انسان در جهان مدرن مالکیت خصوصی و دولت ملت هستند. ما نه برای پیریزی جبهههای ملی جدید بلکه برای الغای تمام مرزهای ملی خواهان فدراسیون سوسیالیستی انگلستان، اسکاتلند، ایرلند و ولز به مثابهی نخستین گام در جهت ایالات متحدهی سوسیالیستی اروپا و فدراسیون جهانی سوسیالیستی هستیم.
لندن، ۲۰ سپتامبر ۲۰۱۴
منبع:
www.marxist.com
منبع: انسان شناسی و فرهنگ
|