سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

یـادداشـت‏های شـــــبانه: (بخش۴۵)


ابراهیم هرندی


• روز پیش در شهر چو افتاده بود که ساعت ربع زنی که در اتاق امام خمینی روی دیوار بوده، در زمان پرواز روح ملکوتی آن حضرت به ملکوتِ اعلی، تابِ این مصیبتِ عظمی را نیاورده و درست در ساعت ده و بیست و دقیقه شب، از کار افتاده است. ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
شنبه  ۵ مهر ۱٣۹٣ -  ۲۷ سپتامبر ۲۰۱۴


 
۲۵۶. رودرواسی

نهادهای اجتماعی را می توان به دو دسته بخش بندی کرد؛ یکی نهادهایی که خودبخود در جامعه شکل می گیرند و دیگر، آن هایی که آگاهانه ساخته می شوند، نمونه نهادهای دسته نخست، حکومت، خانواده و دین است. در گروه دوم می توان از دادگستری، آموزش و پرورش و بیمارستان نام برد. نهادهای خودرو در بسی بیش از بسیاری از زمان ها، واتاب دهنده فرهنگ حکومتی هستند. رودرواسی، یکی از این نهادهای اجتماعی ست که در دسته اول جا دارد و ریشه در ارزش های قبیله ای دارد. انسان همیشه با بزرگتر و یا برتر از خود رودرواسی دارد. این بزرگتر و برتر، نماد بزرگ قبیله، خان، پدر و یا پیرِ داناست. رودرواسی یکی از ابزارهای بازدارنده سنت است، تا از نقدِ ساختار شکن جلوگیری کند. آن که با کسی رودرواسی دارد، نمی تواند آن چه را می خواهد، بدو بگوید و حقیقت را آن گونه که می بیند و می پندارد، آشکار کند. این گونه، زهر بدعت و نوآوری گرفته می شود و واقعیت جای حقیقت را می گیرد. واقعیت آن است که هست، پرده ای که روی حقیقت را می پوشاند تا دشمن حقیقت را در امان بدارد.

رودرواسی در زندگی خانوادگی و خصوصی، بزدلی ست، اما در زندگی اجتماعی خیانت. انسان حق دارد که لغزش های عمو و یا دایی خود را نادیده بگیرد و سخنان ناروای آنان را نیز به نرمی پاسخ دهد و یا بی پاسخ بگذارد. اما هیچ کس حق ندارد که در گستره همگانی، حقیقت را فدای مصلحت کند. شوربختانه گستره فرهنگی ما هنوز اسیر رفتارها، کردارها وهنجارهای قبیله ای ست و بسیاری از ماها هنوز دو گونه تعریف از حقیقت ارائه می دهیم؛ یکی در خلوت و دیگری در جلوت. این چگونگی، جلوی هرگونه نقد سازنده ای را گرفته است و گستره همگانی را به خامی و خرافه آلوده است.      

۲۵۷. سخنِ پّران

چنین می نماید که انگار شعر که نمادِ شنگیدن و شادی انسان است، اندک اندک دارد در چشم اندازِ فرهنگ ایرانی رنگ می بازد. امیدوارم که چنین نباشد، اما شعر و طنز، در سرزمین هایی که خیال مردم آسوده نیست نمی رویند. می دانم که آنچه می گویم، برای بسیاری از خوانندگان این یادداشت، شگفت خواهد بود. اما بهرروی، اگر خطا هم باشد، گفتن اش که گناه ندارد. ما هم قرار شد رودرواسی را کنار بگذاریم.

مرادم از شعر، زبان بازی و زبان بافی های روزمره ای نیست که از بیش از هزار سال است که بسیارانی از سر بیکاری و یا بیعاری و یا هر بی صفتی ی دیگر بدان می پردازند و اکنون عادت ملی ما شده است. نه. منظورم از شعر، سخن پرانی ست که به زبان حافظ، "به لفظ اندک و معنای بسیار"، آفتابی در تاریکای جانِ آدمی می تاباند و او را به گسترهای نابِ خیال پرورد، می پراند. سال هاست که من چنین شعری به زبان فارسی نخوانده ام. البته امیدوارم که چنان شعری سروده شده باشد و دیگران خوانده باشند و تنها من از آن بی خبرباشم. چنان باد.


۲۵٨. این چهچه از کجاست؟

اگر لایه های رویین آنچه درباره آئین و اخلاق و قانون گفته و نوشته شده است را پس بزنیم و از افسانه هایی که درباره پیدایش هریک آورده اند، بگذریم و با ذهنی باز در این باره بیندیشیم، درمی یابیم که آئین و اخلاق و قانون، هیچ گونه ریشه آسمانی و الهی و ماورایی ندارند و برساخته های ذهنی جانور زیرکی بنام "انسان" هستند و در واکنش به نیازهای زیستبومی و فرهنگی او پدید آمده اند. این ترفندمندی هیچ برتری ویژه ای به انسان در برابر جانوران دیگر نمی دهد. هرجانوری استراتژی ویژه خود را برای سازگاری با زیستبوم خویش و ماندگاری در جهان دارد که پرداختن به آن در اینجا، رشته سخن را به درازا می کشاند.   

اگرچه آئین و اخلاق و قانون، مکانیزم های بسیار کارا و سودمندی برای سامانمند کردن داد و ستدهای فردی و اجتماعی اند، اما این مکانیزم ها، تنها تا زمانی که سررشته کارهای کشور در دست نمایندگانِ مردم است، برای همگان سودمند هستند و آنجا و آنگاه که قلدری گردنکش، اداره امور کشور را با زور بدست می گیرد و حکومت خودش را برپا می کند، آئین، اخلاق، قانون، رسانه های همگانی و آموزش و پرورش، همه ابزارهای بسیار خطرناکی برای همگان، بویژه غیر خودی ها می شوند. در گذشته ای نه چندان دور، بسیاری از حاکم ها خود را خدای روی زمین می انگاشتند و اکنون که روزگار خدایان زمینی سپری شده است، بسی بیش از بسیاری از حاکم ها، خود را یا نماینده، سایه، آیت، دست نشانده و یا مامور خدا بر زمین می پندارند و اخلاق و قانون خود را اخلاق و قانونی الهی می انگارند. چنین است که در هر حکومتی باید به آئین و اخلاق و قانون با دیده تردید نگریست و این سه را ابزارهای روان گردانی حکومت برای بهره کشی آن از مردم پنداشت.

تورینه اعصاب همه جانوران افسون پذیر است و با دستکاری ِآنچه با حس های پنجگانه سروکار دارد، می توان رفتارها و کردارهای جانوران را دیگرگون کرد. یعنی همان گونه که می توان پرنده ای را با دانه دادن به تور انداخت، با آوازِ جفت ِ آن پرنده نیز چنین کاری را می توان کرد. افسون ِ زیندگان با رنگ و نور و صدا، پدیده ای بسیار شگفت انگیز است. وادارکردنِ زیند ه ای به انجام کاری از راه دور، توانی برآیشی ست که ریشه در ستیزِ هماره جانداران برای بهره وری بیشتر از فراورده های کمیاب طبیعت دارد. نمونه این چگونگی، ساختار و رنگ آمیزی ِ گل های گوشت خوار است که پرندگان و پروانگان را وامی دارد تا با پای خود بدام افتند۱. گیاهان، جانوران را با رنگ و بوی خوش بسوی خود فرامی خوانند و آن ها را به کار می گیرند. نمونه ای از این چگونگی، نیروی کشایی گل ها در فراخوانی پروانه ها بسوی خود برای گرده افشانی ست. نمونه ی دیگر، اشتها انگیزی سبزیجات و میوه های تازه ی تخمه دار مانند گوجه، خیار، انگور، انجیر، هندوانه، خربزه و کیوی ست که تخمه های خود را درلایه ای لغزنده می پوشانند تا از جویده و خُرد نشوند پس از گذر از دستگاه گوارش جانوران، در گوشه و کنارجهان پخش شوند.

اگرچه افسونگری هر زینده کارکردی درون نژادی دارد، اما گاه برخی از کردارهای افسونگرانه ی رفتار- گردانِ گیاه و یا جانوری، بازتابی فرانژادی دارد و بر دسته ها و رسته های دیگری از جانداران نیز کارگر می شود. نمونه این چگونگی، بازتاب آواز بلبل بر ذهن انسان است. اسماعیل خویی، شاعر همروزگارِ ما این بازتاب را در شعری کوتاهی بنام، "این چهچه از کجاست؟"، به زیبایی سروده است. بخوانید:


شکل ِ صدای بلبلم از یاد رفته بود
آه،
این مرغک از کجاست
که تاریخ و
فرهنگ و
آئین مرگ را
به چهچه
بی محتوا می کند؟

به گواهی این شعر، چهچه بلبل چنان هنگامه ی ژرفی در دل و جان شاعر برپا کرده است که برای او تاریخ و فرهنگ و آئین مرگ را، که همانا آئینِ زندگی ستیز حکومت کنونی ایران است، بی محتوا کرده است. بلبل ِنر، تنها برای دلبری از مادینه خود می خواند اما آوازش "دل دارانِ" دیگر را نیز برمی انگیزد و چون انسان، دلداری آگاه از هستی خویش است، این پدیده را آگاهانه خوش می دارد. برآیش شناسان برآنند که تورینه اعصاب مهره داران، بیش از جانوران دیگر، دگرگون شونده است. داروهایی که دردهای انسان را درمان می کنند، درمانگر مهره داران نیز هستند. پس شگفت نیست اگراسماعیل خویی که مُهره داری شاعر و اهل دل است، در گرگ و میش پگاهی بهاری، افسون چهچه بلبلی شود که برای دلبری از بلبل ماده ای می خوانده است.

ساختارِ اندام های انسان چنان است که بخش هایی از آن در هرجنس، کششِ جنس دیگر را در زمان کارایی جنسی سبب می شود. اگرچه ویژگی های ساختاری این بخش ها برای دلبری انسان از انسان برآمده است، اما بسیاری از میمون ها را نیز خوش می آید، برای نمونه، شمپانزه نر با تماشای بدن برهنه زنان به هیجان می آید و برانگیخته می شود، گواینکه سرو پستان و برِ زن برای افسونگری مرد برآمده است و آمیزش جنسیِ میمون و انسان را بازدهی نمی تواند باشد. پس همان گونه که شمپانزه تماشای تنِ برهنه زنان را خوش می دارد، ما نیز آواز بلبل را دوست می داریم، بی که روی سخن آن پرنده با ما باشد.

***

۲۵۹. درباره طنز

هر نکته خنده داری، اگر از روی نوشته خوانده شود، تنها یکبار خنده آور است، اما گفت و بازگفت آن می تواند چندین بار خنده دار باشد. چرا؟ چرا استند آپ کمدی داریم اما رایت آپ کمدی نداریم؟

به گمانم این سخن از هادی خرسندی ست که....نه، دنباله این یادداشت می ماند برای آینده.

***

۲۶۰. معجزه الهی!

هنگامی که اعضای شورای عالی انقلاب پا به اتاق گذاشتند، نگاهشان به ساعت ربع- زن افتاد که در تاقچه میانی آرام و خامونش نشسته بود و به گواهی عقربه هایش، ساعت ده و بیست دقیقه از کار افتاده بود. یکی که خود را نقیبِ خود- گماشته گروه می پنداشت، با صدای بلند فریاد زد؛ "تکبیر". چند نفری به هق هق افتادند و چندتای دیگرهم دستشان را به نشانه اندوه، جلوی چشمشان گرفتند، اما زیر چشمی، باز صفحه ساعت ربع- زن را وارسی می کردند و لابد بین خوف و رجا مانده بودند و باورشان نشده بود که ساعت، درست در زمانِ مرگ امام از کار افتاده باشد. یکی با خود اندیشیده بود که آخر مگر ساعت، شیعه علی و پیرو خط امام است که با مرگ کسی از کار بیفتد. دیگری در حالی که با خود گفته بود، اینم یه بازی دیگه س، دستش را روی شیشه ساعت کشیده بود و بر سر ور وی خودش کشیده بود و با صدایی بلند، صلواتی بر محمد و آل اش فرستاده بود. یکی هم انگار که جعبه ساعت ربع زن را با جنازه امام عوضی گرفته باشد، روبروی آن نشسته بود و زار، زار اشک می ریخت و خدا را به روح آن امام ِهمام، قسم می داد.

روز پیش در شهر چو افتاده بود که ساعت ربع زنی که در اتاق امام خمینی روی دیوار بوده، در زمان پرواز روح ملکوتی آن حضرت به ملکوتِ اعلی، تابِ این مصیبتِ عظمی را نیاورده و درست در ساعت ده و بیست و دقیقه شب، از کار افتاده است. می گفتند که پرستاری که شب آخر بالای سر امام بوده، گفته بود که من ساعت همراهم نبود و در لحظه عروجِ امام، به ساعت دیواری نگاه کردم که آن لحظه تلخ ِ تاریخی را یادداشت کنم، دیدم ساعت ده و بیست دقیقه شب است. ساعتی بعد هم که می خواستم اتاق را ترک کنم، باز نگاه کردم و دیدم که ساعت در همان ده و بیست دقیقه از کار افتاده است.

حالا اعضای شورای عالی انقلاب آمده بودند تا آن معجزه الهی را با چشمان خودشان ببینند و ساعت را از بیت امام به گاو صندوق موزه منتقل کنند و در فهرستِ اموال منقول انقلاب، به ثبت برسانند.

در این بحبوحه، آبدارچی امام گفته بود؛ بابا، وال لا، بل لا، این ساعت ماه هاست که از کار افتاده بود. اما هنگامی که یکی از برادرها به او توپید و با پرخاش ازش پرسید که؛ "عمو، تو بابی هستی یا کمونیس؟"، آبدارچی چنان خفخانی گرفت که هرگز دیگر یارای زبان باز کردن نداشت!      

***

۲۶۱. شعر

فله ای زیست
بی بام و بی هوا
همیشه پایش از دایره بیرون بود
و انگشت کودکانه تردیدش
چگالی سنگین قرار و و قار را قلقلک می داد

سبکتر از نسیم
از هرچه بند و پند، گذر می کرد
همیشه دوگام آنسوی رستگاری تنها بود
وهیچ چیزش به هیچ چیز نمی مانست

تردست و ترانه خوان
بربام ِ آرمان رهایی،
مفتول واژگان را
با آلیاژ فتنه می آمیخت

....................
http://goob.blogspot.co.uk


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست