بهار در پاییز
خسرو باقرپور
•
پنجه های ارغوانی ی برگ اینک؛
پاییزِ خسته ی اعتمادِ تو را ناز می کنند
و نُت هایِ روشنِ این همه ترانه ی من؛
آسمانِ تیره ی چشمانِ تو را باز می کنند
بیدار شو عشقِ من!
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
چهارشنبه
۱۶ مهر ۱٣۹٣ -
٨ اکتبر ۲۰۱۴
چه سیاه کرد روزگارم را برف!
بر زمستان و بهار و تابستانم بارید
و تو از قتلگاهِ برفی ی من؛
با ترنمی از شیون و شیدایی؛
آرام گُذر کردی
و در نهایتِ پایانِ من؛
خسته خوابیدی.
خیلِ روباهان؛
بر سفره ی گشوده ی سینه ام؛
تکه هایِ دلم را از خونابه ی اندوه و یخ ستردند؛
و خام خام خوردند.
پنجه های ارغوانی ی برگ اینک؛
پاییزِ خسته ی اعتمادِ تو را ناز می کنند
و نُت هایِ روشنِ این همه ترانه ی من؛
آسمانِ تیره ی چشمانِ تو را باز می کنند
بیدار شو عشقِ من!
من تکانِ پلک های خسته ی تو را دیدم!
بیدار شو! بخند!
من زنده ام هنوز!
مهر ۱٣۹٣
تصویرِ متن: اردشیر رستمی
|