شب و سکوت و سه تار
احمد رضا الیاسی
•
شب و سکوت و سه تاری که لال مانده، منم
بیا کمی بنوازم، بیا کمی بزنم!
نه چنگ شور و جنونی، نه پنجه ی گرمی
اسیر غربت بی انتهای خویشتنم
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
يکشنبه
٣۰ مهر ۱٣٨۵ -
۲۲ اکتبر ۲۰۰۶
شب وسکوت وسه تاری که لال مانده، منم
بیا کمی بنوازم ، بیا کمی بزنم!
نه چنگ شور و جنونی، نه پنجه ی گرمی
اسیر غربت بی انتهای خویشتنم
و در میان کویری که باغ نامش بود
به زخم زخم تبر شاخه شاخه میشکنم
دوباره می نگرم نقش خویش را بر آب
چنان غریبه که باور نمی کنم که منم
ببین چه بر سرم آورده عشق و با اینحال
نمی توانم از این ناگــزیر دل بکنم
چنان زلال تو را تشنه ام در این دوزخ
که از لهیب عطش گر گرفته پیرهنم
غزل غزل همه ام را وداع می کنم آه
به دست آتش و بادند پاره های تنم
سکوت می وزد و در کنار تنهاییم
نشسته ام به تماشای شعله ور شدنم
مجال پر زدنم نیست، بعد از این شاید
به آسمان برسد امتداد سوختنم
|