حکایت و تمثیل
علیرضا بزرگ قلاتی
•
بوالفضولی می بپرسید از جنیَد
کای ازل بگسسته ی زنجیر کَید
گو ز خُلّت در میانِ دوستان
تا که چینم گل میانِ بوستان
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
دوشنبه
۲٨ مهر ۱٣۹٣ -
۲۰ اکتبر ۲۰۱۴
و عالم عشق جایی ست که انگشت سبّابه ی عقل را بدان راه نیست...شیخ اشراق سهروردی
به ناصر زراعتی که در دشواریهای عظیم ناصرانه به یاری این فقیر شتافت...
بوالفضولی می بپرسید از جنیَد
کای ازل بگسسته ی زنجیر کَید
گو ز خُلّت در میانِ دوستان
تا که چینم گل میانِ بوستان
بلبلِ معنی به حلقش ساز کرد
همچو غنچه لب ز بستان باز کرد
شد نهنگِ غم ز چشمانش برون
هر دو دیده زو بشد دریایِ خون
گفت خلّت را ربوبت شد غلام
نیست برتر زو مقامی والسّلام
در مقامش غرقه اند آنجا عقول
تا نیابد ره بدانجا بوالفضول
چون سخن بر خلّتِ ناصر فتاد
همچو شمعی از بیان قاصر فتاد
شد زبانم سوخته اندر دهان
زانکه سرِّ عشق ناید در بیان
گر که عشقی باشد اندر جان تو را
این حکایت بس بوَد برهان تو را
|