از ترجمهی شعرهایی خواب دیدهام
سعید سلطانی طارمی
•
شش ساله که بودم
دوتا جیب داشتم
در یکی نان میگذاشتم
در یکی سیب.
و دنیا زیبا میشد
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
دوشنبه
۲٨ مهر ۱٣۹٣ -
۲۰ اکتبر ۲۰۱۴
۱۹
شش ساله که بودم
دوتا جیب داشتم
در یکی نان میگذاشتم
در یکی سیب.
و دنیا زیبا میشد
شانزده ساله که بودم
دوتا جیب داشتم
در یکی حافظ میگذاشتم
در یکی نیما.
تو را
گاهی خواب میدیدم
و دنیا زیباتر میشد
بیست و شش ساله که بودم
دوتا جیب داشتم
در یکی مسلسل میگذاشتم
در یکی تو را.
دنیا زیر پایم میلرزید
سی ساله که بودم
جیب هایم نبودند
یک دل تحت تعقیب داشتم
که مدام تو را سانسور میکردند
از دریچهها و دهلیزهایش.
دنیا چیزی نبود
جز چشمهای تو و مشتی فریاد فراری
سیوشش ساله که بودم
ایستادهبودم درون ظلمت
بوی خون میآمد از تمام روزنههای شهر
جیبی نداشتم
برای پنهان کردن دست و دلم
دنیا چیزی نبود
جز لانهای لو رفته که لبخند مشکوکی داشت.
در چهل سالگی
جیبهایم را پیدا کردم
یکی پر از واژه بود
دیگری پر از پرسش
دنیا مزهای نداشت
تفش کردم روی بازارها
و بانکها
در پنجاه سالگی
به واژههایم خیانت کردم
به پرسشهایم خیانت کردم
به زخمهایم خیانت کردم
به تو خیانت کردم
و دنیا را رها کردم به امان خدا
در شصت سالگی
دو تا جیب ساختهام
در یکی نان گذاشتهام
در دیگری...
ماندهام بین اینهمه واژه
شاید بازهم رفتم سراغ سیب...
۲۱/۷/۹٣
|