•
پدر
با هیاهو
درِ آسمان را هی می بندد و باز می کند
خوابم را به کابوس می کشاند
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
سهشنبه
۲۹ مهر ۱٣۹٣ -
۲۱ اکتبر ۲۰۱۴
من خوابم
در ژرفای سیاه جنگل
پدر
با هیاهو
درِ آسمان را هی می بندد و باز می کند
خوابم را به کابوس می کشاند
آهسته آهسته
مادرم اما
از پله ها
نرم فرود می آید
نهفته در آستین، کارد مبادا
شب جامه اش از ابر
پاره می کند به دندان و گلوبندی از یاقوت می آویزد
دریایی از نفرین ، قطره ای آفرین
بدرقه ی راهش،
می نوشد، می نوشد
بزیر لانه ی ماران روییده،
پونه ی وحشی را
نمی ترسد، می بوید
افروخته در شهوت،
مادرم
برهنه در خیابان جلوه می کند
زیبا پرستان به زانو
نامم را . . . .
نامم را . . .
نامم را فریاد می زنند
پدر چه خواب باشد،
چه بیدار
مادرم
با آغوش عاشقترین دلداده ی خود
در می آمیزد
اگر این همآغوشی تا سپیده بپاید
اگر سراسر شب، ماه بر دف بکوبد
و مادرم چون زهره
بنوازد چنگِ تمنا را
با کوچِ آخرین ستاره
در پیچ و تاب درد،
سودایی وحشی
مرا از ژرفای جنگل
بیدار خواهد کرد
پدر چه خواب باشد
چه بیدار
قد می کشم، قد می کشم
مادرم آنگاه می خواهد
مرا در زهدان خیابان بکارد
نمی داند
من زندان ی شده ام
که خیابان در آن جان می گیرد.
آتلانتا
۰۵/۱٣/۲۰۱۴
|