یادداشت سیاسی سیاسی دیدگاه ادبیات زنان جهان بخش خبر آرشیو  
  اجتماعی اقتصادی مساله ملی یادبود - تاریخ گفتگو کارگری گزارش حقوق بشر ورزش  
   

"برای ساحره که مغرور و زیبا و زن بود"


علی عبدالرضایی


• متاسفانه حکومت اسلامی موفق شده بیش از سه دهه، زیبایی را زیر چادر خاک کند، چادر گورِ زن ایرانی ست، زندانِ زیبایی ست، ملاها خوب می دانند اگر روزی درِ این زندانِ سرتاسری باز شود دیگر جنّی باقی نمی ماند که لباسِ بسیجی تنش کنند، دو سه سالی ست که این زندانِ استعاری دیگر توان ندارد دخترانِ به ستوه آمده ی ایرانی را مهار کند ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
آدينه  ۲ آبان ۱٣۹٣ -  ۲۴ اکتبر ۲۰۱۴


"برای ساحره که مغرور و زیبا و زن بود"      
                        
دختر دائیِ من است، یک واقعن فمنیستِ شعوری بود که در لندن سه سالِ تمام با سرطان جنگید و نشد! سرانجام ده روز پیش مجبور شد برود ایران که آنجا آرام بگیرد، امشب خواهرم تلفن کرد و گفت که در لنگرود به خاکش سپرده اند!
پانزده سالم بود که همشاگردی هام نسخه ای از مجله جوانان دستم دادند و دیدم که چند غزلم زیر نام آرمان لنگرودی منتشر شده، تعجب کرده بودم، من آن چرندیات را حتی برای کسی نخوانده بودم، بعدها ساحره گفت که شعرهام را او برای انتشار در مجله می فرستاده، دختر باهوشی بود، پدرش یکی از بزرگترین کتابخانه های شهر را داشت، هر وقت که می رفتم کتابی از آنجا کش بروم ساحره مشغولِ خواندنِ رمانی بود، او شعوری بزرگ در سری کوچک داشت و با فرهنگ دهاتِ پیشرفته ای مثل لنگرود بیگانه!
متاسفانه هرگز نشد آنجا آنطور که دوست داشت باشد، حجاب فرهنگی بر صورتِ شعورش اسید پاشیده بود، او با صدای آسمانی ش می توانست هنرمندی باشکوه باشد اما نشد! با شوقی سرشار آمده بود اینجا که بخواند، که بماند اما نشد! از شرِّ سرطانِ فرهنگی خود را خلاص کرده بود اما سرطانِ تازه ای گریبانش را گرفت و هر فنّی که زد ول نکرد!
بارِ پنجمی که شیمی درمانی کرده بود دیدمش، انگار بر چهره اش اسید پاشیده باشند از آنهمه زیبایی جز پوستی سوخته که بر دو استخوان نحیف آویزان شده بود چیزی باقی نمانده بود،امشب که خواهرم خبر را مثل پتک بر سرم کوبید و تلفن صدای گریه هاش را قطع کرد اول خواستم زنگ بزنم دوستان بیایند و با صدای زیبای ساحره رقص هاش را اجرا کنیم، بعد دیدم بهتر است تبلت ام را بدهم دستِ او که با هم درباره ی این روزهای اسیدی بنویسیم


"اسید شاشی"

نسل تازه ی ایرانی کمتر به ذهنیتِ خود می رسد اما تا دلت بخواهد به عینیت بها داده بشدت عملگراست. چند سال پیش در مصاحبه ای از نشانه های وقوع انقلابی جنسی در ایران گفتم، گفتم که زیبایی، بسم الله جن هایی ست که در ایران حکومت می کنند و اگر زنان ایرانی همّت کرده رفته رفته حجاب را دفرمه کنند برای همیشه از شرِّ اجنه خلاص خواهند شد.
متاسفانه حکومت اسلامی موفق شده بیش از سه دهه، زیبایی را زیر چادر خاک کند، چادر گورِ زن ایرانی ست، زندانِ زیبایی ست، ملاها خوب می دانند اگر روزی درِ این زندانِ سرتاسری باز شود دیگر جنّی باقی نمی ماند که لباسِ بسیجی تنش کنند، دو سه سالی ست که این زندانِ استعاری دیگر توان ندارد دخترانِ به ستوه آمده ی ایرانی را مهار کند، ایدئولوژیست های دینی که ساختار حکومت شان بر زاغه ی مهماتی بنام حجاب بنا شده هر آن منتظرِ انفجاری بزرگند و برای اینکه به تأخیرش بیندازند تاکنون شیوه های مختلفی چون جداسازی و پایین آوردنِ سن ازدواج و ... را امتحان کرده اند و انگار اسیدپاشی آخرین و ضدِّ انسانی ترین حربه شان است، فکرپردازانِ اتاق های جمهوری اسلامی غافل اند که اینگونه نه تنها کسی را نمی ترسانند بلکه ترس را به سنگرِ خودشان خواهند برد.

ایران که بودم رفقا همه از زیبائیِ دختران اکراینی که در دُبی اشتغال داشتند می گفتند اما حالا به هر کشوری می روم، همین که می فهمند ایرانی ام از زیبائیِ زنان مان می گویند، حالا دخترانِ ما در زیبایی زبانزدند، دیگر دنیا در مواجهه با ایرانیِ بدنام شده نه تنها اخم نمی کند بلکه زیبائیِ زنِ ایرانی را برای لبخندی که ناگهان بر لبانش می نشیند دلیل می کند! این هدیه جمهوری اسلامی به جهان است، ملاها از زیبایی انزجار دارند برای همین تبعیدش می کنند تا ایران زشت و جهان زیباتر شود، بی شک زنِ ایرانی نام دیگرِ قربانی ست.
تعجب می کنم مردمی که اینهمه دم از ناموس می زنند چرا هنوز سکوت کرده اند، یا اگر در اصفهان و تهران اعتراض می کنند بیشتر خواهان معرفیِ چند جنِّ اند نه جنتی هایی که امام های جمعه ی شهرهایند! حتی اینها هم همه عروسک اند، اسیدپاشِ واقعی هموست که یک مشت روانی و موجی مثل حسن های عباسی را زیرِ بال و پر می گیرد.
طی این سالها جمهوری اسلامی موفق شده ناموس و شرف و غیرت را هم از سکّه انداخته مثل غرب ستیزی ش فقط شعار کند، آنها خرده جاکش های داخلی را سنگسار می کنند اما خود با مدرن ترین شیوه های جاکشی، زیبارویانِ ما را مثل زنان تایی و ویتنامی به گوشه گوشه ی جهان صادر کرده اند.
زیبایی بسم اللهِ جن های جدید است، آنها اسید می پاشند تا طینتِ خود را در چهره ی تازه ای که ساخته می شود رویت کنند، این همسانی کمک می کند تا امّت زشت روی امام، اینهمه در آینه تنهایی نکند.
حجاب اجباری سالهاست که دیواری کشیده بین مرد و زن ایرانی، دیواری که دیگر پی ندارد و هر آن ممکن است سرِ حکومت خراب شود، خوشبختانه چند روزی ست که همه در اینترنت درباره راههای مواجهه با اسیدپاشی راهکار می دهند، یک عده خطاب به زنان می گویند در جمع و جمعیت تا جایی که می شود آرایش تان را تند کنید اما در کوچه های خلوت و خالی ترتیبِ صورت تان را با پاک کن بدهید! گروهی نیز به دختران زیبارو سفارش می کنند وقتی بیرون می زنید جای کیف، دبِه ای آب را همراهِ خود داشته باشید تا وقتی که بر چهره تان اسید پاشیده شد سر در سطل آب فرو کرده خود را نجات دهید!
اینها اگر نامش بلاهت نیست پس چیست؟ نویسنده ای که هنوز نمی داند آب در ترکیب با پودر اسید سولفوریک یا اسید کلریدریکی که بر صورت ها پاشیده می شود مثل کاتالیزور عمل کرده صورت را بیشتر تخریب می کند برای چه می نویسد!؟ متاسفانه ایران مجتمع همین عده ها و برخی هاست، همه از همه جور راهی برای مواجهه با اسیدپاشی می نویسند اما هیچکس درباره تنها راه مقابله با آن نه!

اما، و اما! اما اگر آن انقلابِ جنسی این راههای آخرِ خود را نیز با موفقیت پشت سر بگذارد دیگر نه از ارزشهای جنی و اسلامی چیزی باقی می ماند نه از اخلاقِ انسانی!
این روزها اسلام دارد در خاورمیانه به طرزِ فجیعی امتحان پس می دهد، شکی ندارم که در سده ی بعدی حوزه ی علمیه مثل موزه آشویتس پربازدید خواهد شد، حالا دیگر وقتش رسیده روشنفکرانِ به اصطلاح دینی لباس شان را باز عوض کنند،
فردا چقدر دیدن خواهد داشت تی شرت زعفرانی و شورت لامبادای یکی مثل سروش! 


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۲)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست