•
سر چهار راه جلوم رو گرفت و همینطور که سرش پایین بود، گفت: ما شهید ندادیم که شما لخت بیایید تو خیابون! با عجله روسریم رو کشیدم جلو و با صدایی شبیه ناله گفتم: برادر ببخشید من فقط یه کم روسریم عقب رفته! باور کنید که من الان مدتهاست حتی تو حموم هم دیگه لخت نمیشم!
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
شنبه
۱۰ آبان ۱٣۹٣ -
۱ نوامبر ۲۰۱۴
سر چهار راه جلوم رو گرفت و همینطور که سرش پایین بود، گفت: ما شهید ندادیم که شما لخت بیایید تو خیابون!
با عجله روسریم رو کشیدم جلو و با صدایی شبیه ناله گفتم: برادر ببخشید من فقط یه کم روسریم عقب رفته! باور کنید که من الان مدتهاست حتی تو حموم هم دیگه لخت نمیشم!
برادر براق شد و مثل شیر زخمی غرید: به امام توهین میکنی؟! ضد انقلاب بازی در میاری!؟
برگشتم نگاه کردم ببینم منظورش کیه؟ دیدم غیر از من اونجا کسی نیست؛ وجودم بوی اوین گرفته بود. روسریم رو باز یه کم دیگه جلوتر کشیدم و قدری حق به جانم گفتم: برادر من نه اومدن امام رو دیدم و نه رفتنش رو! با امام چکار دارم؟!
دیدم داد زد اونور خیابون و گفت:
مجتبی من نهی از منکرش کردم، تو هم معروفش کن!
همونطور که سرش پایین بود گفت: خواهر شما میتونی بری.
وسط خیابون نرسیده بودم که احساس کردم چشمام داره از حدقه در میاد، صبح بود که اونور چهارراه بودم، اما حالا شب شده بود! اینجا چه زود روزمون شب میشه! نه؟
اصغر نصرتی
|