یادداشت سیاسی سیاسی دیدگاه ادبیات زنان جهان بخش خبر آرشیو  
  اجتماعی اقتصادی مساله ملی یادبود - تاریخ گفتگو کارگری گزارش حقوق بشر ورزش  
   

یادی از دکتر فاطمی که به دیکتاتور نه گفت و به مردم آری - پرویز داورپناه



اخبار روز: www.iran-chabar.de
دوشنبه  ۱۹ آبان ۱٣۹٣ -  ۱۰ نوامبر ۲۰۱۴


نوزدهم آبانماه امسال مقارن است با شصتمین سال‌گرد تیرباران دکتر حسین فاطمی؛ وطن‌پرستی سرسخت، مبارزی آزادی‌خواه، و رجلی صریح البیان و صریح القلم که آرمانش نجات ملت ایران از چنگال استبداد، استعمار، فقر و ظلم بود.

نوزدهم آبان رژیم محمد رضا شاه در ادامه سیاست سرکوب خونین جهت استقرار مجدد پایه‌های دیکتاتوری خود که در سایه کودتای ننگین آمریکائی ـ انگلیسی ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، تحقق یافته بود، به انتقام جویی از ملت بزرگ ایران دست زد.

حکومت های دیکتاتوری فردی بهمان نسبت که خشن، متجاوز وخود سرند، یعنی بهمان نسبت که می کوشند با پرخاشگری، خشونت و قدرت خود را نیرومند و استوار وانمود کنند، ضعیف و آسیب پذیرند و قدرت نمائی های این گونه حکومت ها در حقیقت وسیله ای برای استتارضعف و سستی بنیاد آنهاست.

رژیمی که جانشین رژیم محمد رضا شاه بود، رژیم فداییان اسلام، یعنی همان کسانی که که پیش از شاه به جان فاطمی سوء قصد کرده بودند؛ رژیمی که روی ساواک شاه را با تمام مفاسد و شکنجه گری‌هایش سفید کرده است. حافظه ی ملی مردم ما از یاد نمی برد که اولین سوء قصد به جان فاطمی، هفت ماه پس از تشکیل دولت ملی، به دست کسانی صورت گرفت که رهبر آنان سید ابوالقاسم کاشانی یک سال بعد برای برانداختن دولت مصدق علناً وارد همکاری با دربار محمد رضاشاه شد ( ن.ک. به کتاب استالین و ترومن: غروب شوکت «جناب اشرف» احمد قوام السلطنه، جلد دوم، خسروشاکری (زند)، انتشارات مزدک)؛ همان دشمنان آزادی که تا کنون نیز حتی از یک تجمع سالیانه ی مردم بر مزار مصدق جلوگیری می کنند.

در دولت حسن روحانی هیچگونه تغییری در اجرای احکام اعدام مخالفان رژیم رخ نداده است و روزی نیست که جوانان وطن پرست ایرانی به دار آویخته نشوند. خواست و مطالبه "دادخواهی" خانواده های ایرانی چه آنان که در حصر هستند و چه آنان که در زندان های جمهوری اسلامی ایران اعدام شدند و چه آنان که در خانه و کوچه و خیابان توسط ماموران وزارت اطلاعات ترور شدند، یا به صورتشان اسید پاشیده شد، بدون پاسخ مانده است.

دکتر حسین فاطمی اولین دکتر ایرانی در رشته روزنامه‌نگاری است که در ایام جوانی در سال ۱۳۲۴ مدت چهارسال به تحصیل دانش و آموختن فن روزنامه‌نگاری در پاریس پرداخت و بعد ازآن به ایران بازگشت.

شصت و پنج سال پیش، هنگامی که فاطمی در سرمقاله شماره ۷۳ باختر امروز به تاریخ سوم آبان ۱۳۲۸ به مناسبت تشکیل جبهه ملی ایران نوشت: «مبارزین راه آزادی جبهه ملی را تشکیل داده اند» ، نمی دانست که سالها بعد یک حکومت استبدادی دینی در ایران، کمر به نابودی جبهه ملی می بندد و با وارد آوردن فشار خارق العاده و احضار و بازداشت اعضاء و مسیٔولان جبهه ملی خواستار خودداری از تشکیل جلسات شورای مرکزی آن می گردد.
این فشارها به جبهه ملی ایران برای درگیرکردن ودر نتیجه بی اعتبار کردن وبی اثرنمودن این سازمان صورت میگیرد. وقوع این فشارها از یک طرف وقتی که جمهوری اسلامی با بحران سیاست خارجی برسر صنایع هسته ای و چالش اقتصادی و اختلافات درونی وبحران مشروعیت روبروست و از طرف دیگر مورد تهدید کشورهای خارجی بویژه اسرایٔیل قرار گرفته است بسیار تامل انگیز می شود.
لذا جبهه ملی ایران وظیفه دارد در دامی که برای زمین گیر کردن این سازمان می گسترانند وارد نشده و بر طبق اساسنامه درخشان خود موقعیت سازمانی اش را تحکیم بخشد و با طرد افراد نفوذی، خودخواه و بی انضباط از صفوف به حرکت برای استقرار حاکمیت ملی و حفظ تمامیت ارضی، هوشیارانه ادامه دهد.

دکتر محمد مصدق ــ دکتر حسین فاطمی

فاطمی در انتخابات دوره هفدهم مجلس شورای ملی به نمایندگی مردم تهران انتخاب شد و در مهرماه ۱۳۳۱ پست پراهمیت وزارت خارجه به او سپرده شد و بدستور دکتر مصدق امر پر اهمیت قطع روابط ایران وانگلیس را در روز سی ام مهرماه ۱۳۳۱ به عهده گرفت و از همین جا کینهً عمیق فاطمی در دل تایمز نشینان پدید آمد.

دکتر مصدق گفته است که «اگر ملی شدن صنعـت نفت خدمت بزرگی است که به مملکت شده، باید از آن کسی که اول این پیشنهاد را نمود سپاسگزاری کرد و آن کس شهید راه وطن دکتر حسین فاطمی است.»

دکتر فاطمی در کودتای نافرجام نیمه شب بیست وپنجم مرداد ماه ۱۳۳۲ بوسیله گارد شاهنشاهی بنحو اهانت آمیزی بازداشت شد ولی سحرگاهان پیروزمندانه به خانه اش باز گشت. پس از کودتای آمریکایی ـ انگلیسی ۲۸ مرداد ۳۲ دکتر فاطمی نزد دوستانش در خفا بود تا بالاخره روز ۶ اسفند ماه ۳۲ دستگیر شد.

فاطمی در دفاعیه خود در دادگاه نظامی گفت:
«...باید پرسید که ما به آسایش عامه چه صدمه‌ای وارد آوردیم؟، به جان چه کسی سوء قصد نموده ایم؟، مال چه کسی را به غارت برده ایم وبه چه وسیله «آسایش عامه» را مختل ساخته ایم؟.
ازاین بگذریم که به کیفر رسانیدن ما چه ارتباطی با تأمین تمامیت و استقلال کشور دارد؟
مگرآنکه دلایل معروف «دیوان بلخ» را در نظر بیاوریم و همینطور مطلب را دست بدست بگردانیم تا به «تمامیت و استقلال کشور» برسیم…
روزی که من به قول خودتان وزیر بوده ام، شبانه سر و پای برهنه دستگیر و مثل پست ترین بردگان و غلامان به گوشه‌ای افکنده شدم ( اشاره فاطمی به کودتای ۲۵ مرداد است) بعد هم که باز به قول خودتان کاره‌ای نبوده ام و نیستم، [پس چگونه] در خور یک همچو رفتار عادلانه ای هستم؟!
پس شما که تا این حد نیز حفظ ظاهر را مقتضی نمی‌دانید چرا دیگر یک سلسله تشریفات زایٔد را فراهم می‌‌سازید و زحمت بیهوده می‌‌کشید که صورت قانونی به کار بدهید.
آنهایٔیکه یک همچو صحنه سازی‌ها را متحمل باشند، باطن و ظاهر کارشان کم و بیش متفاوت است. من که زیر سقف شهربانی از تماشاچی به قول شما و از چاقوکش‌های بنام بنا بر آنچه که تمام یک پایتخت ناظر و شاهد بود، ضربات بی حساب دشنه خورده ام و از ادعانامه‌ای هم که به دادگاه آمده، ده‌ها و صدها فحش دریافت داشته ام، آیا می‌‌توانم یک لحظه اشتباه کنم که باز قانون و رسیدگی در کار است؟
حالا اگر شما اصرار دارید که من خود را به بلاهت بزنم و سال نیکو را از بهارش بشناسم حرفی ندارم که این نمایش کمدی – تراژدی را تا آخرین پرده اجرا نمایم.»

فریدون مظاهر تهرانی که شاهد و ناظر ماجرای چاقو زدن به دکتر فاطمی بوده است در روزنامه شرق می نویسد:
«در یکی از روزهای اسفندماه سال ۱۳۳۲ خورشیدی (احتمالاً شش اسفند) درحالی که نوجوان ۱۷ساله ای بودم و به علت معالجه بیماری تراخم چشم مدتی بود ترک تحصیل کرده بودم جهت دیدار پدرم که افسر شهربانی بود و در اداره کارپردازی آن موقع واقع در کاخ شهربانی کار می کرد به محل یاد شده رفته بودم و به توصیه پدرم در تراس و پاگرد ورودی کاخ شهربانی قدم می زدم و منتظر پدرم بودم که ناگهان اتومبیل جیپی جلوی پلکان کاخ مذکور متوقف شد و درحالی که یک نفر نظامی در جای راننده و نفر دیگری در کنار وی بود از عقب جیپ مذکور یک نفر غیرنظامی را که ربدوشامبر تیره رنگ به بر و دمپایی به پا داشت و دارای ریش توپی سیاه رنگی بود درحالی که از جلو به دستانش دستبند زده بودند از جیپ پیاده کرده و او را از پلکان به بالا آورده و سپس از در ورودی داخل سرسرا و هال کاخ شهربانی شده و به انتهای هال رفته و از طریق پله های موجود در کنار اداره مستشاری آن موقع شهربانی یاد شده را به طبقه بالا (دوم) اتاق مخصوص رئیس کل شهربانی بردند.

موقعی که شخص دستگیر شده را از کنار من عبور می دادند متوجه رنگ زرد وی در قسمت گونه ها و پیشانی شدم و عده ای می گفتند یاد شده دکتر فاطمی است.
مدتی بدین منوال سپری شد. سپس دکتر فاطمی را به همان وضع که آورده بودند از طبقه بالا به پایین و هال و بعد به روی تراس و پله ها آوردند.
ناگهان مشاهده کردم در خیابان جلوی پله ها که آن وقت خیابان ملل متحد نام داشت شعبان بی مخ به اتفاق تعدادی از نوچه های خود که من برخی از آنها را می شناختم و چاقو کش های حرفه ای بودند درحالی که نیم دایره ای تشکیل داده اند و هریک چاقوی برنده ای در دست دارند و به سبک مراسم عزاداری تظاهر به سینه زنی می کنند بدون آنکه چاقو را به بدن خود فرو کنند شعار می دادند: خدا، شاه ِ میهن (واژه شاه را با کسره ه تلفظ می کردند.)
موقعی که مامورین، دکتر فاطمی را از پله ها پایین برده و وارد خیابان شدند و قصد داشتند او را سوار همان جیپ کذایی کنند و ببرند ناگهان شعبان بی مخ و یارانش با چاقوهای برهنه به آن شادروان حمله ور شده و ضرباتی چند وارد کردند که بغتتاً خانمی که بعداً فهمیدم خانم سلطنت فاطمی خواهر دکتر فاطمی است و از طریق خبر رادیو مطلع شده بود که برادرش را دستگیر کرده و به محل دفتر فرمانداری نظامی تهران که آن موقع در داخل کاخ شهربانی بود آورده اند خود را به آن محل رسانده که مصادف با حمله اوباش و چاقوکشان به دکتر فاطمی شده و خود را سپر بلا کرده روی برادرش افکند و از ۱۶ ، ۱۷ ضربه چاقوی حمله کنندگان شش ضربه به دکتر فاطمی و ۱۱ ، ۱۰ ضربه به خانم سلطنت فاطمی وارد شد.
مامورین به صورت بهت زده ناظر جریان بودند و هیچ گونه اقدامی در جلوگیری از عمل چاقوکشان به عمل نمی آوردند. در نتیجه مردمی که در خیابان به مناسبت واقعه ازدحام کرده بودند وقتی که فهمیدند مضروب دکتر فاطمی است اعتراض و شروع به انتقاد از عمل مهاجمین کردند که به ناچار چند مامور دیگر از داخل کاخ شهربانی خارج شده و به کمک مامورین قبلی دکتر فاطمی را درحالی که روی زمین افتاده بود و خون از بدنش جاری بود با همان جیپی که آورده بودند از محل دور کردند و خواهر دکتر فاطمی را عده ای از مردم از محل دور کرده و بعداً فهمیدم به بیمارستان نجمیه برده اند.»

ساعت چهار و هفت دقیقه بامداد روز چهارشنبه نوزدهم آبان ماه ۱۳۳۳ تیمور بختیار فرماندار نظامی و سرتیپ آزموده دادستان ارتش به زندان رفتند و حکم اعدام دکتر حسین فاطمی را در لشکر دو زرهی به وی ابلاغ کردند.
و به او اجازه دادند که با یاران زندانی دیگرش آقایان مهندس رضوی و دکتر شایگان ملاقات کند.
در این ملاقات دکتر فاطمی با صدائی محکم و امید وار گفت:
«گذشتن از این جهان و وداع با این دارفانی سرنوشت هر انسانی است و دیر یا زود آن اهمیت چندانی ندارد. در هر حال ملت ما در مبارزه خود پیروز خواهد شد.»
سپس دکتر فاطمی سفارش فرزند خود را نمود و پیشوای ملت را وکیل و وصی خود قرار داد.
دکتر شایگان گفته است: وقتی برای وداع پیشانیش را بوسیدم، متوجه شدم که بسیار گرم است و در آتش تبی شدید می سوزد. اعدام یک بیمار آنهم در آن حال در هیچ یک از کشورهای متمدن جهان سابقه ندارد.
دکتر فاطمی قبل از تیرباران خطاب به افسران اظهار داشت:
«آقایان افسران، در آخرین ساعت حیات هیچ محکومی در مقام تظاهر وعوام فریبی آنهم برای مامورین اعدام خود بر نمی آید. آنچه بشما در این ساعت که از حیات خود نومید و بمرگ خود یقین دارم، میگویم، از صمیم دل و از روی حقیقت و ایمان است. ما از نهضتی که در این کشور به پیشوائی دکتر مصدق شروع کردیم، هیچ قصد و غرض جز تامین عزت و استقلال مملکت و قطع نفوذ اجانب و سعادت و سربلندی ملت ایران نداشتیم.
ما در پی جاه و مقام و آش و پلو نبودیم. رهبرما هفتاد سال سابقه شرافت و تقوا و وطن پرستی و جهاد و مبارزه با قلدران و زورگویان داخلی و خارجی دارد و او در راه نجات ایران از همه چیز خود صرفنظر کرده و حاضر است تا آخرین قطره خون خود رابرای ایران بدهد.
آقایان افسران، کار کشور ما بر اثر صد سال استعمار بجائی رسیده بود که بیگانگان یک شاه را از روی تخت سلطنت برداشتند و شاه فعلی را بجای او گذاشتند.»

«آقایان افسران، میدانید چرا من کشته میشوم؟
من برای این کشته میشوم که اولین اقدام من در وزارت امور خارجه به دستور پیشوای نهضت ملی بستن سفارت و قنسول خانه های انگلیس در ایران بود و بنا به گفته پیشوای ما سرگذشت جبهه ملی باید سرمشق مردمی شود که در خاور میانه علیه مظالم انگلیس قیام می کنند. ولی من به هیچوجه مایوس نیستم و یقین دارم که خون من درس عبرتی برای هزاران جوان ایرانی شده و آنها با تائیدات خداوند متعال قادر و عادل انتقام این ملت ستمدیده را از استعمار انگلستان و ایادی ناپاک آن خواهند گرفت.»

«آقایان افسران، ما سه سال در این کشور حکومت کردیم و یکنفر از مخالفین خود را نکشتیم. برای اینکه ما نیامده بودیم برادر کشی کنیم. ما برای آن قیام کردیم که ایران را متحد کرده و دست خارجی را از کشور کوتاه کنیم. شاه فکر میکند با کشتن و زجر و شکنجه و حبس می تواند مردم ایران را مرعوب و مغلوب سازد. این اشتباه بزرگیست.

تکیه به سرنیزه توان کرد لیک / بر سر سرنیزه نشاید نشست.

این افسرانی که امروز اینجا ایستاده اند و این منظره رقت بار را مشاهده میکنند، یکروز علیه این دستگاه قیام خواهند کرد.
شاه باید از روزی بترسد که به سرنوشت لوئی شانزدهم و تزار روس و محمد علی میرزا و رضا خان مبتلا گردد.»

و سر انجام در تاریک روشن روز نوزدهم آبان ماه ۱۳۳۳ فریاد رسای آن یار وفادار مصدق راکه عاشقانه ایران را می ستود و دشمنان این سرزمین را خشم می ورزید، صفیر گلوله های چهار مامور شلیک برای همیشه در گلو خاموش ساخت.
اما چهره آن روزنامه نگار شجاع و دلیر، آن سرباز نهضت ملی ایران و آن یار صمیمی و وفادار و تسلیم ناپذیر مصدق بزرگ، جاودانه بر سینه تاریخ نقش بست و تربتش زیارتگه رندان آزاده این مرز و بوم گردید.

پیکر دکتر فاطمی پس از اعدام در ابن‌بابویه شهر ری و در جوار شهدای سی تیر به خاک سپرده شد.
دکتر پرویز داورپناه ــ ۱۹ آبانماه ۱۳۹۳ 


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست